اظهارات جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا، پیرامون ناتوانی این کشور در تاثیرگذاری بر روند مذاکرات صلح خاورمیانه نخستین اعتراف علنی در این زمینه است.

Israel USA
نخستین بار است که مقامات آمریکا این گونه علنی و کمابیش رسمی پای خود را از مذاکرات صلح خاورمیانه بیرون می‌کشند.

در حالی که تاکنون برداشت بسیاری این بود که ایالات متحده آمریکا می تواند با انداختن وزن خود در مذاکرات صلح میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها دو طرف را به پذیرش شرایط متقابل وادار سازد، اینک به نظر می‌رسد که این برداشت، غیرواقعی بوده و شانسی برای تحقق ندارد.

چه اتفاقی افتاده است که مقامات کاخ سفید را به ناتوانی خویش آگاه ساخته و آنها را واداشته که به طور آشکاری آن را بیان کنند؟ آیا شانس برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطین دیگر وجود ندارد؟ آیا این عدم حضور آمریکا در این میان است که ممکن است راه را بگشاید؟ نوشتار حاضر به بررسی این پرسش ها می‌پردازد.

تاریخچه موضوع

فلسطین منطقه‌ای است در خاورمیانه که سابقه تاریخی طولانی دارد. سه مذهب قدیمی جهان یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام نسبت به این سرزمین نگاهی توام با تقدس‌گرایی و اسطوره‌پردازی دارند. در طول تاریخ، این سرزمین تلاطم و تحول بسیار داشته است. در قرن نوزدهم فلسطین از دست امپراتوری عثمانی بیرون آورده شد و تحت سیطره بریتانیا قرار گرفت. در قرن بیستم جنبش یهودی «صهیونیسم» تلاش زیادی برای ورود و استقرار یهودیان سراسر جهان در سرزمین فلسطین به خرج داد.

در سال ۱۹۱۷وزیر امور خارجه بریتانیا «آرتور.چ. بالفور» به «لرد روتچیلد»، رئیس فدراسیون صهیونیسم، قول تشکیل یک خانه یهودیان را در سرزمین فلسطین را داد. در جنگ جهانی دوم و به دنبال قتل عام یهودیان در اروپا شمار زیادی از آنها به فلسطین کوچ کردند. پس از جنگ جهانی دوم نیروهای شبه نظامی یهودی در خاک فلسطین عملیاتی را علیه نیروهای انگلیسی آغاز کردند. در سال ۱۹۴۷ نیروهای انگلیسی خاک فلسطین را ترک گفتند. درگیری‌ها میان اعراب و اسرائیل شدت گرفت. در تاریخ ۱۴ مه ۱۹۴۸ و چند ساعت پس از پایان رسمی حضور بریتانیا در فلسطین، یهودیان حاضر در آن جا تشکیل دولت یهودی اسرائیل را اعلام کردند. بلافاصله ایالات متحده ی آمریکا و بعد اتحاد جماهیر شوروی اسرائیل را به رسمیت شناختند.

با تشکیل دولت اسرائیل کشورهای عرب شروع به مخالفت و مقابله کردند و جنگ‌هایی میان کشورهای عربی سوریه، اردن، عراق و لبنان و کشور آفریقایی عرب زبان مصر با دولت اسرائیل در گرفت. نخستین جنگ در سال های ۱۹۴۸ تا ۱۹۴۹ صورت پذیرفت. جنگ دوم در ۱۹۶۷ صورت گرفت که به جنگ شش روزه معروف است. در این جنگ اسرائیل مناطق دیگری از خاک فلسطین و سوریه و اردن را اشغال و یک میلیون فلسطینی دیگر را آواره کرد. سازمان ملل با تصویب قطعنامه‌ای از اسرائیل خواست تا مناطقی را که در این سال اشغال کرده است تخلیه و به مرزهای قبل از تهاجم سال ۱۹۶۷ بازگردد.

این قطعنامه تا امروز به مورد اجرا درنیامده است و پایه و اساس تمام تضادهایی است که ادامه دارد. در جنگ دیگری که در سال ۱۹۷۳ صورت گرفت اسرائیل برخی دیگر از مناطق بلندهای جولان را که متعلق به سوریه  است تصرف کرد. برای درک هر چه بهتر موقعیت کنونی باید نگاهی به قطعنامه ۱۹۶۷ بیاندازیم.

قطعنامه‌ای تاریخ‌ساز

صحبت بر سر قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت است که در ۲۲ نوامبر سال ۱۹۶۷ در نشست ۱۳۸۲ به اتفاق آرا تصویب شد و اسرائیل را ملزم می‌کند که به مرزهای قبل از ۱۹۶۷ خود بازگردد. در آن جنگ اسرائیل در صحرای سینا تا کانال سوئز، منطقه نوار غزه، کرانه باختری رود اردن و بیت‌المقدس شرقی و نیز بلندی‌های جولان را تصرف کرد و نام «سرزمین های اشغالی» را بر آنها گذاشت. قطعنامه ۲۴۲ از اسرائیل می‌خواهد که کلیه این مناطق را آزاد و به پشت مرزهای سابق خود بازگردد. اسرائیل تنها صحرای سینا را در جریان قرارداد صلح کمپ دیوید به مصر بازگرداند، لیکن کلیه مناطق دیگر را که، به جز جولان که متعلق به سوریه است و  قرار است بدنه اصلی کشور مستقل فلسطینی باشد، در اشغال خود نگه داشته است. صحبت بر سر کرانه باختری رود اردن و نوار غزه است. این قطعنامه هم چنین حل عادلانه مسئله پناهندگان را خواستار شده است.

فلسطینی‌ها سال‌ها به مبارزه مسلحانه برای بازپس گرفتن سرزمین خود پرداختند. اسرائیلی‌ها و فلسطینیان سرانجام در سال ۱۹۹۱ با امضای قرارداد اسلو بر آن شدند که از طریق مذاکره و نه جنگ، به این موضوع خاتمه دهند. اما وجود نیروهای رادیکال در هر دو طرف مانع از این شد که این مذاکرات به سرانجامی برسد. در حالی که گرو‌ه‌های تندرو فلسطینی مانند حماس و جهاد اسلامی در طرف فلسطینی‌ها کارشکنی می‌کردند در طرف اسرائیل راست گراها – و ازجمله حزب لیکود و چهره‌ای مانند بنیامین نتانیاهو- تمام تلاش خود را برای زیر پا گذاشتن اجرای این قطعنامه و توافق ها به کار بسته‌اند.

 اسرائیل در این سال‌ها از حمایت نزدیک و شدید آمریکا برای عدم پاسخگویی به کشورهای عربی و جهان در قبال کارشکنی خود  برخوردار بوده است. اما به نظر می‌رسد که در نهایت، ایالات متحده آمریکا هم نمی‌تواند این حد از ناممکن را ممکن سازد.

برای درک آن چه اسرائیلی ها با قطعنامه ۱۹۴۲ سال ۱۹۶۷کرده اند باید نگاهی کنیم به نقشه زیر:

نقشه فلسطین

این نقشه از چپ به راست سرزمین‌های فلسطینی را با رنگ سبز و سرزمین‌های متعلق به یهودیان را با رنگ روشن نشان می‌دهد. می‌بینیم که سرزمین فلسطین از ۱۹۴۶ (تصویر نخست سمت راست) به مرور و در مراحل مختلف هر چه بیشتر از دست فلسطینی‌ها بیرون آورده شده و تحت حاکمیت یهودیان و اسرائیل قرار گرفته است.  همچنان که می‌بینیم هر چه به سمت زمان حاضر می‌آییم میزان کمتری از سرزمین فلسطین برای فلسطینی‌ها باقی مانده است.

 این در حالیست که جمعیت رسمی یهودیان اسرائیل شش میلیون و پانصد هزار تا هفت میلیون نفر است و جمعیت فلسطینی‌ها در دو منطقه باقیمانده برای آنها یعنی نوار غزه و بخش‌هایی از کرانه باختری رود اردن نزدیک به چهار میلیون نفر می‌باشد. میلیون‌ها فلسطینی در خاک لبنان و اردن و سوریه در اردوگاه‌های آوارگان چندین دهه از عمر خود را سپری کرده‌اند. باید دانست که در حال حاضر نیم میلیون اسرائیلی درشهرک های یهودی نشینی زندگی می‌کنند که در در منطقه کرانه باختری رود اردن قرار دارد، یعنی همان جایی که بر اساس قطعنامه ۱۹۶۷ قرار است کشور آینده فلسطینی‌ها را تشکیل دهد.

دولت اسرائیل با تمام توان خود، یهودیان سراسر جهان را تشویق می‌کند که با شرایط خوب و جلب کننده کشور خود راترک و به اسرائیل بروند و در این شهرک‌ها سکنی گزینند.

اسرائیل به پیش گرفتن سیاست فشرده و مستمر شهرک‌سازی  در سرزمین‌های اشغالی تحت کنترل خود این پیام آشکار را به جهان، اعراب و فلسطینی ‌ها داده است که آن چه در سر دارد هیچ شباهتی به آن چه اعراب و فلسطینی‌ها می‌اندیشند ندارد و بر آن است که این واقعیت را به زبان گاهی دیپلماتیک و اغلب نظامی و توام با خشونت برای همگان جا بیاندازد. اسرائیل طرح و نقشه خود را برای فلسطین و خاورمیانه دارد و آن را با بهره گیری از تمام قدرت به کار می‌گیرد. ساختن هر چه بیشتر شهرک‌ها خبر از طرحی دراز مدت دارد که در آن جایی برای یک کشور فلسطینی وجود ندارد، مگر روی کاغذ.

نقش ایالات متحده آمریکا

آمریکا از همان ساعات اولیه تاسیس اسرائیل در کنار این کشور و حامی سرسخت آن بوده است. دلیل آن وجود یک لابی قدرتمند از یهودیان در آمریکاست که بسیاری از پست های مهم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و رسانه‌ای را در اختیار دارند و با جدیت در جهت تامین منافع اسرائیل تلاش می‌کنند. مواردی بوده است که روابط این دو کشور قدری تیره و تار شده باشد، اما کوتاه مدت و استثنایی بوده است، قاعده کلی در پشتیبانی بی‌قید و شرط آمریکا از اسرائیل بوده است. در کل، اسرائیل چیزی بیش از پنجاه قطعنامه محکومیت بابت اشغالگری، نقض حقوق بشر، به کارگیری خشونت مسلحانه در قبال شهروندان بی‌دفاع، نقض حقوق بین‌الملل و تجاوز به حریم زمینی و هوایی سایر کشورها دریافت کرده اما این امر ذره‌ای در رفتار و عملکرد اسرائیل تاثیر نداشته است زیرا هیچ یک از این قطعنامه‌ها، به دلیل وتوی همیشگی آمریکا، پشتوانه مادی و عملی را پیدا نکرده‌اند.

اسرائیل تاکنون به هیچ یک از مقاوله نامه‌های بین‌المللی که برای حل وفصل مسئله فلسطین تصویب شده است گردن ننهاده و هر زمان که اراده کرده موضوع را به عقب انداخته یا به طور کل زیر سوال برده است. به طور مثال طرحی به نام «نقشه راه صلح» در سال ۲۰۰۲ از سوی گروه چهارگانه ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل متحد پیشنهاد شد. این طرح که هدف آن تشکیل دو کشور فلسطین و اسرائیل در کنار هم، خلع سلاح گروه‌های فلسطینی و آزادی اسرای فلسطینی و اسرائیلی است در شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز تصویب شده ‌است. اسرائیل کمترین توجهی به این طرح نکرده است و در مواردی هم که به آزادی اسرای فلسطینی اقدام کرده، به طورعمده برای دریافت امتیاز از طرف مقابل – مانند آزادسازی سرباز اسرائیل گیلعاد شالیط-بوده است.

اینک که خاورمیانه با شرایط حساسی روبروست، کاخ سفید درموقعیتی سخت قرار گرفته است. در حالی که تلاش‌های شدید آمریکا برای فشار بر ایران و پایان بخشیدن به فعالیت‌های هسته‌ای آن، در پاسخ مستقیم و مشخص به نگرانی‌ها و فشارهای اسرائیل بوده است، دولت اسرائیل کمترین نرمشی از خود در مقابل آمریکا برای عقب‌نشینی در مورد پرونده فلسطینی‌ها از خود نشان نمی‌دهد. در حالی که این بخشی از معامله واشنگتن و تل‌آویو بوده است.

 در آخرین دیدار میان رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر اسرائیل، اوباما می گوید: «پیشرفت مذاکرات صلح با فلسطینی‌ها نیازمند تصمیمات دشوار است و آقای نتانیاهو باید آماده اتخاذ چنین تصمیماتی باشد.» نتانیاهو در پاسخ می‌گوید: «اسرائیل سهم خود را انجام داده است، اما متأسفانه باید بگویم که فلسطینی‌ها چنین نکرده‌اند.» ترجمه غیر دیپلماتیک این تبادل دیپلماتیک این است که امیدی به این حرف‌ها نداشته باشید.

به همین خاطر است که جان کری، وزیر خارجه ایالات متحده آمریکا، چند روز پیش به طور آشکار و روشنی ناتوانی آمریکا در تاثیر گذاری بر طرف اسرائیلی را بیان داشت. وی گفت: «توان آمريکا برای موفقيت روند صلح خاورمیانه محدود است.» روزنامه واشنگتن تایمز واقعیت را این گونه منتشر کرد:«باراک اوباما با وجود قدردانی از پيگيری جان کری در راه موفقيت صلح اسرائيلی و فلسطينی و اهميت اين قضيه، به اين نتيجه رسيده است که اميدی به موفقيت مذاکرات صلح باقی نمانده است.»

این نخستین بار است که مقامات رسمی آمریکا این گونه به طور علنی و کمابیش رسمی پای خود را از مذاکرات صلح خاورمیانه بیرون کشیده و اسرائیل و فلسطینی‌ها را به حال خود واگذار می‌کنند. گفته جان کری در این مورد بسیار واضح است: «واشنگتن نمی‌خواهد تا ابد در مسير اين تلاش‌ها باقی بماند؛ اين کوشش‌ها نامحدود نيست و بايد واقعيات را دید.» این واقعیات درست همان چیزی است که اسرائیل در مقابل آمریکا گذاشته است و ایالات متحده پس از چند سال سر سختی، اینک مجبور به پذیرش آن شده است.

منطق نوین اسرائیل

آن چه که دولت یهودی اسرائیل می‌خواست برای مقامات آمریکایی روشن سازد این است که یک قدرت بلامنازع نیازی به واگذاری امتیاز به طرفی که فاقد هر گونه قدرت جدی است ندارد. اسرائیل می‌داند که با تصرف هر چه بیشتر سرزمین‌های فلسطینی برای شهرک سازی‌های جدید، بعد از مدتی این شهرک‌ها را به هم پیوند داده و شهرهای بزرگ از آن بیرون می‌کشد و سپس با پیوند دادن آنها به سرزمین اسرائیل آنها را بخشی از خاک خود می‌کند.

اسرائیل می‌داند که فلسطینی‌ها در مقابل این عمل یا باید به مراجع بین‌المللی پناه ببرند که فاقد هر گونه قدرت اجرایی در مقابل اسرائیل هستند و یا باید به انتفاضه‌های دیگری روی آورند که پاسخ آنها را با گلوله و گاز اشک‌آور خواهد داد. بدیهی است که در مقابل این سرکوب، که اسرائیل آب و رنگ «مقابله با اقدامات تروریستی» را به آن خواهد داد، اعتراضات بین‌المللی و حقوق بشری زیادی خواهد شنید، اما از آن جا که قدرت و پشتوانه اجرایی در پس این اعتراضات نیست، بود و نبود آن برای اسرائیل یکی است.

استراتژیست‌های اسرائیلی بی‌شک از تغییر راهبردی سیاست آمریکا در خاورمیانه آگاهند و می‌دانند که آمریکا بعد از شکست در عراق و افغانستان و ناکامی در ایفای نقشی مهم در سوریه و بازی بدی که در جریان بهار عربی از خود ارائه داد، شانسی برای استقرار استراتژیک در خاورمیانه ندارد.

آنها از سوی دیگر خوب می‌دانند که ایالات متحده اینک باید بار دیگر و پس از دو دهه تمرکز بر روی خاورمیانه، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به سراغ مقابله با غول‌های جدیدی چون چین و روسیه و هند برود. بنابراین، گرایش راهبردی سیاست خارجی آمریکا به سوی آسیای جنوب شرقی است و نه دیگر خاورمیانه. ضمن آن که تولید نفت انبوه در خاک آمریکا وابستگی این کشور به نفت خاورمیانه را کاهش داده است.

 پس، خاورمیانه می‌ماند با کشورهایی فقیر و ضعیف و درگیر جنگ و یک قدرت نظامی و اقتصادی که هم بمب اتمی دارد و هم پشتوانه‌های مالی و تکنولوژیک بالا. به عبارت دیگر اسرائیل با بیرون راندن آمریکا از پرونده صلح با فلسطینی‌ها عملا واشنگتن را به یک مهره دست دوم در معادلات خاورمیانه تبدیل ساخته و خود به عنوان قدرت نخست این منطقه سلطه خویش را بر آن سوار خواهد کرد.

آمریکا البته بر این موضوع آگاهست. می‌داند که این در سایه دلارها و تکنولوژی و پشتیبانی او بوده است که اسرائیل به یک ابرقدرت منطقه‌ای تبدیل شده است، اما آیا راه بازگشتی هم هست؟ موضوع پرونده اتمی و نقشی که اسرائیل در هدایت غیرمستقیم سیاست آمریکا در آن ایفا کرد به خوبی نشان داد که اسرائیل سودای برابری وزن با آمریکا در مسائلی را دارد که به امنیت و آینده او باز می گردد. تکرار چندین باره مقامات اسرائیلی مبنی بر احتمال حمله نظامی یک جانبه به تاسیسات اتمی ایران و قراردادن آمریکا در مقابل کار انجام شده به خوبی نشان داد که آنها می‌توانند معادلات استراتژیک منطقه را با دور زدن آمریکا تحت مدیریت خویش داشته باشند.

 اگر پیش از این این کار باید از طریق لابی‌ها و مکانیزم‌های غیر مستقیم صورت می‌گرفت، اسرائیل اینک در مقام تحمیل مستقیم خواست‌های خویش به آمریکاست.

فراز و فرود روند صلح

محمود عباس در جمله‌ای موضوع را این گونه به خوبی توصیف کرده است: «روند صلح، چيزی جز اتلاف وقت، اتلاف وقت و اتلاف وقت نبود.» این امر، یعنی مذاکرات بی نتیجه در طول بیش از ۲۴ سال ممکن است برای فلسطینی ها «اتلاف وقت» بوده است، اما برای اسرائیل زمان لازم را به وجود آورد تا بدون آن که درگیر برخوردهای فرسایشی نظامی-چریکی یا قیام‌های انتفاضه و امثال آن از سوی فلسطینی‌ها باشد، به خوبی خود را از لحاظ نظامی، تسلیحاتی، اقتصادی و سیاسی تقویت کرده و به یک قدرت مسلم منطقه‌ای تبدیل شود؛ یک ابرقدرت در خاورمیانه.

 در این مدت، اسرائیل با امیدوار نگه داشتن آمریکا برای صلح خاورمیانه از این کشور امتیازات فراوانی را در عرصه‌های مختلف از جمله نظامی، فن آوری‌های مدرن و مالی دریافت کرد و برای خود سه لایه دفاع هوایی بنا کرد که او را از حیث خطرات احتمالی دشمنان بالقوه‌اش کاملا ایمن ساخته و اقتصاد کشور خویش را به یک اقتصاد قدرتمند نسبی منطقه‌ای تبدیل کرد.

به عنوان یک قدرت اتمی با یک نیروی هوایی که از مجموع نیروی هوایی فرانسه و بریتانیا هم قویتر است،  اسرائیل امروز دیگر نیاز حیاتی به آمریکا ندارد. لذا می‌تواند واشنگتن را مرخص کرده و خود با فراغ بال به تعامل با کشورهای ضعیف و درگیر جنگ همسایه خویش بپردازد. یعنی بلندی‌های جولان  را که متعلق به یک سوریه بی‌آینده است به خاک خویش ضمیمه کند، فلسطینی‌ها را میان ادغام در کشور اسرائیل و یا کوچ به اردن و لبنان و مصر وادار به انتخاب کند و در نهایت، آرزوی خویش برای اشغال جنوب لبنان را با نابودسازی قدرت نظامی حزب‌الله که از پشتیبانی مهم سوریه درگیر جنگ و ایران تحت تحریم محروم است، عملی سازد.

جناح راست و افراطی اسرائیل که اینک سوریه دارای ارتش قدرتمند را در حال جنگ داخلی و تجزیه  و ایران را دچار ضعف اقتصادی، نظامی و سیاسی ناشی از تحریم و محاصره می‌بیند، زمان را بسیار مناسب می‌بیند که بتواند به رویاهای خود برای ساختن «اسرائیل بزرگ» عمل کند.

گفته‌های اخیر جان کری به خوبی خصلت فرسایشی و خستگی دیپلماتیک آمریکا را آشکار ساخت و زنگ دوره تازه‌ای را در تحولات خاورمیانه آغازکرد. حاکمیت نتانیاهو و راست‌ها بر دولت اسرائیل اینک فرصت بی‌نظیری را برای توسعه طلبی بخش‌های افراطی قدرت در اسرائیل فراهم کرده است. «ایزاک هرزوگ» رهبر مخالفان دولت اسرائیل رفتار دولتمردان این کشور در قبال مذاکرات با فلسطینی ها را «بچه گانه» توصیف کرده و پس از دیدار خود با سفیر آمریکا چنین می‌گوید:« یک حالت کلافگی در آمریکا دیده می‌شود که گویی مایل هستند بگویند: “رفقا هر چه که دوست دارید بکنید، تموم که شد به ما هم یک خبری بدهید.»[1] و این درست همان چیزی است که راست‌های اسرائیل همیشه آرزو می‌کرده‌اند، این که دستشان باز باشد تا بتوانند آن چه را که برای تثبیت موقعیت خویش در خاورمیانه لازم می‌دانند انجام دهند. حرکت ناوگان نظامی آمریکا به سوی ژاپن، روز گذشته، برای مقابله با پرتاب احتمالی موشک‌هایی توسط کره شمالی[2] را شاید بتوان آغازی نمادین برای هجرت دیپلماتیک و استراتژیک آمریکا از خاورمیانه به سوی آسیای جنوب شرقی و سپردن خاورمیانه و آینده آن به دست «دوستان» اسرائیلی دانست.

این را که خاورمیانه به سمت چه سرنوشت نامعلوم برای کشورهای عربی و ایران و معلوم برای اسرائیلی ها می‌رود، در ماه‌های آینده سال جاری بهتر خواهیم دید. این مسلم است که اسرائیل با تثبیت موقعیت خویش در قبال کشورهای همسایه به سراغ سایر مناطق خاورمیانه خواهد رفت و در این میان ایران نیز جزو کشورهایی است که سرنوشت آن تحت تاثیر این تحولات استراتژیک در حال شکل‌گیری قرار خواهد گرفت.

این امر یا حیات رژیم کنونی را زیر سوال می‌برد و یا روایتی از آن را حفظ می‌کند، روایتی بدون سپاه پاسداران و گرایش‌ها و جناح‌هایی که دشمنی آشکار خود را با اسرائیل در طول سه دهه گذشته به نمایش گذاشته بودند. با آغاز یکه‌تازی اسرائیل و بدون نقش نظارتی از جانب آمریکا برخورد واکنش‌گرایانه کشورهای عربی به این موضوع آغاز خواهد شد و در این میان جریان های تندروی مذهبی دست بالا را خواهند یافت.

رادیکالیسم اسلامی می‌تواند خود را ابزار مناسبی برای مقابله با افراطی‌گری یهودی دست راستی‌های اسرائیل جلوه دهد و حمایت‌های وسیع مردم را در جهان عرب برانگیزد. امری که به شدت فرایندهای دمکراتیک را در کشورهای این منطقه زیر سوال خواهد برد. به هر روی، خاورمیانه از این پس آبستن حوادثی اساسی است، حوادثی که عقب نشینی آمریکا و شکست مذاکرات صلح با فلسطینی‌ها به خوبی زبان و منطق اصلی حاکم بر آن را آشکار می سازد: منطق زور.

پانویس‌ها:


[1] http://www.lemonde.fr/proche-orient/article/2014/04/03/israel-annule-une-liberation-de-prisonniers-palestiniens_4395532_3218.html

[2] http://www.lemonde.fr/asie-pacifique/article/2014/04/06/les-etats-unis-envoient-deux-navires-au-japon-contre-les-menaces-de-missiles-nord-coreens_4396538_3216.html