دار زدن و به صلیب کشیدن خویشاوند هم بوده و ریشه مشترک دارند. زمانی که در جنوب، یعنی در کشورهای ساحل مدیترانه و آسیای نزدیک به صلیب کشیدن معمول بود، در شمال دار می‌زدند. از آنجا که در زمان‌های بسیار دور دار زدن و به صلیب کشیدن ابزارهایی برای مجازات جرایم مشابه بوده‌اند، در برخی منابع قدیمی به جای یک دیگر به کار رفته‌اند.

در کتاب (منجی (Heiland که بازنویسی و روایت جدیدتری از کتاب” عهد جدید” به زبان قدیمی آلمانی در سال ۸۳۰ میلادی است، مسیح به صلیب کشیده نشده، بلکه دار زده شده است.

 اساسا دار و صلیب در ابتدا وسایل مجازات نبودند و جهت قربانی کردن نزد خدایان برای فرونشاندن خشم آنها به کار می‌رفتند. بعدها از این وسایل برای مجازات گناهکاران استفاده شد. در قدیم در اروپا افراد را از شاخه درخت بلوط حلق آویز می‌کردند. در کشورهای شمالی به درخت بلوط درخت اعدام می‌گفتند. در اروپا، در زمان کارل کبیر )٧٤٨-٨١٤ میلادی) چوبه دار ساخته شد. در آن زمان‌ها در شمال حلق آویز می‌کردند و در جنوب بعد از ممنوع شدن تصلیب در کشورهای حاشیه مدیترانه از قاپوق یا تخته‌بند استفاده می‌کردند.

اعدام

تخته‌بند

تخته بند یا قاپوق وسیله‌ای در ایام گذشته بود که برای تنبیه و شکنجه و یا ثابت نگه داشتن فرد قبل ازسر بریدن به کار برده می‌شد. تخته‌بند از تخته‌ای چوبی استوار بر یک یا دو ستون چوبی تشکیل می‌شد که در این دستگاه سه سوراخ برای ثابت نگه داشتن سر و دست‌ها جاسازی شده‌ بود. تخته‌بند کردن افراد در قدیم برای تحقیر آن‌ها در ملاء عام صورت می‌گرفت. هدف از تخته‌‌بند کردن، شکنجه روحی فرد محکوم بود.[1]

در سده‌های میانه در اروپا تماشاگران مجاز بودند به سوی فرد تخته‌بندشده میوه گندیده و سنگ پرتاب کنند و او را به باد دشنام بگیرند. تنبیه با تخته‌بند در سده‌های میانه و در زمانی که هنوز مجازات مجرم با زندان‌های درازمدت رواج نداشت در سراسر اروپا دیده می‌شد.[2]

شکل‌های مختلف چوبه دار

در یک روش دیگر مجازات، به جای آویختن محکوم از چوبه اعدام، او را در کنار چوبه می‌نشاندند و طنابی را از سوراخی در چوبه دار رد کرده، به دور گردنش می‌پیچیدند و می‌کشیدند. نمونه‌هایی نیز وجود داشته که حلق‌ ای فلزی دور گردن محکوم نشانده شده می‌انداختند و گیره آن را از پشت سر می‌پیچاندند تا تنگ و تنگتر شود.

دار زدن در زبان رسمی یونانی قدیم “کشتن با دست خشک ” معنی می‌دهد. کشتن بدون آنکه دست از خون تر شود، کشتن بدون خونریزی. اساسا درشکل‌های اولیه دار زدن، قصد این نبود که محکوم زود کارش ساخته شود، بلکه صرفا این بود که مانند مورد به صلیب کشیدن، محکوم آویخته شود و در معرض عوامل طبیعی قرار گیرد.

رسم قربانی کردن

تصلیب مسیح
تصلیب مسیح

دار زدن به عنوان یک روش اعدام سابقه‌ای طولانی دارد. بی تردید منشا آن زمان‌های دوری است که رسم قربانی کردن برقرار بوده است.

محکوم به اعدام به خدای توفان و اعوان و انصارش تقدیم می‌شد و جسم و روح قربانی مال این خدایان بود. به همین دلیل از دیرباز تا زمان‌های جدید محکوم را آویخته نگه می‌داشتند و از دار بر نمی‌گرفتند. محکوم باید آویخته می‌ماند تا طعمه پرندگان و باد شود. او باید آویزان باقی می‌ماند تا بدنش وا برود و تکه تکه به زمین بریزد. آنگاه نوبت ماموران اعدام بود که تکه‌های بدن را از زمین جمع و دفن کنند.

اودین یا خدای توفان، خدای یک چشمی که تجسم خورشید هم بود، بر جنگل‌ها وحشیانه می‌تاخت و قربانی می‌طلبید. کلاغ‌ها و گرگ‌ها حیوانات مقدس او بودند و نقش پیک‌های او را به عهده داشتند. اگر کلاغی روی محکوم از دار آویخته‌ می‌نشست و به او نوک می‌زد، نشانه شگون بود. یعنی که خدا قربانی را پذیرفته و بر قربانی آورندگان رحم آورده است.

ژرمن‌ها ظاهرا در پی نبرد در جنگل تویتوربورگر  (Teutorburger) شمار زیادی از رومیان را به دار آویخته و به اودین یا خدای توفان ارزانی داشته‌اند.

برای آن که خدای توفان بدون مانع به قربانی برسد، درختان اعدام و بعدها چوبه‌های دار روی تپه‌های بی آب وعلف بیرون شهر برپا می‌شدند. حتی‌الامکان درشمال که از قدیم جهت نیمه شب، یا جهت جغرافیایی شوم انگاشته می‌شد. آن زمان، اعتقاد بر این بود که خدایان بدبختی و مرگ در شمال مستقرند. با آویختن محکوم به اعدام در جهت شمال سعی می‌کردند خشم خدایان را فرو بنشانند و از شدت توفان مرگ بکاهند.

قربانی کردن انسان و حیوان

قواعد جادویی- مذهبی مجازات اعدام که قرون متوالی در دنیای مسیحیت اعتبار داشتند، بقایای سنت‌های جوامع ماقبل تاریخ بودند. تا وقتی که استفاده از چوبه دار مرسوم بود، از چوب درخت بلوط استفاده می‌شد که تیرک افقی آن بایست بدون شاخ و برگ و پوست می‌بود.[3] در نمایشگاهی از وسایل و ابزار مجازات در موزه ملی ایالت بایرن آلمان، مجموعه‌ای از آلات مجازات را به نمایش گذاشته بودند که بعد از بررسی معلوم شد همه قسمت‌های چوبی آنها از درخت بلوط هستند.[4] به این تریب حضور قوی تابوی کشتن در ناخودآگاه فقط با اجرای آداب و قواعد سختگیرانه (در این مورد استفاده از چوب بلوط) زیر پا گذاشته می‌شد.

یک مدرک کتبی قدیمی به دست آمده که نشان می‌دهد دار زدن یکی از گزینه‌های قربانی کردن انسان بوده است. این مدرک از یک وقایع نگار ژرمن‌های شمالی به جای مانده که در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی می‌زیسته‌اند. او ازجمله از یک مکان مقدس در شمال شهر اوپسالای سوئد یاد کرده است: «هنگامی که یک فرد مسیحی در قرن نهم، دهم، یا یازدهم از مراسم بزرگ این مکان دیدن می‌کرد از دیدن آنچه می‌دید منقلب می‌شد. او اگر پا به معبد می‌گذاشت قربانیان آویخته از درختان را مشاهده می‌کرد که پیشکش خدایان شده بودند. آن زمان اگر کسی گذارش به یکی از بزرگترین مراسم در منطقه اوپسالا می‌افتاد، میدان را لبالب از جمعیت می‌دید. در هر یک از روزهای مقدس دست‌کم یک انسان قربانی می‌شد و تعداد بیشماری حیوانات را هم از درختان می‌آویختند، لاشه‌هایشان را به سیخ می‌کشیدند و داخل قربانگاه مقدس می‌انداختند.»

یک شاهد عینی درمحل قربانگاه مقدس یک بار هفتاد و دو لاشه انسانی از درختان آویخته دیده است. چند کشیش هم آنجا پاس می‌دادند تا ببیند آیا قربانی باز می‌گردد یا محو می‌شود. اگر قربانی در آتش گم می‌شد، علامت آن بود که خدایان با روی باز او را پذیرفته و نذر را قبول کرده‌اند. بعد از پایان مراسم وهنگامی که هزاران تن از مردم دسته دسته به خانه‌های خود روانه می‌شدند، امیدوار بودند که خدایان دیگر به یمن قربانیان، به مردم منطقه روی خوش نشان دهند و دشمنان و بیماری‌ها را از وجود و سرنوشت آنها بتارانند.

از پا آویختن

معلوم نیست که آیا دار زدن همیشه به قصد خفه کردن قربانی صورت می‌گرفته یا نه. بنا بر منابع کهن در شکل‌های اولیه، محکوم را در ناحیه زیر سینه طناب پیچ می‌کردند و مانند به صلیب کشیدن، او را چند روزی آویخته نگه می‌داشتند. این شکل از دارزدن تا اواخر قرون وسطی حفظ شد. یعنی محکوم خفه نمی‌شد، بلکه در مواردی از پا آویخته می‌شد.

زنده آویختن محکوم جهت تشدید مجازات صورت می‌گرفت. و حتی چنین تصور می‌شود که خفه کردن محکوم در ابتدا نوعی تخفیف مجازات محسوب می‌شد تا محکوم زود جان دهد و راحت شود. در طول زمان رفته رفته خفه کردن به عنوان روش مجازات جا افتاد و به زمان ما رسید.

در میان ژرمن‌ها و سال‌های نخست قرون وسطی، محکومان را در میان شاخه‌های در هم پیچیده دار می‌زدند. روشن است که با این روش نمی‌شود گلوی محکوم را چنان فشرد که لوله نای و شاهرگ کاملا بسته شوند. تصور بر این است که محکوم مدتی جان می‌کند. یعنی مدتی، کم یا زیاد طول می‌کشید تا در اثر نرسیدن خون به مغز بمیرد.

مردان خیلی بیشتر از زنان دار زده می‌شدند

دار زدن اصلا مخصوص مردان بود و یک مجازات مردانه محسوب می‌شد. در مورد تصلیب هم همینطور بود. از آنجا که محکوم به اعدام را لخت یا با یک تا پیراهن دار می‌زدند، می‌شود چنین انگاشت که زنان را به این دلیل دار نمی‌زدند چون نمایش پیکر برهنه زن کراهت اخلاقی داشت. اما از آنجا که زنان را – در یکی دیگر از اشکال مجازات – برهنه در آب خفه می‌کردند، این تصور به نظر بی پایه می‌آید. دلیل را باید باز در منشا اصلی، یعنی رسم قربانی کردن نزد خدایان جست. خدای توفان که خدای جنگ هم بود، فقط قربانی مرد قبول می‌کرد، چون ارتش اشباح او در آسمان فقط از مردان تشکیل شده بود. برای زنان، خدایان دیگر مسئول بودند.

از این‌ها گذشته دارزدن نخست برای مجازات دزدی در نظر گرفته شده بود. به همین دلیل محکومان به دار همگی دزد نامیده می‌شدند. در مورد دزدی زنان هم چون زنان را دار نمی‌زدند، یک راه حل دیگر پیدا کردند: قرار بر این گذاشته شده بود که مجازات زنان توسط پدر یا شوهران‌شان خریده شود. یعنی که جریمه‌ای بپردازند تا از اعدام او جلوگیری شود.

اما گذشته از این، دار زدن در قرون وسطی کم کم توسعه یافت و شامل جرایمی دیگر از خانواده دزدی، مانند اختلاس، جعل، و خرید و فروش جنس دزدی هم شد. بعضی اقوام از جمله در منطقه نرماندی (شمال غربی فرانسه امروز) در سال ١٢٠٠ میلادی هر جرم سنگینی را با دار کیفر می‌دادند. کم کم استثنا کردن زنان هم کنار گذاشته شد و دار از جمله در انگلستان به وسیله اصلی مجازات‌های سنگین تبدیل شد.

در ابتدا چوبه‌های دار خیلی ساده بر پا می‌شد: یک ستون چوبی عمودی و یکی افقی بر روی آن. این چوبه‌ها به درد دارزدن فقط یک محکوم می‌خورد. اما رفته رفته که تعداد محکومان به اعدام بیشتر شد و لازم افتاد که عده‌ای باهم دار زده شوند، شکل چوبه‌های دار هم متناسب با این نیاز تغییر کرد. چوبه‌های دار “چنگالی” درست شد که از دو ستون چوبی عمودی و دو تیرک افقی بر روی آنها تشکیل می‌شد. اما کم کم این‌ها هم افاقه نکرد و نیاز به چوبه‌های دار بزرگ‌تری پیدا شد: چوبه‌های دار با سه ستون- که مردم به آنها سه خوابه می‌گفتند. این چوبه‌های دار را بر تپه‌های بیرون شهر می‌ساختند. در مواردی آنها را دو طبقه هم می‌ساختند. هر که جرم سنگین‌تری داشت بر طبقه فوقانی دار زده می‌شد.

نقاشی‌ای از قرن پانزدهم
نقاشی‌ای از قرن پانزدهم

دارهای گروهی

یکی از بزرگ‌ترین میادین اعدام بر تپه‌های شمال شرقی پاریس (منطقه Montfacoun) قرار داشت. شانزده ستون چوبه دار به ارتفاع ده متر که دو طبقه ساخته شده بود تا همزمان بشود تعداد بیشتری را دار زد. در قرن پانزدهم خیلی‌ها اینجا اعدام شدند. مدت‌ها پیکرهای انسانی بر حلقه‌ها تاب می‌خوردند، کلاغ‌ها بر آنها می‌نشستند و بوی شدید تعفن در محیط اطرف پخش می‌شد. امروزه دور قسمتی از این چوبه‌های دار (ز جمله یک ستون تقریبا ده متری در منطقه (Rue la Grange-aux-Belles[5] دیوار کشیده‌اند تا مردم آنها را ببینند.

 دار جمعی واقع در لوبک آلمان از پنج ستون و در دو طبقه ساخته شده و مخصوص دار زدن دزدان دریایی بود. طبقه دوم این دار، بیست متر ارتفاع داشت و می‌شود حدس زد که چه جمعیتی را هنگام دار زدن جمعی به محل می‌کشاند. دار جمعی لندن در منطقه هایدپارک قرار داشت. اینجا در قرن دوازدهم محکومان را بر درخت‌های کهن دار می‌زدند. اما بعدها چوبه دار سه ستونه بر پا کردند ومحکومان تا قرن شانزدهم اینجا دار زده می‌شدند. تفاوت با سایر مناطق در این بود که محکومان نیم ساعتی بعد از دار زدن از حلقه پایین آورده می‌شدند و جنازه‌هایشان به خانواده‌ها یا به پزشکانی واگذار می‌شدند که برای تشریح به جنازه نیاز داشتند.

از سال ١٧٥٩ از دارهای سیار هم استفاده می‌شد. برای محکومان به جرایم سنگین مجازات ویژه‌‌‌ای وضع شده بود. این محکومان در دو مرحله دار زده می‌شدند. ابتدا محکوم به صورت عادی دار زده می‌شد، بعد لاشه‌اش را پایین می‌کشیدند و زیر ضربات زنجیر می‌گرفتند. آنگاه جسد را در قیر داغ می‌انداختند و قیراندود بیرون می‌آوردند تا بار دیگر – این بار بیرون از شهر – آن را دار بزنند. این جنازه‌های قیراندود، برای ایجاد وحشت مدت‌‌‌ها در معرض دید تماشاگران بر دار می‌ماندند. به عنوان مثال از فردی به نام جیمز هیل نام می‌برند که به جرم آتش زدن اموال مردم محکوم به اعدام به این طریق شده بود و جنازه‌اش سال‌ها پیچیده در زنجیر، بر دار باقی بود و نمی‌پوسید.

در قرن شانزدهم در منطقه اجور رود (Edgware Road) میدان اعدام بزرگی مجهز به جایگاه تماشاگران بر پا بود. این جایگاه‌ در هنگام اجرای مراسم اعدام به قیمت‌های کلان کرایه داده می‌شد.[6] لندن فقط یک دار جمعی نداشت و در خیابان‌های مختلف آن و بر اساس یک سفر نامه در قرن هجدهم، چوبه‌های دار بر پا بود. مسافری که در لندن و اطراف آن می‌چرخید، راه به راه گذارش به چوبه‌های داری می‌افتاد که جنازه از آنها آویزان بود.

در سایر جاها هم وضع از این بهتر نبود. در قرن سیزدهم فقط در شهر یورکشایر بیش از نود چوبه دار بر پا بود.[7] حکام در ساخت میادین اعدام اهتمام زیادی می‌کردند، چون این میدان‌ها، نماد ابهت و قاطعیت فرمانروایی آنهامحسوب می‌شد.

روی یک نقشه قدیمی متعلق به سال ١٧١٩ از منطقه آنسباخ در آلمان فعلی، چهل و نه نقطه به عنوان محل چوبه دار علامت گذاری شده است.[8]

در بیشتر جاهای اروپا هر جا تپه‌ای بود، چوبه داری نیز بود. بعدها بسیاری از میدان‌های دار به تاکستان تبدیل شدند، مانند برخی تاکستان‌های منطقه راینلند آلمان فعلی که قبلا میدان‌های دار بودند. یک شاهد عینی در جزیره رودس یونان، در سال ١٤٩٧ یک چوبه دار جمعی دیده که جنازه‌های ٦٣ ترک تبار از آنها آویخته بوده‌اند.[9] در همین زمان‌ها در نقطه‌ای از شهر آمستردام دو دار گروهی دو طبقه و سه طبقه با انبوهی جنازه برپا بوده‌است. [10]

در دو نقطه از نیویورک هم چوبه‌های دار دایر بوده است. یکی از این چوبه‌ها، درست همان‌جایی قرار داشته که امروز مجسمه آزادی واقع است. اینجا سال ١٨٦٠ مردی دار زده شد که متهم به سه فقره قتل در کشتی بود. در آلمان یکی از چوبه‌های دار که هنوز باقی مانده، در شمال ابرباخ (Eberbach)  قرار دارد. یک چوبه دار سه پایه‌ای که آخرین بار سال ١٨٠٤ یک زن کولی را بر آن دار زدند. این زن متهم به دزدیدن دو تکه نان و یک مرغ خانگی شده بود. همچنین گفته می‌شود که یک بار هم در شلوغی پایان جنگ جهانی دوم فردی اینجا اعدام شده است.

طریق اعدام

انگلستان، قرن هجدهم
انگلستان، قرن هجدهم

محکوم به دو طریق اعدام می‌شد: یا خودش از پله‌های چوبه دار بالا می‌رفت و مامور اعدام حلقه طناب را به گردنش می‌‌انداخت، یا اینکه طناب پیچ به سوی حلقه دار کشیده می‌شد. با این حال در مورد نخست به این نکته هم باید توجه می‌شد که محکوم زیر فشار روانی قادر به بالا رفتن از نردبان پای چوبه دار نبود. به همین دلیل دو نردبان دو سویه ساخته شده بود که از یکی محکوم و از دیگری مامور اعدام بالا می‌رفت.

از اینها گذشته محکوم باید از پشت از نردبان بالا می‌رفت. علتش دقیقا معلوم نیست. آیا برای اینکه مامور اعدام از نگاه خشم‌آگین مردی در آخرین لحظات حیات در امان بماند؟ یا چون احتمال می‌دادند محکوم به علت فشار روانی ممکن است پا سست کند و بیافتد و راحت‌تر بتوانند از پشت سر او را بگیرند؟

غالبا کیسه سیاهی هم روی سر محکوم می‌کشیدند که قطعا جهت پرهیز از نگاه خشمگین او بود. قدرت جادویی نگاه فردی در حال اعدام، بنا به اعتقادات دیرین بسیار خطرناک و مهلک بود.

خیلی از ماموران اعدام بر خطرناک بودن نگاه آخر محکوم گواهی داده‌اند. نگاهی که مامور را چنان دچار عذاب وجدان می‌کرد که او قادر به اعدام نمی‌بود. هرگونه تمهیدی به کار گرفته می‌شد تا از نگاه آخر محکوم اجتناب شود. طناب اعدام نباید خیلی کلفت می‌بود تا بتواند خوب گره بخورد و گلو را بفشارد. مامور اعدام از پشت سر زیر پای محکوم را خالی می‌کرد و در مواردی برای آنکه محکوم زود تمام کند، سرش را به پایین می‌کشید. پیکر اعدامی آویخته می‌ماند تا بپوسد و بریزد. تکه‌های به زمین افتاده همان جا زیر کمی خاک مدفون می‌شدند.

شیوه اعدام به این شکل بود که محکوم را طناب پیچ می‌کردند و با رشته طنابی به چوبه دار می‌بستند. سپس حلقه دار را به گردنش می‌انداختند. طناب یا کمربندی که به او می‌بستند به منظور ثابت نگه داشتن پیکر او بر حلقه دار بود. در انگلستان محکوم را به نوعی گاری می‌بستند و او را با اسب به زیر چوبه دار می‌کشیدند و حلقه دار را به گردنش می‌انداختند. پس از آن با اسب حرکت می‌کردند تا زیر پای محکوم خالی و حلقه بر گلویش سفت شود.[11]

شیوه باز شدن ناگهانی دریچه‌ای در زیر پای محکوم مدت‌ها ناشناخته بود، نخستین بار سال ١٧٨٣در زندانی در لندن به کار گرفته شد.[12]

مواردی پیش می‌آمد که محکوم بعد از تحمل درد فراوان زنده می‌ماند. با این حال چون باید آویخته باقی می‌ماند، به تدریج با تحمل درد شدید جان می‌داد. در انگلستان که بر خلاف بسیاری از جاها محکوم را بعد از اعدام زود از دار پایین می‌‌آوردند، مواردی پیش می‌آمد که محکوم زنده پایین کشیده می‌شد. اما این هم به معنی رهایی محکوم نبود، چون دوباره اعدامش می‌کردند.

اعدام یهودیان

روش اعدام وارونه محکوم، یعنی آویختن از پاها سابقه‌ای دراز دارد. این روش تحقیرآمیز در قرون گذشته عمدتا مخصوص اعدام یهودیان بود. در کنار یهودی محکوم، دو سگ را وارونه می‌آویختند تا در تقلای دست و پا زدن‌های دم مرگ، محکوم را گاز بگیرند و بر درد و شکنجش بیافزایند. بنا به پاره‌ای اخبار، محکوم در کنار سگ‌ها چند روزی آویخته می‌ماند. یک نمونه از سال ١٥٨٥ در شاف هاوزن (Schaffhausen) گزارش شده، که یک مرد یهودی سه روز آویخته بود و در همان حال با زن و بچه‌اش پای چوبه دار حرف می‌می زد. یک مورد دیگر در فرانکفورت یک فرد محکوم یهودی هفت روز بر دار آونگ بود و یکی از سگ‌های آویخته در کنارش پیش از او جان داده است.[13]
یک مورد تبعیض آمیز دیگر در مورد یهودیان، اعدام آنها در طبقه دوم داربست اعدام بود. می‌خواستند به این ترتیب بین محکوم یهودی و غیریهودی تمایز قایل شوند.

در مورد مردم و اقوام دیگر نیز وضع نسبتا مشابهی وجود داشت: اعراب اسپانیا محکوم را وارونه، اما بدون سگ دار می‌زدند. در مواردی محکوم فقط از یک پا آویخته می‌شد. منظور از این شیوه‌ها این بود که محکوم حتی‌الامکان مدت بیشتری زجر بکشد. این شیوه اعدام در ایتالیا و انگلستان هم مرسوم بود. در یکی از جزیره‌های دریای کارائیب یک فرد سیاه پوست با زنجیر آویخته شد و بعد از یازده روز جان کندن، مرد.[14]

تراشیدن موی سر

تراشیدن موی سر محکوم هم در بیشتر جاها رایج بود. موی سر نشان قدرت و استقلال فردی محسوب می‌شد. موی بردگان را می‌تراشیدند، در حالی که مردم آزاد موهای خود را مانند سیک‌های امروز در هند بلند نگه می‌داشتند. در داستان معروف سامسون در انجیل او با از دست موهایش نیرو و توانایی خود را نیز از دست می‌دهد. تراشیدن مو در اساس، بی‌اثر کردن نیروی جادویی آن و شکستن اراده و شخصیت محکوم معنی می‌داد و به منظور تحقیر محکوم صورت می‌گرفت.

تجربه وحشتناک ساعات قبل از اعدام

بعضی از محکومان به مرگ که به طرزی معجزه آسا نجات یافته‌اند، از تجربه وحشتناک ساعات قبل از اعدام داستان‌ها گفته‌اند. از جمله داستان فردی به نام جان اسمیت زبانزد شده که قرار بوده در ٢٤ دسامبر ١٧٠٥ در تایبرن )ناحیه‌ای در لندن فعلی که از سال ١١٩٦ تا ١٧٨٣ میدان اعدام بود) اعدام شود. تمام مقدمات کار چیده شده و اعدام هم انجام گرفته و محکوم پانزده دقیقه‌ای آویخته مانده بود که یکباره خبر عفو محکوم رسید.

او را با شتاب از حلقه دار پایین می‌آورند و به خانه‌ای در همان نزدیکی می‌برند. مرد محکوم بعد از آنکه حالش جا آمد، افکار و احساسات خود قبل از اعدام را شرح داد: وقتی او را از زندان به میدان سرباز اعدام می‌بردند، دربدنش احساس سنگینی شدید می‌کرد. بعد ازآن که سرش را در حلقه دار به پایین می‌فشارند، ناگهان برقی شبیه هنگام رعد و برق در آسمان مقابل چشمانش احساس کرده و دیگر هیچ. هنگامی که او را از حلقه دار باز می‌کنند و کم کم به خود می‌آید، درد وحشتناکی ناشی از هجوم خون در سرش احساس می‌کند. او هجوم ناگهانی خون را مانند شلیک گلوله حس کرده است. [15]

افراد معدود دیگری نیز که به همین ترتیب نجات یافته‌اند، صحنه مشابه دیدن ناگهانی نوری مانند برق در آسمان را شرح داده‌اند. برخی نیز گفته‌اند که پیش چشم‌شان محیط سرسبزی دیده و خود را زیر درختان احساس کرده‌اند. یک مورد نجات یافته دیگر گفته که خود را در محیط سبزی یافته که رودخانه‌ای پر از خون در آن جاری بوده است. رودخانه پیش چشمش کم کم داشته به رنگ سبز می‌گراییده و او خود در میانه رودخانه در تقلا برای رسیدن به نقطه‌ای معین بوده تا دردش کاهش یابد. اما یکباره دیگر هیچ چیزی احساس نکرده است.

نمونه‌هایی هم مانند مورد فردی به نام رینولد در سال ١٧٣٦ بوده که اعدام شده، اما وقتی او را پایین آورده و خواسته‌اند در تابوت بگذارند، دوباره جان گرفته و دست و پا زده است. مامور اعدام می‌خواسته او را دوباره به میدان اعدام ببرد و به دار بکشد، اما تماشاگران که حس همدردی‌شان تحریک شده، او را از چنگ مامور به در آورده و به خانه‌ای در همان نزدیکی منتقل کرده‌اند، اما زمان کمی پس از آن درگذشت.[16]

نجات محکوم توسط مردم

یک نمونه دیگر زنی به نام آن گرین است که در سال ١٦٥٠ درمنطقه آکسفورد به جرم کشتن بچه‌ای به دار آویخته شد.[17] نیم ساعتی بعد از حلق آویز شدن او، اطرافیان به سینه‌اش ضربه زده‌اند تا زودتر تمام کند و راحت شود. سرانجام ماموران او را از دار پایین می‌کشند، داخل تابوت می‌کنند و به مرکز تشریح می‌فرستند. اما آنجا هنگامی که در تابوت را باز می‌کنند می‌بینند که سینه این زن با وجود آن که حلقه طناب هنوز بر گردنش بوده، بالا و پایین می‌رود. یک نفر از سر ترحم و کمک به این که زن زودتر جان بدهد و راحت شود، روی سینه او می‌ایستد و یک سرباز هم با قنداق تفنگ به قلب زن ضربه می‌زند.

پزشکان به خیال این که زن حالا دیگر تمام کرده، آماده پاره کردن بدن برای تشریح می‌شوند. اما یک باره صدای خر خر از گلوی زن را می‌شنوند. اینجاست که دیگر ورق بر می‌گردد و پزشکان تلاش می‌کنند زن را به زندگی بیاورند. او را در محیط گرمی نگه می‌دارند تا آن که پس از چهارده ساعت، زن به خود آمده و زبانش باز می‌شود. ماموران می‌خواهند زن را ببرند و باز اعدام کنند، اما مردم جلوی این کار را می‌گیرند چون زنده شدن این زن را دلیل بی‌گناهی او تلقی می‌کنند.

این گونه موارد نجات دادن محکوم توسط مردم زیاد دیده شده است. مردم جان ندادن محکوم را علامت رحم الهی می‌دانستند. در زمان‌های قدیم قاعده این بود که هیچکس را نباید دو بار اعدام کرد. ریشه این امر باورهای زمان قربانی کردن برای خدایان بوده است. وقتی خدایان قربانی را نپذیرند، یعنی که او نجات یافته است. زمینه این باورها البته رعایت وضع روانی مردم بود. مردمی که هنگام اعدام یک محکوم احساسات سرکوب شده خود را یک سره به او منتقل می‌کردند و او را مانند بز قربانی، بلاگردان خود می‌دانستند، در صورت نجات محکوم به اعدام، با او همدردی نشان می‌دادند و دیگر به اعدام او رضا نمی‌دادند.

اما ماموران بی‌اعتنا به احساسات همدردانه مردم بر اعدام مجدد محکوم نجات یافته پا می‌فشردند: سال ١٧٠١ هنگام اعدام فردی به نام کید، کاپیتان معروف کشتی دزدان دریایی در شهر واپینگ، طناب پاره شد و محکوم به زمین افتاد. ماموران فورا او را جمع و جور کردند و دوباره دارش زدند.[18]

نمونه دیگر اعدام یک دزد دریایی به نام رابرت جانسون در سال ١٨١٨ در شهر ادینبورگ بود. زیر پای او میزی گذاشته بودند که باید کنار می‌افتاد تا اعدام انجام شود. اما یک دقیقه طول کشید تا بتوانند میز را به زمین بیاندازند. تازه بعد از افتادن میز معلوم شد که طناب دار زیادی بلند است و نوک پای محکوم به زمین می‌رسد. دست و پا زدن محکوم که جان نمی‌داد، تماشاگران را تحت تاثیر قرار داد. آنها به ماموران سنگ پراندند و برای نجات محکوم به صحنه هجوم بردند.

مردم کوشیدند تا فرد محکوم را با خود ببرند، ولی ماموران و پلیس نیروی کمکی طلبیده و موفق شدند جانسون را از دست آنها در آورند. او را به پاسگاه بردند و با کمک یک پزشک به هوش آوردند. سپس بار دیگر محکوم را به میدان داربردند اما این بار نیز طناب‌هایی که جانسون را با آنها بسته بودند، شل شدند و او توانست دست خود را آزاد کرده و حلقه دار را از گلوی خود باز کند. سربازان به سمت او هجوم بردند تا دستش را بگیرند، که سرپوش او به زمین افتاد و چهره برافروخته و نگاه دهشتناکش پدیدار شد. مردم که به هیجان آمده بودند و باز قصد نجات جانسون را داشتند، توسط سربازان پس زده شدند. محکوم سرانجام به دار کشیده و کشته شد.[19]

اعدام
ایران امروز، تماشای اعدام

تماشای اعدام

در شرایط معمولی مردم چندان با محکوم همدردی نشان نمی‌دادند.‌ اصولا اجرای مراسم اعدام برای مردم حکم نوعی جشن داشت. مسیر انتقال محکوم از زندان به میدان دار از صدها تماشاگر پر می‌شد. مواردی محکوم با پای پیاده، و در مواردی در یک قفس مشبک چوبی با گاری به میدان اعدام آورده می‌شد. در غالب موارد اما با یک سورتمه یا بسته به یک تخته به میدان دار کشیده می‌شد. این شکل از انتقال محکوم در قرون وسطی رایج بود.

تخته زیر پای محکوم را با پوست گاو می‌پوشاندند. چون عقیده داشتند جلوی نفوذ ناپاکی از محکوم به زمین را می‌گیرد. با بستن محکوم بر تخته و کشاندن او با اسب قصد تحقیر او را داشتند. کسانی را که می‌خواستند در طبقه دوم داربست اعدام کنند، معمولا سوار کالسکه می‌کردند.

 ساعت‌ها قبل از اجرای اعدام، مردم کنجکاو برای تماشا جمع می‌شند. هر چه محکوم معروف‌تر و شناخته شده‌تر بود – گیریم که دزد و راهزن هم بوده باشد – صحنه اعدام جمعیت بیشتری را به خود جلب می‌کرد. اعدام فردی به نام “دکتر دود” در سال ١٧٧٧ در میدان اعدام لندن سی هزار نفر تماشاچی داشت – آن زمان جمعیت لندن صد هزار نفر بود.[20] کار دست‌فروش‌ها و به ویژه جیب‌برها هم در این مواقع که جمعیت زیادی جمع می‌شد، سکه بود.

زیادی جمعیت تماشاچی، دلیلی بر باطل بودن جنبه بازدارنده اعدام است. چون کسی که اعدام می‌شد، یکی از قماش بعضی از همین مردم بود. اما ترس بازدارنده‌ای که انتظار می‌رفت، در مردم ایجاد نمی‌شد. مردم تماشاچی تنقلات می‌خوردند، لطیفه تعریف می‌کردند و لحظات دست و پا زدن محکوم بر حلقه دار را با هیجان دنبال می‌کردند. گاهی نیز متلک می‌پراندند و فحش می‌دادند. مشابه این صحنه‌ها در همه جای دنیا که اعدام در ملاء عام صورت می‌گیرد، دیده می‌شود.

زمینه روانشناسانه این واکنش‌های مردم چیزی جز خالی کردن خود از بار احساس گناه نیست. مرگ محکوم احساس گناه تماشاگران را از بین می‌برد و آنها را دست کم موقتا هم که شده، در نشئه آرامش فرو می‌کشد. به این ترتیب تماشای اعدام در ملاء عام، یک راه فرار از احساس گناه و یک گریزگاه روانی از دشواری‌های غیرقابل تحمل زندگی تلقی می‌شود.

ادامه دارد

پانویس‌ها

[1]  در تهران سابقا میدانی موسوم به “اعدام” وجود داشت. “نمایش و اجرای حکم گردن‌زنی افراد در این میدان باعث شده بود تا نام این میدان «پاقاپوق» گذاشته شود. چراکه در زمان‌های گذشته «قاپوق» وسیله‌ای بود چوبی یا فلزی که افراد قبل از گردن زدن به آن بسته می‌شدند تا در زمان اجرای حکم و بریده شدن گردنشان تکان نخورند. در وسط این میدان هم قاپوقی چوبی وجود داشت که افراد قبل از اجرای حکم به آن بسته می‌شدند… میدان فضایی بود خاکی که در وسط آن تپه‌ای وجود داشت که روی آن ستون گرد آجری کوتاهی ساخته بودند برای اجرای حکم. روی این ستون آجری قاپوق قرار داده می‌شد و بعد از بستن بدن مجرمان به قاپوق مردم در پای تپه می‌ایستادند به تماشا و به همین دلیل هم میدان را «پا قاپوق» می‌نامیدند نه «قاپوق ». با امضای سند مشروطیت توسط مظفرالدین شاه و پیروزی انقلاب مشروطه میدان پاقاپوق تهران هم دستخوش تحولات گوناگون شد. انقلابیون که گردن‌زنی را وحشی‌گری می‌دانستند با تصویب قانونی گردن‌زنی را ممنوع کردند و از آن به بعد انجام اعدام بوسیله داروتیرباران در ایران جای گردن زنی را گرفت. با تصویب این قانون کاربری میدان تغییر یافت و این بار به جای تماشای مراسم گردن‌زنی، مردم برای تماشای به دار آویختن افراد در این میدان جمع می‌شدند. نام میدان همزمان با عوض شدن مدل کاربری آن به اعدام تغییر پیدا کرد… پس از این تغییر، تپه خاکی وسط میدان تخریب شد و قاپوق میان میدان برداشته و به جای اینها تختگاهی دیواردار ساخته شد که روی آن تیرک چوبی و طناب دار جای گرفته بود.. ..البته با گسترش خانه‌ها و مغازه‌های شهر و به خصوص وسیع شدن بازار تهران از اواخر دوران قاجار «میدان اعدام» کم‌کم از این میدان برچیده شد و به محل باغشاه تقاطع خیابان سپه منتقل شد. بعد از این، میدان اعدام به دلیل وجود دروازه محمدیه که در سال آخر پادشاهی محمدشاه قاجار در سال 1263 هجری قمری در نزدیکی این میدان ساخته شده بود به «میدان محمدیه »تغییر نام پیدا کرد) .نقل از همشهری سرنخ/شماره 132/ولی‌الله خلیلی( م.

[2] در ادبیات فارسی نیز در برخی منابع به تخته بند اشاره شده که از وجود این شیوه از تنبیه در زمان‌های گذشته حکایت می‌کند. نمونه‌ای از کاربست لغت تخته‌بند در شعری از حافظ:

در اينجا چرا تخته‌بند تنم

چو شد باغ روحانيان مسکنم

خرابم کن و گنج حکمت ببين

شرابم ده و روي دولت ببين (م.)

[3] Karl v. Amira: Die germanischen Todesstrafen. München 1922, S. 91.

[4] Hans v. Hentig: Die Strafe. 2 Bände, Berlin 1954, Bd. I, S. 220.

[5] Ludwig Barring: Götterspruch und Henkerhand, Bergisch-Gladbach 1967, S. 102.

[6] Ernst W. Pettifer: Punishment of Former Days. Yorkshire 1974, S. 90 ff.

[7] Ernst W. Pettifer, a. a. O., S. 86.

[8] Karl v. Amira, a. a. O.,Abb. 323a.

[9] Otto Bebeke: Von unehrlichen Leuten. 2. Aufl., Berlin 1899, S. 295.

[10] Georg Braun/Franz Hogenberg: Alte deutsche Städtebilder, Hamburg 1964 (Abb. Von Karl v. Amira, Abb 51.)

[11] Hans Fehr: Das Recht im Bilde. Erlenbach 1923, S. 86 f. + Abb. 103.

[12] George R. Scott, a. a. O., S. 194.

[13] Hans v. Hentig, a. a. O., Bd. I, S. 253.

[14] George R. Scott, a. a. O., S. 206.

[15] George R. Scott, a. a. O., S. 137.

[16] Anthony Babington: The Power of silence. London 1968, S. 57.

[17] George R. Scott, a. a. O., S. 200.

[18] George R. Scott, a. a. O., S. 195.

[19] George R. Scott, a. a. O., S. 74.

[20] Anthony Babington, a. a. O., S. 53.