چند سال پیش، وقتی دانشجوی دورهی کارشناسیِ ارشدِ رشتهی زبانِ انگلیسی بودم، مقالهای را در کنفرانسِ دانشجوییِ ادبیات امریکا ارائه دادم که دربارهی تامس کوهن، تاریخدانِ علم بود. اصطلاحِ «چرخشِ پارادایمی» ساختهی کوهن است و من داشتم توصیف میکردم که پیشگامانِ پستمدرن و متخصصینِ خودساختهی مهملگو چگونه این اصطلاح را، عمدتاً به خاطرِ درکِ اشتباهی که از کوهن داشتند، به کار بستهاند و برداشتِ نادرستی از آن داشتهاند. به نظر میرسید که حضار از مقاله خوششان آمده اما حسِ نگرانی هم نسبت به آن داشتند. کسی به من گفت «فکر نمیکنم بتوانی این مقاله را در نشریاتِ دانشگاهی منتشر کنی». فکر میکرد که این مقاله بیشتر به دردِ روزنامهها و مجلهها میخورد.
سخت میشد گفت که این حرفاش تمجید بود یا تقبیح. نوشتارِ دانشگاهی خیلی مفصل و رازآمیز است. اگر در یکی از رشتههای تألیفی مانند تاریخ یا زبان و ادبیات انگلیسی یا فلسفه یا علومِ سیاسی مشغول به تحصیل باشید، قسمتِ اعظمِ کارتان – در عمل و نظر – نوشتن خواهد بود. بسیاری از دانشگاهیان خودشان را، بهدرستی، نویسنده میدانند. اما نوشتهی موفقِ دانشگاهی را بهسختی میتوان با استانداردهای «معمولی» سنجید و ارزیابی کرد. نوشتارِ معمولی (نوشتاری که برای تفریح و سرگرمی خوانده میشود) میخواهد طرب و شوق در خواننده ایجاد کند و گاهی هم چیزی به او بیاموزاند. نوشتارِ دانشگاهی اما رسالتِ دوپهلویی دارد. قرار است که هم خشک و رسمی باشد و هم زیرکانه و معقول؛ یعنی قرار است هویتِ خاصی نداشته باشد اما اقناعگر باشد؛ روشن اما پیچیده. شدیدترین وجه این دوپهلویی را مخاطب تجربه میکند. نوشتارِ دانشگاهی باید غیرشخصی باشد و توسط ذهنی بیغرض برای ذهنی بیغرض نوشته شود. اما چون مخاطبِ این نوشتار، جمعِ کوچکی از فرافرهیختگان و فرادرسخواندگان و متخصصان رشته خاصی است، از هر نوشتارِ شخصیای شخصیتر است. اگر روزنامهنگاران به نظر مأنوس و فهمپذیر میآیند، به این خاطر است که نوشتارشان برای غریبهها و نامطلعها است. در مورد دانشگاهیان اما این مسئله برعکس است.
اینگونه نیست که استادان بنشینند و تصمیم بگیرند که دانشگاهی بنویسند؛ همینطور روزنامهنگاران نیز خودشان تصمیم نگرفتهاند که بنشینند و “چقاله” (چند…+مقاله) [۱] بنویسند. نوشتارِ دانشگاهی، دانشگاهی است چون این سبکِ نوشتن همانا بخشی از سیستم است. استادان درونِ آن سیستم زندگی میکنند و زندگیِ صلحآمیزی هم با آن سیستم دارند. اما هر چند گاه کسی از بیرون از این سیستم وارد میشود و استادان را به خاطر سبکِ نوشتاریِ موروثیشان سرزنش میکند. این هفته، نیکولاس کریستف بود که با نوشتنِ مطلبی با عنوان «استادان، ما به شما نیاز داریم!»، بحثی دربارهی نوشتارِ دانشگاهی راه انداخت. کریستف در این مطلب میگوید که دنیای دانشگاهی غلام و بندهی «فرهنگِ انحصارگری» است که «پیچیدگی و فهمناپذیریِ محرمانه را ستایش میکند و تأثیر و مخاطب را تحقیر»؛ در نتیجه، «امروزه نسبت به نسلِ پیشین، روشنفکرانِ مردمیِ اندکی در دانشگاههای آمریکا وجود دارد».
پاسخِ استادان اما سریع و سخت و دقیق و اندیشمندانه بود. استادان توی توییتر با هشتگ #engagedacademics و در تکذیبِ ادعای کریستف که میگفت استادان از رسانههای اجتماعی استفادهی کافی نمیکنند، وارد عمل شدند. آنان اشاره کردند که خوشفکرترین بخشِ فضای مجازی سرشار از مشارکتهای دانشگاهیان است؛ یعنی دانشگاهیان در مقامِ معلم، مخاطبِ مهمی دارند که همان دانشجویانشان است؛ و اینکه روزنامهی تایمز نیز بهکرات از نبوغِ استادان بهرهمند میشود و مقالات را در قالبِ خبر منتشر میکنند. (در نشریهی Sunday Review که مطلبِ کریستف منتشر شد، مطالبِ زیادی از استادانِ دانشگاه منتشر میکند). برخی از این پاسخها و واکنشها، گرچه بحق متقاعدکنندهای را پیش میبرند، اما دقیقاً به خاطر سبکی که در نوشتارشان به کار میبرند، سهواً دارند از ادعای کریستف دفاع میکنند، نثر و سبکی کجخلق و بیمزه و «خود-جدی-پندار» و غیراجتماعی و تدافعی.
چند تن از نویسندگانی که به کریستف واکنش نشان دادند، متنشان مثل متنِ کریستف مختصر و سادهفهم بود و بازی را بهراحتی به نفعِ خودشان بردند. اما اگر آنها نمیآمدند و چنین واکنشی نشان نمیدادند، اساتیدِ دانشگاه حتما با حضورِ قاطع و پرشمارشان بازی را میبردند. آنها نشان دادند که مطالبهی کریستف برای وجودداشتنِ نسلِ جدیدِ «روشنفکرِ مردمیِ» مدلِ دههی شصتی، مطالبهای منسوخ و شاید هم نفسگرایانهای است.
من که زمانی دانشگاهی بودم، اکثرِ اوقاتِ هفته را صرفِ حمایت و پشتیبانی از اساتید میکردم. اما با کریستف نیز همدلیِ زیادی دارم. فکر میکنم نیتِ خیری دارد. (وی مطلباش را با این آرزو پایان میدهد: «این مطلب را با اندوه نوشتم، زیرا آن را یک کارِ دانشگاهی محسوب کردهام».) نظریهی خودِ من این است که وی موقعیت را برعکس در نظر گفته است. مشکلِ دانشگاه این نیست که (به قول کریستف) اساتید «خود را به حاشیه راندهاند». بل مسئله این است که این نظامی که دانشِ دانشگاهی را تولید و مصرف میکند، در حال تغییر است و همین تغییرات سبب شده تا کارِ دانشگاهی بیشتر و بیشتر به حاشیه کشیده شود.
گویا روزنامهنگار بودنِ کریستف مانع از آن شده که وی بتواند بفهمد واقعاً در دانشگاه چه میگذرد. چون روزنامهنگاری، که هنوز هم دستخوشِ دگرگونی است، دارد در مسیری مردمی و پوپولیستی حرکت میکند.
اخیراً شمارِ نویسندگان نسبت به گذشته بیشتر شده و رسانههای مختلفی نظیر وبلاگ و وبسایت و توییتر افزایش یافتهاند. بر روزنامهنگاران فشار وارد میشود تا پشتِ سرِ هم مطلب تولید کنند. شکلهای جدید و تیزهوشانهی مطالب پیوسته در حالِ ظهور است؛ عکسهای متحرک و ویدئو و مطالبِ «تعاملی» و غیره. مخالفان و دگراندیشها نیز میتوانند انتقادهای خود را منتشر کنند و از همکارانشان بخواهند که تن به «فرهنگِ پوپولیسم» ندهند و کمتر “چقاله” بنویسند؛ اما تغییراتی که در فرهنگِ روزنامهنگاری به وجود آمده، در بهترین حالتاش، فقط بخشی از یک داستانِ بزرگتر است. پیشرفتهای اقتصادی و فنآوری نیز به همان اندازه دخیل بودند و ابزار و appهایی برای دنبالکردنِ مطالبِ روزنامهها به وجود آمده.
در دانشگاه اما، بر عکس؛ همهی نیروها دارند خلافِ مسیرِ روزنامهنگاری را طی میکنند؛ به سوی انزوا و جزیرهایشدن. درست است که در روزنامهنگاری میگوید کارِ خوبْ کمیاب است، اما استادان دانشگاه، برخلافِ روزنامهنگاری، خودشان مخاطبِ خودشان هستند. این یعنی از میانهی دههی هفتاد که بازارِ کارِ علومِ پایه به اوجِ خود رسید، مخاطبِ آثارِ دانشگاهی رفتهرفته کوچک شده است. شما برای اینکه حرفهی دانشگاهیِ موفقی بسازید، باید پیدرپی همین گروهِ کوچک (همکارانِ دانشگاه و ویراستارانِ نشریات و کتابها و کمیتههای اساتیدِ دائمی) را راضی نگه دارید. اغلب همگیِ این دانشگاهیان سعی میکنند تا مقامِ خوبی پیدا کنند. اما این مقامها رفتهرفته دارد اشباع میشوند. دانشگاهیان شاید در وبلاگِ خودشان یا بهعنوان یک روزنامهنگار بنویسند، اما وقتی نوبت به نوشتنِ مقاله یا کتابِ دانشگاهی یا پژوهیدن برای آن کتاب یا مقاله میرسد (که اصلیترین فعالیتِ زندگیِ دانشگاهی است)، چارهای ندارند مگر مخاطبِ بسیار کوچکی را هدف بگیرند. وقتی مشغولِ نوشتنِ کتابِ نخستتان هستید، ممکن است در ذهنتان اولویتِ اول را به کمیتهی استادهای دائمی بدهید؛ و اگر این کار را نکنید، ممکن است شغلی هم پیدا نکنید. دانشگاهیان میدانند که چه مخاطبی از همه مهمتر است (و حتی گاهی میدانند که کدام افراد از این جمعِ مخاطب، از همه مهمتر هستند).
حتماً کارِ درستی نیست اگر از استادان دانشگاه بخواهیم که مردمیتر و پوپولیستیتر شوند. اگر نوشتار و پژوهشِ دانشگاهی، غامض و غریب و دورافتاده و جزیرهای و فنی و تخصصی و عبوس و قبیلهای است، بدان خاطر است که خودِ دانشگاه نیز همینگونه است. آثارِ امروزهی دانشگاهی، گرچه میتوانند عالی باشند، اما محصولِ یک نظامِ کوچکشده و جزیرهشدهای هستند. دانشگاه بدل شده به جنگی متراکم و شدیدا رقابتی. به نظر من، مهمترین بخشِ بحثِ کریستف در یکی از مطالبِ وبلاگاش است که همراه با آن مطلبِ روزنامه، منتشرش کرد. وی در وبلاگاش مینویسد: «وقتی کودک بودم، دولتِ کِندی به اعضای دانشگاهِ هاروارد «اعتمادِ فکری» داشت و استادهای دانشگاه اغلب روشنفکرانی مردمی بودند». اما در دههی شصت، که انفجارِ جمعیت منجر به آن شده بود تا تعدادِ زیادی از دانشجویان واردِ دانشگاهها شوند، پیداکردنِ شغلِ استادی نیز کارِ سادهای بود. اگر نوشتارِ دانشگاهی قصد دارد که توسعه یابد و گسترش پیدا کند، احتمالا اول خودِ دانشگاه باید گسترش و توسعه یابد.
منبع
۱- Listicle (ترکیب list و article) به مقالههایی گفته میشود که معمولا برای نشریاتِ مردمی نوشته میشود و اغلب عناوین و ساختارهایی لیستمانند دارند، مانند: «چند راه برای کاهش وزن» یا «۱۵ سبکِ برترِ موی زنان». م
از جناب پرنیان به خاطر ترجمه تشکر میکنم . ولی به اعتقاد من , مطالب گزینشی ایشان برای ترجمه مناسب نیستن . یعنی مخاطب , به معنای واقعی آن را در دنیای اطراف خود حس نمیکند . امیدوارم در ترجمه های بعدی به مسائل و مشکلات مشترک مهم تری متمرکز شوند . مثلاً در حوزه دانشگاه ما مسائل مشترک زیادی داریم که کمتر به آن پرداختند …
سین / 21 March 2014
به خاطر رعایت بسیار دقیق تمام قواعد نگارشی واقعا تبریک میگم. صرف نظر از خود مقاله
Joseph / 22 March 2014