با وجود مشکلات و موانع در راه روابط جنسی برابر و دموکراتیک، میتوان به آینده امیدوار بود. درسهای تاریخِ سکسوآلیته و صمیمیت که من در این کتاب مطرح کردم، نشان میدهند که ما چیزی بیش از اتمهایی جداافتاده هستیم که در دنیایی بیگانهشده سرگردان باشند. ما انسانها در همه حال تقلا میکنیم و واژههای خودمان را جوری معنادار میسازیم و جوری تصمیم میگیریم که برای زندگیِ روزمرهی ما معتبر باشند. همان گونه که طرح شد این یک امرِ دوطرفه است: با دیگران باید درگیریای مستمر و ضروری داشت، و همین نهایتا میتواند تضمینی واقعی برای انتخابِ افراد و برای معناداربودنِ انتخابهای ما فراهم آورد.
طرحهای جدیدِ صمیمیت (که در بخشِ پیش بحث کردم)، نه به معنای افولِ تعامل که دوباره-ابداعکردنِ آن است؛ در این تعاملهاست که نیازهای فردی و تعهداتِ مشترک، در دنیای پسا-سنتی، به توافقی دوجانبه دست مییابند. کلیتر بگوییم: پیروزیِ ظاهریِ فردگرایی در دنیایِ مدرن شاید نشانهی افولِ همبستگیهای قدیمی باشد، اما احمقانه خواهد بود که خیزشِ همزمانِ امکانهای جدید را نادیده بگیریم. پدیداریِ شکلهای نوینِ عاملیتِ جمعی و فردی توانسته است تغییراتی را که در محیطِ سیاسیِ غرب در حال رویدادن هستند، شدت بخشد. این دگرگونیها تاثیراتِ عمیقی بر کارشیوهی نظامهای بازنماییگرِ آن محیطِ سیاسی داشتهاند. اما در ادامهی همین بحث باید گفت که آن شکلهای نوینِ عاملیتْ، خود-ابرازیِ فردیِ نوینی را برای زنان و دگرباشان و دیگرانی ممکن ساخته که صحنهی جنسیِ غرب را تغییر دادهاند.
همینجاست که سیاستِ جنسی بهناگزیر باید به زمینهی گستردهترِ اجتماعیِ خود و برنامههای اساسیِ اخلاقی و سیاسیِ آن زمینه رجوع کند. گزینههایی را که ما با آنها روبهرو هستیم در نهایت نه ذاتیهای سکسوآلیته، که مجموعهی گستردهی ارزشها و اهدافی که داریم مشخص و تعیین میکنند. منفیباورهای فرهنگی اعلام میکنند که ما در دنیایی زندگی میکنیم که ارزشهای مشترکاش شدیدا در حالِ افول و سقوط هستند. اما همانطور که بِک میگوید، ما واقعا در عصرِ ارزشها زندگی میکنیم، عصری که عدمقطعیتْ مردم را وادار میکند تا آفریننده و ابداعگر و تولیدکنندهی ارزشها باشند. تغییراتِ سریعی که چند نسلِ گذشته تولید کرده است، همانطور که دیدیم، ارزشهای شدیدا همستیز و متضادی است؛ بهویژه دربارهی مسائلِ جنسی. جنگهای فرهنگی و بنیادگراییها نیز این تغییرات را تشدید کردند و همچنین به اکثرِ جنبههای زندگیِ روزمره نیز نفوذ و سرایت کردهاند. اما در عصری که منفیباوری و بدبینیْ همهگیر شده (جنگ و تغییراتِ جوی و فقر و ناامنیِ اقتصادی و تصادمهای قومی و نژادپرستی و ستیزِ ادیان و وحشتهای گهگاهی)، بایسته است که دستآوردهای سالهای اخیر را به یاد آوریم.
گفتمانِ حقوقِ جنسیِ بشر، بسیاری از این دستآوردها را در خود میآورد و بهصورتِ قانون تدوین میکند، و آن دستآوردها را به حوزههای جدیدی وارد میسازد. این گفتمانها نشان میدهند که بین آرزو و دستآوردْ شکافی هست، شکافی که گاهی بین امر آرمانی و واقعیت به وجود میآید. اما در مقایسه با نیمسدهی پیش که دربارهی روابطِ قدرت و سرکوبهای سکسوآلیته و صمیمیتْ سکوت وجود داشت، حالا اما صداهای رسا و بسیاری هستند که خبر از تغییری حیاتی و ضروری میدهند. حتی در پایگانیشدهترین جامعهها نیز مردان و زنان میتوانند روابطی برقرار کنند که برابرگرا و دوطرفه (و تعاملی) است. حتی در جامعههای همجنسگراستیز نیز مردان و زنان میتوانند به همجنسِ خود عشق بورزند و احترام بگذارند. حتی در فردگرایانهترین فرهنگها نیز مردم هنوز میتوانند منابع و ابتکاراتی برای اجتماعسازی و همبستگی پیدا کنند. و حالا در سطحِ جهان، روایتهای بسیاری دربارهی مبارزه و امید به پشتیبانیِ این روایتها وجود دارد.
همبستگی یعنی مراقبت و مسئولیتپذیری در قبالِ دیگران، باور به عزتِ دیگری، کنجکاوی برای یادگرفتن دربارهی دیگران، ارادهای برای حمایت از آنهایی که میخواهند خشونت و سلطه را در روابطِ شخصی و محرمانه و همچنین در نهادهای عمومی کاهش دهند. همبستگی یعنی شناختِ برابری و وابستگیِ متقابل، و تعهدی است برای حلکردنِ دمکراتیکِ ستیزها از طریقِ گفتوگو و نه از طریقِ جنگهای علنی.
این حوزه، حوزهی بینالمللیبودنِ نوینی است که من در فصلِ آخر چهارچوباش را ریختم، و همچنین حوزهی یک مفهومِ مرتبط یعنی انسانگراییِ رادیکال یا نوینی است که پلامر و دیگران اینگونه مطرحاش میکنند: «انسانگراییای که دوست دارم توسعه یابد، از دیدگاهی پشتیبانی میکند که انسان را خویشتنی “جاگیرشده” و گفتوگویی و مشروط و متجسم و جهانشمول میبیند که شخصیتی اخلاقی (و سیاسی) دارد». این انسانگرایی یک «آرمانِ تنظیمگر» است و نه مفهومی متافیزیکی؛ این انسانگرایی، پروژهی برساختنی سیاسی است، نه اینکه از قبل و برای همیشه به یک شکل وجود داشته و دارد. یکی از جنبههای جهانیشدن و گفتمانِ حقوقِ جنسیِ بشر که کمتر مشهود است و البته حیاتیترین است، همان ایدهای است که باتلر «آسیبپذیری در قبالِ دیگران» مینامدش، که هم به معنای آسیبپذیری و حساسیت در قبالِ دردِ آنها و هم در قبالِ لذتهای آنها است. این ایده بروز دادن ایماها و اشارههای انسانی (human gesture) را ایجاب میکند که به معنای تأییدکردنِ آن پیوندِ انسانیای است که ما را ورای شکافهای تفاوت به یکدیگر پیوند میدهد.
جامعه هر چه پیچیدهتر شود، احتمالِ آن بالاتر میرود که الگوهای نیازها و روابطِ جنسیِ فردی دستخوشِ سیلهای عجیبتر و مخوفتر شوند. در این کتاب مطرح کردم که ما باید آمادگیِ خود را برای مواجهه با این سیل، از پیش بیشتر کنیم: تا امکانهایی که تکثرگراییِ فزایندهی اجتماعی و اخلاقی ایجاد کرده را کاملا بپذیریم، و پذیرای ابهامها و ستیزهای بالقوهشان و همچنین شایستگیهای تنوع و انتخابِ جنسی باشیم. سنتِ جنسی، ساختاری اساسا تَکسَنگ عرضه کرده که از آن با نامِ «سکسوآلیته» یاد میشود. در سالهای اخیر اما راستنماییهای آن نخنما شده و خاستگاههای مشکوکاش افشا شده و اقداماتِ محدودگرش برملا. ما ایدهی سکسوآلیته را واسازی کردهایم. حالا زمان آن رسیده که شروع کنیم تا دربارهی نیازها و آرزوهای فردی و همچنین همبستگیهای اجتماعیِ گستردهای که از این نیازها و آرزوها حمایت کنند، بیندیشیم. به نظر میرسد که پذیرشِ حقیقیِ تکثرگراییِ جنسی، تنها نقطهی مناسب برای این آغازیدن باشد.
پایان
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. این کتاب به زودی به صورت کامل در کتابخانه زمانه قرار خواهد گرفت.
مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality، 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
سپاس بی پایان برای ترجمه ها و انتخابهای زیبا…
طبق معمول عالی
m davooudi / 26 February 2014
droood parniyane geram sepase farawan baraye zahmati ke dar taromeye ketab keshidi
meredid / 26 February 2014