به حقیقت ادعائی گفتار و نوشتار انسانها دیگر نمیتوان اعتماد گذشته را داشت. نقدهای نیچه و نظریههای آلتوسر و فوکو تفاوت حقیقت با دروغ و جعل را به چالش خواندهاند.[1] حقیقت دروغی است که دروغ بودن آن یا کتمان میشود یا به مرور زمان به فراموشی سپرده شده است. انسانها دروغ میگویند چون منافع و زاویۀ نگرش ایدئولوژیک خود به جهان را دارند. آنها یکدیگر را فریب میدهند تا بتوانند بدون مزاحمت یا با استفاده از وجود یکدیگر به اهداف خود دست یابند. همزمان چندگاهی است که متوجه شدهایم که حقیقت چیز معینی نیست که بتوان در چارچوب آن ادراک یا تجربهای را بازگو کرد. ذهن انسان مغشوش تر و سمت و سو یافته تر از آن است که تجربه یا حادثهای را آن گونه که رخ داده به یاد آورد و بازگو کند. واقعیت که مرجع و معیار نهائی حقیقت است جز از راه ادراک و فهم زاویهمند و زمینهمند انسان قابل دریافت نیست. واقعیتی خنثی و عینی یا بسته در خود و مستقل از ذهنیت و وجود انسان وجود ندارد. واقعیت به صورت ادراک و دریافتی که از آن وجود دارد برای فرد موضوعیت پیدا میکند. واقعیت دیگر نمیتواند معیار تمایز دروغ از حقیقت باشد.
تحول دانش و پژوهش به نوبت خود ضربهای سنگین به اعتبار حقیقت وارد آورده است. نتیجۀ پژوهش دانشمدان، آنچه که حقیقتِ بنیاد نهاده بر گواه تجربی بر شمرده میشود، امروز فقط به طور موقت درست دانسته میشود. پژوهشهای جدید پی در پی نتایج پژوهشهای پیشتر را نقص میکنند. به هر نظریۀ جدید فقط میتوان تا اعلام ابطال آن دل بست. نظریۀ پوپر جان تازهای در کالبد تازهای گرفته است. در پی ابطال یک نظریه نظریۀ دیگری جای آنرا میگیرد، ولی هیچ نظریهای ما را به حقیقت نزدیک نمیکند. برای چند گاهی، یک نظریه مدعی رسیدن به حقیقت میشود و ما یا در بستر هیجان رسیدن به درکی نو یا شاید هم از سر ناآگاهی از چگونگی تحول دانش ادعا را میپذیریم. ولی بعد از چند گاه دل به نظریهای جدید میسپاریم که گاه هیچ ارتباطی با نظریۀ پیشین ندارد.
در برخی حوزههای زندگی اجتماعی پذیرفته شده است که دیگر حقیقتی در کار نیست. دو حوزۀ مهم کنش سازمانیافتۀ انسانها سیاست و اقتصاد است. از سیاستمداران کسی انتظار شنیدن حقیقت را ندارد. حتی آنگاه که آنها اصرار میورزند که چیزی جز حقیقت را بیان نمیکنند تا کلامشان معتبر و دقیق جلوه کند باز کمتر کسی ادعای آنها را میپذیرد. از سیاستمداران کمتر انتظار بیان حقیقت میرود. آنها قرار است بنا بر موقعیت خود تصویری خوشایند یا ناخوشایند از وضعیت جامعه ارائه داده و آیندهای روشن برای جامعه ترسیم کنند. تودههای مردم نیز به سیاستمداران گوش نمیدهد تا حقیقت را بشنود و بفهمند که وضعیت چگونه است و آنها در کجای سیر تحولات قرار دارند. تجربیات روزمره تصویر دقیقتری از وضعیت زندگی و جامعه به آنها ارائه میدهد. آنها به سیاستمداران گوش میدهند تا امید به آینده، شور حرکت به سوی آینده و انگیزۀ بنیاد گذاری جهانی متفاوت را به دست آورند. سخنانی که بخواهند، با ادعای بیان حقیقت، پیچیدگی یا تیرگی و انسداد وضعیت اجتماعی و سیاسی را تبیین کنند آخرین چیزی است که تودهها تمایل به شنیدن آن دارند.
در بازار و رقابت آزاد حاکم بر آن نیز نشانی از حقیقت نمیتوان یافت. بازار قرار است آکنده از شفافیت و اطلاعات دقیق باشد. کنشگران اقتصادی قرار است با چشمان باز و درکی همه جانبه از وضعیت بازار و کنش و واکنش دیگر کنشگران دست به داد و ستد بزنند. ولی اطلاعاتی که در بازار وجود دارد اطلاعاتی محدود و کژیده است. شرکتهای بزرگ صنعتی و تجاری به وسیلۀ تبلیغات مصرف کننده را در جهت خاصی متأثر میسازند. آنها اطلاعاتی که در اختیار مصرف کننده قرار میگیرد را چنان نظم و ترتیبی میدهند که مقاصدشان را برآورده سازد. کنشگران کلان بازار نیز از اطلاعات کژیدۀ محدود در امان نیستند. شرکتها میتوانند زیان خود را سود جلوه دهند و برای گریز از مالیات سود خود را ناچیز گزارش دهند. اگر کسی بیشتر واقعیت را، با تمامی خسارتهای که میتواند به بار آورد، بیان میکند به خاطر آن است که در بی قدرتی، در پی کسب اعتبار یا زیر فشار نهادهای نظارتی مجبور بدان شده است.
دروغ یا حقیقت – اصل کدام است؟
در این پسزمینه شاید احساس شود که حقیقت بیش از پیش به یک امر کمیابِ آرمانی تبدیل شده است و نبود آن فقط اهمیت آن را بیشتر آشکار ساخته است. اینرا میتوان همه جا احساس کرد که انسانها میخواهند بر بنیاد حقیقت به یکدیگر اعتماد کنند و کارها و زندگی خود را پیش برند. این درکی عمومی است که بازگوئی حقیقت زمینۀ رویش و بازآفرینی اعتماد را فراهم میآورد. کار، داد و ستد، کناکنش اجتماعی و اساساً زندگی اجتماعی فقط به اتکای چنین اعتمادی امری ممکن است. اگر بدانیم که دیگران دروغ میگویند دیگر هیچگونه کار و زندگی مشترکی را نمیتوان پیش برد. دیگر روی هیچ چیز، حتی یک وعدۀ ساده، حساب کرد. به این خاطر مدام از یکدیگر میخواهیم که جز حقیقت چیز دیگری نگوئیم.
آیا اینکه زندگی اجتماعی بر جا است و انسانها درگیر فعالیتها و کارهای مشترک هستند خود نشانگر آن نیست که اگر چه دروغ جدابیت خاص خود را دارد و برخی یا شاید هم بسیاری دروغ میگویند، بطور کلی انسانها حقیقت گو و حقیقت جو هستند؟ از زندگی مشترک خانوادگی گرفته تا کار (با همکاران) و زندگی جمعی در روستا و شهر فقط بر مبنای رد و بدل و همچنین روایت بیان حقیقت ممکن است. نه زن و مرد، نه همکاران و نه شهروندان، هیچکدام، حوصلۀ شنیدن دروغ و جعل واقعیت را از سوی یکدیگر ندارند. صمیمت، همکاری و کناکنش اجتماعی بدون همراهی و هماهنگی بر مبنای بازگوئی حقیقت امری به شدت دشوار است. شاید اشتباه در گزارش واقعیت برونی و بیان تجربههای درونی مشکلی را پیش نیاورد ولی دروغ (جعل آگاهانه و به قصد واقعیت) روابط را فلج و نابود میسازد.
مشکلِ دیدگاه نهفته در این پرسشها و دیدگاه مرتبط با آن این است که دروغ را جعل ساده و ابلهانۀ واقعیت میانگارد. ولی مسئله پیچیدهتر از آن است. دروغ به قصد فریب دیگری گفته میشود. یکی از هدفهای آن جلب اعتماد دیگری یا تعمیق اعتماد موجود است. دروغ کتمان حقیقت نیست. ستیز با درک عمومی در مورد وضعیت یا واقعیت نیز نیست. دروغ تا آنجا دروغ است که حقیقت پنداشته میشود. دروغ گفتاری نیست که به همان لحظۀ گفته شدن از سوی همگان به سان کلام نادرست یا جعل واقعیت کشف میشود. دروغ جعلی است که حداقل برای مدتی و از سوی کسانی بعنوان حقیقت پذیرفته شده و اعتماد را دامن زند. بدون تردید سخن گویندهای که پی در پی دروغ گفته و مشخص شده که دروغگو است به عنوان حقیقت پذیرفته نمیشود. سخنان او اعتماد کسی را بر نمیانگیزد. این بیش از آنکه به معنای سسستی و نا کارائی دروغ باشد به معنای بی مهارتی یا بی مبالاتی گوینده است. چنین گویندهای کسی است که نمیتواند دروغی بگوید که بسان حقیقت پذیرفته شود و پی در پی دست خود را رو میکند.
یک مشکل بزرگ بحث و بررسی دروغ، همانگونه که بارهای بار بدان اشاره شده، آن است که حکم “انسانها دروغ میگویند” خود-ویرانگر است.[2] این گزاره بنیاد و اعتبار خویش را ویران میکند. اگر این گزاره درست (و راست) است پس مضمون آن، حکم کلی دروغگوئی انسانها، نقض شده است و اگر گزاره خود دروغ است اعتبار خویش را ویران کرده و دیگر ضرورتی وجود ندارد که به آن توجه نشان داد. به گونهای باید پذیرفت که گفتگو و اظهار نظر فقط تا آنجا ممکن است که انسانها حقیقت را بیان کنند. هم از این رو، حکمی کلی در مورد دروغگوئی، چه اینکه “انسانها دروغ میگویند” یا اینکه “من دروغگو هستم”، نا معتبر و متناقض بشمار میآیند. ولی اگر در پی بیان و طرح حکمی درست و دقیق نباشیم و ادعائی مبتنی بر ابراز نظری منطقی و بدون تناقض نباشیم دیگر نباید با مشکلی مواجه شویم. زمانی که میگوئیم انسانها دروغ میگویند ادعای بیان حقیقت را داریم هر چند که میدانیم چه ما گویندۀ این گزاره و چه دیگران بطور معمول دروغ میگویند. شنونده محق است که این گزاره را متناقض و بی اعتبار بداند. ولی هنگامی که میگوئیم انسانها دروغ میگویند این به معنای آن است که در این گزاره نیز تناقضِ ادعای بیان حقیقت توأم با گرافهگوئی، پنهانکاری و دستکاری اطلاعات نهفته است.
موقعیتهای دروغگوئی
ولی آیا جهان بر بنیاد حقیقت نمیچرخد؟ زندگی ما آکنده از گزارههائی است که ما به درستی آنها یقین داریم، گزارههائی که به سادگی تمام میتوانیم بفهمیم راست یا دروغ هستند و در صورت دروغ بودنشان طردشان کنیم یا نادیده بگیریمشان. ما در گسترۀ گزارهها، خبرها و اطلاعاتی همچون “۴=۲+۲ است”، “فاصلۀ این شهر معین تا آن شهر معین x کیلومتر است”، “بیرون هوا سرد نیست” یا “من سرما خوردهام” زندگی میکنیم. دروغ به چنین گزارههائی راه نمییابند. بقال محله، همکار، دوست، همسر و فرزندان به هنگام ادا یا گزارش چنین سخنان یا اطلاعاتی نمیتوانند دروغ بگویند و معمولا رغبتی به آن ندارند. همه میدانند که انتخابات ریاست جمهوری بعدی آمریکا نوامبر سال ۲۰۱۶ برگزار میشود، روحانی رئیس جمهوری کنونی ایران است و آلودگی هوا در اهواز بیداد میکند. اگر کسی این گزارهها را دستکاری کند همه بسرعت میفهمند و اعتنائی به آن نمیکنند. چرخ زندگی نیز بر مبنای اعتماد به درستی چنین گزارههائی میچرخد.
این آیا به آن معنا نیست که دروغ فقط در برخی عرصههای زندگی میتواند از موضوعیت برخوردار شود و انسانها نه فقط بر بنیاد راست بودن بخش مهمی از گزارهها و اطلاعاتی که میشنوند و میخوانند زندگی میکنند بلکه محق نیز هستند که آن گزارهها و اطلاعات را راست بدانند؟ در این راستا دروغ را باید یک امر حاشیهای و متعلق به موقعیتهای استثنائی دانست. در زندگی روزمره نیز ما بر مبنای اعتماد به سخنان و نوشتههای یکدیگر زندگی میکنیم.
بدون تردید بخشی مهمی از گزارهها راست و درست هستند. این اما نه به آن خاطر است که در گسترۀ زندگی روزمره بطور معمول حقیقت بازگو میشود، بلکه به آن خاطر است که چنین گزارههائی دارای اهمیت خاصی نیستند. دروغ به قصد معینی گفته میشود. به این دلیل در موقعیتهائی که سخن میگوئیم تا فقط سخن گفته باشیم کسی دروغ نمیگوید یا دروغش مهم دانسته نمیشود. به همانگونه زمانی که در مورد راست بودن نکته یا امری توافق همگانی وجود دارد کسی دروغ نمیگوید، چون دیگر نمیتوان کسی را با آن فریفت. انسانها دروغ میگویند. بر این نکته میتوان پای فشرد. ولی باید بر این نکته نیز تأکید نهاد که آنها در همۀ موقعیتها و وضعیتها دروغ نمیگوید. آنگاه که دروغ باورکردنی نیست یا از اهمیتی برخوردار نیست و تحولی را در ذهنیت مخاطب ایجاد نمیکند دیگر کسی دروغ نمیگوید. کسی برای تفنن و تفریح دروغ نمیگوید. دروغ هدفمندانه و با دقت و مهارت گفته میشود و زمانی که فایده و تنیجهای بر آن مترتب نیست دیگر کسی به آن رغبت نشان نمیدهد.
جذابیت دروغ
دروغ بیهوده گفته نمیشود. دروغ جذاب است، جذابیتِ آن نیز چند وجهی است. گوینده آنرا بازگو میکند و به کار میگیرد تا یا به اهداف خود دست یابد یا منافع خویش را تأمین کند. او از بازگوئی آن انتظار فریب دیگران در جهت رسیدن به خواستی دارد. میخواهد خواست و کنش دیگری را یا خنثی سازد یا آنرا به وسیلهای برای رسیدن به هدف خویش تبدیل کند. دروغ دارای جذابیت دیگری نیز هست. دروغ نماد ابتکار، بازیگوشی و سرزندگی است. دروغ را نمیتوان بدون برخورداری از هوشمندی و ظرافت بازگو کرد. دروغ را باید در اوج توانمندی و مهارت گفت. دروغ باید پذیرفتنی باشد. آنچه را که حقیقت میدانیم میتوانیم به هر شکل ممکن بازگو کنیم ولی با دروغ نمیتوان چنین برخوردی داشت. دروغ باید آنگونه گفته شود که با آنکه گوینده خود به نادرستی آن آگاهی دارد باور پذیر باشد.
برای شنونده دروغ دارای جذابیتی دیگر است. شنونده دروغ را دروغ نمیداند تا با شیفتگی به جذابیت آن و فریفتن خود آنرا بپذیرد. دروغ به سان حقیقت مورد باور قرار میگیرد. ولی در جهانی که به همه چیز میتوان مشکوک بود و باید با ظن به هر گزارهای برخورد کرد، چه دلیلی وجود دارد که گزارهای را همچون حقیقت پذیرفت؟ جذابیت دروغ جذابیت حقیقت در جهانی که است که میتوان و گاه الزامی است که با تردید و ظن به همه چیز نگریست. باور به درستیِ سخن گوینده به منزلۀ اعتماد به دیگران و اطمینان به مجموعۀ پدیدهها و روابط موجود در جهان است. تردید به دروغ بودن سخنان دیگران نازدودنی است ولی انسانها آنرا به کناری مینهند تا بتوانند در جهان خیالیِ آکنده از اطمینان و آرامش زندگی کنند.
جذابتر از هر چیز اما افشای دروغ، بازشناسی دروغ، است. افشای دروغ انتظاری است که برآورده میشود، انتظاری که هر چند هنجاری و اخلاقی نیست ولی انسان را آکنده از هیجان میسازد. در افشا، گویندگان به نشانی عینی از توانمندی خود در فریب دیگران دست مییابند و شنوندگان تأکیدی بر سادگی و معصومیت خود میبینند. ولی از سوی دیگر، افشا تمامی راهبرد انسانها در درغگوئی را با شکست مواجه میکند. هر دو طرف ماجرا، گوینده و شنونده به آن همچون آشکار شدن آنچه مینگرند که نباید آشکار شود. گوینده (دروغ) از آن منزجر و هراسان است و نه فقط به استقبال آن نمیشتابد که از آن فاصله میگیرد. افشای دروغ متهم ساختن او به برخورداری از شخصیتی نا مطلوب و غیر قابل اعتماد است. او میتواند شبکۀ روابط اجتماعی و امکان زیست اجتماعی خود را از دست بدهد. شنوندگان نیز با خشنودی به افشای دروغ نمینگرند. افشای دروغ فریب خوردگی آنها و چه بسا سادهلوحی و حماقت آنها را میرساند.
جذابیت افشای دروغ درست در همین نکته قرار دارد. ناظران به آن با هیجان مینگرند تا فرجام فرایندی رقابتی را دریابند. گویندگان خود را مواجه با وضعیتی ناخواسته ولی در بر گیرندۀ فرصتها میبینند و شنونده خود را فریفته یافته ولی میتواند فریفتگی را نشان سادگی و معصومیت خود ارزیابی کند. گوینده و شنونده، هر دو، امکان آنرا مییابند که از فرصت نهفته در وضعیت بهره جویند و از آن به سان ابزاری برای پیشبرد اهداف و منافع خود استفاده کنند.
شور دروغگوئی
در حالیکه میتوانیم از شور دروغ سخن بگوئیم، نمیتوانیم از شور حقیقت سخن بگوئیم. حقیقت قرار است در بیطرفی محض و با نگرشی عینی بازگو شود. حقیقت نشان از یگانگی دریافت با واقعیت یا یک دریافت با دیگر دریافتها دارد. اینجا شور معنائی ندارد. میتوان از شور کنجکاوی و یافتن حقیقت سخن گفت ولی از شور بازگوئی آن نمیتوان سخن گفت. حقیقت قرار نیست ارتباطی با احساسات، منافع و گرایشهای انسان داشته باشد. پسِ پشت حقیقت هدفی یا غایتی ننهفته است. در مقایسه دروغ در راستای احساسات، منافع و گرایشها گفته میشود. دروغ تأثیری را میجوید. باید با ارزیابی و نگاهی به مخاطب گفته شود تا پذیرفته شود و تأثیر خود را به جای نهد. حقیقت همان حقیقت است. نیازی به پرداخت ندارد. دروغ اما خود را باید حقیقت بنماید. اینجا شور نقش مهمی ایفا میکند. هر چه دروغ دقیقتر، حسابشدهتر، با اطمینان بیشتر و قاطعتر گفته شود بیشتر به سان حقیقت پذیرفته میشود. کوچکترین میزان تردید و سهلانگاری نپذیرفته شدن یا افشای دروغ را در پی دارد.
به هر رو شور جنبۀ مثبت دروغ بشمار نمیآید. دروغ از شور نیرو بر میگیرد. با آن موجودیت پیدا میکند. بدون شور نمیتوان به دستکاری و چرخاندن دریافت اولیۀ خود و بهرهجوئی از انتظار دیگران از خود دست زد. شور انگیزۀ کنش را فراهم میآورد. ولی شور باید پنهان بماند تا دروغ را افشا نکند. تزویر باید شور را نیز دربرگیرد. شور باید همچون آتش زیر خاکستر عمل کند. گرما را ایجاد کند ولی از نظر پنهان ماند. دروغی که با شور و هیجان گفته شد به سرعت و به سادگی در مظان اتهام قرار میگیرد. ولی شور نا زدونی است. حذف یکسرۀ آن نا ممکن است. پنهان ساختن آن نیز فقط تا آن ممکن است که کارکرد آنرا متخل نکند. این شور است که به انسان انگیزه و روحیۀ انجام دادن کنشی به نا به هنجاری ولی در عین حال ظرافت و پیچیدگی دروغ میدهد.
تمایز بین دروغ و حقیقت
تا به حال تمایز بین دروغ و حقیقت امری شفاف و مشخص بوده است. حقیقت حقیقت و دروغ دروغ دانسته شده است. به حقیقت میشد دل بست، بدان اعتماد کرد و با آن زیست. در مقایسه به دروغ باید با نفرت، انزجار و پرهیز نگریسته میشد. این تمایز کارکرد نظری، اجتماعی و روانی اجتماعی سترگی داشته است. حقیقت را یکسره متمایز از دیگری خود ساخته است و به انسانها اطمینان آنرا داده است که میتوانند به آنچه که حقیقت میدانند اعتماد داشته باشند. دروغ را نیز به گسترۀ نفرت تبعید کرده است، به جائی که انسانها ضرورتی برای حضور ندارند. امتیاز چنین تمایزی ساده ساختن بازشناسی حقیقت از دروغ بود. دیگر لازم نبود با تردید یا وسوسه به دروغ اندیشید و نزدیک شد. دروغ به قلمرو دیگری تعلق داشت. باید از آن دوری جسته میشد. نه آنرا تحمل کرد و نه از آن استفاده کرد.
با زدوده شدن تمایز بین حقیقت و دروغ، ارزش حقیقت و زشتی و پلیدی دروغ نیز خدشه بر میدارد. حقیقت دیگر امری متمایز با دروغ نیست بلکه دروغی است که حقیقت و پذیرفتنی دانسته میشود. از اینرو در گفتن و شنیدن دروغ پلیدی و شرارتی ننهفته است. دروغ امری متعارف، راهکار و راهبردی متعارف برای رسیدن به اهداف و خواستهای خود است. البته باز دروغ را نمیپذیریم ولی دیگر نمیتوانیم آنرا پدیدهای متضاد و نفی کنندۀ حقیقت بشماریم. فقط میتوانیم آنرا کلام حقیقت پنداشته نشده بر شمریم.
ولی آیا در وضعیت حقیقت تغییری به وجود میآید؟ هنوز میتوان استدلال کرد که حقیقت همان حقیقت است و تمایز خود را با دروغ حفظ کرده است. آنرا اینک میتوانیم دروغی موهوم، دروغی کتمان شده یا به فراموشی سپرده شده یا اصلا دروغی تحمیل شده به همگان بدانیم. ولی در اینکه گزارهای درست و گزارهای دیگر دروغ است تردیدی نیست و معیارهای معینی نیز برای بازشناسی آنها از یکدیگر داریم. گزاره یا حکمی پذیرفته، معرفی، یا تحمیل شده به سان بازتابندۀ واقعیت چنین معیارهائی هستند.
تغییر اما به وجود آمده است؛ آنهم تغییر بزرگی. دیگر تمایز عینی، برونی، ثابت و مشخصی (بین دروغ و حقیقت) وجود ندارد. حقیقت اینک همان دروغ است، ولی دروغی که دروغ بودنش پنهان مانده یا پنهان نگاه داشته شده است. دیگر گزارهای در خود حقیقت یا دروغ نیست. داوری در این مورد از برون رخ میدهد. این رویکرد برخی کنشگران یا مجموعۀ کنشگران است که از یک گزاره حقیقت یا دروغ میسازد. هر گزارهای ممکن است حقیقت (یا برعکس دروغ) دانسته شود. هیچکس، هیچ گویندهای، از همان آغاز نمیتواند ادعا کند که عین حقیقت را بیان میکند. هیچ شنوندهای نیز نمیتواند جز البته در سطح و حدودی محدود ادعا کند که گزارهای را درست یافته است. داوری نهائی از آنِ تاریخ، جامعه، قدرت و ذهنیت انسانها است.
تا به کنون حقیقت اصل و دروغ انحراف از آن پنداشته شده است. یگانگی و همانندی بنیاد حقیقت و دستکاری یا فاصلهانداری در یگانگی و همانندی دروغ دانسته شده است. حقیقت عین خودانگیختگی، سادگی و شفافیت بود. دروغ سوءاستفاده از اعتماد انسانها به یکدیگر پنداشته میشد؛ سوءاستفاده از آنکه هر کس پیش و بیش از هر چیز ساده و خودانگیخته حقیقت را بیان میکند. دروغ زائدۀ حقیقت بود. این استباط وجود داشت که بیشتر چون انسانها حقیقت را میگویند و انتظار شنیدن حقیقت را دارند میتوان دروغ گفت. اینک اما باید از از اصالت وبیش از آن ارجحیت دروغ سخن گفت. اصل دروغ است. همۀ آنچه انسانها میگویند چیزی جز دروغ نیست. حقیقت انحرافی از آن است، وانمودن دیگرگونۀ آن است. حقیقت به خودی خود از سوی کسی بیان نمیشود. گویندگان منافع، نگرش، رویکردها و اهداف خود را در گزارههای خود دخالت میدهند و برداشت خود از امور را سمت و سوی یافته گزارش میدهند. حقیقت آن چیزی نیست که بیان میشود، بلکه آن چیزی است که در فرایندی تاریخی و اجتماعی شکل میگیرد یا آگاهانه شکل داده میشود.
اخلاق و دروغ
به هر رو، دروغ زشت و نا به هنجار دانسته میشود. مهم این نیست که آیا انسانها دروغ میگویند یا خیر و دروغ تا به چه حد از اصالت برخوردار است، اخلاق آنرا زشت و نادرست میشمرد. دروغ فریب مخاطب را در دستور کار دارد و این با روح اخلاق در تضاد قرار دارد. اخلاق متمرکز بر آسیب پذیری دیگری در قبال کنش “خود” است و دروغ یکی از نمودهای برجستۀ آسیب پذیری و حتی مهمتر از آن آسیب یافتگی دیگری از کنش “خود” است. به همین دلیل در هیچ آموزۀ اخلاقی نمیتوان نشانی از مدارا با دروغ یافت. دروغ کنشی است که باید از آن پرهیز شود تا دیگران بتوانند آنگونه که خود میخواهند با برآوردی درست از شرایط دست به کنش زنند.
ولی آیا کسانی که دروغ میگویند به جنگ اخلاق میروند؟ آیا آنها ندای وجدان خویش را به هیچ میگیرند؟ یا ندار را میشنوند ولی آنرا نفی یا نقض میکنند؟ براستی چگونه و بر چه مبنا انسانها دروغ میگویند؟ آنها چگونه کنش خویش را برای خود یا (گاه) دیگران توجیه کرده و مشروع جلوه میدهند؟ دروغ توجیه و بنیاد اخلاقی خود را دارد. در توجیهی دیگری-محور، دروغ کنشی برای صیانت دیگری و رهانیدن او از آسیبهای ممکن است. در این چارچوب، ما دروغ میگوئیم تا دیگری را از آسیبهای احتمالی دور نگاه داریم. چون دیگری نمیتواند از عهدۀ مشکلات بر آید، تاب تحمل واقعیت را ندارد یا در مقابل تهدیدها بیدفاع است، “خود” به یاری او میشتابد. اطلاعاتی را از او پنهان داشته یا دستکاری کرده، وضعیت را دیگرگونه جلوه میدهد تا او به درک و احساسی جدید از شرایط برسد. اینجا شاید اعتراض شود که دروغ بیشتر برای تأمین منافع و اهداف شخصی گفته میشود تا برای صیانت از وجود و منافع دیگری. ولی این نقد را در صورتی میتوان داشت که شکاف در “خود” را نادیده گرفت. به “خود” همواره میتوان به سان دیگری نگریست. فرد دروغ میگوید تا از خویش در موقعیت و وضعیتهائی دیگر، از “خودی” که دیگر او نیست مراقبت کند. فرد از خود جدا میشود تا از خویش، البته به سان دیگری، مراقبت کند. به این سان، فرد بسان گوینده به مراقبت از وجود کلیتر یا گستردهتر خود بر میخیزد. فرد نه برای خود اینک و اینجا که برای خود آنک و آنجا، دیگریِ خود، دروغ میگوید.
توجیه اخلاقیِ دیگر دروغ صیانت از قوام شخصیتی خود است. گوینده دروغ میگوید تا ادراک یا دریافت واقعی خود را آشکار نسازد و دیگران را به حوزههای زیست، ادراک و تجربۀ خویش راه ندهند. دیگران در این توجیه موجوداتی خود-محور هستند که از هر کس به سان وسیلهای برای رسیدن به هدفها و منافع خویش بهره میجویند. دروغ اینجا وسیلهای دفاعی است، در برابر کسانی که خود از هیچ اقدامی برای رسیدن به هدفها و منافع خویش فرو نمیگذارند. این استدلال اخلاقی در مورد انسانهای ضعیفی که جز دروغ وسیلۀ کارآمد دیگری برای دفاع از خود ندارند دارای موضوعیت بیشتری است.
به هر رو، توجیه معمولیتر دروغ ضرورت آن در شرایط اضطراری است. اینجا ما با استدلالی فایده باورانه و پیامدگرا مواجه هستیم. اگر گفتن حقیقت خسارتی جبران ناپذیر به دنبال دارد فرد به گونهای عقلائی باید خود را مجاز و گاه حتی موظف به گفتن دروغ بداند. در صورتی که با گفتن حقیقت، انسان مرگ خود یا دیگران را رقم میزند آنگاه از نظر اخلاقی بهتر آن است که او از بازگفتن حقیقت بپرهیزد. دروغ آنجا که جلو رویداد شری را میگیرد در ارجحیت بر حقیقت قرار دارد.
از آنجا که تا به کنون دروغ زشت، نادرست و در یک کلام غیر اخلاقی شمرده شده است، توجیه اخلاقی فراگیری دربارۀ آن در دست نداریم. هنوز کسی نمیتواند ساده و شفاف ادعا کند که از نظر اخلاقی درستتر آن است که همه دروغ بگویند. میتوان این ادعا را داشت که نه فقط بسیاری دروغ میگویند که انسانها گرایش به دروغ گفتن دارند و هیچ گزارهای در تمامیت خود راست و درست نیست. نه فقط دیدگاه فیلسوفانی همانند نیچه، آلتوسر و فوکو مؤید چنین دیدگاهی است، بلکه برخی انسانها نیر در گسترۀ زندگی روزمره چنین دیدگاهی را بیان میکنند. ولی این ادعا به معنای درستی اخلاقی یا تجویز اخلاقی دروغ نیست. یک پرسش مهم اینجا آن است که آیا میتوان توجیه اخلاقی کلیای در مورد دروغ داشت؟ توجیهی که نه فقط آنرا در شرایط خاص که بطور کلی بهترین گزینه بشمرد؟
منع اخلاقی دروغ کسی را از دروغ گفتن باز نداشته و نمیدارد، ولی بسیاری را به ورطۀ ترس و لرز پرتاب میکند. هراس از زیر پا نهادن هنجارهای اخلاقی کسی را از دروغ گفتن باز نمیدرد ولی بسیاری را از آن هراسان میسازد. توان تخیل و آفرینندگی آنها از آن هراس متأثر میشود. دروغ آنها کارآئی خود را در فریب دیگران از دست داده میتواند به سادگی و به سرعت افشا شود. در مورد گروههائی که از توان و قدرت کمتری برخوردار هستند این مشکل به اوج میرسد. آنها از امکانات کمی برای نمایش یا پذیراندن دروغ خود به سان حقیقت برخوردار هستند. نه میتوانند گزارهای جدیدی را در پی گزارههای پیشین خود مطرح کنند تا گزارههای اولیه را به سان گزارههائی جاافتاده و پذیرفته شده بنمایند و نه از امکانات کافی برای معرفی سخنان خود به سان گزارههائی علمی، کارشناسانه یا برخاسته از تجربه و صداقت برخوردار هستند.
نیروهای برخوردار از قدرت، چه به سان افراد و چه به سان نهادهای سیاسی و اجتماعی، با تمام توان خود دروغ میگویند و آنرا به راحتی تمام بسان حقیقت معرفی میکنند. آنرا با اعتماد به نفس و از سر هوشیاری و توانمندی تمام انجام میدهند. در این زمینه از دستگاههای گستردۀ ایدئوولوژیک، از پژوهشهای علمی گرفته تا پیام رسانههای همگانی نیز بهره میجویند. آنها اینگونه رفتار کردهاند که جهانیان برای آنها حق دروغگوئی قائل هستند. حتی افشای دروغهایشان به اعتبار آنها خدشهای وارد نمیکند. افشای دروغ آنها تکوین نظریهها، نزدیکتر شدن به شناخت دقیقتر، بازشناسی اشتباه و ارتکاب اشتباه از سر شور خوانده میشود. در مقایسه، دروغ افشاء شدۀ افراد برون قرار گرفته از مدار قدرت جعل حقیقت، فریب و تزویر بشمار میآید و به خاطر آن مجازات نیز میشوند.
اینجاست که دروغ گفتن جنبۀ اخلاقی پیدا میکند. باید بتوان با شهامت و آسودگی دروغ گفت تا همۀ دروغها همسان و همپا باشند. تا آزادی و برابری در این زمینۀ خاص برقرار شود. از نظر اخلاقی، دروغ گفتن نه تنها باید مجاز که ضروری شناخته شود تا راه برای احساس آزادی در آن زمینه گشوده شود. فرد باید بتواند از سر آزادی و سرزندگی، با تمام شور و توان خود، دروغ بگوید تا دروغ او همچون دروغ دیگران قرار گرفته در مدارهای قدرت حقیقت جلوه کند. هر کس همچنین موظف است دروغ بگوید تا منع هنجاری آن ترک بردارد و هر کس بتواند بدون واهمه از نهی اخلاقی دروغ بگویند.
مشخص است که دروغ را باید پنهان داشت و پرداختی فریبنده داد تا به سان حقیقت پذیرفته شود. دروغ را باید با مهارت و با ظرافت بیان کرد تا در همان لحظات آغازین به چالش خوانده نشده و افشا نشود. دروغگوئی فن و شگرد ویژۀ خود را دارد. در هر موقعیت باید به شکلی دروغ گفت. شرایط، وضعیت مخاطبین و هنجارهای مطرح اجتماعی را باید سنجید و آنگاه دروغ گفت (تا حقیقت جلوه کند). حکم اخلاقی تجویز دروغ بر این رویکرد اثری نخواهد گذاشت. مهم سادهتر ساختن دروغ نیست. سادگی، ابتذال و بیمایگی، اعتبار دروغ و اهمیت کارکردی آنرا نابود میسازد. دروغ مبتذل و بخوبی پرداخته نشده نمیتواند کسی را بفریبد و به سان حقیقت پذیرفته شود. به این خاطر حکم اخلاقی تجویز دروغ از انسانها نمیخواهد که بی دغدغه و بدون بازاندیشی دروغ بگویند، بلکه بر عکس از آنها میخواهند که دروغ را نیز همچون دیگر رویکردهای اخلاقی خود جدی گرفته با شور ولی با دغدغۀ انجام کاری دشوار و پیچیده بدان بپردازد. دروغ دیگر نباید از سر ضرورت و با احساس گناه و تقصیر و به این خاطر با ندانم کاری که از سرِ انجام کاری یکسره هنجاری و مهم گفته شود.
ناپایداری دروغ
دروغ دیگریِ حقیقت ولی همچنین وابسته به حقیقت است. حقیقت نما است ولی تهی از آن است. دستکاری حقیقت به منظور فریب مخاطب است. عملا دو جانبگی ویژگی بارز دروغ است. ادعای بیان حقیقت را دارد ولی همزمان تهی از حقیقت است. ولی کی و در چه شرایطی گفته یا گزارهای را همچون دروغ باز میشناسیم؟ آنگاه که بدان مشکوک هستیم یا آنگاه که آنرا تهی از حقیقت یافتهایم؟ ولی مشکل آن است که تا آنگاه که آنرا بسان دروغ بازنشناختهایم نمیتوانیم آنرا دروغ بنامیم. تا آنگاه گزاره ادعای بازگوئی حقیقت را دارد و هنوز ادعایش رد نشده است. چنین گزارهای مشکوک (برای برخی مخاطبین) است ولی دروغ به شمار نمیآید. کسی به ما خبری میدهد، ما در مورد صحت آن مشکوک هستیم ولی هنوز نمیدانیم که چیزی جز دروغ نیست. در بارۀ آن دست به بررسی و پژوهش میزنیم. در نهایت به درک معینی از آن میرسیم، ولی تا آنهنگام به سختی میتوانیم آنرا دروغ بدانیم. از سوی دیگر، وقتی گزارهای به سان یک دروغ بازشناخته شود دیگر اهمیت و موضوعیت خود را از دست میدهد. دیگر (جز البته در آغاز) دروغ بودن آن اهمیتی ندارد. گزارهای که به سان دروغ شناخته شده است دیگر دروغ نیست؛ حرفی یاوه، گزارهای بی اهمیت است. دیگر بازشناسی و دروغ خواندن آن اهمیت ندارد.
دروغ بر خلاف حقیقت امری یا ویژگیای ناپایدار است. دروغ در یک برهه یا موقعیت معین موضوعیت پیدا میکند. پیش از اینکه مشخص شود یک گزاره دروغ است آنرا نمیتوان دروغ نامید، سپس، پس از آن که مشخص شد یک گزاره دروغ است، نیز دروغ بودن گزاره موضوعیت خود را از دست میدهد. در مقایسه، حقیقت امری پایدار است. آنچه را که درست میدانیم برای همیشه درست میدانیم، حتی اگر دربارۀ اینک و اینجای زمان و مکان باشد. گزارهای دربارۀ وضعیت کنونی جهان اگر راست دانسته شود، روزها و سالهای بعد نیز (در صورتیکه نادرستی آن اثبات نشود) درست دانسته میشود و میتواند مورد استفاده قرار گیرد. شکی نیست که گزارههائی که راست پنداشته میشوند نیز باز اندیشی شده و پرداختی جدید پیدا میکنند ولی در راست بودن خود موضوعیت خود را حفظ میکنند.
ناپایداری فقط جنبهای از عدم قطعیت دروغ را رقم میزند. دروغ، اگر نه همیشه، در بیشتر موارد موضوع جر و بحث (یا محل مناقشه) است. کمتر گویندهای به سادگی میپذیرد که دروغ گفته یا دروغ میگوید. او را باید مجبور یا علاقمند به اعتراف به آن ساخت. دروغ بیشتر یک اتهام، یک افترا، یک اعلام تردید است. متهم ساختن کسی به شکستن هنجارها، به فریب دیگران، به دغل بازی برای رسیدن به هدفها و منافع خود است. واکنش طبیعیِ هر کس به اتهام دروغگوئی کتمان آن است. گاه این واکنش میتواند حتی تند و خشمآگین باشد. دروغگوئی اعتبار افراد را خدشه دار میسازد و این آنها را به واکنش تند میکشاند. به هر رو، دروغ را هیچگاه نمیتوان اثبات کرد. نادرستی یک گزاره را میتوان با دقت کامل نشان داد ولی دروغ بودن را به سختی میتوان نشان داد. در این مورد باید نیت گوینده را بازشناخت و این اگر نه ناممکن که سخت دشوار است. ما چگونه نمیتوانیم بدانیم که آیا گویندهای به عمد امری را وارونه جلوه میدهد یا به خاطر زاویۀ دید و نگرش ویژۀ ایدئولوژیک خود دریافتی نادرست و متفاوت با دیگران از یک امر دارد؟ شاید به همین دلیل بسیاری از اوقات اتهام دروغ بیش از آنکه متوجه گزارۀ بیان شده باشد متوجه گویندۀ آن است. در اتهام دروغ، بیشتر قصد گوینده (گویندۀ دروغ) واکاوی و ارزشگذاری میشود تا محتوی سخنان او.
جمعبندی
دروغ نقطۀ تاریک و تابوی نگرش تحلیل و هنجاری به جهان است. فلسفه و علوم اجتماعی و انسانی کمتر علاقهای به بررسی آن نشان میدهند. این رویکرد در تناقض با رویکرد خود انسانها قرار دارد. آنها دروغ میگویند. آنها مدام آنچه را که بگونهای متعارف میتوان واقعیت نامید یعنی احساسات و دریافت اولیه خود از جهان را بگونهای دستکاری شده به دیگران گزارش میدهند. انسانها بعلاوه از زاویۀ دیدی متأثر از باورها، و علائق و منافعشان به جهان مینگرند و در کناکنش گفتاری و نوشتاری با دیگران شرکت میجویند. نگرش یا گزارههائی عینی و خنثی نسبت به وجود انسان و اهداف و قصدهای او وجود ندارد. این نکته پیچیده و پنهان مانده از دیدگاه همگانی نیست. در گسترۀ زندگی روزمره، ما بیشتر انتظار شنیدن سخنان، خوش و جالب از یکدیگر داریم تا بیان حقیقت. ولی در سطح بررسی و تفکر رسمی فلسفی و اجتماعی کسی از دروغ سخن نمیگوید. نیچه تنها کسی است که بدان توجه نشان داده و بررسی آن همت گماشته است. ولی حتی او چندان در بررسی آن درنگ نکرده است و جنبههای گوناگون آنرا نکاویده است.
دروغ بر هم زنندۀ نظم و ساختار جهان زندگی است. اعتماد، یقین و اطمینان به دیگران، به جهان و جامعه همگی بر بنیاد حقیقت اموری ممکن هستند. پندار همگانی آن است که دروغ همه چیز را از جا میکند، همه را به یکدیگر مشکوک میسازد و همه را به دشمنی با یکدیگر میکشاند. از اینرو همه میکوشیم که پردۀ تزویر بر دروغ کشیم. و آنگاه که آن کار را کردیم دروغ بگونهای جادوئی محو میشود. آنگاه که دروغ را پنهان داشتیم حقیقت شکل میگیرد. به راستی حقیقت مگر چیزی به جز دروغی است که دروغ بودنش با ظرافت و مهارت تمام از دیدها پنهان داشته شده یا پنهان مانده است.
پانویسها
[1] – نیچه دربارۀ حقیقت چنین میگوید: “حقایق توهماتی هستند که ما موهوم بودنشان را از یاد بردهایم، استعارههایی هستند که از فرط استعمال فرسوده و بی رمق گشتهاند، سکههایی که نقش آنها ساییده و محو شده است و اکنون دیگر فقط قطعاتی فلزی محسوب میشوند و نه سکههایی مضروب.” فریریش نیچه(۱۳۸۰)، فلسفه، معرفت و حقیقت (ترجمۀ مراد فراهادپور)، هرمس، تهران صص ۱۶۵-۱۶۵. دربارۀ آلتوسر نگاه کنید به:
Louis Althusser (1971), “Ideology and Ideological State Apparatus (Notes Toward an Investigation)”, in Lenin and Philosophy and other essays, Monthly Review, New York.
دربارۀ فوکو نگاه کنید به:
Michel Foucault (1980), “Truth and Power” in Power/Knowledge, Pantheon Books, New York.
[2] – نگاه کنید به:
Alfred Tarski (1983), The concept of Truth in Formalized Languages, in Logic, Sematic, Mathematics: Papers from 1923 to 1938. Oxford University Press, New York.
بالا و پایین مقاله با هم در تناقضند. بالاخره ح
راس الغول / 24 February 2014
Trackbacks