هرگاه به این موضوع فکر می‌کنم که چرا هنوز کسی در ادبیات ایران سر بر نیاورده که بتواند اصول نقد ادبی را آن چنان که مفاهیم این حوزه‌ی ادبی پیش‌بینی و مدون کرده، در سیاست نقد خویش در نظر بگیرد و آن را به دیگران نیز بیاموزد، دو موضوع بیش از همه در برابرم رژه می‌روند: یکی ارتباط کم با جهان خارج در گذشته و سانسور که خودسانسوری را هم در بر دارد.

چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران
چالش نقد ادبی و دوران فترت ادبیات ایران

اما در ارتباط با زندگی در خارج تنها سودی که دارد این است که منتقد می‌تواند با آخرین تئوری‌های نقد ادبی آشنا شود که متأسفانه اکنون و در کشورمان به خاطر سیاست‌های کور و تمامیت‌خواهی از نویسنده و منتفد ادبی دریغ شده است. در این معنا، چالش بزرگ نقد ادبی ایران، مسلح شدن به تئوری‌های نقد ادبی است. بی‌طرف بودن منتقد و نگاه نافذ به اثر و صاحب اثر – البته در صورت نیاز. این دومی اما در مناسبات نقد ادبی ایران بیشتر رواج دارد. یعنی نوشته‌ای نقد نمی‌شود مگر آن که صاحب نوشته را به دوستی یا دشمنی بشناسند. در هر حال خود اثر در رفاقت یا کین منتقد مدعی بی‌طرفی گم می‌شود و لشکر موافق‌ها یا مخالف‌های نویسنده اثر کم یا زیاد می‌شود.

مهم‌ترین چالش‌ها در نقد ادبی

مجهز نبودن به ابزار نظری نقد موجی می‌شود که در روزنامه، هفته‌نامه، مجله‌ها و جُنگ‌های ادبی کاغذی و اینترنتی، شاهد گزارش یا معرفی کتاب باشیم به جای نقد. گزارش می‌شود که کتاب چند صفحه است، چند شعر یا داستان دارد، نویسنده اهل کجا است و چند جمله از اینجا و آنجای کتاب هم بدون این که دلیلی برای آوردن‌شان باشد، ذکر می‌شود. این‌ها نقد نیست که رابطه متقابل نویسنده، خواننده و متن را بررسی نمی‌کند. نقد نیست، چون رابطه درونی متن با زبان را هم به خواننده نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون در‌هم‌آمیزی اندیشه و تخیل نویسنده که برآمد آن نوشته‌ی مورد بررسی است را نشان نمی‌دهد و خواننده هم سرانجام شاید نداند که کجای متن تخیل است، و واقعیت زیبایی که با ذهنیت نویسنده در هم آمیخته و دست‌مایه نویسنده شده تا متن آفریده شود را در نمی‌یابد. باز هم نقد نیست، چون رابطه درونی متن و بیناخط‌هایی که سفید هستند و ذهنیتی که خواننده به آن می‌اندیشد یا می‌تواند بیاندیشد را نشان نمی‌دهد. نقد نیست، چون به بررسی جامعه‌شناسانه زمان و مکانی که نوشته مربوط به آن است و بررسی روان‌شناسانه‌ی شخصیت‌ها که هر یک در طول متن قد می‌کشند یا برشی از زندگی آنها نشان داده می‌شود، نمی‌پردازد. چرایی چنین نوشته‌هایی که نام نقد هم بر پیشانی دارند، مجهز نبودن به اصول و مبانی نقد ادبی است. آنچه به نام نقد می‌خوانیم، گاه چنان با انشای بدی هم نوشته می‌شود که انسان از متن و نوشته‌ای که آن را نقد می‌کند (بخوان معرفی می‌کند)، بیزار می‌شود.

در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

آنچه ذکر کردم، چالشی است که پیش روی نقد ادبی ایران است. البته که ایرانیان هم در ایران ، توانایی به دست آوردن مبانی نقد را دارند، اما رابطه که جای ضابطه را می‌گیرد از یک طرف، و سیستم حکومتی که با اعمال دیکتاتوری و سانسور، از طرف دیگر، هر صدایی مگر آنچه بر وفق مرداش هست را خاموش می‌کند، اجازه‌‌ی بالندگی به ذهنیت نقادانه نیز نمی‌دهد. در شرایطی که سر تا پای جامعه با رویکردی ایدئولوژیکی مواجه باشد، هم ادبیات در معرض مرگ خاموش قرار می‌گیرد و هم هنر نقد ادبی.

عباس شکری، نویسنده
عباس شکری، نویسنده

تاریخ نقد ادبی در ایران هم شاهد این مدعا است: فاطمه‌ سیاح در نقد ادبی جدید ایران از پیشروان است. هم‌ او بود که بیش از هفتاد سال پیش درس نقد ادبی و ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران بنیاد کرد و شاگردان شایسته‌ای هم پرورد و گفتارهایی در نقد ادبیات ایران نوشت که بنیاد آنها بر استدلال علمی و عینی استوار بود. اما باور او به ماركسيسم و تعلق او به مكتب رئاليسم سوسياليستی، به تحليل‌های انتقادی او از ادبيات آسيب رساند، دامنه‌ی باور او به رئاليسم اجتماعی به آن جا رسيد كه حتا نويسندگا ن معتبری مانند مارسل پروست و جيمز جويس نيز در حوزه‌ی اعتنای او قرار نگرفتند. سياح آن چنان شيفته‌ی سنت رئاليسم تولستوی و بالزاك بود كه تخيّل را كه جوهر آفرينش هنری است فروگذاشت و تنها به وصف واقعيت دل بست، غافل از اينكه هرچند آبشخور هنر زندگی است، اما اين تخيل هنرمند است كه در واقعيت زندگی تصرف می‌کند و با نيروی خيال آن را به صور ت اثری هنری باز می‌آفريند.


بیشتر بخوانید: بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث


به دوره‌ای برسیم که هم نسل‌های ما به یاد دارند و سایه سیاست چنان بر ادبیات سنگینی می‌کند که نقد ادبی باید تبدیل می‌شد به نقد سیاست ادبی. “ادبیات قبل از انقلاب – از کودتای سی و دو تا سال پنجاه و هفت – در یک نگاه کلی، ادبیاتی‌ست متعهد به نوعی آرمان اجتماعی و بر یک سلسله یقین‌‌ها استواراست. تعریف معینی از انسان و زبان و گذشته‌ی فرهنگی دارد، در وجه غالب‌اش زبان تاریخی‌ست که غایتی روشن دارد. به تعبیری ادبیات این دوره به نگاهی سیاسی تقلیل می‌یابد. نه از نگاه انتقادی تند و تیز هدایت خبری هست که کل فرهنگ را به چالش می‌کشد و نه از نگرانی‌های نیما که فرهنگ شعری هزارساله را در بن‌بست می‌‌بیند و قصد شکستن سد سدید را دارد. به اجرا در آمدن طرح نوین هدایت و نیما در گرو نقد فرهنگ گذشته بود، آنچه در طی قرون، قدسی شده و سد و مانع نگرش عرفی به زندگی و ادبیات بود. به سبب این نوع درگیری میان گذشته و اکنون بود که از منظر پیشروان ادبیات نوین، در دوره‌ای بحرانی به سر می‌‌بردیم.” (ترجمه گفتاری از جرج اورول)

[دوران جمهوری اسلامی] عصر نقد و سنجش نیست. عصر جانبداری و سرسپردگی است، نه بیطرفی. سیاست، سیاست آلوده به ایدئولوژی دینی، به وسیعترین معنا به نحوی بی‌سابقه به ادبیات هجوم برده است و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه‌تر کرده است.

ادبیات ایران بعد از بهمن پنجاه و هفت که نقد ادبی هم تابعی از همین متغیر است، سیاسی‌-‌دینی می‌شود و کفه‌ی دینی نیز هر روز عرصه را هم بر سیاست و هم بر ادبیات تنگ می‌کند. در چنین فضایی فرهنگ نقد ادبی، جایی برای رشد و بالندگی پیدا نمی‌کند. یعنی، این عصر، عصر نقد و سنجش نیست. عصر جانبداری و سرسپردگی است، نه بیطرفی. سیاست، سیاست آلوده به ایدئولوژی دینی، به وسیعترین معنا به نحوی بی‌سابقه به ادبیات هجوم برده است و این امر ما را از کشمکشی که همواره میان فرد و جمع جریان دارد، آگاه‌تر کرده است. با گسترش این موج سیاهی و تیرگی و وزیدن تلخ‌کامی بر ادبیات ایران، ماهیت خطری که در آینده‌ی نزدیک ادبیات ایران را تهدید می‌کند، هنگامی آشکار می‌شود که کسی به بررسی دشواری نقد صادقانه و بدون پیشداوری در عصری مانند روزگار ما بپردازد. عصری که در آن فرد مجبور می‌شود در چیزی ذوب شود که مگر تمامیت‌خواهی خواست دیگری ندارد.

بنابراین پيروزی سانسور بر خلاقيت فرهنگی و حذف نقد، انديشه، فرهنگ و ادبيات معاصر ايران را شايد بتوان از مهم‌ترين دستاوردهای دولت جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در سال‌های سیاه گذشته تلقی کرد. اما پيروزی جمهوری اسلامی در عرصه حذف ادبيات و هنر و انديشه و تخيل غيرحکومتی و مستقل، با ارتقاء رشد و گسترش فرهنگ حکومتی و تک صدایی همراه نبود و جامعه ايرانی، به رغم تلاش پيگير دستگاه‌های سانسور مستقيم و غيرمستقيم، به جامعه‌ای تک‌صدایی و تک‌فرهنگی بدل نشد.

پيروزی سانسور و شکست فرهنگ تک‌صدایی بازهم اين واقعيت را به اثبات رساند که خلاقيت فرهنگی نه از حذف رقبا که بر بستر و در متن چالش و تبادل انديشه‌های متنوع ارتقاء می‌يابد. سانسور ميدان را از رقبا تهی و موقعيتی انحصاری برای فرهنگ حکومتی فراهم می کند اما اين موقعيت انحصاری در غيبت خلق آزاد و رقابت و تبادل فرهنگی، برای فرهنگ متکی به سانسور و حذف نيز هيچ ثمری به بار نمی‌آورد.


بیشتر بخوانید: ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟


برای نقد ادبی یک متد و سبک ساده‌ای وجود ندارد که بتواند کلیت نقد را در بربگیرد. اما به طور کلی منتقدان تمایل به ادامه ترسیم و مطالعه‌ی متون با منابع تاریخی و یا چارچوب‌های نظری دارند. سبک‌های نقد نیز متفاوت هست و همین رنگارنگی نیز موجب می‌شود که هر کس متن را بر اساس یکی از همین سبک‌ها به بررسی بنشیند.

یکی از سبک‌هایی که در دوران اخیر مورد توجه نظریه پردازان نقد ادبی قرار گرفته، نظریه شناخت ادبی بر اساس روش‌های علمی است. در این سبک که رویکردی است از شناخت علوم به شناخت ادبی، شیوه‌ی بررسی اثر ادبی همان‌گونه است که در علوم طبیعی.

پيروزی سانسور بر خلاقيت فرهنگی و حذف نقد، انديشه، فرهنگ و ادبيات معاصر ايران را شايد بتوان از مهم‌ترين دستاوردهای دولت جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در سال‌های سیاه گذشته تلقی کرد. اما پيروزی جمهوری اسلامی در عرصه حذف ادبيات و هنر و انديشه و تخيل غيرحکومتی و مستقل، با ارتقاء رشد و گسترش فرهنگ حکومتی و تک صدایی همراه نبود و جامعه ايرانی، به رغم تلاش پيگير دستگاه‌های سانسور مستقيم و غيرمستقيم، به جامعه‌ای تک‌صدایی و تک‌فرهنگی بدل نشد.

در این سبک نقد ادبی، تنها یک وجه از یک اثر در نظر گرفته نمی‌شود. چند منتقد کار گروهی بر روی یک اثر انتخابی را شروع می‌کنند و هر یک جنبه‌ای از آن؛ مانند، روان‌شناسی، جامعه‌شناختی، زبان‌شناسی، زیبایی‌شناسی، تصنع‌های ادبی و سیر تکاملی شخصیت‌های اثر را بررسی می‌کند و در ترکیب نتیجه‌ی همه‌ی این بررسی‌ها نقدی کامل و همه‌جانبه در مورد اثر ارایه می‌شود. بدیهی است که به کارگیری همه‌ی این جنبه‌ها در رابطه است با فرایند اکتساب، سازماندهی و استفاده از اطلاعات، و در نتیجه می‌تواند به درک درستی از ادبیات و اثر مورد بررسی کمک کند. این چنین نقدهایی است که می‌تواند خواننده را در مواردی مانند درک شخصیت‌ها، تأثیرگذاری کردار آنها، جلب توجه مخاطب، نمایندگی بخشی از مردم جامعه، تبیین و تأویل شرایط و سرانجام یافتن راه حل و برون‌رفت از دشواری‌ها کمک کند. نیاز چنین نقدهایی، آزادی در انتخاب متن، آزادی بیان آنچه در پس تحلیل ادبی به دست می‌آید و صراحت می‌باشد که چالش بزرگ منتقدان ادبی در ایران است.

چنانچه آقای دکتر ضیاء موحد در گفت‌وگویی می‌گوید: برای نقد ادبی باید «مفهوم» داشت و این مفاهیم از فلسفه، از هنر، موسیقی و . . . می‌آید. برای اینکه کسی درباره نقد ادبی صحبت کند باید دانش عظیمی داشته باشد و مفهوم مرتبط با آن را در ذهن داشته باشد. وقتی این مفاهيم در ذهن قدمای ادبی ما وجود نداشته طبیعی است که تحلیل هم وجود نخواهد داشت لذا ما دچار فقر مفهومی هستیم. وقتی کسی با مباحث تخصصی‌تر در دانشگاه آشنا می شود ناخودآگاه مفاهیم زیادی در ذهن او برای تحلیل و تامل ایجاد می‌شود، البته نقد ادبی نزد هر منتقد دارای مفاهیمی است که لزوماً مفاهیم او با دیگر منتقد یکی نیست و متفاوت است.

بنابراین، چالش بزرگ نقد در ایران، رهایی ادبیات از چنگال پیدا و نهان سانسور است و مجهز شدن به ابزار علمی نقد ادبی و هم‌زمان رعایت بی‌طرفی و صداقت.

دوره‌های فترت ادبی

تاریخ ادبیات ایران دوران پر فراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشته و معروف‌ترین دوران فترت مربوط می‌شود به بعد از حضور اسلام در ایران. در دوران اخیر هم چندین بار ادبیات ایران با خاموشی و سکوت کوتاه و بلند مدت روبرو شده که نمونه‌های آن، دوران پیش از مشروطیت، دوران پهلوی اول، سال‌های پس از کودتای سی و دو و سی و پنج سال حکومت جمهوری اسلامی که خود نیز افت و خیز داشته است. هشت سال جنگ نیز با سکوت و سیاهی ادبیات همراه بود و سرکوب هنرمندان مستقل. این فضای سیاه و تار با مرگ خمینی، کمی باز شد و باز در دوران احمدی‌نژاد به زوال هشت ساله رسید. یعنی فترت ادبی در سه دهه‌ی گذشته سایه هماره‌ی آسمان ادبی ایران بوده است. علت این خاموشی و سکوت هم حکومتی است که تمامیت‌خواه است و هیچ چیز مگر خود و باور خود را برنمی‌تابد. این نوع نگاه هم در تقابل است با ادبیات مدرن که به طور ذاتی پدیده‌ای فردی است: یا اندیشه و احساس کسی را صادقانه بیان می‌کند، یا هیچ نیست.

چالش بزرگ نقد در ایران، رهایی ادبیات از چنگال پیدا و نهان سانسور است و مجهز شدن به ابزار علمی نقد ادبی و هم‌زمان رعایت بی‌طرفی و صداقت.

چنانکه گفتم،فرض بر این است که نویسنده مستقل است و در بیان اندیشه و تخیل خود هم آزاد. ولی همین که بخواهیم این اندیشه و تخیل ر ا به قالب الفاظ ببریم، می‌بینیم که ادبیات چگونه در خطر قرار می‌گیرد، زیرا عصری که در آن به سر می‌بریم، عصر دولت توتالیتر است که به فرد اجازه‌ی هیچ‌گونه آزادی نمی‌دهد و به احتمال نمی‌تواند بدهد.

وقتی کسی از توتالیتاریسم صحبت می‌کند، بلافاصله به فکر آلمان [هیتلری[، روسیه [استالین] و ایتالیای ]موسولینی] می‌افتد، ولی تصور می‌کنم باید این خطر را در نظر داشت که پدیده‌ی توتالیتاریسم، اکنون نه تنها جهانی شده که ما ایرانی‌ها دوره‌ی سرمای این نوع حکومت را که با دین هم درآمیخته است، بیش از همه‌ی مردم جهان حس می‌کنیم و معنای واقعی آن را، هم در عرصه‌ی اجتماعی و هم در حوزه‌ی هنری که ادبیات هم بخشی از آن است، درک می‌کنیم.

اکنون اما، بر پایه‌ی دلایل و شواهد موجود باید تصدیق کرد که توتالیتاریسم دینی حاکم بر ایران، به حدی که در هیچ یک از عصرهای گذشته حتی شنیده نشده بود آزادی فکر را برانداخته است. پی بردن به این نکته مهم است که کنترل توتالیتاریسم بر عرصه‌‌ی اندیشه نه تنها افکاری را که نباید داشته باشیم، بلکه همچنین افکاری که باید داشته باشیم را هم شامل می‌شود. توتالیتاریسم نه تنها بیان بعضی افکار و حتی به خاطر سپردن آنها را ممنوع می‌کند، بلکه به شما دیکته می‌کند که به چه باید فکر کنید، ایدئولوژی خاصی برای شما می‌سازد و می‌کوشد هم به زندگی عاطفی شما حاکم شود و هم مجموعه‌هایی از قواعد رفتاری مقرر کند. توتالیتاریسم تا حد امکان شما را به انزوا از دنیای خارج می‌کشاند و در جهانی مصنوعی محبوستان می‌کند که در آن هیچ معیاری برای مقایسه نداشته باشید. دولت توتالیتر سعی دارد دست‌کم همان‌قدر که کردار اتباع خود را زیر کنترل دارد، افکار و احساسات و عواطف آنان را نیز کنترل کند.

پرسشی که برای ما اهمیت دارد این است که آیا ادبیات می‌تواند در چنین فضایی به هستی ادامه دهد؟ به نظر من، پاسخ کوتاه این است که: نه، نمی‌تواند. بر همین اساس است که هم چالش بزرگ نقد ادبی پیش روی ایرانیان است و فترت آفرینش ادبی.


بیشتر بخوانید: قدرِ دو گندم آزادی


به هر حال این تنها امید برای هر کسی است که دغدغه‌ی ادبیات را به دل دارد. هر کسی که ارزش ادبیات را احساس کند، هر کسی که قادر به درک نقش محوری ادبیات در سیر تکاملی تاریخ بشر باشد، باید هم چنین در ک کند که ضرورت ایستادگی در برابر تمامیت‌خواهی، خواه تحمیل شده به ما از بیرون و خواه از درون، مسأله‌ی مرگ و زندگی است.

بنابراین و با توجه به سیاست تاریک اندیش دولت‌های جمهوری اسلامی در سه دهه‌ی گذشته، ادبیات در محاق مانده و کمتر آفرینشی منتشر شده که توانسته باشد از تیغ سانسور مصون مانده باشد. یعنی، اندیشه و تخیل آفرینش‌گر را قیچی کرده و بعد چیزی غیر از آنچه می‌بایست بوده باشد را به مخاطب تحویل داده‌اند. در این حالت هست که ادبیاتی فرصت نمایش پیدا می‌کند که وابسته به سیاست‌های حاکم باشد یا خنثی. محتوای چنین ادبیاتی را می‌شود به صورت زیر دسته‌بندی‌ کرد:

– رشد ناسیونالیزم باستان گرا
– اخلاق گرایی و مصالحه‌جویی
– پرهیز از مسلک‌های سیاسی بر اثر خفقان موجود
– احساسات گرایی و رومانتیسم

در هر دهه‌ای دوره فترت و ضعف فعاليت‌های هنری وجود داشته. در واقع می‌توان گفت وضعيت حال حاضر، دوره فترت دگرزيستی ادبيات را پشت سر می‌گذارد. این را می‌گویم که حتا حمله‌ی اعراب، مغول‌ها و تیمور هم نتوانست ادبیات و فرهنگ این آب و خاك را نابود کند.

فعاليت‌های ادبی خنثی نمی‌شوند بلكه نفی ديالكتيكی مي‌شوند. به اين معنا كه در مبحث خود نوعی كنكاش كرده و به بازنگری راه پشت سر گذاشته شده می‌پردازند، ژرف‌نگری می‌كنند و سعی دارند فعاليت‌ها را در راهی جديد بسترسازی كنند.به این کار، در ادبيات پوست‌اندازی مي‌گويند. به اين معنا كه شاعران و نويسندگان هر سرزمینی در ابعاد مختلف كاری خود؛ قصه‌نویس، شاعر، مجسمه‌ساز، نقاش و … بايد پوست‌اندازی كنند. حرکت دریا را در سطح شاهد نیستیم، اما در زیر آب در جریان است و برای فردای فترت اکنون، چاره‌اندیشی می‌کند.

اگرچه ادبیات نیز چون هرآن چیز دیگر در این سرزمین بلا‌زده به سیاست آغشته است. پس به اجبار این¬گونه می‌گوییم:

دوران فترت در فضای بسته، بهترین دوران است برای اندیشیدن به گذشته، طرح و برنامه ریختن، و به انتظار زمان فضای باز نشستن و آن‌گاه عمل کردن. باید فکر کرد که چه بر سر ادبیات آمده و چرا؟ البته ایکاش به کلی خاموشی ادبیات و هنر و فرهنگ وجود نداشت که نیازی به بازاندیشی گذشته در این دوران باشد. اما با توجه به تجربه‌ی دورانی که ادبیات در محاق بوده و فرصت نگریستن به روزهای گذشته از دست رفته، باید اکنون را چراغی برای فردا کرد که گذشته‌ی آن است.

با این حساب، ادبیات ایران و تولیدات داخلی آن دچار فترت است. می‌گویم داخلی، چون در پاسخ هر دو پرسش، بخش آفرینش‌های ادبی ایرانیان ساکن خارج را در نظر نگرفته‌ام. در خارج از ایران حجمی انبوه از کتاب؛ داستان، شعر، رمان، مجله و … منتشر شده و می‌شوند که به علت نبود سیستم درست نشر و توزیع، کمتر می‌شود به همه‌ی آنها دسترسی داشت. البته تعداد تیراژ با کمال تأسف چندان کم است که انگار ادبیات ایران در تبعید هم در فترت است. اگر نخواهم نام فترت را بر آن نهم، باید بگویم علیرغم آزادی بیان، آزادی انتشار و همه‌ی مبانی نشر، ادبیات ایران در تبعید، ضمن بالندگی و وارد عرصه‌های نوین ادبیات شدن، نتوانسته با اقبال بزرگی روبرو شود که انگار در محاق است.

حوزه‌ی نقد در خارج هم مگر چند نفر که از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی‌رود، دچار همان مشکلاتی هست که در داخل. به ویژه آفرینش‌گرانی که در دهه‌ی اخیر به خارج آمده‌اند، همان فرهنگی که پیش از این یادآور شدم را با خود آورده‌اند و سرمشق‌شان هم هست.

در همین زمینه:

ما ادبیاتی‌ها کجای کاریم؟
بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث
قدرِ دو گندم آزادی