sexuality_JeffreyWeeks

تغییراتی که در بخشِ پیش اشاره شد، گرچه مهم هستند اما هنوز ما را از شرِ مخاطراتِ و پدیده‌های ناگوار در پهنه جنسی نرهانیده‌اند. به نظر می‌رسد که هر دو ادعای «رهایی جنسی» یا «افولِ اخلاقی» نادرخورد باشند. اما همین لطایف و دوپهلویگیِ تغییر، در ایجادِ فضای بی‌اطمینانی و (از دیدِ برخی) سردرگمی‌ها سهیم بوده است. در چنین فضایی، جریان‌های عمیقِ احساسات به سطح می‌آید و در قالبِ وحشت‌زدگی‌های اخلاقی نمود می‌یابد. وحشت‌زدگی‌های اخلاقی ناشی از اضطرابِ اجتماعی هستند که معمولا بر روی یک موقعیت یا شخص یا گروهی از اشخاص (که تهدیدی برای ارزش‌ها و پیش‌فرض‌های مقبولِ اجتماعی به شمار می‌روند) متمرکز می‌شوند. این وحشت‌زدگی‌های اخلاقی عموما موقعیت‌های سردرگم‌بودن و مبهم‌بودن است؛ دوره‌ای است که در آن احساس می‌شود باید مرزهای بین رفتار مشروع و نامشروع را تعریف یا طبقه‌بندیِ دوباره‌ای کرد.

وحشت‌زدگی‌های کلاسیکِ اخلاقی در گذشته پیامدهای جدی‌ای به بار می‌آوردند، به شکل پیگرد و سرکوب فیزیکی  و اقداماتِ قانونی. از جنگ جهانی دوم، ظاهرا از این دست اقدامات بسیار انجام شده و تمرکزِ بسیاری از آن اقدامات درباره‌ی مسائل اخلاقی و جنسی بوده و هست: درباره‌ی بیماری‌های مقاربتی، تن‌فروشی، تجارت انسان، همجنسگرایی، آزار جنسی کودکان و کودک‌دوستی، سکس نوجوانان، پورنوگرافی، و از این دست موارد. جنبه‌ی مهم بسیاری از این اقدامات همانا ارتباط بین سکس و بیماری بوده؛ بیماری تبدیل به استعاره‌ای از کثافت و بی‌نظمی و فساد گشته. شگفت‌آور نیست که وحشت‌زدگی‌هایی بر سرِ جنبه‌های اخلاقی و اجتماعیِ تب‌خالِ اندام‌های تناسلی و سرطانِ گردنِ رَحِم و، غم‌بارتر از همه، اچ‌آی‌وی و ایدز صورت گرفته است.

به‌ویژه در اوایلِ دهه‌ی ۱۹۸۰، زمانی که نخستین نشانه‌های یک همه‌گیریِ بی‌سابقه در بین جمعیتِ مردانِ همجنسگرا در ایالات متحده پدیدار شد، واکنش‌هایی که به ایدز می‌شد از تمامِ علایمِ وحشت‌زدگیِ کلاسیک برخوردار بودند. موردی که به بحث ما بیش‌تر مربوط می‌شود این است که ایدز توانست افشا کند که چه اضطراب‌های عمیقی درباره‌ی جایگاهِ کنونیِ سکسوآلیته در جامعه‌ی ما وجود داشته. بحرانِ ایدز، بسیاری از گوشه و کنارهای تاریکِ فرهنگِ جنسی ما را روشن ساخت، و برخی نگرانی‌های اجتماعی را در این قربانیِ نمادین و شناسایی‌پذیر می‌شد مشاهده کرد. وقتی شعله‌های این همه‌گیری در طول دهه‌های بعدی به دیگر نقاط جهان رسید و میلیون‌ها انسان را جوان‌مرگ ساخت و حتی در بخش‌هایی از جهان موجب وخیم‌شدنِ زندگیِ اقتصادی گشت، ارتباطِ خطرناکِ سکسوآلیته و مرگ و بیماری، امر اروتیک را چنان پای میزِ محاکمه کشاند که بی‌سابقه بود.

یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های بحرانِ اچ‌آی‌وی/ایدز در ابتدای همه‌گیری‌اش (برخلاف دیگر بیماری‌ها) آن بود که مقصرِ اصلیِ ایجادِ علائمِ بیماری را افرادی دانستند که خواه به خاطر نگرش‌های اجتماعی‌شان یا کنش‌های جنسی‌شان، به آن بیماری مبتلا شده بودند و مجبور بودند با آن زندگی کنند و بمیرند. و چون در آن زمان در کشورهای غربی اکثر مردمی که از اچ‌آی‌وی/ایدز رنج می‌بردند مردانِ همجنسگرا بودند، به‌خوبی نشان می‌دهد که نگرش‌ها و احساساتِ رایج درباره‌ی سکسوآلیته‌های راست‌کیشی چه بوده. از همان ابتدای شناساییِ این بیماری در امریکا در سال‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲، ایدز را به گونه‌ای می‌دیدند که گویی مصیبتِ ویژه‌ی همجنسگرایی است، و رسانه‌های زرد نیز از اصطلاحِ «طاعونِ همجنسگرا» برای توصیفِ آن استفاده می‌کردند.

در واقع، از همان آغاز پیدا بود که گروه‌های دیگر نیز مستعدِ این بیماری هستند: هاییتی‌ها (در ایالات متحده) و معتادانِ تزریقی و هموفیلی‌ها (به‌خاطر وابستگی‌شان به خونِ انسان‌های دیگر). به‌زودی نیز آشکار شد که در بخش‌های وسیعی از افریقای مرکزی (که گمان می‌رود خاستگاهِ اصلی این بیماری باشد و همه‌گیریِ بومی در آن‌جا روی داده) عمدتا جمعیتِ دگرجنسگرا به این بیماری مبتلا بوده و بنابراین از طریق آمیزشِ دگرجنسگرایانه نیز قابلِ انتقال بوده. اما پیوندِ مسلمِ بین فعالیتِ راست‌کیشیِ جنسی و این بیماری بوده که علتِ اصلیِ آن وحشت‌زدگی در غربِ صنعتی‌شده شده و واکنش‌های متنوعی در سراسرِ جهان شده برانگیخته.

در طولِ وحشت‌زدگی‌های معمولِ اخلاقی، درباره‌ی عواملِ اصلیِ این وحشت‌زدگی‌ها کلیشه‌سازی می‌شود و آن‌ها را غول‌های عجیب و غریبی می‌بینند، که همین نیز منجر می‌شود به: افزایشِ ترس‌ها و حسِ تهدیدشدن، تشدیدِ وضعیت‌های وحشت‌زده و مواضعِ مطلق‌گرا، و جست‌وجو برای چاره‌های نمادین و معمولا خیالی. در موردِ ایدز اما بیماریِ مخوفی وجود داشت که جانِ انسان‌های بسیاری را گرفت و هیچ درمانی هم برای‌اش نبود، و ابتدا تصور می‌شد که از شیوعِ آن نیز نمی‌توان جلوگیری کرد. در ۱۹۸۵، ایدز بزرگ‌ترین عاملِ مرگِ مردانِ بزرگسال در شهر نیویورک به شمار می‌رفت و همه‌جا شیوع یافته بود. اضطرابی که ایدز برانگیخته بود، اضطرابی به‌حق بود. هرچند، این اضطراب در قالبِ جستجو برای سپرِ بلا خود را نشان داد، و مردانِ همجنسگرا مشخصا در قبال این هجوم آسیب‌پذیر بودند. کنش‌های جنسیِ مشخصی (برای مثال، آمیزشِ مقعدی) و عاداتِ اجتماعیِ مشخصی (داشتنِ چندین شریکِ جنسی) که عموما (گرچه اغلب به‌اشتباه) با مردانِ همجنسگرا همبسته بودند، در شیوعِ این بیماریْ نقشِ اصلی را داشتند، و به‌آسانی می‌شد تقصیر این شیوع را به گردنِ افرادی انداخت که ایدز گرفته بودند. و در همین‌جا بود که لغزشی روی داد: از این ایده که همجنسگراها موجبِ «این طاعون» شده بودند (که هیچ مدرکی در این زمینه وجود نداشت) به این ایده رسیدند که خودِ همجنسگرایی یک طاعون است. نمودهای آن چیزی که سوزان سانتاگ «کنش‌های گَندزدایی» علیه گروه آسیب‌پذیر می‌نامد، سر بیرون آورد: رستوران‌ها دیگر حاضر نبودند به مشتری‌های همجنسگرا خدمت‌رسانی کنند، نویسندگانِ همجنسگرا اخراج شدند، دندان‌پزشک‌ها دیگر نخواستند که دندانِ همجنسگراها را معاینه کنند، زباله‌بَرها وقتی می‌خواستند زباله‌های قربانیانِ مشکوک به ایدز را جمع‌آوری کنند از ماسک استفاده می‌کردند، زندان‌بان‌ها از انتقالِ زندانی‌ها خودداری می‌کردند، عواملِ پشت‌صحنه‌ی تئاترها از همکاری با بازیگرانِ همجنسگرا پرهیز می‌کردند، برخی از آسیب‌شناس‌ها از معاینه‌ی بدنِ بیمارانِ مبتلا به ایدز سر باز می‌زدند، و مسئولانِ قبرستان‌ها نیز از خاکسپاریِ آن‌ها خودداری می‌کردند.

شواهدِ علمی در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۸۰ روشن و واضح بود: ایدز از طریق ویروس منتقل می‌شود و به‌خودیِ خود واگیرنده نیست. فقط می‌شد از طریق تماسِ جنسی یا تزریقِ خون انتقال یابد. ایدز بیماری مخصوصِ همجنسگرایان نبود، و اکثر افرادی که در سراسر جهان به این بیماری مبتلا شده بودند در واقع دگرجنسگرا بودند. افزون بر آن، با اندکی تغییرات در سبکِ زندگی و به‌ویژه با پرهیز از برخی کنش‌های جنسی (مثل دخولِ مقعدی بدون محافظ) می‌شد مانع از شیوع‌اش شد. همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که نیازی ضروری به آموزشِ عمومی بود تا هم از ترس‌ها بکاهد و نیز آگاهی از فعالیت‌های امن‌ترِ جنسی را ترویج کند. سرانجام، در بخش‌های ثروتمند و پیشرفته‌ی جهان، چنین کاری صورت گرفت. اما همه‌ی این تلاش‌ها پس از آن صورت گرفت که ترس و جهالتْ هجمه‌ای از واکنش‌های تنبیهی را تولید کردند. و همین‌که همه‌گیریِ ایدز به‌ناچار در سطحِ جهان پخش شد، ترس و سرزنش و سردیِ خودسرانه‌ و واکنش‌های متناقض را در پی آورد؛ البته با تفاوتی عظیم: درحالی‌که بخش‌های ثروتمندِ جهان، کنش‌های امن‌ترِ جنسی ریشه‌‌ی اچ‌آی‌وی را خشکاند و انواع و اقسامِ داروهایی که در کُندکردنِ تاثیرِ بیماری‌ها موثر بودند به بیماران عرضه شد، در اکثریتِ بخش‌های جهان این همه‌گیری با فقر و شبکه‌ای از بیماری‌های دیگر گره‌ای کور خورده بود.

همان‌طور که واکنش‌ها به همه‌گیریِ اچ‌آی‌وی/ایدز در غرب، پرده از اضطراب‌های ریشه‌دار و فضای غالبِ بی‌اطمینانی برداشت، در دیگر بخش‌های جهان نیز این همه‌گیری توانست نابرابری‌های ساختاری و استثمار و مخاطراتِ تغییرِ بی‌سابقه‌ی جنسی را برملا کند. کاهشِ شدیدِ جمعیت که در واکنش به روندِ پرشتابِ صنعتی‌شدن پدید آمد، مهاجرت از روستاها به شهر، مهاجرت بین کشورها، مهاجرت در نتیجه‌ی جنگ، توانست شیوعِ بیماری‌های واگیردارِ جنسی و تزریق-خونی را بیش‌تر کند. نادانی (برای نمونه، این باورِ شایع و نادرست در افریقای جنوبی که سکس با باکره‌ها عفونت‌های جنسی را درمان می‌کند) یا تبعیض (علیه کاندوم‌ها به این دلیل که [مرد را] از مردی می‌اندازند) به شیوعِ آن شتابِ بیش‌تری داد. مسافرت‌های بین‌کشوری نیز این همه‌گیری را از قاره‌ای به قاره‌ی دیگر انتقال داد.

در سال ۲۰۰۸ برآورد شد که ۳۳ میلیون نفر در جهان با اچ‌آی‌وی و ایدز زندگی می‌کنند، که نیمی از آن‌ها زن بودند. نزدیک به ۳ میلیون نیز به‌تازگی مبتلا شده بودند، و ۲ میلیون نفر نیز به‌علتِ ایدز مرده بودند. اکثریتِ این ابتلاهای جدید و مرگ‌ها در افریقای سیاه[1] بود. سازمان UNAIDS (برنامه‌ی سازمان ملل درباره‌ی ایدز و اچ‌آی‌وی) شیوعِ اچ‌آی‌وی در افریقای جنوبی را «افسارگسیخته» توصیف کرد. همه‌گیری‌های جدیدی از امریکای جنوبی و اروپای شرقی گرفته تا آسیای جنوب‌شرقی و چنی و هند، تهدیدکننده شده بود؛ موجبِ فروپاشی‌های اقتصادی و اجتماعی، افتِ جمعیتی، و شمارِ بالای کودکانِ یتیم گشت.

در مواجهه با چنین وحشت‌زدگی‌ای سخت می‌توان بارقه‌های امید یافت. اما ناممکن نیست. بسیجیدنی بی‌سابقه در اجتماعاتِ همجنسگرایانِ شهرهای غرب (که به سراسر جهان کشیده شد) به وجود آمد تا این اجتماعات بتوانند واکنش‌هایی به اچ‌آی‌وی و ایدز ارائه دهند؛ این واکنش‌ها از خودآموزی در سکسِ ایمن بود تا حمایت و برگزاری کمپین‌ها. کسانی که به این بیماری مبتلا بودند، در مبارزه با این همه‌گیری نقشِ پیشگامی بر دوش گرفتند. بسیاری از مردم، در مواجهه با بیماری و مرگ، خیلی خوب توانستند معنای زندگی را پیدا کنند. بسیجِ بین‌المللی علیه اچ‌آی‌وی و ایدز (خواه سازمان‌های رسمی‌ای مانند UNAIDS بوده باشد خواه تکثیرِ ان‌جی‌اوها) کمک کرد تا گفتمانی بین‌المللی درباره‌ی خطرِ جنسی و سلامتِ جنسی ایجاد شود؛ گرچه این گفتمان‌ها به‌کرات علیه وضعیتِ نادانی و غفلتِ دولتی بود. تخصصِ پزشکی و داروها در ابتدا توانستند رنجِ بیماران را کمی تسکین دهند. و کنش‌ها و هویت‌های جنسی‌ای که از روی شرم خود را پنهان کرده بودند اندک‌اندک صدا پیدا کردند و خود را در برابرِ تاریخ و بنابراین تغییر گشودند. اچ‌آی‌وی/ ایدز، که بحرانی بی‌سابقه در رفتارِ جنسی است، به‌طرز غریب و نامانوسیْ خطرات و تناقضات و سردرگمی‌ها و ابهام‌ها و خشونت‌ها و ظرفیت‌های روابطِ ما با امر سکسوآل را آشکار کرد. شاید شگفت‌آور نیست که بدانیم واکنشِ اولیه همانا ترس و وحشت‌زدگی بود. اما باید گفت که مبارزه‌ با اچ‌آی‌وی/ایدز نیازمند اقداماتی به غیر از این ترس و وحشت‌زدگی است؛ و بالاتر از همه، نیازمند فهم اهمیتِ سکسوآلیته در فرهنگ‌های معاصر و توانایی برای روبه‌روشدنی گشوده و صادقانه با چالش‌های آن است.

ادامه دارد

پانویس

[1]  مناطق جنوبی صحرای بزرگ افریقا یا همان «ساحل صحرا» است که عمده‌ی ساکنین‌اش سیاه‌پوست هستند و از شمالِ افریقا متمایز می‌شوند. م

‌‌‌

آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:

Jeffrey Weeks: ‌‌‌‌‌‌‌Sexuality، 3rd ed., New York and London: ‌‌‌‌‌‌‌Routledge 2010

‌‌‌‌♦ بخش‌های پیشین