یکی از قربانیان مجازات شلاق در جمهوری اسلامی ایران
یکی از قربانیان مجازات شلاق در جمهوری اسلامی ایران

۹

مرایی کافر است، دوزخیان بهشتی، شاه سیاه‌پوشان، هر سه از منظر اول شخص روایت می‌شوند. در مرایی کافر است و دوزخیان بهشتی، قهرمانان ماجرا سرگذشت خویش را می‌گویند؛ در شاه سیاه‌پوشان، سرمد به واسطه‌ی شاعری که به زندان افتاده است، سرگذشت خود را برای ما تعریف می‌کند.

در مرایی کافر است، روایت یک زندانی را می‌خوانیم؛ بی‌آن‌که بدانیم راوی چه‌گونه فرصت یافته است، سرگذشت خویش را برای ما حکایت کند. در دوزخیان بهشتی، دست‌نوشته‌های راوی را زندانی‌ی دیگری در مقعد خویش جاسازی و از زندان خارج کرده است. در شاه سیاه‌پوشان راوی شاهدی است که اینک از زندان آزاد شده است. انگار در مرایی کافر است شاهد نمایشی هستیم که در پیش چشمان ما رخ می‌دهد؛ در دوزخیان بهشتی و شاه سیاه‌پوشان اما دو قصه را پس از وقوع می‌خوانیم.

اینک با نگاه به صحنه‌ای که مرایی کافر است گشوده است، بوی تعفنِ دست‌نوشته‌ی راوی‌ی دوزخیان بهشتی را نشانه‌ی عفونت یک زخم می‌یابیم؛ شهادتِ راوی‌ی شاه سیاه‌پوشان را باور می‌کنیم؛ فصلی را به تاریخ مجازات اضافه می‌کنیم که جز در قصه‌ها فاش نمی‌شود.

میشل فوکو در کتابِ مراقبت و تنبیه: تولد زندان، دوران اجرای آیین نمایش را در مجازات انسان را پایان یافته اعلام می‌کند؛ نوعی نظام دیده‌بانی‌ی قدرت را بنیان شکل‌گیری‌ی شخصیت مجرم در دوران جدید می‌داند. روندی که خود می‌تواند قصه‌ها بیافریند و آفریده است.

ما اما در حضور مرایی کافر است، دوزخیان بهشتی، شاه سیاه‌پوشان جهانِ قصه را بنیان نگارش فصلی از تاریخِ به‌بادرفتنِ حرمت انسان بر پهنه‌ی خاک می‌کنیم؛ فصلی که در آن زندانی تبدیل به جلاد زندانی‌ی دیگر می‌شود، هم‌بستری و مرگ یگانه می‌شوند، تن اعدام‌شده‌گان به جلاد رضایت جنسی می‌بخشد، جسم با خشونتی بی‌مرز به تاراج می‌رود تا در نمایشی رسمی تاراج خویش را انکار کند.

انکار به‌تاراج‌رفته‌گی‌ی جسم خویش و دیگران عنصر اصلی‌ی آیین نمایش مجازات در سرزمین ما است. قصه‌های زندان‌های جمهوری‌ی اسلامی راز سیاه‌پوشی‌ می‌گشایند.

۱۰

هفت پیکر روایت سیر و سلوک بهرام، پادشاه ساسانی، است برای جست‌وجوی «خود» که در روان‌شناسی‌ی تحلیلی‌ی یونگ کهن نمونه‌ی تمامیت است؛ نشانه‌ی پیوسته‌گی‌ی عاشقانه‌ی زنانه‌گی و مردانه‌گی‌ی وجود؛ پیوسته‌گی‌ی معنا و ماده. هر گنبد در هفت پیکر نشانی است از جهان درونی‌ی بهرام و بانوی هر گنبد نمادی از زنانه‌گی یا آنیمای درون او. بهرام در هر گنبد بخشی از هستی‌ی خویش را بازمی‌شناسد و سرانجام به دنبال گورخری پا به غاری می‌گذارد که مأمن تمامیت او است. [۸]

گنبدِ سیاه هفت پیکر به مثابه نخستین گام جست‌وجوی تمامیتِ وجود، با میهمان‌داری‌ی دختر اقلیم هند شکل می‌گیرد. دختر اقلیم هند برای بهرام از کدبانویی سیاه‌پوش از قصر بهشت سخن می‌گوید که کنیز ملکی بوده که پس از مدتی غیبت از قصر خویش چون باز آمده، یک‌سره سیاه‌پوش بوده است. شاه دلیل سیاه‌پوشی‌ی خود را برای کنیز چنین تعریف کرده است که روزی غریبه‌ای سیاه‌پوش به تظلم‌خواهی نزد او آمده است، او در پاسخ تنها نشانی‌ی شهری را داده که در آن همه سیاه‌پوشان‌اند. شاه رخت سفر به سوی آن شهر می‌بندد؛ هیچ‌کس اما راز سیاه‌پوشی‌اش را بر او فاش نمی‌کند. سرانجام با مرد قصابی روبرو می‌شود که او را به ویرانه‌ای می‌برد و در سبدی می‌نشاند تا به جست-وجوی راز برود. شاه در سبد می‌نشیند و به آسمان می‌رود؛ در آسمان مرغی او را به چنگ می‌گیرد و در سرزمینی رویایی فرود می‌آورد. شاه در آن سرزمین نخستین گام رودررویی با زنانه‌گی‌ی وجود خویش را تجربه‌ای غریب می‌کند و چون باز می‌گردد سیاه‌پوش می‌شود. [۹]

در شاه سیاه‌پوشان ما راز سیاه‌پوشی‌ی سرمد را می‌خوانیم؛ نقطه‌ی انطباق او با هستی‌ی شاه گنبد سیاه هفت پیکر اما تنها در یک جا است؛ حضور یک راز.

آزمون شاه گنبد سیاه هفت پیکر آزمونی است که سرانجام راه به تحقق تمامیت وجود خواهد برد؛ چه در نخستین گامِ سفری درونی، آنیمای وجود خود را با عشق تمنا می‌کند. سرمد شاه سیاه‌پوشان اما با اعدام دختران زندانی در هر گام تکه‌ای از معنای وجود خود را می‌کشد. او نعشِ زنانه‌گی‌ی درون را درآغوش می‌گیرد؛ در هم‌آغوشی با مرگی که برخاسته از فرمان جلاد درون و برون است، مفهوم «خود» را به مسلخ می‌برد.

شاه گنبد سیاه هفت پیکر روزی پیراهن سیاه را از تن بیرون خواهد کرد؛ سرمد شاه سیاه‌پوشان ما را برای همیشه سیاه‌پوش کرده است.

در شاه سیاه‌پوشان ما به تماشای رازی می‌رویم که در مرایی کافر است و دوزخیان بهشتی‌ نیز برملا است؛ به تماشای ظلماتی که تاریخی را می‌سازد که در آن «غارِ» تمامیتِ هستی جای خویش را به هم‌آغوشی با مرگ داده است. تاریخ هستی‌ی ما روایت سیاه‌پوشی است و راز که گشوده شود همه سیاه‌پوشان‌ایم؛ سیاه‌پوشانی که به جست‌وجوی سوزان راز هستی از دردِ بی‌امان تن و جان قصه-‌ها می‌شنویم.

فروردین‌ماه ۱۳۸۱
ویرایش مجدد: دی‌ماه ۱۳۹۲
این جستار پیش از از این در کتابِ «گم‌شده در فاصله‌ی دو اندوه» از بهروز شیدا چاپ شده است.

در همین زمینه:

نسیم خاکسار: نویسنده اقلیم جنوب؛ نویسنده اقلیم تبعید
«بادنماها و شلاق‌ها»؛ داستانخوانی نسیم خاکسار
دیداری با نسیم خاکسار
«بادنماها و شلاق‌ها»؛ داستانخوانی نسیم خاکسار
نسیم خاکسار؛ تأملی بر یک زندگی
شعرخوانی اسماعیل خویی برای نسیم خاکسار

پانویس‌ها:

۱- فوکو، میشل. (۱۳۷۸)، مراقبت و تنبیه: تولد زندان، مترجمان: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده، تهران، صص ۱۲ – ۱۱
۲- همان‌جا، ص ۱۲۸
۳- خاکسار، نسیم. (۱۳۶۸)، مرایی کافر است، پاریس، ۱۳۶۸، ص
۴- عرفان، علی. (۱۳۷۷)، سلاح سرد، پاریس، ص ۱۰۸
۵- همان‌جا، ص ۱۴۰
۶- گلشیری، هوشنگ. (۱۳۸۰)، شاه سیاه‌پوشان، سوئد
۷- فوکو (۱۳۷۸)، ص ۶۷
۸- یاوری، حوری. (۱۳۷۴)، روانکاوی و ادبیات: دو متن، دو انسان، دو جهان، از بهرام گور تا راوی بوف کور، صص ۱۵۷- ۸۷
۹- حمیدیان، سعید. (۱۳۸۴)، خمسۀ نظامی گنجه‌ای: بر اساس نسخۀ وحید دستگردی، تهران، صص ۵۳۶ – ۵۱۹