در سال‌های اخیر ادعا شده است که مفهوم شکاف نسلی توضیح‌دهنده بسیاری از تعارض‌های اجتماعی و حتی سیاسی است. نمی‌توان انکار کرد که میان سلیقه‌ و نگرش‌ نسل‌های مختلف تفاوت‌هایی وجود دارد. اما آیا به لحاظ جامعه‌شناختی این مفهوم نیرویی تحلیلی کافی برای توضیح تعارضات اجتماعی در اختیار ما قرار می‌دهد؟

گسست

در گفت‌وگوی حاضر محمد رفیع محمودیان کوشیده است با نگاهی انتقادی این مفهوم بررسی کند.

مفهوم شکاف نسلی چیست؟

محمدرفیع محمودیان – تا جایی که من این مفهوم را می‌فهمم به معنای تفاوت سلیقه، ذوق فرهنگی و شیوه رفتاری گروه‌های سنی گوناگون جامعه است. منظور این است که تحولاتی که در جامعه رخ می‌دهند در نگرش ارزشی گروه‌های متفاوت سنی تبلور می‌یابد. نسل جدید ممکن است نسبت به نسل‌های پیشین رویکردی سکولار‌تر، فرد‌گرایانه‌تر و باز‌تر در برخورد با امور مختلف داشته باشد یا اهمیت بیشتری برای همبستگی و عدالت اجتماعی قائل باشد.

تفاوت گروه‌های سنی را معمولاً بین ده تا پانزده سال در نظر می‌گیرند. در آمریکا از چهار نسل مشهور دوران پُر زایی (baby boomer) متولدین بعد از جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه شصت، ایکس (X) متولدین دهه شصت و هفتاد، وای (Y) متولدین دهه هشتاد تا میانه دهه نود و زد (Z) متولدین سال‌های میانه دهه نود سخن گفته می‌شود. تفاوت این سه نسل بیشتر خود را در زمینه درک از نقش فرد و دولت جامعه و رویکرد به تکنولوژی نشان می‌دهد.

نسل اول نسلی معترض به مدرنیسم آمرانه بود، نسلی که در نهایت انقلاب را به ثمر رساند. نسل دوم در فرایند انقلاب و جنگ به بیزاری از هر دو رسید. نسل سوم نسل شیفته زندگی روزمره، فردیت و موفقیت یعنی اجزای فرهنگ مدرن است.

در ایران نیز می‌توان از نسل معترض متولدین سال‌های میانی دهه سی و دهه چهل، نسل انقلاب و جنگ متولدین دهه پنجاه و دهه شصت و نسل پساانقلابی متولدین دهه هفتاد به بعد سخن گفت.  به گونه‌ای ساده می‌توانیم بگوییم نسل اول نسلی معترض به مدرنیسم آمرانه بود، نسلی که در نهایت انقلاب را به ثمر رساند. نسل دوم در فرایند انقلاب و جنگ به بیزاری از هر دو رسید. نسل سوم نسل شیفته زندگی روزمره، فردیت و موفقیت یعنی اجزای فرهنگ مدرن است.

به نظر شما آیا این مفهوم می‌تواند توضیح‌دهنده بحران‌های اجتماعی ایران باشد؟

در اینکه گروه‌های سنی تا حد معینی دارای دیدگاه‌ها و رویکردهای ارزشی و فرهنگی متفاوتی هستند تردیدی نیست. جامعه مدرن جامعه‌ای به شدت پویاست و مدام بین گروه‌های اجتماعی تفاوت و شکاف ایجاد می‌کند. گروه‌های مختلف سنی درک‌های متفاوتی از مسائل اجتماعی و فرهنگی دارند.

تفاوت نسل‌ها ولی بیش از آنکه علت یا دامن‌زننده تحول، مشکل یا تحولی باشد، معلول تحولات اجتماعی و سیاسی است. روحیه عصر تغییر می‌کند و در این فرایند ذهنیت و درک انسان‌ها تغییر می‌کند. مشخص است که گروه‌های جوان‌تر زودتر خود را با روحیه جدید سازگار می‌کنند. آنها اصلاً در چارچوب آن رشد و پرورش می‌یابند.

محمدرفیع-محمودیان
محمدرفیع محمودیان

همزمان باید به این نکته نیز اشاره کرد که تحولات ارزشی و فرهنگی همه را، صرف نظر از سن، متأثر می‌سازد. تحولی که در جامعه ایران در سال‌های پایانی دهه پنجاه و دهه شصت رخ داد همه را متحول ساخت. برخی از شیفتگان گفتمان انقلابی دولتی و دفاع مقدس میانسال بودند و برخی نیز که هیچ شیفتگی‌ای به مبارزه انقلابی نشان نمی‌دادند جوان بودند.

در یک کلمه، می‌توان از تفاوت نسبی نسل‌ها سخن گفت، ولی به سختی می‌توان از شکاف نسل‌ها سخن گفت. تفاوت نسل‌ها نیز در همان سطح نگرش‌ها و رویکردها باقی می‌ماند. گروه‌های سنی بر مبنای دیدگاه‌ها و رویکردهای متفاوت خود به مبارزه یا رقابت با یکدیگر بر نمی‌خیزد. هر نسل می‌تواند در استقلال از نسل‌های دیگر موقعیت و دیدگاه‌های خود را حفظ کند و نیازی به سرکوب یا استثمار نسل‌های دیگر ندارد. به این خاطر می‌توان گفت تفاوت یا شکاف نسلی یک پدیده تفننی جامعه است. وجود دارد اما تنش، ستیز و بحرانی را در جامعه ایجاد نمی‌کند.

گاه پدیده تفاوت نسل‌ها با پدیده دیگری یگانه پنداشته شده و آنگاه نقش مهمی برای آن در نظر گرفته می‌شود. آن پدیده اختلاف تاریخی پدران و پسران است. پسران نه فقط با پدران خود اختلاف پیدا می‌کنند که گاه به ستیز با مقام و اقتدار آنها در خانواده برمی‌خیزند. این اختلاف و ستیز را گاه برخاسته از تفاوت یا شکاف نسلی می‌بینیم، ولی این درک غلطی از مسئله است. پسران آنگونه که فروید به گونه‌ای جالب و ویژه به آن اشاره کرده در رقابت جنسی با پدران به سر می‌برند. پدر با قدرت و اقتدار خود انحصار بهره‌مندی جنسی از مادر را برقرار می‌سازد. پسران باید به او به ستیز برخیزند تا بتوانند به زن- مادر دسترسی بیابند. آنها حتی در نهایت باید او را بکشند. از منظری جامعه‌شناسی نیز می‌توانیم بگوییم که پسران باید راه خود را از پدران خویش جدا سازند تا بتوانند به فردیت و استقلال دست یابند.

هر نسل می‌تواند در استقلال از نسل‌های دیگر موقعیت و دیدگاه‌های خود را حفظ کند و نیازی به سرکوب یا استثمار نسل‌های دیگر ندارد. به این خاطر می‌توان گفت تفاوت یا شکاف نسلی یک پدیده تفننی جامعه است. وجود دارد اما تنش، ستیز و بحرانی را در جامعه ایجاد نمی‌کند.

 اقتدار پدران، گره خورده با اقتدار سنت و جامعه، گاه چنان قوی است که پسران باید پدران خود را به گونه‌ای نمادین و حتی نمایشی از زندگی خود حذف کنند  تا بتوانند به استقلال دست یابند. آنها باید در سن نوجوانی و جوانی سر به شورش بردارند و با نفی اقتدار پدر، راه خود را از او جدا سازند. پسرانی که نتوانند این فرایند را با موفقیت پیش ببرند چه بسا که نتوانند به اقتداری در زندگی دست یابند.

در مجموع، اختلاف پسران و پدران چیزی بیش از اختلاف نسلی است. اختلاف آنها که شکل ستیز نیز پیدا می‌کند نه ریشه در تفاوت دیدگاه‌ها که ریشه در امکان اِعمال اقتدار و بهره‌جویی از امکانات اجتماعی دارد.

از این منظر این تضاد پدران و پسران را در جامعه فعلی چگونه می‌توان توضیح داد؟ ریشه‌ها و پیامدهای اجتماعی‌ آن چیست؟

در ایران همانگونه که بارها به آن اشاره شده ما نه با پدیده پدرکشی که با پدیده پسرکشی روبه‌رو هستیم. بیان اسطوره‌ایِ پسرکشی را در داستان “پر آب چشم” رستم و سهراب و کشته شدن سهراب به دست رستم داریم. بر مبنای آنچه در ماجرای رستم و سهرای رخ می‌دهد، پدران، بیگانه با عشق و شهوتی متمرکز بر شخصی خاص و درگیر ماجراهای زندگی اجتماعی، زن خویش را به حال خود رها می‌کند.  زنان به جای مرد-همسر، پسران خود را برای دوست داشتن و پشت و پناه خود دانستن در دسترس دارند. به این خاطر، پسران آزاد هستند تا حد ممکن از مادران خود کام روانی- اجتماعی گیرند و هرگونه همبودگی و یگانگی با او را تجربه کنند. به شکلی، گویی پدران همسران خویش را نه برای خود که برای فرایند بازتولید می‌خواهند. مادران ایرانی نیز بیش از آنکه شیفته همسران خود باشند شیفته پسران خود هستند، ولی آن هنگام که پسران بخواهند کوچک‌ترین تعدی به مقام پدر داشته باشند با واکنشی تند روبه‌رو می‌شوند. پدران آنها را سرکوب می‌کنند و می‌کشند.

گسست2

می‌توان گفت که حتی در دوان معاصر، پسران مادران خویش را برای لذت همبودگی، روانی-اجتماعی در اختیار دارند. رابطه مادر و پسر تا حد زیادی قوی‌ترین رابطه عاطفی و اجتماعی جامعه معاصر است. به خاطر و در بستر این رابطه آنها به گونه‌ای نمادین اخته می‌شوند. لذت جنسی دیگر در قلمرو زندگی آنها جای ندارد. پسران چون مادران را در اختیار خود دارند فرا می‌گیرند که اصل لذت را قربانی اصل واقعیت سازند. رانه لذت اما محو نمی‌شود. پسران را به کنش برمی‌انگیزد. پدر اما اینجا واقعیت و نماد ممنوعیت لذت است. باید او را از پای درآورند، اما پدر با اقتدار تمام در دفاع از موقعیت خویش پسر را می‌کشد.

مشکل فقط اقتدار و توانایی فوق‌العاده پدران نیست. پدران از آنجا که درگیر عشق زن خود نیستند می‌توانند به تمامی خود را درگیر نظارت انضباطی بر رفتار پسران خود سازند. اقتدار آنها در خانه همه‌جانبه است و کوچکترین چالشی را بر نمی‌تابد. مشکل همچنین  ناتوانی و شور محدود پسران است. پسران مادران را در اختیار خود دارند. آنها سنخی از یگانگی را تجربه می‌کنند. امری دست نیافتنی، امری دور از دسترس رانه جنسی و شور لذت آنها را تحریک نمی‌کند. آن هنگام که آنها از همبودگی روانی-اجتماعی دلزده می‌شوند و به جست‌وجوی لذت بر می‌خیزند، دیگر توان تقابل جدی با پدران خود را ندارند.

با اینهمه، پسران چالش را می‌جویند. در جست‌وجوی لذت ممنوع حوزه‌های جدیدی را نیز می‌جویند. چون مادر را در اختیار دارند، در گستره تخیل و بازیگوشی لذت را می‌جویند. نوآوری‌های فرهنگی زاده این جست‌وجو است. پدران نیز با آن مشکل خاصی ندارند. در دهه سی و چهل در گستره ادبیات و در چند دهه اخیر در حوزه سینما با چنین نوآوری‌هایی روبه‌رو بودیم، اما این نوآوری فقط تا حد معینی تحمل می‌شود. آنگاه که جست‌وجوی لذت به گستره فرهنگ اجتماعی و سیاست، ساختار نمادین جامعه، کشانده می‌شود، پدران واکنش نشان می‌دهند و پسران را سرکوب می‌کنند.

پسران نه فقط با پدران خود اختلاف پیدا می‌کنند که گاه به ستیز با مقام و اقتدار آنها در خانواده برمی‌خیزند. این اختلاف و ستیز را گاه برخاسته از تفاوت یا شکاف نسلی می‌بینیم، ولی این درک غلطی از مسئله است.

ما اینجا با پدیده‌ای روبه‌رو هستیم که هوشنگ گلشیری در قلمرو ادبیات آن را جوانمرگی نام نهاده است. نویسندگان ایرانی به باور گلشیری پس از چهل سالگی می‌میرند، آنها دیگر فقط خود را تکرار می‌کنند و از نوجویی دست می‌کشند. حتی می‌توان گفت که دیگر در حد و حدود آثار جوانی خود نیز اثری نمی‌آفرینند. جوانمرگی گلشیری را در بسیاری از عرصه‌های زندگی اجتماعی می‌توان دید. پسران، اخته، رو به تخیل و نوجویی فرهنگی می‌آورند، ولی همین که آثاری آفریدند یا کاری کردند که نوآوری دامنه‌دار فرهنگی را دامن زند و اقتدار پدر را به چالش خواند با واکنش و سرکوب تند پدران روبه‌رو می‌شوند. پدران نیز حوزه اروتیک (با زن خویش) را ترک گفته‌اند. آنها شور و تخیل را در خود کشته‌‌اند. دلبسته اقتدار و حفظ آن در خانه هستند. نوآوری و آفرینش امری بیگانه با زندگی آنها است.

انقلاب ۵۷ نشان داد که پدران آنگاه لازم باشد برای کشتن پسران‌شان دست به انقلاب نیز می‌زنند. در هیئت گروه‌های محافظه‌کار فرهنگی، توده‌های سنتی، روحانیت و بازاری‌ها، انقلابیون نظمی را بر پای داشتند که مهم‌ترین ماموریت آن دفاع از سنت‌های فرهنگی و سرکوب هر شکل از نو‌آوری فرهنگی اجتماعی بود. انقلاب از همان آغاز در دستور کارش اخته ساختن، کشتن نمادین و حتی کشتن واقعی پسرانی قرار داشت که در جست‌وجوی نوآوری فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بودند.

در سال‌های اخیر بسیاری معتقد هستند که مفهوم تفاوت یا شکاف نسلی می‌تواند جای تحلیل طبقاتی را بگیرد. آنها به خصوص به محدودیت‌های تحلیل طبقاتی اشاره می‌کنند. به نظر شما آیا چنین است؟ اصولاً چه رابطه‌ای میان مفهوم طبقه و نسل وجود دارد؟

تا جایی که من اطلاع دارم مفهوم شکاف نسلی نتوانسته جای تحلیل طبقاتی را بگیرد. بدون تردید، در چند دهه اخیر تحلیل سنتی طبقاتی، چه تحلیل کلاسیک مارکسی و وبری و چه تحلیل نومارکسی و نو وبریِ اولین رایت و گولد ترپ، جذابیتی برای کسی جز متخصصین حوزه تحلیل طبقاتی نداشته‌اند. موج نئولیبرالیسم، با تأکید بر آزادی انتخاب و مسئولیت فردی نیز نوعی بی تفاوتی یا انزجار نسبت به نگرش طبقاتی به مسائل اجتماعی را دامن زده است، ولی در بررسی‌های پیر بوردیو تحلیل طبقاتی زندگی و موضوعیتی نو به دست آورده است. بررسی‌های بوردیو به جامعه‌شناسی مدرن برندگی و شأن جامعه شناسی کلاسیک دورکهایم و وبر را بخشیده است.

مهم امروز این نیست که یک جدول پیچیده طبقاتی با ده، دوازده طبقه گوناگون ترسیم کنیم و هرکس را با دقت بر مبنای حرفه، مقام و ثروت خود در یکی از طبقات جای دهیم. دیگر همچنین مهم مهم نیست که تفاوت در جایگاه‌ها و توانمندی‌ها را بر مبنای میزان برخوردار از ثروت مادی توضیح دهیم.  امکانات دیگری جز ثروت اهمیت پیدا کرده‌اند. مهم امروز آن است که بتوانیم فرایند زندگی، فرصت‌های ممکن و نگرش و رویکردهای حتی شخصی افراد را بر مبنای وابستگی طبقاتی آنها توضیح دهیم. اهمیت و توان بررسی‌های بوردیو آن است که به امکانات فرهنگی، اجتماعی و در نهایت امکانات نمادین توجه نشان می‌دهد و توانمندی‌ها و محدودیت‌های انسان‌ها را در پیوند با مهارت‌ها، رویکردها، سلیقه و ذوق آنها مطالعه می‌کند. بوردیو کلیت گستره زندگی انسان‌ها را بر مبنای وابستگی طبقاتی آنها توضیح می‌دهد. در این رابطه خواندن یک کتاب خاص یا نوشیدن یک نوشابه معین همان اهمیت را دارد که معامله در بورس و بازار و تحصیل در دانشگاه.

انقلاب از همان آغاز در دستور کارش اخته ساختن، کشتن نمادین و حتی کشتن واقعی پسرانی قرار داشت که در جست‌وجوی نوآوری فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بودند.

یکی از نکاتی که بوردیو بدان توجه نشان می‌دهد بازتولید وابستگی طبقاتی است: اینکه چگونه والدین وابستگی طبقاتی خود را به فرزندان خویش انتقال می‌دهد و نهادهای اجتماعی‌ای مانند نظام آموزشی در این رابطه چه نقشی را به عهده دارند. والدین گاه ناخودآگاه ولی بسیاری از اوقات خودآگاه و هدفمندانه  سرمایه فرهنگی و اجتماعی خود را به فرزندان خویش انتقال می‌دهند. برخورداری از این دو سرمایه به نوجوان و جوان کمک می‌کنند که با موفقیت سلسله مراتب تحصیلی را پشت سر نهاد  و به مقامی والا در سلسله مراتب طبقاتی دست یابد. کسانی نیز که این دو سرمایه را در اختیار ندارند (یا میزان کمی از آن را در اختیار دارند) نمی‌توانند به خوبی از عهده انباشت سرمایه جدید فرهنگ در نظام آموزشی برآیند.

اینجا ما همپوشی طبقه و نسل را می‌بینیم. نسل جدید در چارچوب وابستگی طبقاتی والدین خود، نسل قدیمی‌تر، زندگی را ادامه می‌دهد. بسیاری از افراد نسل جدید می‌کوشند که وابستگی طبقاتی جدیدی به دست آورند. مدرنیته به همه وعده افق‌های باز، پویندگی و خودآفرینی می‌دهد. به همه می‌آموزاند که می‌توانند خود سرنوشت شخصی و اجتماعی خویش را رقم زنند. در این جهت نیز همه می‌کوشند تا از سنگینی بار تاریخ و خانواده رهایی یابند، ولی ساختارهای اجتماعی انگاره و رؤیای آنها را در هم می‌شکنند. به تدریج، بیشتر آنها به همان مقام و جایگاه اجتماعی والدین خود می‌رسند (هرچند می‌دانیم به خاطر تحولات اقتصادی و اجتماعی و رشد روزافزون طبقه متوسط، بخشی از فرزندان طبقه کارگر به صف طبقه متوسط وارد می‌شوند). به طور کلی هر نسل جدیدی، فرایند توهم زدایی اجتماعی را از سر می‌گذراند. با رؤیای پویندگی و خودآفرینی اجتماعی شروع می‌کند و با تلخی و دلزدگی برخاسته از دریافت بستاری ساختارها، خود را به بازتکرار تجربه‌های کهنه عادت می‌دهد.