فولکر اولریش، تاریخشناس آلمانی، کوشیده است با نوشتن کتابی در باره هیتلر*، شخصیت دیکتاتور نازی را فارغ از کلیشههای رایج تحلیل کند و نوری بر زوایای تاریک آن بیفکند. گزیدهای از مندرجات این کتاب، در هفتهنامه آلمانی “دی تسایت” منتشر شده است.
در بخش اول این مقاله، به نابودی و جمعآوری مدارک شخصی هیتلر به دستور خودش، استعداد هنرپیشگی و مهارت او در سخنوری، حافظه قوی و حرص یادگیری “پیشوا” اشاره شد. بخش دوم به عادتها و روشها و زندگی خصوصی دیکتاتور باز میگردد.
زعامت جهانی برای یک خانهنشین
تلاش اطرافیان هیتلر برای اینکه او را قانع کنند تا برای شناخت جهان از زاویه دیدی دیگر به خارج سفر کند، بینتیجه ماند. او در سال ۱۹۲۸ از نازیهای آرژانتینی دعوتنامهیی دریافت کرد که به آمریکای جنوبی برود. رودلف هس معتقد بود که «اینکار برای جلب توجه بسیار مفید است و میتواند دید هیتلر را وسعت بخشد.» اما هیتلر هربار بهانه جدیدی آورد. یکبار ادعا کرد که وقتی برای چنین کارهایی ندارد. بار دیگر گفت که مخالفان از غیبتش، برای کودتا علیه او استفاده خواهند کرد.
بدین ترتیب در سال ۱۹۳۳ سیاستمداری قدرت را در دست گرفت، که بهغیر از فرانسه، آنهم در سالهای سربازی در جنگ جهانی اول، مطلقاً هیچ جای جهان را ندیده بود.
هیتلر که کار حزبی را از سطوح نازل شروع کرده بود، همواره در هراس بود که مبادا او را جدی نگیرند و یا اسباب مضحکه شود. در مراسم معارفه سیاسی با رئیس جمهور پاول فون هیندنبرگ به عنوان صدراعظم در ژانویه ۱۹۳۳، مشخص بود که چقدر نامطمئن و حتی خجالتی است.
بلا فروم (Bella Fromm) خبرنگار اجتماعی روزنامه فوسیشن تسایتونگ، مشاهدات خود از مراسم را چنین توصیف میکند: «به نظر میآمد که سرجوخه سابق، کمی بیدست و پا وعبوس است و در نقش خود تاحدی احساس ناخشنودی میکند. لبه کت فراک مزاحماش بود. مدام دستش را به جاییمیبرد که معمولاً کمربند نظامی قرار دارد و هربار که این تکیهگاه آرامبخش را نمییافت، ناخشنودتر میشد.»
حتی بعدها هم که هیتلر به خاطر موفقیتهای داخلی و خارجی اولیه حکومتش اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد، باز هم در ملاقاتهای رسمیعصبی باقی ماند. آنچه آزارش میداد، به قول منشیاش کریستا شرودر (Christa Schroeder)، “ترس از اشتباهی فاحش بود”، به همین دلیل در چنین مواردی همواره خودش به هر چیز جزیی رسیدگی میکرد. مثلا قبل از آمدن مهمانها، دوباره به میز چیده شده نگاهی میانداخت و دسته گلها را کنترل میکرد.
حرافی فزاینده هیتلر از همین عدم اعتماد سرچشمه میگرفت. گاهی شنیدن فقط یک کلمه کافی بود تا او شروع به یک سخنرانیطولانی کند و این همکاران و کادرهای حزبی و بعدها ژنرالها را پای میز ورق خسته میکرد. هیتلر از شنوندگانش تنها تأیید طلب میکرد. آنها حداکثر اجازه داشتند یک جمله کوتاه ادا کنند، که تازه آنهم او را برای پراکنده گوییهای بعدی تشویق میکرد.
با وجود این هیتلر میتوانست در محافل خصوصی چهره دیگری از خود نشان دهد. مثلا یکباره شروع به تعریف از تجربه حضور در جنگ اول جهانی میکرد که موضوع مورد علاقهاش بود یا از شروع کار در سطوح پایین حزب سخن میراند. او در این مواقع، شبیه پدری مهربان و دلسوز میشد و نکتهسنجیها و مزهپرانی دیگران را پس نمیزد.
البته این خصوصیت باعث نمیشد او که همواره مملو از بیاعتمادی به دیگران بود، سفره دل خود را نزد اطرافیان بگشاید. اشپیر (وزیر تسلیحات و مهمات) به یاد میآورد که در دوران همکاری آنان لحظاتی وجود داشت که انسان میتوانست احساس کند به هیتلر نزدیک شده است، اما این برداشت همواره اشتباه بود: «اگر کسی لحن صمیمانه او را محتاطانه پاسخ میداد، مجددا دیوار دفاعی غیر قابل عبوری به دور خودش میکشید.»
همنشینی با خانواده گوبلز و واگنر
نیاز به حفظ فاصله با دیگران، از اعتقاد هیتلر به برگزیده بودنش ناشی میشد. او میخواست خود را با پردهیی از بیگانگی بپوشاند. فقط افراد بسیار معدودی در اطرافش اجازه داشتند که او را “تو” خطاب کنند. هیتلر هرگز دوستی واقعی نداشت و تنها همدستان خود را میشناخت. بیش از همه با همرزمان اولیهاش راحت بود که با آنها در کافه هیک در خیابان گالری مونیخ دور هم مینشستند. هیتلر در این پاتوق با خیال راحت میتوانست میدانداری کند. اما بعد از غصب حکومت این رابطه را هم قطع کرد، چرا که لحن صمیمانهای که همراهان قدیمی در گفتگو با او بهکار میبردند، دیگر با نقش جدیدش همخوانی نداشت. او اکنون به منجی آلمان ارتقا یافته بود.
بعد از سال ۱۹۳۳ بارها شکوه کرد که «مدتها است دیگر زندگی خصوصی ندارد.» اما این نوحهخوانیها هم نمونه دیگری از ایفای نقش و فریبکاری هیتلر بودند. او در واقع میخواست زندگیخصوصی خود را از انظار پنهان کند و افسانه “پیشوای” تنها را بر سر زبانها بیندازد که شب و روزش در خدمت مردمش قرار دارد.
با وجود دیواری که هیتلر را از اطرافش جدا میکرد، او کسانی را میشناخت که نقش خانواده را برایش بازی میکردند. از جمله آنها خانواده عکاس شخصی او هاینریش هوفمن (Heinrich Hoffmann) بودند که در ویلای آنان در مونیخ، حتی بعد از سال ۱۹۳۳ مکرراً مهمانشان میشد.
هیتلر همچنین نزد واگنرها در بایروت، همانند دوستی خانوادگی تلقی میشد. نه تنها با وینیفرد، عروس ریچارد واگنر دوست بود که به هم “تو” میگفتند و به هر چهار فرزند او هم ملاطفت داشت. آنها اجازه داشتند با هیتلر عکس بگیرند و او هم بچهها را با اتومبیل مرسدس کمپرسور خود به گردش میبرد یا برایشان قصه میگفت. وینیفرد واگنر، ستایشگر بیبرو برگرد هیتلر، به خاطر میآورد که «رفتار او با کودکان بسیار دلنشین بود.»
در برلین هم هیتلر تقریبا عضوی از خانواده گوبلز بود. اواخر تابستان ۱۹۳۱ در هتل کایزرهوف با ماگدا کوانت (Magda Quandt) آشنا شد و فورا با او سر و سری پیدا کرد. ولیبه زودی متوجه شد که زن سابق کارخانهدار معروف گونتر کوانت (Guenther Quandt) با مسئول حزب نازی در برلین، یوزف گوبلز (Joseph Goebbels) رابطه دارد.
بعد از ازدواج این زوج در دسامبر ۱۹۳۱، هیتلر به عنوان دوست خانوادگی از توجه آنها بهرهمند بود. قبل از سال ۱۹۳۳ او شبهای زیادی را در اقامتگاه خانواده گوبلز در برلین سپری میکرد و حتی بعد از آنهم مکرراً به آنجا میرفت. در دسامبر ۱۹۳۶ حتی شخصاً با دسته گٔل، سالگرد ازدواج گوبلز را تبریک گفت.
گوبلز وزیر تبلیغات در یادداشتهایش مینویسد: «ما خیلیخوشحال شدیم و تحت تاثیر قرار گرفتیم، او خودش را در کنار ما راحت احساس میکند.» هنگامی که در سال ۱۹۳۸ گوبلز به خاطر رابطه با هنرپیشه معروف چک تبار، لیدا باروا (Lida Baarova) میخواست از زنش جدا شود، هیتلر مخالفت کرد. چه بسا به خاطر اینکه امکان مهمان شدن در خانه گوبلزها را از دست ندهد.
معشوقه غیرعلنی هیتلر
اما اقامتگاه برگهوف در آلپ برشتسگادن، مهمترین جای خصوصی برای هیتلر باقی ماند. اینجا در اوبر زالسبرگ وفادارترین کسانش همچون خانواده اشپیر، دکتر خصوصیش کارل برانت (Karl Brandt) و همسرش و همچنین شناگر معروف، آنی رهبورن (Anni Rehborn) رفت و آمد داشتند. معیار پذیرش در اینجا نه درجه بالای حزبی، بلکه بیشتر خوشایند بودن فرد از نظر هیتلر بود. البته این عامل هم بسیار مؤثر بود که میهمان بتواند رابطه خوبی با اوا براون، معشوقه هیتلر برقرار کند و نقش او را به عنوان میزبان برگهوف بپذیرد.
نقشی که این دختر جوان مونیخی در زندگی هیتلر پیدا کرد، مهمتر از آن بود که تا مدتها تصور میشد. هیتلر حتی خواهر ناتنی خود، انگلا راوبال (Angela Raubal) را که از سال ۱۹۲۸ سرگرم اداره خانه زالسبرگ بود، به خاطر بدگویی علیه اوا براون، یک شبه از زندگی خود راند.
در وصیتنامه هیتلر در ماه مه ۱۹۳۸، نام “دوشیزه اوا براون-مونیخ” در صدر فهرست قرار داشت. با این همه، او با مقرراتی شدید ترتیبی داده بود که وچود معشوقهاش علنی نشود.
هم خدمتکاران و هم همراهان هیتلر موظف بودند که سکوت سختگیرانهیی را در این مورد رعایت کنند. در ملاقاتهای رسمیو دعوت از مهمانان خارجی، اوا براون (Eva Braun) مجبور بود خود را در قسمت مجزای خانه مخفی کند. او در کنگرههای حزبی و سفر رسمی ”پیشوا” به ایتالیا در مه ۱۹۳۸ نیز جداگانه به آنجا رفت و در هتل دیگری سکنی گزید.
اما در انتخاب همکاران، دیکتاتور هیچ میدانی به احساس نمیداد بلکه تنها انگیزهاش حسابگری و سنجش هدف بود. اگر کسی نقطه تاریکی در گذشته خود داشت، برای او مسئلهیی نبود. بهعکس او مثل هر رهبر مافیایی میدانست که چنین افرادی را آسانتر میتواند به خود وابسته سازد و به موقع هم دست به سرشان کند.
هیتلر در این زمینه دید دقیقی از نقاط قوت و ضعف انسانهای دیگر داشت. کم نبود مواردی که او در یک آشنایی گذرا شخصیت کسی را برآورد میکرد و با شامه تیز یک شکارچی پی میبرد که فردی به او کاملا وفادار خواهد بود یا در پشت پرده برنامه دیگری را دنبال میکند. غریزهاش به او هشدار میداد که «از برخی افراد خوشش نیاید.»
اگر کسی میکوشید در زندگی خصوصی پنهان شده هیتلر رخنه کند، بیاعتمادی همیشگی او که گاه به وسواس پهلو میزد، تحریک میشد. او بلافاصله بعد از الحاق اتریش در سال ۱۹۳۸، تمام مناطقی را که خانوادهاش از آنجا آمده بودند، جزو مناطق محصور نظامی اعلام و ساکنانش را به جاهای دیگر منتقل کرد تا کسینتواند در گذشته خانوادگی اش کند وکاو کند.
کسیکه زمانی ضعف هیتلر را دیده و یا او را در موقعیت ناخوشایندی قرار داده بود، باید روی انتقام مرگبار او حساب میکرد. به طور نمونه، هیتلر در ۳۰ ژوئن ۱۹۳۴ از حمله خونین به رهبری “اسآ” استفاده کرد تا حساب قدیمی خود با همراه حزبیاش گرگور اشتراسر(Gregor Strasser) را تسویه کند. او که در اوایل دسامبر ۱۹۳۲ با استعفای خود از تمام مناصب حزبی، شرایط بحرانی حزب نازی را بعد از شکست انتخاباتی آن در ماه قبل تشدید کرده بود، قربانی گروههای ضربت “اساس” شد.
با تمام اعتقادی که هیتلر به برگزیده بودن خود داشت، اعتماد به نفس شکنندهای داشت که هیچ حرف مخالفی را بر نمیتابید. البته او تا قبل از سال ۱۹۳۳ هنوز میتوانست در گفتگوهای دو نفره، نظرات طرف مقابل را با آرامش بشنود و تاحدی در خود بازنگری کند، ولی حتی در همان زمان هم در جمع، هیچ انتقاد یا نظر اصلاحی را تحمل نمیکرد.
اتو واگنر(Otto Wagener) که اوایل دهه ۳۰ مسئول بخش رهبری اقتصاد حزب نازی بود، گزارش میدهد: «گاهی چنان خشمگین میشد که یادآور ببری در قفس بود که میلهها را گاز میگیرد.» آلبرت کربس (Albert Krebs)، فعال حزب نازی در اواخر دهه ۲۰ در هامبورگ، مشاهده کرده بود که دیدن هیتلر در حال ناسزاگویی “چندان خوشایند” نیست؛ چرا که کف از گوشههای دهان روی چانهاش جاری میشد. با وجود این او از خود پرسیده بود که آیا حملات خشم هیتلر حساب شده نبودند؟ آخر هیتلر به ندرت کنترل خود را به طور کامل از دست میداد و همیشه در “چارچوب نقشی که خود انتخاب کرده بود” باقیمیماند.
هیتلر همچنین به طرزی حساب شده، آمران دستگاه قدرت خود را تغییر میداد. در سال ۱۹۳۳ به ادغام نیروها و دو برابر کردن دفاتر حزب روی آورد. با این کار میخواست، با تشدید رقابتها بین افراد، رهبری خود را مستحکم سازد. به عبارت دیگر “سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن” را قدم به قدم در حکومتش پیاده و تکمیل میکرد. آلبرت اشپیر در پیشنویس خاطراتش از یک ” سیستم به دقت متقارن دشمنی متقابل” قلم میزند. کادرهای رده پایین به گونهای بار میآمدند که حتی در پستهای بالاتر هم هرگز نمیتوانستند در خود ” یک حس قدرتطلبی ” پرورش دهند.
نگاه خیره و ثابت
اوایل سال ۱۹۳۰ بود که هیتلر هنگام تجمع گروه ضربت “اسآ” برلین و انجمنهای وابسته به آن در کاخ ورزش برای شنیدن سخنرانیاش، روشی یگانه را به قصد ایجاد وفاداری نزد سرسپردگانش به کار گرفت. اشپیر چنین به خاطر میآورد: “ساعتها همه ما ساکت ایستاده بودیم. بعد او با معدودی از همراهان وارد شد، اما بهجای اینکه طبق برنامه پشت میز خطابه قرار گیرد، قدم زنان به سوی اونیفورمپوشان رفت.
همه جا سکوت مطلق حاکم شده بود. هیتلر خاموش همچنان از جلو گروههای حاضر عبور میکرد و در آن اجتماع عظیم فقط صدای قدمهایش شنیده میشد. اینکار ساعتی طول کشید و او سرانجام به گروه ما رسید. چشمهایش به افراد دوخته شده بودند، به نظر میآمد که او میخواهد با نگاه خود تک تک افراد را موظف کند. وقتی به من رسید، این احساس را داشتم که یک جفت چشم درشت مرا برای مدتی پایانناپذیر در چنبره خود گرفتهاند. مراسم نگاه خیره را هیتلر گاه به گاه در گروههای کوچکتر هم انجام میداد؛ مثلا وقتی میخواست ثابتقدم بودن یکی از دلاورانش را آزمایش کند.
هیتلر از همکارانش قابلیت سرسپردگی بیقید و شرط و سختکوشی نامحدود و مطلق را انتظار داشت، اما خودش مصداق خوبی برای این خصوصیات نبود. در دفتر کارش در خانه قهوهیی واقع در خیابان برینر که در سال ۱۹۳۱ به عنوان مرکز حزب انتخاب شده بود، عکسی از فریدریش دوم آویزان بود، ولیشوق کار امپراتور پروس برای ستاینده اتریشی او چندان قابل تقلید نبود. هیتلر ساعت کار منظم نداشت و به فضیلت سر وقت بودن هم معتقد نبود. اتو واگنر به یاد میآورد، که میز کارش “اکثرا خالی” بود. گاهگاهی هنگام صحبت با دیگران، با خودکار یا مداد رنگی شکلهایی رسم میکرد؛ اما واگنر هرگز رهبر حزب را در حال نوشتن ندید: “او برنامهریزی را ضمن صحبت انجام میداد و افکارش را با حرف زدن منظم میکرد.”
در هفته اول صدراعظم شدنش به نظر میآمد، که تغییراتی در او شروع شده باشد. رودلف هس در ۳۱ ژانویه ۱۹۳۳ چنین اظهار خوشحالی میکند: “رئیس در اینجا با اعتماد به نفس بینظیری حضور مییابد!!! و سروقت!!! همیشه چند دقیقه پیش از وقت!!! …. عصری نو و محاسبه زمانی جدیدی آغاز شده است.” اما به زودی مرد جدید اداره صدارتعظمی به عادتهای قدیمی بازگشت و از وظایف روزمره دیوانسالارانه خود شانه خالی کرد.
اما با وجودی که هیتلر به خاطر عادتهای خود، اساسا قادر به کار متمرکز نبود، میتوانست در مواقع لازم خود را به طور منظم وقف وظایفش سازد. مثلا وقتی که سرگرم آماده کردن سخنرانی مهمی بود، روزها خودش را کنار میکشید. فریتس ویدمن (Fritz Wiedemann) آجودانش گزارش میدهد: “در این موارد برآیند کاری او عظیم بود و حتی تا نیمههای شب هم کار میکرد.” او به مثابه صدراعظم، هیچگاه کسی را مأمور نوشتن سخنرانیهایش نمیکرد، بلکه خود شخصاً متن مربوطه را به یکی از منشیهایش دیکته میکرد.
همان قدر که هیتلر را نمیتوان سیاستمداری منضبط یا اهل هنر دانست، این هم درست نیست که او را زاهد بدانیم. اینکه او گوشت نمیخورد، سیگار نمیکشید و به ندرت الکل مینوشید، ظاهرا چنین کلیشهای را تایید میکند.
اما این به اصطلاح وارستگی هم، اکثرا صحنهسازی بود و باید آن را بخشی از شخصیتپردازی برای ارائه نقش “مردی ساده از میان مردم” تلقی کرد. میل او به داشتن جدیدترین و گرانترین اتومبیل مرسدس- که در سالهای بعد از طرف صاحبان شرکت در اشتوتگارت به وفور ارضاء میشد، ساختن آپارتمانی ۹ اتاقه در محله ویلایی بوگن هاوزن مونیخ در سال ۱۹۲۹ و اقامتهای بسیار گران او در هتل کایزرهوف برلین در سالهای قبل از غصب قدرت، با این تصویر همخوانی ندارد.
تجمل پرستی و تظاهر به سادگی
هیتلر به تجمل اهمیت میداد. البته صرفا به خاطر تظاهر، برای لباسهایش زیاد خرج نمیکرد. این هم در واقع یک ژست بود: “محیط اطراف من باید خیلی شیک باشد. فقط در این صورت سادگیمن بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.”
آقای هیتلر “صرفهجو” به خصوص در حضور کارگران با حرارت لاف می زد که تنها رهبر جهان است که حساب بانکی شخصی ندارد. ولی سرمایهاش که از فروش فزاینده کتابش “نبرد من” در اواخر دهه ۲۰ منظما افزایش مییافت، دست ماکس امان، صاحب انتشاراتی اهر قرار داشت که از سرسپردگان او بود.
هیتلر با ژست مشابهی در فوریه ۱۹۳۳ اعلام کرد که از حقوق صدراعظمی صرفنظر میکند، اما در عمل یک سال بعد بیسر و صدا این تصمیم را لغو کرد. حتی پس از مرگ فون هیندنبرگ رئیس جمهور در اوایل اوت ۱۹۳۴، حقوق ریاست جمهوری را هم به خود اختصاص داد به اضافه مخارج سالانه برای هزینههای شغلی.
از سال ۱۹۳۷ منبع درآمد دیگری برای هیتلر فراهم شد که ناشی از دریافت درصدی از فروش تمبرهای پستی با عکس او بود. درامد حاصله از این راه، در سال به عددی دو رقمی و میلیونی بالغ میشد. وجه مذکور را هر بار رئیس پست شخصاً در ۱۰ آوریل، به عنوان هدیه تولد تقدیم پیشوا میکرد.
اما بالاتر از اینها کمک مالی کارخانهداران به آدولف هیتلر بود که در ژوئن سال ۱۹۳۳ به اصرار گوستاو کروپ فون بولن اوند هالباخ (Gustav Krupp von Bohlen und Halbach) وضع شده بود و بر مبنای آن هر کارخانه دار میبایست در هر فصل، نیم درصد از مجموع حقوق و مزایای کارکنان خود در فصل مشابه سال قبل را به هیتلر تقدیم کند و این مبلغ از مالیات معاف بود. این پول به صندوقی ریخته میشد که هیتلر میتوانست آن را هرجور که صلاح میدید خرج کند.
دیکتاتور معاف از مالیات یک مولتیمیلیاردر بود. اکثر همراهانش نیز همانند او از بار مالیات شانه خالی میکردند و زندگیغرق تجمل خود را پیش میبردند. سباستیان هافنر در زمان تبعید انگلستان، در کتابش به نام “آلمان، جکیل و هاید” که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد، مینویسد: “درجه و سطح رشوهخواری در طبقه حاکمه بیمثال است.” این امر در دوره جنگ شامل ژنرالهای رشوهخوار هم میشد که با پاداشهای گزاف، متعهد به وفاداری و مقید به پیروزی میشدند.
قدرت اقناع عظیم هیتلر و نقشهای مختلفی که او بسته به نیاز در آنها ظاهر میشد، ژستهای خونگرم و هنر تظاهر کردنش، روشهای هوشمندانهیی که با آنها پیروانش را به جان هم میانداخت و یا با هدیهها جذبشان میکرد، همه در خدمت یک هدف بودند: او میخواست قدرتش را گسترش دهد و مستحکم کند تا بدین وسیله دو خواست اصلی زندگیش را پیاده سازد: نخست از میان برداشتن یهودیان که در اوایل زعامتش به جای نابودی، اخراج نامیده میشد و دوم، فتح سرزمینهای دیگر.
از اواسط دهه ۳۰ به بعد بیقراری و رادیکالیسم هیتلر افزایش یافت. این فقط به خاطر وسواسش نبود، بلکه به خاطر ترس بزرگی بود که همواره در او وجود داشت. هیتلر از این هراس داشت که همچون والدینش از عمر طولانی بیبهره بماند و فرصت کافی برای پیاده کردن نقشههایش نداشته باشد. یادداشت گوبلز در فوریه ۱۹۲۷ حاکی از این ترس است: “جملهی اگر روزی من نبودم، همیشه ورد زبانش است. چقدر وحشتناک است که کسی چنین فکر کند.” هیتلر حتی بعد از به دست گرفتن قدرت هم همواره روی این نکته تاکید میکرد که “مدت زیادی زندگی نخواهد کرد.”
در این مورد مسئله او ترس از مرگ نبود، بلکه یک حالت احتمالی را بروز میداد. از همان ابتدا معلوم بود که قمارباز برای همه چیز آماده است و حتی از دادن زندگیاش هم ابایی ندارد. حتی در همان دوره ارتقای سرگیجه آورش بارها در شرایط بحرانی تهدید کرد که خود را خواهد کشت و این آمادگی برای نابود کردن خود تا آخر او را رها نکرد.
فیلسوف آلمانی، هرمان گراف فون کایزر لینگ (Hermann Graf von Keyserling) در ژوئیه ۱۹۳۳ به هاری گراف کسلر (Harry Graf Kessler)، هنردوست و دیپلمات آلمانی میگوید، که روی هیتلر دقیقا مطالعه کرده و او را “از لحاظ دستخط و چهرهشناسی، تیپی متمایل به خودکشی” یافته است؛ کسی که دنبال مرگ میرود. به نظر او هیتلر ” تجلی یکی از صفات اصلی مردم آلمان است که عاشق مرگ در قالبی قهرمانانه و اسطورهای” هستند. کسلر به نوبه خود در یادداشت روزانهاش مینویسد: “به عقیده من کایزرلینگ در این مورد بسیار دقیق و صحیح تعمق کرده است.”
اما افراد زیادی در آلمان نبودند که این مورد را دقیق و صحیح ببینند. به زودی پس از معرفیهیتلر به عنوان صدراعظم در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳، میبایستی “پیشوا” چنان محبوبیتی کسب میکرد که هیچ سیاستمدار آلمانی هرگز از آن بهره نبرده بود.
او در ۱۹۳۶ در نورنبرگ خطاب به تودهها بانگ برآورد: “این معجزه زمان ماست که شما مرا از میان میلیونها نفر یافتهاید و من هم شما را پیدا کردهام، این سعادت آلمان است.”
پایان
*Adolf Hitler: Die Jahre des Aufstiegs. Biographie. S. Fischer, Frankfurt am Main 2013
از نکات جالب این نوشتار، نگاهی تقریباً بیطرفانه و خالی از حبّ و بغض سیاسی در مورد شرح حال یک سیاستمدار است که ۴ سال جنگ خانمانسوز و ۲۰ میلیون کشته و زخمی را در تاریخ، بنام خود نگاشته است. اینکه تاریخ را برندگان جنگها مینویسند بر کسی پوشیده نیست. مستندهای تحلیلی- سیاسی در تلویزیون و اخبارهای پراکنده و ضدّ و نقیضی که امروزه در مورد حوادث و رویدادهای جنگ جهانی دوم تولید و بازگویی میشود، حکایت از تحریف تاریخ است تا تعریف تاریخی از اوضاع. اینکه هیتلر در ۵ سال اول حکومت، دولت رفاه همگانی بوجود آورد،ایجاد ارتشی منضبط و دوره دیده،مهار تورم، تولید انبوه در صنایع و پیشرفت در بخش کشاورزی و تغذیه، ایجاد هوّیت ملی و داشتن یک زندگی مرفه برای همه اقشار مردم آلمان و… شاید برای خیلی از نسلهای امروز، غیر قابل باور باشد. افراد بسیاری، نئو نازیهای امروز را که با ضریب هوشی پایین و از لایههای آسیب پذیر جامعه هستند را ملاک قضاوت در اختلافات آنزمان دهه ۴۰-۳۰ اروپا میدانند. امروزه گروههای نژادپرست غربی با بدور ریختن تنفر و انتقاد از یهودیان، از سال ۲۰۰۰ تا کنون، انزجار خود را از مسلمانان (=متحدین سابق هیتلر) ابراز میکنند و بعنوان گروههای سیاسی ضدّ خارجی و ناسیونالیست در پارلمانهای اروپایی در تدوین قوانین کشور خود، فعالیت میکنند.اینکه چگونه فردی در اوج قدرت در یک دام بزرگ سیاسی و نظامی میفتد تا نابود و بی حیثیت شود از گرههای کور تاریخ است که چرا و چگونه قدرت، ثروت، عقیده و باور (ایدئولوژی) باعث کشتار و بی خانمانی انسانها میشود تا گروهی خود را به تاریخ تحمیل کنند و رشد و پیشرفت جامعه بشری را کند سازند.
جمهوریخواه / 28 December 2013
خیلی جامع و کامل بود..از همه هیجان انگیز تر نقاط مشترک بین ایشان و برخی دیکتاتورهای کنونی است که سعی در فریب مردم و تظاهر به ساده زیستی دارند..عالی بود
tavana / 29 December 2013
Trackbacks