آنچه در زیر میخوانید مقدمه کتاب زیر است:
J. H. Y. Fehige, Sexualphilosophie: eine einführende Annäherung. Lit Verlag Dr. W. Hopf. Berlin 2007
نویسنده، گئورگ فهیگه، استاد فلسفه در دانشگاه تورنتو (کانادا) است.
فلسفه با سکسوالیته انسان مبارزه میکند. ایگور پریمراتز این امر را به دقت مورد توجه قرار داده است. آرتور شوپنهاور نخستین فردی بود که این امر را به نحو صریح مطرح کرد.[1] اما فلسفه همچنین به مبارزه با عشق، حداقل با آنچه عشق اروتیک یا رومانتیک نامیده میشود نیز میپردازد، هرچند که در ذیل سیطره الهیات مسیحی، نوعی آمادگی را برای موضوع عشق به وجود آورد زیرا خداوند پیشاپیش بنابه آموزههای کتاب مقدس به مثابه عشق درک میشود: خداوند، عشق است (ho theos agape estin). یوزف راتسینگر این امر را در نخستین بیانیه خود با عنوان «خداوند، عشق است» (Deus cartitas est) یادآوری میکند. کاریتاس، ترجمه لاتین آگاپه یونانی است. در این جا همواره موضوع دربارۀ نوعی عشق است که از اروس و سکس متمایز میشود. اما الهیات مسیحی تاکنون به شیوهای موشکافانه فراتر از موضوع آگاپه/کاریتاس نرفته است. مادامی که این امر بر فلسفه تاثیر گذاشته است، منجر به این شده است که عشق اروتیک به مثابه نقطه تلاقی فلسفه عشق و فلسفه سکسوالیته نادیده گرفته شود. اما فلسفهای که از الهیات کاملاً گسسته است کماکان با سکسوالیته و عشق مبارزه میکند.[2]
فلسفه عشق، موضوع اصلی این کتاب Sexualphilosophie: eine einführende Annäherung نیست. کسی که در گام نخست به فلسفه عشق علاقمند است، مجموعه مقالات گردآوری شده توسط دیتر تومه به خوبی به کار میآید که نه مقاله تاثیرگذار از فیلسوفان تحلیلی را به زبان آلمانی در دسترس قرار داده است. افرادی که به ادبیات انگلیسی نیز در این زمینه علاقه دارند میتوانند پیش از همه به دو عنوان زیر درباره فلسفه عشق مراجعه کنند: اثر سه جلدی اروینگ سینگر[3] که به تاریخ فلسفه توجه دارد و اثر نظاممند آلن سوبل[4].
فارغ از تداعی واقعاً مشروط میان فلسفه عشق و فلسفه سکسوالیته، نقطه محوری این کتاب فلسفه سکس است. در فصل سوم، پنجم و ششم ما باید موضوع عشق را مطرح کنیم، مشروط بر اینکه موضوع درباره رفتارهای جنسی باشد که در آنها عشق نقشی را ایفا میکند.
وجود انسانی در نمونه فلسفه هایدگر
یکی از شگفت انگیزترین نمونهها برای جهالتِ فلسفی در مورد سکسوالیته بشر را مارتین هایدگر (۱۹۷۶ ـ ۱۸۸۹) با کتاب اصطلاحاً شاهکار خود یعنی هستی و زمان ارائه میدهد[5]. هایدگر پرسش از معنای هستی ود را مطرح میکند. هایدگر این کار را بواسطه تحلیل وجود انجام میدهد که پرسش هستی ود در واقع همواره در مورد آن مطرح بود. این وجود همان وجود انسان است. در اینجا وجود هماره به شیوهای حاضر است و این امر هایدگر را برمی انگیزد تا از انسان به مثابه دازاین (Dasein) سخن بگوید. انسان همان اینجا یا آنجای هستی است. هایدگر درباره نوعی فهمِ پیشاـ هستیشناختی از وجود صحبت میکند که ویژگی هر انسان به مثابه دازاین است. بنابراین هایدگر تمایل دارد که از طریق نوعی تحلیل پدیدارشناختی انسان، فلسفه را در موقعیت یک هستیشناسی بهتر قرار داد. هستیشناسی (اونتولوژی) همان نظام فلسفی ای است که میتوان آن را متافیزیک عام نیز نامید که با هر آنچه که هست سروکار دارد البته با توجه به این امر که آنچه هست مشروط بر این است که بتوان ویژگی هستی داشتن را بدان نسبت داد. آنچه هست در فلسفه با اصطلاح تخصصی «هستنده» نامیده میشود. میزها، صندلی ها، قطرات باران، اعداد، نقاط، اکترونها و غیره از زمره آن هستند. پرسش از معنای وجود که به شیوه جدیدی از سوی هایدگر مطرح شد باید از تقلیلها یا تخلیصهایی اجتناب کند که به نظر هایدگر بسیاری از طرحهای هستیشناختی از آغاز هستیشناسی نزد پارمنیدس به بعد دچارش بودند. اکنون مورد زیر شگفت انگیز است: انسان یعنی دازاین در طرح پدیدارشناختی هایدگر به مثابه وجودِ آسکسوال نمایان میشود.[6] بُعد جنسی انسان به سادگی محو میشود. این امر موجب شگفتی میشود زیرا پرسش مناسب از وجود باید به تحلیلِ مناسب از دازاین مربوط شود. اما میتوان در این تردید داشت که این تحلیل از انسان، مناسب است آن هم زمانی که سکسوالیته انسان به بیان در نمیآید. بدون اغراق میتوان ادعا کرد که سکسوالیته و دین، ابعادی از انسان را تشکیل میدهند که بیش از همه بر او سیطره دارند.
دین و سکسوآلیته
دین و سکسوالیته به نحو قیاس ناپذیری از حیث روانی و فیزیکی بر بشر سیطره دارند. دین و سکسوالیته بشر را بدانجا منتهی میکنند که خویش را به قربانی بزرگ تبدیل کند یا حتی زندگی خویش را ببازد. دین و سکسوالیته فضای عمومی را در گستره عظیمی اشغال میکنند. در رابطه با دین[7] در اینجا میتوان تنها بحث و نزاعها در مورد صلیب یا در مورد نظریه تکامل را به یاد آورد. تا آنجا که به سکسوالیته مربوط میشود، میتوان به مباحثی اشاره کرد که پیرامون سقط جنین، مسائل حقوقی و قضایی در ارتباط با پدوفیلی، یا پرسش از همسانی حقوقی زوج همجنسگرا مطرح میشوند. نقاط تلاقی و برخورد دین و سکسوالیته را نیز نباید فراموش کرد به ویژه در دورههایی که اغلب ادیان پرسش از سکسوالیته بشر را تبدیل به نقطه کانونی اخلاق خود میکنند.[8]
در محافل آکادمیک، رشته فلسفه دین از زمان تولدش با فلسفه ایمانوئل کانت تجلی یافت.[9] اما فلسفه سکس حداکثر به مثابه دوره آموزش مقدماتی برای دانشجویان مقطع لیسانس در دانشگاههای آمریکای شمالی ـ همانند دانشگاه من در تورنتو ـ وجود دارد. جایگاه آکادمیک فلسفه سکس، نشانۀ وضعیت سکسوالیته بشر در فلسفه است. اگر قرار باشد که دلیل این نابرابری آکادمی را بدین گونه بیان کرد که پرسشهای مندرج در فلسفه سکس به خوبی و اساساً میتوانند در رشته انسان شناسی مورد بررسی قرار گیرند، آنگاه باید این مطلب را از سه جهت مورد تردید قرار داد. نخست اینکه پرسشهای مندرج در فلسفه دین را نیز میتوان به خوبی و اساساً در حوزه متافیزیک مورد بررسی قرار داد. دوم آنکه در چارچوب انسان شناسی به ندرت پرسشهای مربوط به فلسفه سکس مطرح میشوند. سوم اینکه میتوان این امر را به خاطر آورد که در دهههای اخیر اعتبار اندکی به انسان شناسی قائل شدهاند. از این رو باید دو عامل را ذکر کرد تا وضعیت کنونی فلسفه سکس فهمیده شود.
سنتهای فلسفی ای که بر طبق علم طبیعی جهت یافتهاند به ندرت و به سختی میتوانند نوعی آگاهی را از سکسوالیته بشر به مثابه یک موضوع فلسفی به وجود آورند زیرا آنها در اینجا علوم طبیعی را کلام آخر میدانند. این رویکرد، جذابیت خود را دارد و به ویژه مشخصۀ فلسفه از زمان انقلاب علمی در قرن ۱۷ است. با تحول پدیدارشناسی در آغاز قرن بیستم واقعاً نخستین پرسش دامنه دار در مورد این رویکرد مطرح شد. پدیدارشناسی راه خویش را به سکسوالیه بشر به مثابه یک موضوع فلسفه پیدا میکند، آن هم از مسیر غیرمستقیم فلسفه بدن.
پدیدارشناسی
از آن جایی که موضوع بدن در ادامه نقش برجستهای را ایفا میکند، درباره رابطه بدن و سکسوالیته توضیح کوتاهی ارائه میشود. بدن به مثابه بُعد پدیدارشناختی با جسم یکی نیست اما از آن هم جدا نیست. علوم طبیعی صرفاً اجسام را به مثابه موضوع پژوهش خود در نظر میگیرند. روش آنها برای در نظر گرفتن بدن مناسب نیست. اگر اکنون همراه با بدن واقعاً جسم محسوس انسان که میتواند به تجربه زیسته درآید تبدیل به یک موضوع فلسفی شود، آنگاه به ناچار سکسوالیته به مثابه بُعد اصطلاحاً جسمانی وجودش نگریسته میشود. بدین ترتیب فلسفه پدیدارشناختی سکس تثبیت میشود. فلسفه پدیدارشناختی سکس، نوعی جانشین یا جایگزین نیست بلکه به تکمیل و تصحیح مسیر علم طبیعی همت میگمارد. کل توانایی بالقوه فلسفه پدیدارشناختی سکس برای بحث کنونی هنوز به خوبی کندوکاو نشده است.[10]
به مثابه عامل دوم میتوان به تداعی اشاره کرد که در قرن بیستم میان فمینیسم از یک سو و پرسشهای فلسفی در رابطه با سکسوالیته بشر از سوی دیگر برقرار بود. این تداعی نه تنها به جزئی سازی عقیم کنندۀ پرسشهای مربوط به قلمرو پدیداری سکسوالیته بشر انجامید، بلکه دیدگاه پست مدرن به این پرسشها (دیدگاهی که از سوی فمینیسم پذیرفته شده است) مانع نوعی امکان برقراری پیوند با گفتمان فلسفی شد که بر طبق علوم طبیعی جهت یافته بود. بنابراین، ویژگی فلسفه پست مدرن، مخالفت برنامه ریزی شده با دقتِ مفهومی و جهت گیری تدریجی علوم طبیعی است. اگر به صورت کلی بنگریم انشعاب گفتمان فلسفی که در قرن بیستم تجلی یافت، یعنی انشعاب در فیلسوفان قارهای از یک سو و فیلسوفان تحلیلی از سوی دیگر تاثیر مخربی بر تثبیت نوعی فلسفه سکس داشت که میتوانست به لحاظ آکادمیک استوار شود. بدین ترتیب رویکرد و جنبش پدیدارشناختی نتوانست بازتاب واقعاً مطلوب و شایستهای یابد. اینکه همواره روشن نیست که پدیدارشناسی را باید جزء کدام گروه به حساب آورد، با مطلب فوق پیوندی ندارد.
تنها به تازگی از جانب فلسفهای که بر طبق علم طبیعی جهت یافته است، کاستی در فلسفه سکس به نحوی جبران شده است. این امر منجر به انتشار مجموعه مقالات بی نهایت ارزشمند و خواندنی برگیت روتگرـ روسلر و اوا ـ ماریا انگلن شد.[11] من در جای دیگر، از این آثار مربوط به فلسفه سکس به طور مفصل تقدیر کرده ام و روشن نموده ام تا چه اندازه چنین آثاری مهم و بی رقیب هستند.[12] همان طور که آنچه ما برحسب علم طبیعی واقعاً درباره عشق و سکسوالیته میدانیم، واقعاً شگفت انگیز است (امری که هنریک والتر در مقاله خویش بر آن تاکید میکند)، به همان گونه نیز کاستی فلسفی در جبران این شناختها شگفت انگیز است (این امر در مقاله الیزابت شانیر آشکار است).
هرمان اشمیتس
اما موضوع بحث ما وضعیت کلی فلسفه سکس نیست. خود فلسفه سکس در مرکز توجه ما قرار دارد. به بیان دقیق تر، در ابتدا موضوع بحث ما فلسفه سکس نزد هرمان اشمیتس است. ما به منظور گشایش افقهای مربوط به مسائل فلسفه سکس، رویکرد پدیدارشناختی را به نحو انتقادی برمی گزینیم.
بدین ترتیب، این رویکرد اجازه میدهد تا آن فلسفهای را در میدان دید قرار دهیم که اساساً در تثبیت فلسفه سکس در قرن بیستم نقش داشته است. از این رو، اشمیتس بسیار مناسب است زیرا بدن در مرکز فلسفه وی قرار دارد. این کتاب به مثابه اثر پدیدارشناختی دقیقاً مدیون همین تمرکز و توجه به بدن است. اما اشمیتس همزمان روشن میسازد که اصلاحات پدیدارشناختی در کجا ضروری هستند. بدین ترتیب رویکرد پدیدارشناختی در معرض نوعی واکنش انتقادی قرار میگیرد. از فصل یک تا فصل چهار به طور مفصل درباره فلسفه سکس نزد اشمیتس سخن میگوییم. در این فصول تا جایی که ممکن است خودمان را به توصیف نظر اشمیتس محدود میکنیم و حتی الامکان از نقد چشم پوشی مینماییم. تنها فصل پنجم به ارزیابی انتقادی از فلسفه سکس نزد اشمیتس میپردازد. کانون و مرکز ارزیابی انتقادی در فصل پنجم بر این امر استوار است که پیش زمینه سنتِ نسبتا روشن فلسفه سکس را از زمان افلاطون به بعد مورد توجه قرار میدهد. دلیل دیگر برای بحث نسبتاً فراگیر درباره اشمیتس در این کتاب این است که فلسفه سکس نزد اشمیتس از یک ارزیابی نظامند و فراگیر ناشی میشود. بدین ترتیب ما به همراه توصیفی از فلسفه سکس نزد اشمیتس همواره و همزمان نوعی مقدمه کلی را در این باره بیان میکنیم که فلسفه چه چیزی را بنیان میسازد. اشمیتس ارزیابی نظامند خود را بواسطه یک اثر فلسفی که ۵ هزار صفحه را در بر میگیرد به خوبی و به نحو مطلوب عرضه میکند. ارزیابی فلسفه سکس نزد اشمیتس البته خواستار و نیازمند این نیز است که این فلسفه سکس را در پیوند وسیع تر بحث کنونی ملاحظه کنیم، یعنی اینکه چگونه این فلسفه در چهل سال اخیر به طور فزاینده تثبیت شده است. ما برای این ارزیابی در فصل ششم تنها سه نکته مرتبط را پیگیری میکنیم که از ارزیابی انتقادی فلسفه سکس نزد اشمیتس در فصل پنجم ناشی میشوند.
در این کتاب از تفکیک گروههای فلسفی به پدیدارشناسان، تحلیلیها یا فیلسوفان قارهای صرف نظر شده است. من همدلی خاصی با ارزیابی آرتور دانتو دارم که بر طبق آن، تقسیم و تفکیک گروههای فلسفی در یک معنای معین ساده لوحانه و مخرب است[13].
وضعیت کنونی فلسفه سکس
تا کنون در فضای آلمانی زبان، مقدمهای به فلسفه سکس وجود نداشته است. اما چند عنوان آلمانی وجود دارد که میتوانند به عنوان مکمل این کتاب توصیه شوند. فیلیپ بالتسر و کلاوس پیتر ریپه به ترجمه مقالات عمدهای پرداختند که به فلسفه سکس مربوط بود.[14] در هر زبانی، آثار بی نظیر زابینه دویه، ماریون هانتس و فریدریکه کوستر، مکمل خوبی برای جنبه فلسفی خواهد بود.[15] در حالی که همین عنوان پیشاپیش موجب رویارویی و مواجه نظامند و مستقل با پرسشهای مربوط به فلسفه سکس میشود، همین عنوان یک نگاه کلی تاریخی بسیار نافذتری را (که توسط نویسندگان ارائه شده است) درباره تاریخ نسبتاً روشن فلسفه سکس فراهم میکند. در این مجموعه نه تنها نباید جنبش فمینیستی را نادیده گرفت بلکه از این رو باید به مجموعه آثار تفکر کوئیر نوشتۀ آندرآس کراس نیز توجه کرد.[16] همانند عنوان قبلی، این مجموعه نیز درآمد و مقدمه خوبی است که کار بر روی متون گردآوری شده را به میزان در خور توجهی آسان میسازد. تمام عناوین مذکور برای سمینار فلسفه سکس لازم و ضروری هستند زیرا فرد [بدین واسطه] از تنگناها و محدودیتهای تاریخی یا نظامند اجتناب میکند. تا آنجا که به ادبیات انگلیسی مربوط میشود، کماکان تنها یک درآمد به فلسفه عشق و سکسوالیته نوشته آلن سوبل وجود دارد.[17] وی با این کتاب مقدماتی، منتخبی از مقالات مهم مربوط به فلسفه سکس را که چند بار اصلاح شده و برگزیده شده است، تکمیل میکند.[18]
گرچه سوبل بی تردید موثرترین و لایقترین فیلسوف سکس در حال حاضر است، اما این توصیه را میتوان مطرح کرد که دیدگاه وی دربارۀ این بحث بواسطه دیدگاه ایگور پریموراتس غنی تر میشود.[19] پریموراتس پیشاپیش نوعی تقدم را برای پرسشهای مربوط به اخلاق سکس قائل میشود که سوبل گرچه آنها را در نظر میگیرد اما اشتغال بسیاری به پرسشهای تحلیل مفهومی و متافیزیکی، از خود نشان میدهد. بدین گونه است که بررسی چند دهه وی در مورد مفهوم خودارضایی آشکار میشود. ما در فصل ششم در این باره سخن خواهیم گفت. در نهایت میتوان مقاله بی نهایت موفق سیمون بلکبورن را نیز توصیه کرد که عنوان دقیقش شهوت و میل جنسی (Lust) است.[20]
برای خوانندگانی که به فلسفه اشتغال دارند و نیز برای خوانندگان حرفه ای، این کتاب سودمند و مفید است. این کتاب مستلزم هیچ نوع شناخت قبلی از فلسفه نیست. لذا کسانی که به فلسفه اشتغال دارند از طریق این درآمد، نگرشی به فلسفه سکس و فلسفه به دست میآورند. این امر ناشی از اینجاست که ما درباره فلسفه سکس نزد اشمیتس با توجه به کتاب نظام فلسفه سخن میگوییم، کتابی که بواسطه آن به نحو نظامند معنای فلسفه آشکار میشود. از آن جا که در فصل نخست، کتاب نظام فلسفه معرفی میشود، خواننده تمام آنچه را که برای استنباط آگاهانه درباره آنچه فیلسوفان در مورد فلسفیدن بیان کردهاند و درباره نحوۀ فلسفیدن آنها لازم دارند، به دست میآورد.
کسانی که در فلسفه یا حتی در فلسفه سکس حرفهای هستند، میتوانند از این درآمد بهره ببرند از این منظر که در فلسفه سکس نزد اشمیتس تبحر مییابند. اینکه هرمان اشمیتس کیست، پرسشی است که در حال حاضر کسانی مطرح میکنند که دیرزمانی ست در فلسفه سکنی گزیدهاند.
نظام فلسفی هرمان اشمیتس
برای هرمان اشمیتس که بواسطه رژیم هیتلر محتمل رنج و سختی شده بود، این یک ضربه روحی بود که تفکر فلسفی خویش را به محرک درخور توجهی تبدیل کند.[21] اکنون بیش از شصت سال از پایان جنگ جهانی دوم و از پایان رژیم هیتلر میگذرد. تقریبا به همین میزان نیز از آغاز مطالعات فلسفی هرمان اشمیتس سپری شده است. مسلماً میتوان اوج این مسیر فلسفی را اتمام کتاب نظام فلسفه دانست. هرمان اشمیتس که متولد سال ۱۹۲۸ است و تقریبا پس از ۲۳ سال تدریس در دانشگاه کیل در سال ۱۹۹۳ بازنشسته شد در دهه چهل و پنجاه عمر خود، وقت خویش را صرف ابطالِ درون افکنی عواطف یعنی جابجایی عواطف بشر از جهان بیرونی به جهان درونی کرد. بنابراین اشمیتس بر آن است که برای انسان، عواطف همانند درختان، پرندگان و ماشینها بیرونی هستند. اما آنها به جهان درونی انسان انتقال داده شدهاند (درون افکنی). اشمیتس فلسفهای را که در پس این سخن نهفته است و با آن تحقق مییابد، انکار و رد میکند. این امر وی را به پروژۀ پرمخاطره و مناقشه برانگیزی منتهی میکند که پس از هگل (۱۸۳۱ ـ ۱۷۷۰) بار دیگر نوعی نظام فلسفی را برپا کند. مطلب فوق را میتوان اینگونه توضیح داد که در چارچوب ابطال درون افکنی عواطف باید اصول معینی از فلسفه مغرب زمین مورد بحث قرار گیرد و ابطال شود تا از این رهگذر شرایط و چارچوب جدیدی به وجود آید که میتوانند درک جدیدی را از هستنده ها، که ما آنها را عواطف مینامیم، استوار سازند. البته برای تاملات ما، بیش از همه انسان شناسی منطوی در نظام
فلسفه بسیار جالب است، نوعی انسان شناسی فلسفی که از فعالیت فلسفی به منظور ابطال درون افکنی عواطف ناشی میشود: اشمیتس باید تعریف جدیدی از انسان ارائه دهد که بتواند این امر را موجه و معقول سازد که عواطف چگونه میتوانند از سوبژکتیویته انسان اخذ شوند بی آنکه انسان بتواند از انسان بودن خویش دست کشد و در مسیر عواطف باقی بماند، حتی اگر شخص و موجود اجتماعی باشد. بنابراین، برای این درآمد و مقدمه که محور اصلی اش فلسفه سکس است تمام توضیحات نظام فلسفه مناسب و مهم نیستند. انسان شناسی اشمیتس مبتنی بر سه پایه است که باید در فصول ۲ تا ۵ معرفی شوند: نظریه بدن، نظریه عواطف و نظریه افراد. نخستین فصل این کتاب، مقدمات مذکور را فراهم میکند، آن هم از طریق معرفی کلی کتاب نظام فلسفه. در ادامه تاملاتمان، این امر آشکار میشود که ما باید از آثار دیگر اشمیتس نیز استفاده کنیم. به ویژه در رابطه با نظریه عواطف، بررسی فشرده کتاب او با عنوان «در باب عشق» که در سال ۱۹۹۳ ارائه شده است ضروری است زیرا اشمیتس در آنجا به روشنی تغییری را در نظریه عواطف اعمال میکند. این امر اهمیت بسزایی برای بررسی فرضیههای محوری کتاب نظام فلسفه دارد که هسته اصلی اش همان نظریه عواطف است.
در فلسفه هرمان اشمیتس، بنابه ادعای وی، موضوع درباره پیشرفت مهم و عمده در جنبش پدیدارشناختی است. اشمیتس آغازگر پدیدارشناسی جدیدی بود که با تاسیس انجمن پدیدارشناسی جدید در سال ۱۹۹۲، در حال حاضر به نسل دوم رسیده است. در قیاس با اشمیتس به نظر میرسد که این انجمن در رواج فلسفی این پدیدارشناسی جدید موفق تر است. در نخستین فصل به این پدیدارشناسی جدید به مثابه روشی که مبنای نظام فلسفه است به طور مفصل خواهیم پرداخت.
ساختار این درآمد همراه با شش فصل به قرار ذیل است: فصل اول به طور کلی به معرفی نظام فلسفه نزد هرمان اشمیتس میپردازد. فصل دوم پدیدارشناسی بدن را آشکار میسازد. فصل سوم فلسفه عواطف را به عنوان موضوع اصلی خود مورد توجه قرار میدهد، پیش از آنکه نظریه اجتماعی و نظریه افراد نزد اشمیتس در فصل چهارم بیان شود. در فصول ۵ و ۶ نیز نوعی ارزیابی انتقادی از این فلسفه سکسِ نوپدیده شناختی ارائه میشود. نکات انتقادی ای که در فصل پنجم نشان داده شده اند، کلمات کلیدی را ارائه میدهند تا در فصل پایانی به نحو کامل تر به معرفی مباحث کنونی در فلسفه سکس بپردازیم. بدین ترتیب درصدد هستیم خودمان را به سه پرسش نظامند محدود سازیم: ۱) جسم چه ارزشی برای هویت جنسی یک انسان دارد؟ ۲) آیا خودارضایی یک عمل جنسی است؟ ۳) از چه لحاظ و از چه نظر همجنسگراها میتوانند با دگرجنس گراها در یک ردیف قرار گیرند؟ کسانی که صرفاً میخواهند بدانند که فیلسوف سکس در حال حاضر به چه چیز اشتغال دارد، میتوانند فصل ششم را به صورت مستقل بخوانند.
[1] Primoratz, I. (Hg.), Human Sexuality, Aldershot 1997, S. xi.
[2] Thomä, D. (Hg.), Analytische Philosophie der Liebe, Paderborn 2000, S.7.
[3] Singer, I., The Nature of Love, Vol. 1-3, Chicago, London 1984.
[4] Soble, A., The Structure of Love, New Haven: London 1990.
[5] Heidegger, M., Sein und Zeit, Tübingen 1993.
گرچه هایدگر برنامه یک انسان شناسی فلسفی را در نظر نداشت (نگاه کنید به ص 131)، اما به نظر من این پرسش موجه است: چرا تحلیل دازاین درباره سکسوالیته بشر سخنی نمی گوید.
[6] تنها نویسنده ای که این وضعیت را به عنوان موضوع خود بررسی می کند به نظر من ژاک دریدا است:
Derrida, J., Geschlecht (Heidegger): Sexuelle Differenz, ontologische Differenz. Heideggers Hand (Geschlecht II), herausgegeben von Peter Engelmann, Wien 1988.
[7] درباره موضوع دین و رواج نگاه کنید به:
Parker, M.; Schmidt, Th. M. (Hgg.), Religion in der pluralistischen Öffentlichkeit, Würzburg 2006.
[8] Portman, J., Sex and Heaven. Catholics in Bed and at Prayer, New York 2003, S. 88.
[9] Jung, M.; Moxter, M.; Schmidt, Th. M (Hgg.), Religionsphilosophie- Historische Positionen und systematische Reflexionen, Würzbug 2000.
[10] Stoller, S.; Vetter, H., Phänomenologie und Geschlechtterdifferenz, Wien 1997.
[11] Engelen, E.-M.; Röttger-Rössler, B. (Hgg.), „Tell me about Love“. Natur und Kultur der Liebe, Paderborn 2006.
[12] Fehige, J. H. Y., Rezension zu: Engelen, E.-M.; Röttger-Rössler, B. (Hgg.), „Tell me about Love“. Natur und Kultur der Liebe; in: Theologie und Philosophie, vol. 81 (4/2006), S. 611-615.
[13] Danto, A. C., Sartre, Göttingen 1997, S. 10.
[14] Balzer, Ph.; Rippe, K.P. (Hgg.), Philosophie und Sex, München 2000.
[15] Doye, S.; Heinz, M.; Kuster, F. (Hgg.), Philosophische Geschlechtertheorien. Ausgewählte Texte von der Antike bis zur Gegenwart, Stuttgart 2002.
[16] Kraß, A. (Hg.), Queer denken. Gegen die Ordnung der Sexualität, Frankfurt, Main 2003.
[17] Soble, A. (Hg.), The Philosophy of Sex and Love: An Introduction, St. Paul 1998.
[18] Soble, A. (Hg.), The Philosophy of Sex. Contemporary Readings, Lanham et al. 2002
[19] Primoratz, I. (Hg.), Human Sexuality, Aldershot 1997.
[20] Blackburn, S., Lust, Oxford: New York 2004.
[21] Schmitz, H., 1999, S. 9.
پانویسها
[1] Primoratz, I. (Hg.), Human Sexuality, Aldershot 1997, S. xi.
[2] Thomä, D. (Hg.), Analytische Philosophie der Liebe, Paderborn 2000, S.7.
[3] Singer, I., The Nature of Love, Vol. 1-3, Chicago, London 1984.
[4] Soble, A., The Structure of Love, New Haven: London 1990.
[5] Heidegger, M., Sein und Zeit, Tübingen 1993.
گرچه هایدگر برنامه یک انسان شناسی فلسفی را در نظر نداشت (نگاه کنید به ص 131)، اما به نظر من این پرسش موجه است: چرا تحلیل دازاین درباره سکسوالیته بشر سخنی نمی گوید.
[6] تنها نویسنده ای که این وضعیت را به عنوان موضوع خود بررسی می کند به نظر من ژاک دریدا است:
Derrida, J., Geschlecht (Heidegger): Sexuelle Differenz, ontologische Differenz. Heideggers Hand (Geschlecht II), herausgegeben von Peter Engelmann, Wien 1988.
[7] درباره موضوع دین و رواج نگاه کنید به:
Parker, M.; Schmidt, Th. M. (Hgg.), Religion in der pluralistischen Öffentlichkeit, Würzburg 2006.
[8] Portman, J., Sex and Heaven. Catholics in Bed and at Prayer, New York 2003, S. 88.
[9] Jung, M.; Moxter, M.; Schmidt, Th. M (Hgg.), Religionsphilosophie- Historische Positionen und systematische Reflexionen, Würzbug 2000.
[10] Stoller, S.; Vetter, H., Phänomenologie und Geschlechtterdifferenz, Wien 1997.
[11] Engelen, E.-M.; Röttger-Rössler, B. (Hgg.), „Tell me about Love“. Natur und Kultur der Liebe, Paderborn 2006.
[12] Fehige, J. H. Y., Rezension zu: Engelen, E.-M.; Röttger-Rössler, B. (Hgg.), „Tell me about Love“. Natur und Kultur der Liebe; in: Theologie und Philosophie, vol. 81 (4/2006), S. 611-615.
[13] Danto, A. C., Sartre, Göttingen 1997, S. 10.
[14] Balzer, Ph.; Rippe, K.P. (Hgg.), Philosophie und Sex, München 2000.
[15] Doye, S.; Heinz, M.; Kuster, F. (Hgg.), Philosophische Geschlechtertheorien. Ausgewählte Texte von der Antike bis zur Gegenwart, Stuttgart 2002.
[16] Kraß, A. (Hg.), Queer denken. Gegen die Ordnung der Sexualität, Frankfurt, Main 2003.
[17] Soble, A. (Hg.), The Philosophy of Sex and Love: An Introduction, St. Paul 1998.
[18] Soble, A. (Hg.), The Philosophy of Sex. Contemporary Readings, Lanham et al. 2002
[19] Primoratz, I. (Hg.), Human Sexuality, Aldershot 1997.
[20] Blackburn, S., Lust, Oxford: New York 2004.
[21] Schmitz, H., 1999, S. 9.
با سلام
ممنونم از معرفی این کتاب
کاش میشد مانند کتاب «سکسوالیته» ، زحمت ترجمه ی این کتاب و انتشار آن را در سایت رادیو زمانه متقبل می شدید
فاطمه اختصاری / 29 November 2013
آیا فصل های دیگر این کتاب منتشر می شود؟ اگر آری، چه وقت؟
پریسا یاوری / 01 December 2013
با سپاس از مطالب علمی خوبی که از جدیدترین کارهای پژوهشی دنیا به اشتراک می گذارید.
اگه ترجمه خوبی از این کتاب داشتین ممنون میشم منتشر کنید.
حکیمه / 24 January 2024