ظهور خردهفرهنگها و اجتماعات متمایز جنسی، بخشی از فرآیند گستردهای است که دنیای مدرن نام گرفته، و رفتهرفته بدل به مشخصهی دورهی پسامدرنیته یا مدرنیتهی متاخر شده، که یک امر پیچیدهی اجتماعی و تفاوتگذاری اجتماعی است، که پلورالیسم جدیدی در کلهای طبقاتی و قومی و نژادی و فرهنگی و نیز تنوع تجربیات جنسیتی و جنسی ایجاد کرده. این فرآیند تفاوتگذاری البته نهتنها پیچیدگی، که شکلهای جدیدی از ستیز و مخالفت اجتماعی نیز تولید کرده. در زمینهی همین مبارزهی مستمر بر سر رفتار شایسته است که هویتهای سیاسیشدهی جنسی نیز پدیدار شد و در اواخر سدهی نوزدهم بود که (ابتدا شتابزده) در قالب مجموعهای از حقوق همجنسگرایانه و دیگر جنبشهای اصلاحی سکسوآل در کشورهای صنعتی تدوین شد. خود بیرونراندهشدههای جنسی نیز به این الگوهای چالشبرانگیز تنظیم جنسی و هنجارهای چالشبرانگیز جنسی واکنشی مهم نشان دادهاند.
جامعهشناسها عوامل متعددی را بیان کردهاند که برای این پدیداری کامیاب، ضروری بودهاند: حضور شمار بالای بیرونراندهشدههای جنسی که شرایط مشابهی داشتند، تراکم جغرافیایی، هدفهای شناساییپذیر برای مخالفت، رویدادهای ناگهانی یا تغییرات در مواضع اجتماعی، و رهبری روشنفکرانهای که هدفهای قابلفهم داشتند. هر یک از این عوامل در تاریخ جنبشهای همجنسگرایی در دورههای مختلف نقش داشته و توضیح میدهد که حضور اجتماعی این گروه در مقایسه با دیگر گروههای اقلیت جنسی چهقدر مهم بوده است. در اواخر سدهی نوزدهم گروههایی از مردان وجود داشت که خودشان را «همجنسگرا» میدانستند و برآمده از خردهفرهنگها و دنیای اجتماعی خویش بودند. گروههای لزبین اما هنوز در مرحلهی اولیهی خود بودند؛ با این همه، در بسیاری از شهرهای امریکای شمالی و اروپایی هم هویت و هم شبکههای اجتماعی لزبینها نیز داشت شکل میگرفت. سازمانهایی همچون «کمیتهی علمی-بشردوستانه»ی مگنوس هرشفیلد در آلمان (تاسیسشده در سال ۱۸۹۸) و سازمانهای کوچکتر و اصلاحطلب جنسی در انگلستان و جاهای دیگر (که بعد از جنگ جهانی نخست به وجود آمده بودند)، بستری حمایتی ایجاد کرده بودند. بخت موفقیت این سازمانها نیز با تغییر شرایط سیاسی، دچار نوسان میشد. جنبش همجنسگرایی آلمان، که در آن دوره بزرگترین جنبش در جهان بود، در طول دههی ۱۹۳۰ از سوی نازیها تار و مار شد. در دههی ۱۹۵۰ البته ابتکارات جدیدی (بهویژه در اسکاندیناوی و هلند و فرانسه و انگلستان) انجام گرفت و در ایالات متحده نیز حرکتهای جدیدی صورت یافت. سازمانهایی مانند «انجمن متاچین» و «دختران بیلیتیس» در ایالات متحده تا اندازهی زیادی در نتیجهی سیاستهای مککارتی در تعقیب و شکار منحرفان جنسی در اوایل دههی ۱۹۵۰ و در زمینهی خردهفرهنگهای گسترشیافتهی مردان و زنان همجنسگرا در دههی پساجنگ بود که شکل گرفتند. اتحاد اجتماعات همجنسگرایان در شهرهایی مانند نیویورک و سانفرانسیسکو با جنبش جدیدا سیاسیشدهی «آزادیخواهان همجنسگرا» در اواخر دههی ۱۹۶۰ بود که انرژیای برای پدیداری جنبشهای تودهای همجنسگرا در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در ایالات متحده فراهم آورد. این رویداد الگویی دست کشورهای دیگر داد تا با توجه به شرایط محلی و بومی خود این سیاستهای آزادیخواهانه را پی گیرند. «همجنسگرا» (gay) حالا دال یا اشارتگری جهانشمول شده بود که در فرهنگهای مختلف معناهای مختلفی به خود میگرفت.
شرایطی که به همجنسگرایی امکان داد تا صدا پیدا کند، همیشه برای گروههای دیگر وجود نداشت. انگزنی شدیدی که به سکس بینا-نسلی و همپوسی گریزناپذیری که سکس بینا-نسلی با کودکآزاری دارد، کار مدافعاناش را بسیار دشوار میساخت و بسیار طول کشید تا آنها بتوانند خردهفرهنگی استوار ایجاد کنند و صدایی مشترک در سازمانهای باثبات پیدا کنند. سازمانهای خاصی که در دههی ۱۹۷۰ ایجاد شدند (نظیر NAMBLA یا «انجمن عشق مرد-پسر در امریکای شمالی» و PIE یا «مبادلهی اطلاعات دربارهی کودکخواهی» در انگلستان) خیلی زود از سوی اجتماع طرد شدند و پلیس نیز حتی به ترویج نگرشهای ملایمتر این گروهها نیز حساسیت نشان میداد. صرفنظر از دیدگاه مردم که این فعالیتها را دسیسهای از سوی تجاوزگران و آزاردهندگان میدانستند، شاید خود این فعالیتها بهخاطر خصومت اجتماعی و ماهیت برملاشدهی خیلی از روابط کودکخواهی (که ریشه در تمایل کودک به رشدکردن و بزرگشدن و همچنین ناهمسانی منافع یا علایق در بین بزرگسالان و کودکان دارد)، امکان آن را نداشتند که اجتماعات اجتماعی و باثباتی ایجاد کنند.
از سوی دیگر اما مدافعان فعالیت آزاریدهخواهی و آزارندهخواهی جنسی (SM)، همینکه سکسوآلیتهها – به بیان نهچندان خوشآیند گیدنز (۱۹۹۲) – «منعطفتر» شدند، توانستند شبکهها و خردهفرهنگهای حمایتیای در شهرهای مختلف جهان ایجاد کنند. SM یکی از مشاجرهبرانگیزترین مباحث سیاسی و جنسی در جنبشهای مختلف رادیکال شد، و در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود که بر سر استحقاق این فعالیتها دودستگیای در جنبشهای فمینیستی و جنبشهای همجنسگرا ایجاد شد. بهرغم اینها، نمایهی اجتماعی SM وارد حوزهی عمومی شد و هم موجب شد تهدید سیاسی آن کمتر شود و هم نیروی جنبشیاش را از دست بدهد. مسائل مربوط به فعالیتهای تراجنسیتی (دگرجنسجامهپوشی و تراجنسی) نیز مناقشهبرانگیز شد؛ گرچه این مباحث به فعالیت جنسی [این گروه] نمیپرداخت و بیشتر به این معطوف بود که آیا تراجنسیتی پیشانگاشتهای جنسیتی را تایید میکند یا واژگون. تنفروشها و دیگر کارگران جنسی (در پورنوگرافی و کلوبهای لخترقصی (strip) و اینترنت) تیز مسائل جدید را در سازمان سیاسی مطرح کرد: دربارهی اعتبار کار در حوزهی تجارت سکس، دربارهی خدمترسانی زنان به فانتزیهای مردانه (که اغلب میل جنسی را در راستای خشونت و تحقیر به بازی میگرفتند) و همچنین دربارهی تجارت بینالمللی زنان و کودکان.
گرچه شرایط پدیداری سازمانهای قدرتمند سیاسی مربوط به همجنسگرایی، میتواند متنوع باشد اما واقعیت این است که در دنیای جهانیشده و رسانهایشده و دیجیتالیزهشده، شبکهها و اجتماعات جدیدی حول مسائل سکسوآل پدیدار شده و هویتهای جنسیای برآمده که تایید شده یا به چالش گرفته شدهاند، و یا عمومیت یافته یا اختصاصی شدهاند. بهویژه در فضای مجازی، فرصتهای جدیدی ایجاد شده که امکان میدهند بدون اینکه بین بدنهای جسمانی و فانتزیها و بازیهای اروتیک ربطی وجود آید، بتوانیم بکاویم چه یا که هستیم؛ این فضای مجازی فرصتهای روزافزونی برای لذت و خطر، برای بسیجشدن سیاسی و فرهنگی و همچنین استثمار ایجاد میکنند.
در اقتصاد نوینِ اروتیک، دیگر شاهد آن نیستم که هنجاریت آن قارهی بزرگی باشد که ناهنجاریهای مختلف نیز مثل جزیرههای کوچکی دور و برش را گرفته باشند. در عوض، دستههای مختلفی از جزایر کوچک و بزرگ را میتوان دید که پیوسته به سوی یکدیگر شناور هستند و هر یک گیاهان و جغرافیای ویژهی خودش را دارد. مقولهها و اقلیتهای اروتیک جدیدی پدیدار شدهاند. و همینکه سلایق تخصصی و ظرفیتها و نیازهای ویژه باعث تکثر و بسط هویتهای جنسی شد، مقولهها و اقلیتهای قدیمیتر نیز دستخوش زیرشاخگی و تقسیم درونی میشوند. این فهرست میتواند بیانتها باشد چون هر میلِ [جنسیِ] خاصی تبدیل به مرکزی برای یک اعلامیهی سیاسی و هویت اجتماعی شده است.
بهناگزیر پرسشهایی مطرح میشوند: آیا هر یک از شکلهای میل [جنسی]، اعتبار یکسانی دارند؟ آیا هر یک از این بخشهای میل [جنسی] میتواند اساسی برای هویت اجتماعی و جنسی باشد؟ آیا هر ادعای هویتیای در مباحث سیاست جنسی وزنهی یکسانی دارد؟ دربارهی هویت دگرجنسگرا چه که بهندرت تحت واکاوی و تدوین قرار گرفته اما گفتمان مسلطی بوده و هست؟ آیا مقولهی هویت، برای اندیشیدن دربارهی سیلان تجربههای اروتیک، مقولهی مناسبی است؟ آیا هویت، [عاملیت و] ارادهی آزاد را مرزبندی و تنگ و محدود نمیکند؟ هویتها صرفا همان ابزار روایی برای ایجاد حس امنیت و ثبات نیستند؟ آیا هویتها نهایتا ساختگی نیستند، هر چند که «ساختههای ضروریای» باشند؟ دربارهی زبان سکسوآلیته چه؟
پیشتر اشاره کردم که اصطلاح «کوییر» (queer – دگرباش) بخشی از این تاریخ پیچیدهی هویت جنسی است. دههها بود که این اصطلاح هم در داخل و در خارج از جهان همجنسگرایی مذموم پنداشته میشد و آزادیخواهان همجنسگرا در دههی ۱۹۷۰ این اصطلاح را بهخاطر توارد معنای از-خود-بیزاری، قویا رد میکردند. اما در دههی ۱۹۹۰ رادیکالهای جنسی دوباره آن را اقتباس کردند و آن را مساوی با طرد ایدهی هویتهای ثابت دانستند و چالشی برای ساختار دگرجنسگراهنجارین سکسوآلیته. نظریهی کوییر نیز چشماندازهای نوین و چالشبرانگیزی را گشود که عمدتا روی مباحث اولیهی ساختارگرایانه بنا شده بود اما بینشهای انتقادیای را از نظریهی ادبیات و نقد فرهنگی گرفت و در خود آمیخت. حالا منحرف دیگر بهمعنای بیمار نبود و جایگاهی تلقی میشد که از آن میتواند هنجار را به چالش کشید. سرپیچی نیز مشخصهی تعریفکنندهی سیاست تخریب یا براندازی شمرده میشد. هویت، دیگر کافی به نظر نمیرسید.
و اما البته هویت بهطور مداوم [به صحنهی مباحث سکسوآلیته] بازمیگردد. خود «کوییر» نیز میتواند اساسی برای یک هویتِ غیرهویتی شود. خودابرازیهایی مثل «من کوییر هستم» ابهام زیادی دارد؛ اما در سیاستِ هویت، موضعگیریِ شفافی تلقی میگردد. هویتیابیهای جدید سیاسی و فرهنگی، همیشه امکان پدیداری دارند. برای نمونه، چرخشی که در زبانِ هویت از منحرف به همجنسباز و از آن به همجنسگرا روی داده را میتوان در سرواژههایی مثل «LGBT» یا حتی «LGBTQQI» (لزبین، گی، دوجنسگرا، تراجنسیتی، کوییر، جُستارگر[1]، دوجنسه) مشاهده کرد (اخیرا در یکی از وبسایتها دیدم که h را برای دگرجنسگرا یا heterosexual هم آخر آن سرواژه آورده). گویا پایانی برای ابداع هویتها نمیشود در نظر گرفت؛ ابداع هویتها مرزبندیها را تغییر میدهند و مقولهها را مخدوش میکنند و سوژگانیهای مختلفی را به هم وصل میکنند و زبانهای سکسوآلیته را برمیاندازند و نو میکنند.
اما دشوارترین و قطعیترین پرسش هنوز ما را رها نکرده؛ اگر مفهوم سنتی «منحرف» را بهخاطر گفتمان تنوع کنار بگذاریم (که به باور من باید کنار بگذاریم) آیا ابزاری خواهیم داشت تا به کمک آن بتوانیم خوب را از بد، شایسته را از ناشایسته، و (جرات کنیم و بگوییم:) اخلاقی را از غیراخلاقی متمایز کنیم؟ تاییدکردن حضور تنوع، پرسشهای دشواری که سنت جنسی پیش میکشد را پاسخ نمیدهد: صرفا پرسشهای جدیدی مطرح میسازد.
ادامه دارد
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality، 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
پانویس
بخشهای پیشین:
فصل یکم: زبانهای سکس
فصل دوم: ابداع سکسوآلیته
تاریخچهی تاریخ سکسوآلیته
فصل سوم: معناهای تفاوت جنسی
نقد جبرگرایی زیستشناختی در توضیح سکسوآلیته انسان
فصل چهارم: چالش تنوع