اشاره: خوانندگانی که سلسله مقالات «اسلام: آغازی نو؛ در تداوم سنت‌های کهن» را پی گرفته‌اند به یاد دارند که برخی از خوانندگان با انتشار یادداشت‌هایی در پای مقالات پیوسته به این موضوع اعتراض داشته‌اند که استناد من به منابع موجود اسلامی و تواریخ سنتی و رایج در میان مسلمانان روا نیست. دلایلی نیز برای این دعوی خود ارائه کرده و البته من نیز در حد امکان و مجال به آنها پاسخ داده ام. از آنجا که این دوستان از پاسخ من قانع نشده و از این رو به دعاوی خود در اشکال مختلف ادامه داده اند، اندیشیدم که با پایان گرفتن آن مقالات در این باب نوشتاری مستقل تقدیم علاقه‌مندان کنم و گسترده تر به موضوع محل نزاع بپردازم و این نوشته را پایان بخش آن سلسله مقالات قرار دهم. البته روشن است که پرسش از میزان وثاقت منابع اسلامی موجود در تمام حوزه‌های معرفتی (فقه و حدیث و تفسیر وتاریخ و…) پرسش تازه‌ای نیست اما در سالیان اخیر این پرسش از منظرهای دیگری نیز مطرح شده و به نتایجی متفاوت نیز رسیده تا آنجا که شماری از پژوهشگران غربی و به ویژه آلمانی اصولا به بی اعتباری کامل منابع تاریخ اسلام رأی داده و از آن نیز فراتر رفته بنیادگذار اسلام یعنی محمد را برساخته دانسته و دین منسوب به او یعنی اسلام را نیز به کلی جعل و دروغ شمرده و در پی آن اسلام موجود را پدیده‌ای کاملا نوین و شکل گرفته در ادوار بعد (عمدتا از قرن نهم میلادی به بعد) در سرزمین‌های دیگر (نه عربستان -مثلا در مرو-) دانسته‌اند. دوستانی که به مستندات من در مقالات ایراد داشته و خرده می‌گرفته‌اند عمدتا از همین منظر متأخر و کاملا تازه و شاذ بوده و در واقع به طور روشن و گاه با ارجاع به این منابع جدید به معارضه با منابع سنتی و معمول اهتمام داشته‌اند.

بیفزایم که در این مقال، که طبعا نمی‌تواند خیلی مبسوط و وافی به مقصود باشد، در مقام پاسخگویی به تمام پرسش‌ها و رفع ابهام‌ها در این باب و حل و فصل نهایی این جدالها نیستم (که در برخی زمینه‌ها اهلیت لازم را هم ندارم)، بلکه می‌کوشم به برخی پرسش‌ها پاسخ دهم و در حدی که برای خود من روشن است، روشنگری کنم. قطعا باب بحث باز خواهد بود و اهل تحقیق و ارباب علم می‌توانند در این باب اظهار نظر کنند و بر غنای بحث بیفزایند.

Islam2

تحریر محل نزاع

به طور فشرده و گزیده محل نزاع و پرسش این است که: آیا منابع اسلام و به طور اخص تاریخ اسلام معتبرند و می‌توان به آنها اعتماد کرد؟ اگر پاسخ مثبت است میزان این اعتبار و وثاقت چه اندازه است و چگونه و با چه معیاری قابل اندازه گیری است؟ و اگر به کلی بی اعتبارند و مردود، پیامدهای آن چیست و می‌توان به الزامات منطقی آن ملتزم بود؟ مثلا تکلیف دین اسلام و نبی آن و کتاب مقدس آن یعنی قرآن[1]و تمام اخبار مربوط به قرن نخست هجری، که تمام دین اسلام و آموزه‌های آن بر همان بنیادها استوار است، چیست؟ به طور مشخص پرسش این است که در صورت بی اعتباری کامل سیره‌ها و تواریخ اسلامی، دین اسلام و قرآن و تاریخ و سیره‌های اسلامی چه ماهیتی پیدا می‌کنند و کی به وجود آمده و چگونه و بانی آنها چه کسانی هستند؟ پرسش‌هایی از این دست که کم نیستند.

پاسخ‌هایی به پرسش‌های محل نزاع

پاسخی که تا کنون به پرسش اعتبار تاریخی منابع اسلامی به ویژه تواریخ داده شده این است که: این منابع هرچند دارای اشکالات و ایرادهای فراوان‌اند و، به دلایل کاملا روشن و قابل فهم و درک، آغشته به انواع تحریف‌ها و افسانه‌ها و افزونی‌های ناراست و کاستی‌های عمدی و غیر عمدی اند، اما، به دلایل عقلی و نقلی قابل قبول، در مجموع قابل دفاع و قابل قبول‌اند. در واقع می‌توان به مدعیات اصلی این منابع یعنی واقعیت‌های کلان عیان شده در این منابع (مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی نامه او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت تاریخی قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و…) اعتماد کرد و در جزئیات صد البته خیر. از این رو به طور منطقی و گریزناپدیری این منابع همچنان در سطح کلان اگر نگوییم تنها اما می‌توان گفت مهم‌ترین سند قابل قبول برای درک و شناخت زندگی و شخصیت مؤسس دین اسلام و رخدادهای قرون نخست هجری است. میزان وثاقت نسبی این منابع نیز، مانند دیگر منابع تاریخ عمومی جهان، در همان حداقل‌های اجماعی گزارش‌های کلان و کلی رخدادهاست. حداقل این است که این نظریه در رقابت با نظریه‌های متأخر قابل قبول تر می‌نماید.

این پاسخی است که تا این لحظه عموم محققان مسلمان و غیر مسلمان و شرقی و غربی به پرسش از وثاقت و اعتبار و میزان اعتبار منابع اسلامی و از جمله تواریخ اسلامی داده‌اند و به همین دلیل دیری است که تمام تحقیقات اسلام شناسانه خود را در هر حوزه‌ای بر اساس همین منابع و داده‌های همان متون تدوین کرده و تمام نظریه پردازی هایشان نیز به استناد مستندات سنتی موجود در یعقوبی و طبری و مسعودی و ابن اسحاق و ابن هشام و واقدی و ثعالبی و دینوری و ابن قتیبه و بیرونی و مانند آنها انجام شده است.

اما اخیرا شمار اندکی از پژوهشگران غربی بر این نظریه پای می‌فشارند که منابع تاریخی پدید آمده در قرون نخست هجری (از سده دوم به بعد) به کلی بی اعتبارند و نمی‌توان به این منابع به عنوان متون و اسناد معتبر برای بازسازی زندگی نامه محمد و دوران او و حداقل تاریخ تحولات قرن نخست هجری اعتماد کرد. دلایلی نیز برای دعاوی خود ارائه می‌دهند که خواهیم آورد. اما در همین مسیر شمار اندک تری نیز از این مرحله گذر کرده و با نفی و رد کامل واقعیت تاریخی نبی اسلام و دین اسلام، نظریه بدیلی نیز برای دین اسلام واقعا موجود ارائه داده‌اند. اینان مدعی هستند که مضامین محوری این منابع (مانند وجود پیامبری به نام محمدبن عبدالله، متن وحیانی قرآن به عنوان متن شفاهی و یا مکتوب وی و به طور کلی پدید آمده در قرن نخست، تأسیس دینی تازه و مستقل در حجاز به وسیله محمد، وجود خلفای راشدین در نیم قرن نخست و دیگر رخدادهای مطرح شده و…) جملگی ساختگی است و افسانه و دروغ. از آنجا که این نظریه شگفت و نامعقول پرسش‌های ستبر و صد البته معقولی را پیش می‌آورد، این نظریه پردازان نوپرداز لاجرم راهی دراز پیموده و به هر چیزی متوسل شده‌اند تا به این پرسش‌ها و چالش‌ها پاسخی معقول و باورپذیر بدهند. پاسخ کلان این نظریه پردازان مدرن در باره وجود دینی به نام اسلام و پیروان آن و واقعیت متنی به نام قرآن به عنوان متن وحیانی مؤمنان به اسلام از قرن دوم به بعد، که از نظر آنان نیز غیر انکارناپذیر است، این است که دین اسلام هیچ ربطی به حجاز و عربستان و شخصی به نام محمد ندارد بلکه این دین در تداوم یک جنبش قرآنی که در سوریه وجود داشته، و این جنبش قرآنی نیز خوانشی متفاوت از مسیحیت بوده، در سده نهم میلادی ابتدا در بین النهرین (جنوب ایران) و بعد در مرو شکل گرفته و در نهایت به عنوان یک دین جهانی مستقل در پهنه تاریخ آشکار شده است. بنابراین، اسلام موجود یک دین انشعابی از مسیحیت سریانی سده‌های چهارم تا نهم میلادی است.[2]این اصل مدعاست اما برای مدلل کردن آن از راههای مختلف و ابزارهای متنوعی استفاده شده از جمله: بررسی‌های تاریخی منطقه (عربستان، سوریه، بین النهرین، خراسان و مرو عصر ساسانی و…)، زبان شناسی و تحلیل زبانی برخی زبانهای کهن مانند: آرامی، سریانی، عبری، عربی و فارسی، تحلیل زبانی و مفهومی آیات و مضامین قرآنی، برخی کتیبه‌ها و سنگ نبشته‌ها و سکه‌ها به طور کلی باستان شناسی و…

نقد و بررسی اجمالی نظریه‌های رقیب

به عنوان مقدمه لازم می‌توان گفت در بررسی نظریه‌های رقیب، هر نظریه الزاما باید دارای چهار شرط باشد: اول-از انسجام درونی برخوردار باشد، دوم-از مبانی استدلالی و برهانی استوار و مستندات کافی استفاده کرده باشد، سوم-از عهده پاسخگویی به نقض‌ها و نقدهای مطرح شده و یا مفروض به شکلی معقول و موجه بر آید و چهارم-در نهایت برتری استدلالی خود را بر نظریات رقیب به نحوی خردپذیر و موجه  نشان دهد.

در اینجا دو نظریه اصلی معارض یعنی اعتبار نسبی و بی اعتباری مطلق در باب تواریخ اسلامی را به نقد و وارسی می‌نهم و می‌کوشم مبانی و ادله هر کدام را در قیاس و مقابله با دیگری بکاوم.

در مورد نظریه رایج و مقبول در باب تاریخ اسلام، سخن مبهم و ناگفته‌ای وجود ندارد که نیازی به بازگویی و بازخوانی داشته باشد. اصل مدعا را پیش از این تقریر کرده ام. در دو نکته تردیدی نیست. اول این که تمام منابع اسلامی موجود از سده دوم هجری به بعد به تدریج پدید آمده‌اند. دوم این که این منابع از جهات مختلف و به دلایل واضح و معقول آشفته و محرّف و انباشته از جعلیات و خرافات و اخبار ناراست و در موارد بسیاری متناقض است که به انگیزه‌های مختلف شناخته و ناشناخته و عمدی و غیر عمدی در متون راه یافته‌اند. در تاریخ‌ها (و نیز سیره‌ها و منابع روایی که در واقع بخشی از تاریخ اسلام اند) این آشفگتی‌ها و تناقضات بیشتر و آشکارتر است. هیچ آشنای با تاریخ اسلام چنین واقعیت‌هایی را انکار نمی‌کند. در این باب محققان اسلامی معاصر از شیعه و سنی بسیار سخن گفته و کژی‌ها و جعلیات در منابع موجود را به اجمال و تفصیل نشان داده‌اند. اما از این واقعیت اجماعی چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ آیا از این واقعیات غیر قابل انکار این نتیجه معقول و مقبول است که این منابع به کلی بی اعتبارند و باید از کتابخانه‌ها جمع و مثلا به دریا ریخته شوند؟

دلایل مدعیان بی اعتباری مطلق تواریخ اسلامی چیست؟ تا آنجا که من متوجه شده ام عمده‌ترین مستمسک قائلان این مدعا، یکی گسست گزارش‌ها و مستندات این منابع از قرن نخست است، و دیگر، استناد کاتبان این متون به منابع شفاهی. اما آیا چنین استنباطی منطقی و معقول و موجه است؟ فکر نمی‌کنم نشان دادن بی اعتباری چنین استنباطی چندان دشوار باشد. در عین حال در این باب به چند نکته به اجمال اشاره می‌کنم:

نکته اول. تا آنجا که به بحث نظری محض مربوط می‌شود می‌توان گفت هیچ الزام منطقی بین مقدمه استدلال و نتیجه وجود ندارد. یعنی گسست زمانی گزارش‌های تاریخی منابع از صدر اسلام (یعنی حدود یک قرن یا دو قرن قبل با زمان کتابت گزارش‌ها و نیز استفاده از منابع نقلی و شفاهی این گزارش‌ها و روایات) لزوما به معنای نادرست بودن آن گزارش‌ها به طور کلی و یا جزئی نیست.

نکته دوم. اگر بتوان از این گسست زمانی و یا استناد به منابع شفاهی به شکل منطقی نتیجه گرفت پس: این منابع به کلی بی اعتبارند، بدان معناست که این قاعده عام است و شامل تمام موارد مشابه نیز می‌شود. آیا قائلان به این نظریه به شمولیت و عمومیت این قاعده معتقد و ملتزم اند؟ اگر این قاعده را در تمام موارد مشابه صادق و حاکم بدانیم، ناگزیر باید مجموعه عظیم تواریخ موجود بشری را بی اعتبار و فاقد وثاقت و وجاهت بدانیم و باید با آنها همان کاری بکنیم که با تاریخ اسلام می‌کنیم. چرا که روشن است که تمام تواریخ عمومی و خصوصی بشر در حوزه‌ها و شاخه‌های متنوع تاریخ نگاری، اساسا بر داده‌های شفاهی و نیز با فاصله دور و نزدیک با زمان وقوع حادثه و سوژه تحقیق تدوین و تنظیم و مکتوب شده‌اند. زیرا به طور طبیعی و گریزناپذیری تاریخ هر قوم و ملت و حادثه‌ای را بعدها می‌نویسند و گرنه نامش تاریخ نمی‌تواند باشد.

منابع و مستندات و دستمایه اصلی تاریخ‌ها بیش از همه و در مرحله نخست اخبار و روایات شفاهی و نقلی است که به وسیله راویان مختلف و پراکنده حول رخدادی گفته و نقل می‌شود. گزارش‌های طولی این راویان و ناقلان به تدریج درازتر شده و سلسله‌ای را تشکیل می‌دهند. در تاریخ عمومی بشر بسیار اندکند تاریخ نگارانی که خود مستقیما تمام حادثه را دیده و گواه بلاواسطه آن بوده باشند. در عین حال روشن است که حتی روایت بلاواسطه شخص مورخ نیز برای مورخان معاصر و یا بعدی به خودی خود سند موثق و معتبر شمرده نمی‌شود بلکه حداقل گزارش‌های مشکوک و مبهم باید با رویکرد انتقادی با شواهد و قراین معتبر دیگر تأیید و تقویت شوند. به همین دلیل است که حتی برای تاریخ نگاران کنونی نیز خاطرات فردی افراد، هرچند معتبر، به خودی خود معتبر شمرده نمی‌شود به ویژه اگر دارای معارض هم باشد. مثلا آیا خاطرات شخصی افرادی که در جنبش مشروطه و یا نزدیک تر در انقلاب ۵۷ شرکت داشته اند، به رغم اهمیت زیادی که برای تاریخ نگاران دارند، امروزه به خودی موثق و معتبرند و حاوی تمام ابعاد حادثه به شمار می‌آیند؟ پاسخ روشن است. آنچه گفته شد، یک قاعده و اصل گریزناپذیر است اما در مورد منابع تاریخی هرچه بیشتر به عقب بر می‌گردیم، هم این گسست زمانی بیشتر می‌شود و هم استفاده از اخبار و اقوال شفاهی و نقل شده سینه به سینه افزون تر. به ویژه منابع و اقوال مربوط به تاریخ باستان تمدنها و دولت های شرقی و دیرسال چنین اند. از باب نمونه می توان پرسید تاریخ ایران باستان چگونه پدید آمده و کتابت شده است؟ می‌دانیم که امروز از عصر پیشاتاریخ فلات ایران (از ماقبل عیلامیان گرفته تا اورارتو و…) تا مادها و هخامنشیان و تا ساسانیان تقریبا هیچ متن مکتوبی که مربوط به زمان حادثه و یا موضوع خاص باشد در اختیار نداریم. هرچه هست گزارش‌های پراکنده و غالبا آمیخته با اساطیر و افسانه‌های کهن است که از سده دوم و سوم هجری به بعد در منابع تاریخی اسلامی (مسعودی، بیرونی، ثعالبی، حمزه اصفهانی، طبری و…) راه یافته است. جهانیان و از جمله ایرانیان متأخر عمدتا از طریق همین گزارش‌های منابع عصر اسلامی است که با گذشته خود آشنا شده‌اند. حتی فردوسی نیز در خلق شاهنامه اش اگر نگوییم تماما می‌توان گفت غالبا به استناد روایات نقلی و سینه به سینه شایع در سده‌های نخستین پس از اسلام (اول تا چهارم) گزارش‌های حماسی عظیم و سترگ خود را پدید آورده و امروز به راستی مایه فخر تمام ایرانیان (به ویژه ایران پرستان بعضا اسلام ستیز) است. باز می‌دانیم که اصولا تدوین تاریخ ایران باستان با عرض و طول کنونی اش سابقه تقریبا دو قرنه دارد و آن هم غالبا به دست غربیان و ایران شناسان مدرن و با کشف شماری کتیبه و سنگ نگاره و مانند آنها خلق شده و اکنون در میان ما خوانده شده و مورد استناد قرار می‌گیرند.

حال قائلان به نظریه فقدان اعتبار منابع تاریخی اسلام به استناد گسست زمانی با زمان رخدادها و نیز به دلیل استفاده از منابع شفاهی و سینه به سینه در باره تاریخ ایران باستان (و نیز تاریخ ایران پس از اسلام) چه می‌گویند؟ واقعا بسیار مشتاقم بدانم دوستانی که این همه اصرار بر اعتباری کلی منابع تاریخی اسلامی دارند، در این باب چه نظری دارند. اگر یک ایرانی پیرو این نظریه باشد، به طور گریزناپذیری تقریبا کل تاریخ باستان ایران را بی اعتبار کرده است، چرا که مگر جز این است که تاریخ گذشته (به طور خاص عصر ساسانی) از طریق همین منابع (مسعودی و طبری و یعقوبی و بیرونی و حمزه) گزارش شده است؟ اگر این منابع بی اعتبار شوند، حتی بخش اصلی تحقیقات ایران شناسان نوین غربی و ایرانی (از کریستن سن و گریشمن و نیبرگ و مری بویس و دیاکونوف و هرتسفلد و فرای و والتر هینتس و هنینگ گرفته تا پورداود و پیرنیا و زرین کوب و یارشاطر و تورج دریایی) از روزگاران پیش از اسلام، فاقد اعتبار می‌شود و باید همه را از کتابخانه‌ها جمع کرد و اصولا در این صورت باید تمام مراکز ایران شناسی در جهان تعطیل شوند.

نکته سوم. حامیان بی اعتباری منابع تاریخی عصر اسلامی، البته به استدلال دیگری نیز متوسل می‌شوند و آن این که باید دعاوی مربوط به آغاز اسلام (به تعبیر رایج: صدر اسلام) از مستندات قابل قبول مانند سکه شناسی و کتیبه‌ها و سنگ نبشته‌ها و به طور کلی باستان شناسی معتبر تأیید شود و گرنه فاقد اعتبار است. در این باب نیز چند نکته قابل توجه و تأمل است:

الف-آیا این دعوی در باره تاریخ اسلام اعتبار دارد و یا در مورد دیگر تواریخ از جمله تاریخ ایران پس از اسلام تا کنون هم معتبر و معیار است؟ اگر فقط در باره آغاز اسلام صادق است و دیگران مستثنا، چرا و به چه دلیل؟ و اگر قاعده‌ای عام است، با شرحی که در بند دوم خواهد آمد، فکر نمی‌کنم ناکارآمدی و اثبات بطلان آن کاری دشوار باشد.

ب-درست است که در دو قرن اخیر عمدتا با ابتکار و تلاش‌های مستمر غربیان، باستان شناسی در اشکال متنوع آن و زبان شناسی و برخی ابزارهای نقد تاریخی مدرن به کار شناخت تاریخ و فرهنگ و تحولات متنوع ایران کهن و آشنایی با برخی از وجوه تغییرات قوم شناسی و جمعیت شناسی و به طور کلی تمدن و فرهنگ مردمان زیسته در فلات ایران آمده و توانسته برخی اشتباهات روایات نقلی منابع مکتوب عصر اسلامی را تصحیح و تکمیل کند، اما با این همه، هنوز این ابزارهای جدید و صد البته مهم و تحول آفرین، حداقل در آغاز راه است و تا این لحظه تاریخ ایران کهن بدون استناد به منابع نقلی و سنتی عصر اسلامی، ساختار و سیمای روایی و منظم و منسجم و حتی بخشی از مضامین و محتوای خود را از دست خواهد داد. مثلا نام‌ها و ترتیب و ترتب شاهان مادی و پارسی و سلوکی و پارتی و ساسانی و فعالیت‌ها و جنگهای آنان (از باب نمونه فتح بابل به وسیله کوروش و فتوحات داریوش و حمله به یونان به وسیه خشایارشا و بعدها تحولات و جنگهای پارتها و رومیان و پس از آن حمله اسکندر و بعدتر جنگهای ایران و بیزانس) چگونه از طریق اطلاعات باستان شناسی و سکه شناسی و کتیبه‌های حداقل موجود قابل اثبات و تنظیم است؟ مثلا اگر تواریخ هردوت و دیگر گزارشگران یونانی معاصر هخامشیان (از جمله گزنفون) را، به رغم همه جعلیات و سخنان ناراستی که در آنها هست، از منابع عصر هخامنشی حذف کنیم، حداقل به تقریب بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد. روشن است که تمام این گزارش‌ها به استناد روایات شفاهی غالبا با فاصله‌های زمانی و مکانی دور است.

ج-از کلی گویی بگذریم و بیاییم روی شخصیت پیامبر اسلام. اگر استدلال این باشد که چون سیره‌های مربوط به زندگی او دو قرن بعد نوشته شده و یا چون در این باره اسناد باستان شناسی و کتیبه و سکه به دست نیامده پس: چنین فردی وجود خارجی نداشته، چنین استنتاجی به کلی بی بنیاد است و نامعقول. دلایل آن نیز گفته شد. اکنون می‌افزایم: اولا-بر اساس قاعده عقلی عدم وجود چیزی در حال دلیل بر عدم وقوع آن در گذشته نیست. ثانیا-مگر واقعیت تاریخی دیگر شخصیت‌های ریز و درشت تاریخی، از چه طریقی و با استناد به چه نوع مستنداتی اثبات شده و می‌شود؟ مثلا وجود عینی و واقعی شخصیتی چون زرتشت چگونه ثابت شده است؟ با این که به جد درباره وجود تاریخی فردی به عنوان «زَرَتوشتَرا اسپیتامه»، حداقل به شکل و شمایلی که در ادوار متأخر از او ارائه می‌شود، محل تردید تاریخ نگاران است اما در مجموع نظر غالب این است که چنین شخصیتی (که زمانه او را بین هفت هزار سال پیش از میلاد تا سده ششم قرن نخست پیش از اسلام حدس می‌زنند) وجود داشته است. امروز در منابع تقریبا زندگی نامه کاملی از زرتشت وجود دارد. روشن است که هیچ سند معتبری در حد سکه و کتیبه و سنگ نگاره و حتی متن مکتوبی از او و زمانه او در دست نیست. از میان مجموعه اوستا فقط یک رساله کم حجم به نام «گاهان» (=گاتاها) به نام اوست که باز هیچ دلیل مقنعی مبنی بر صحت این انتساب به زرتشت وجود ندارد. این در حالی است که اگر نام و شخصت زرتشت و دین منسوب به او و مجموعه عظیم اوستا از تاریخ ایران حذف شوند، تاریخ ایران باستان چنان آشفته و مغشوش می‌شود که همه چیز فرو می‌ریزد. از زرتشت به این سو، دیگر پیامبران نامدار تاریخی نیز همین گونه‌اند. موسی و عیسی نیز کم و بیش همین وضعیت را دارند و برخی محققان در واقعیت تاریخی آنان نیز تردید کرده‌اند اما در عین حال عموم مردم و اکثریت قریب به اتفاق مورخان به ویژه نگارندگان تاریخ ادیان وجود تاریخی این پیامبران را مفروض و حداقل معقول گرفته‌اند. در این میان از قضا در مورد واقعیت تاریخی محمدبن عبدالله به عنوان بانی و مؤسس دین اسلام در حجاز به دلیل نزدیک تر بودن به زمان ما و وجود اطلاعات دقیق تر از او، تا کنون حتی تردیدی وجود نداشته تا چه رسد به رد و انکار. وجود ایشان و دین او به همان دلایلی اثبات می‌شود که پیامبران دیگر و رجال و مردان تاریخی و تاریخ ساز دیگر یعنی: «تواتر تاریخی». اگر این قاعده را نفی کنیم نه تنها راهی به گذشته‌های دور و حتی نزدیک نداریم بلکه ریشه‌های گذشته خود را بریده و به کلی بی بنیاد و بی تاریخ می‌شویم و در واقع در این حال مفهومی و دانشی به نام تاریخ را نیز تهی از معنا کرده ایم. چرا که روشن است روش‌های نوین مستندسازی تاریخ و تاریخ نگاری، به رغم اهمیت زیادی که دارد و حتما باید ادامه پیدا کند، تا کنون نه تنها جای تواریخ سنتی را نگرفته بلکه اساسا همین داده‌های تازه باستان شناسی تا این لحظه در چهارچوب همان روایات مشهور و مقبول، که می‌توان از آنها ذیل عنوان «تواتر تاریخی» یاد کرد، قابل فهم و تفسیرند؛ حال در تحقیقات باستان شناسانه جدید در نهایت یا همان گزارش‌های کهن تأیید می‌شوند و یا تصحیح و یا به کلی مردود و بی اعتبار. مهم روش و استحکام مستندات است نه نتیجه. حتی کسی چون آقای اولیگ، که وجود محمد و دین اسلام منسوب به او در سده نخست هجری در حجاز را به کلی انکار می‌کند، تمام تئوری البته بی بنیاد و سست خود را به استناد برخی حدسیات از قضا غالبا ناموجه و غرائب و عجائب، در چهارچوب همان تواریخ سنتی و اطلاعات مکتوب و معمول تواترهای تاریخی عربستان و بین النهرین و ایران عصر ساسانی و پس از آن بازخوانی و بازسازی کرده است نه به استناد داده‌های مستقیم باستان شناسی. زیرا اساسا راهی جز این وجود ندارد.

د-با این همه، این گونه نیست که بین زمان پیامبر اسلام و نقطه آغازین دین اسلام و زمان تدوین منابع روایی و تاریخی اسلام از سده دوم به بعد گسست تاریخی کامل برقرار باشد. چرا که:

 اولا-تاریخ نگاران و راویان حدیث از نیمه‌های سده دوم به بعد، که تدوین آغاز شد، گرچه مستندات و منابع اطلاعاتی آنها عمدتا همان نقلیات سینه به سینه بود، اما آنان به درستی توجه داشتند که این نقلیات به دلایل مختلف با جعل و تحریف (به زیاده و کم) و به عمد و یا سهو آمیخته است، از این رو مورخان بصیر و مسئول و یا محدثان آگاه در حدی که ممکن بود و تا حدی که آنان در آن زمان و با معیارهایی که در اختیار داشتند و از قضا غالبا ابداعی بودند و می‌توانستند بفهمند، به نقد و پالایش احادیث و اخبار، که در دوران تدوین منبع اصلی و کانونی معارفی چون تاریخ و فقه و اجتهاد بودند، اهتمام کردند و کوشیدند با استفاده از قواعدی چون «تعادل و تراجیح» به نوعی دست به پالایش بزنند. از همان زمان سوء ظن آشکاری بین مجتهدان و عالمان علم الحدیث و مورخان نسبت به نقلیات بازمانده از قرون نخست وجود داشت. تا آنجا که شهرت دارد که امام ابوحنیفه (درگذشته ۱۴۸ هجری) در نیمه نخست قرن دوم هجری فقط چهارده حدیث منقول از پیامبر را معتبر می‌دانست و قبول داشت. محدثانی چون بخاری و مسلم در صحاح و بعدها کلینی شیعی در مجموعه حدیثی «اصول کافی» احادیث زمان خود را غربال کرده و آنچه را با معیارهای خود صحیح و معتبر تشخیص دادند گردآوردند. گفتن ندارد این بدان معنا نیست که کارشان کاملا کامیاب بوده و محصول تلاش شان با بی عیب بوده بلکه فقط مراد این است بگویم که این کاتبان و تدوین کنندگان به اشکالات و کاستی‌های نقلیات سینه به سینه توجه داشته و در حد خود تلاش وافر کرده‌اند تا فاصله زمانی نقلیات عصر آغازین با زمان خود را به گونه‌ای ممکن پر کنند و از اشتباهات احتمالی و یا تحریفات قطعی بکاهند. در این زمینه علومی چون علم رجال و علم درایه و علم تفسیر و علم اصول فقه پدید آمد که جملگی آنها تدابیری ممکن و معقول برای فهم روشمند و نقد علمی و عقلی میراث نقلی پیشنیان و عصر آغازین بود. در عین حال محدثان و تاریخ نگاران گاه برای این که نشان دهند فقط راوی روایات کهن هستند و وثاقت تمام منقولات خود را تضمین نمی‌کنند، هم سلسله راویان را ذکر کرده‌اند تا خوانندگان و محققان هم سلسله اسناد را بشناسند و هم امکان نقد و وارسی پیدا کنند. در این میان گاه برخی تاریخ نگاران (از جمله طبری) تصریح کرده‌اند که آنچه در منابع مکتوب و شفاهی زمان خود یافته و دیده‌اند را نقل و کتابت کرده‌اند و نه بیشتر. به همین دلیل است که در غالب این منابع (به ویژه طبری) در موارد زیادی اخبار و گزارش‌های متفاوت و گاه متضادی نقل شده است و متأسفانه وجود همین اخبار متفاوت و متضاد غیر مسئولانه دستاویز برخی مغرضان و یا جاهلان دین باور و یا دین ستیز قرار گرفته و هر کدام به سود خود به فلان روایت طبری و مانند آن ارجاع می‌دهد و انبوه روایات معارض را نادیده می‌گیرد. می‌توان گفت حداقل بخشی از تناقضات موجود در منابع تاریخی و روایی و سیره‌ها برآمده از جهل تاریخ نگاران و حتی برآمده از سهل انگاری آنان نیست، بلکه به دلیل این بوده که آنان فقط خود را موظف به نقل و انتقال اقوال کهن می‌دانستند و حداکثر این است که گاه اقوالی را نقل می‌کردند که با عنایت به احوال روایان و معیارهای شان معتبر و موثق شمرده می‌شدند.

ثانیا-منابع اطلاعاتی متون روایی و تاریخی سده‌های دوم و سوم صرفا نقلیات شفاهی و سینه به سینه نبوده بلکه از مکتوبات نیز استفاده شده است. هرچند در سده نخست هجری، به دلایلی که بر اهل فن روشن است، هنوز خط و کتابت در میان اعراب چندان باب نبود و مانند اقوام دیگر معاصر (به ویژه ایرانیان ساسانی) نقل باب و سنت بود و معتبر شمرده می‌شد و همه چیز از طریق حافظه و نقل سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یافت، اما در عین حال کتابت هم تا حدی معمول بود. از این رو در عصر پیش از اسلام از معلقات و بعد از نامه‌های پیامبر و بعدها از نامه‌های خلفای راشدین و بسیاری از بزرگان و رجال سیاسی به همدیگر و یا به پیروان شان یاد شده و نیز از برخی تألیفات به وسیله برخی افراد (مانند عروه بن زبیر و سلیم بن قیس در تاریخ در اواخر سده اول) سخن در میان است. به گواهی شواهد و قراین قابل توجهی کاتبان سده‌های دوم و سوم به برخی از این مکتوبات پیشین دسترسی داشته و از آنها مستقیما استفاده کرده‌اند. گرچه غالبا بدان تصریح نکرده‌اند. همان گونه که کاتبان و مؤلفان سده‌های سوم و چهارم و پنجم نیز از تألیفات پیشینیان و حتی معاصران سود برده اما بدان تصریح نکرده‌اند. قابل توجه این که اکنون برخی از هر دو منبع استفاده کننده و استفاده شده در اختیار است و می‌توان مشاهده کرد که نه تنها فلان منبع از فلان منبع قبلی استفاده کلی و نقل به معنا کرده بلکه حتی کلمات و جملات و گاه در حد صفحات زیادی از منبع مورد استفاده عینا نقل شده است (از باب نمونه طبری درگذشته به سال ۳۱۰ هجری گزارش جنگ صفین را عمدتا از وقعه صفین نصربن مزاحم درگذشته به سال ۲۱۲ هجری برگرفته است). البته می‌دانیم که سنت حسنه ذکر منبع در کتاب نویسی و مقاله نویسی در میان ما کاملا جدید است و تقریبا به یک قرن اخیر و آن هم تحت تأثیر سنت غربیان باز می‌گردد. نویسندگان قدیم این کار را سرقت ادبی (انتحال) تلقی نمی‌کردند.

از جمله مکتوبات سده نخست کتابت قرآن است که البته داستان دراز دامنی است و اکنون نمی‌توان بدان پرداخت. فقط اجمالا می‌گویم حتی باستان شناسی قرآن، که این همه مورد تأیید و تأکید برخی اسلام شناسان بسیار و مدرن است، نیز اذعان دارد که حداقل پاره‌هایی از قرآن بازمانده از نیمه‌های قرن نخست هجری اکنون در دست است. از جمله بر وفق تحقیق یکی از محققان در میان دوازده هزار قطعه پراکنده از قرآن معروف به پاره‌های قرآنی صنعا[3]مروبط به نیمه‌های قرن اول هجری ۱۱۴ سوره کنونی قران یعنی قرآن کامل وجود دارد.[4]از این رو سند قرآن کنونی با فاصله حدود بیست سال از زمان تدوین آن در زمان عثمان اکنون در اخیتار است. بدین ترتیب توهماتی چون انتساب قرآن مسلمانان به قرآنی سریانی مسیحی و آن هم به دوران قبل از اسلام و تخیلاتی چون جنبش قرآنی سریانی مسیحی و بعد پیدایش این قرآن در سده سوم هجری در مرو و مانند آنها، چه وجهی دارد؟

جمع بندی

تا اینجا بسیار مجمل و فشرده و در حد بیان کلیاتی مقایسه‌ای بین دو نظریه مهم در باب وثاقت و اعتبار متون تاریخی قرون میانه اسلامی، که عموما از تاریخ خلقت و پیامبران کهن و اساطیری آغاز می‌کنند و به روزگار پیامبر اسلام می‌و زندگی نامه وی می‌رسند و بعد دوران خلفای راشدین و بعدتر امویان و عباسیان را گزارش می‌کنند، انجام گرفت که یکی فی الجمله (نه بالجمله) این منابع را مانند دیگر متون تاریخی تمام اقوام و ملل معتبر و قابل اعتنا و استناد می‌داند و دیگری، که نظریه‌ای بسیار تازه و شاذ است، درست در برابر آن قرار گرفته و این منابع را به کلی بی اعتبار می‌داند و حتی برخی از آن گذر کرده نظریه‌ای بدیع در باب اسلام جدید و کاملا منفصل و بیگانه با اسلامی که تاریخ می‌شناسد و مسلمانان به آن باور دارند، می‌رسند. تا آنجا که ممکن و در حد ظرفیت یک مقاله بود، تلاش کردم اصل مدعای دو طرف را گزارش کنم و در حد بیان کلیاتی ادله ای به سود نظریه رایج و عمومی در خصوص وثاقت اجمالی منابع تاریخی اسلام تقریر نمایم و در مقابل ادله و دعاوی نظریه نوین و رقیب را نشان دهم و نقد و رد کنم. حال قضاوت با شماست. به گمان من ادله حامیان وثاقت اجمالی منابع تاریخ اسلام، هم از انسجام درونی برخوردار است و هم از مبادی و مبانی استدلالی نیرومندی بهره می برد و هم  قادر است از عهده نقدها و ایرادهای مطرح و مفروض بر آید و هم در نهایت، حتی اگر در نظریه رقیب نقاط قوتی وجود داشته باشد، این نظریه می تواند به نحو موجهی برتری استدلالی خود را نشان دهد. اما نظریه رقیب از هر دو نوع آن فاقد چنین امتیازاتی است.

با این همه، با تأکید می‌افزایم مورخ تابع استدلال و مستندات معتبر (اعم از شفاهی، مکتوب و باستان شناسی در انواع و شاخه‌های آن) است. گاه گفته می‌شود که سکه‌ای و یا کتیبه‌ای مربوط به فلان شخص و یا موضوع مربوط به قرن اول پیدا شده که با شهرت‌های کنونی آن متفاوت است. مثلا نام محمد که عنوانی برای عیسی بوده و یا سکه‌ای در فلان جا در باره شخصی به نام معاویه پیدا شده که با معاویه بن ابوسفیان مشهور متفاوت است و…این نوع اسناد حتی پس از بررسی‌های دقیق فنی و اعتمادآور نیز هنوز در حدی نیستند که مشهورات تاریخی کنونی را مردود و بی اعتبار کنند؛ حداکثر می‌توانند در برخی داده‌های تاریخی تردید ایجاد کنند که صد البته در حد خود مبارک است و چه بسا آغازی باشد بر تصحیح برخی مشهورات غلط کنونی. سخن نهایی این است که تا زمانی که تاریخ جدید اسلامی بر بنیاد داده‌های قاطع و خلل ناپذیر باستان شناسی و اطلاعات معتبر نوین تدوین نشده باشد، منطقا همچنان بر همان منابع تاریخی به عنوان تنها مجموعه قابل اتکا و اعتنای اطلاعا ت تاریخ اسلام تکیه خواهیم کرد. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم از یک تعبیر فلسفی استفاده کنیم و بپرسیم که: اعتبار تاریخی تواریخ اسلامی و بازخوانی اسلام بر همان بنیاد ممتنع است یا ممکن؟ پاسخ این است که: ممکن است و حداقل امتناع ندارد.

حاشیه‌ای بر متن

در پایان ناگزیرم حاشیه‌ای بر متن بیفزایم. من در این گفتار درباره دعاوی دو طرف منازعه در باب اعتبار و یا بی اعتباری منابع تاریخی اسلام و نظریه پردازی‌های مرتبط با آن سخن گفتم اما در باره نظریه اسلام کاملا جدید به شکلی که آقای اولیگ و همفکرانش مطرح کرده و می‌کنند، سخن مستقلی نگفته ام. دلیل این امر نیز ضیق مجال در این گفتار است. نقد و بررسی کتاب بیش از صد صفه‌ای اولیگ حداقل به نگارش مکتوبی با همان حجم نیاز دارد. با این همه نقطه عزیمت نظریه اسلام بدیل ایشان، که همان بی اعتباری مطلق منابع موجود اسلامی است، در این گفتار مورد نقد قرار گرفته و به دلایلی که گفت شد البته مردود است. می‌توان گفت نظریه ایشان دو وجه سلبی و ایجابی دارد. وجه سلبی همان بی اعتباری و در واقع جعلی شمردن گزارش‌های مربوط به آغاز اسلام است و وجه ایجابی آن توسل به انواع ابزارها و تفسیرها و تأویل‌ها و گاه اسناد باستان شناسانه برای توجیه و اثبات نظریه مختارشان است. هرچند اگر بی اعتباری مطلق متون سیره و تاریخی اسلام بی اعتبار دانسته شود، منطقا دلایل ایجابی، که امر ثانوی است و در مرحله دوم اهمیت، نیز دیگر محلی از اعراب نخواهند داشت تا نیازی به بحث و استدلال داشته باشد. در عین حال جا دارد که به این دلایل و مستندات و نشانه‌های درجه دوم نیز مستقلا پرداخته شود. اما سخن اجمالی من این است که جناب اولیگ تلاش وافر کرده‌اند که نظریه‌ای منسجم ارائه دهند اما این نظریه‌پردازی از نظر مستندات و استدلال‌ها چنان پریشان است و بر مفروضات سست و اثبات ناشده و «اما» و «اگر»‌ها و حدسیات گاه شگفت استوار شده که حتی چندان درخور نقد جدی هم نیست تا چه رسد به قبول جدی. در عین حال امیدوارم در باره این اثر نیز ملاحظات خودم را در اختیار علاقه مندان به این مباحث بگذارم.

پانویس‌ها

[1] . لازم به یادآوری است که با تسامح از اصطلاح «کتاب مقدس» استفاده کرده ام و گرنه این اصطلاح برای متون دینی مسیحیت است و در چهارچوب الهیات مسیحی قابل فهم است و معنای محصلی دارد و در اسلام و نگرش قرآنی این تعبیر منطبق نیست. در اسلام «مقدس» به معنای تئولوژیک مسیحی آن وجود ندارد. در سالیان اخیر تحت تأثیر ادبیات مسیحی این عنوان برای قرآن باب شده است.

[2] . این نظریه در کتاب «از بغداد به مرو-بازخوانی تاریخ اسلام از آخر به آغاز-» اثر کارل هاینتس اولیگ، ترجمه ب. بی نیاز (داریوش)، کلن، پویا-فروغ، ۲۰۱۳ اظهار شده است.

[3] . در سال ۱۹۷۲ هنگام بازسازی و تعمیر مسجد کهن صنعا در یمن در دیوار غربی آن انبوهی از پاره های مکتوب قرآنی دیده شد. گویا این بنا در زمان پیامبر ساختمانی چهار طبقه بوده و بعدها تبدیل به مسجد شده و ساختمان کنونی آن حدود ۱۱۰۰ سال قدمت دارد. پس از آن این یافته ها به یک گروه محقق آلمانی سپرده شد تا در این مورد تحقیق کنند و بازسازی آنها اهتمام ورزند. به زودی روشن شد که این پاره ها حدود ۱۲۰۰۰ برگه اند که ترکیبی از پاره های قرآنی و برخی متون مذهبی می باشند. این مکتوبات بر برگه های پوستی (پرگامنت) و کاغذی کتابت شده اند. در مرحله نخست از آنها میکروفیلم تهیه و در اختیار برخی نهادهای علمی مذهبی از جمله الازهر قرار گرفت. بعضی از این پاره های قرآنی به خط حجازی و برخی به خط کوفی است. مهم ترین بخش این یافته ها دولایه است. متن رویی با قرآن امروزی تقریبا یکی است ولی متن زیرین آن بسیار متفاوت است. آزمایش های رادیو کربن نشان می دهد که بخش زیرین این دست نوشته احتمالا حدود پانزده سال پس از درگذشت پیامبر اسلام نوشته شده است. نوشته زیرین که با قرآن امروزی تفاوت بزرگی دارد، شاید به این دلیل پاک شده که برای یکدست کردن متون قرآنی در عهد عثمان می بایستی از بین می رفتند. گزارش دیگر می گوید طبق برآورد بتمر کهن ترین کتابت پوست نوشته ها به سال ۹۰ هجری باز می گردد اما بر اساس آزمایشات شیمیایی به میانه های سالهای ۲۵ تا ۵۸ هجری بر می گردد.

اطلاعات این قسمت و نیز مطالب گزارش شده در متن برگرفته از دو مقاله «نگاهی به پوست نوشته های قرآنی صنعا» به قلم سید محمدباقر تلغری زاده منتشر شده در سایت ملی-مذهبی (مورخ ۳۰ فروردین ۱۳۹۱) و مقاله «راههای نوین پژوهش قرآن» ترجمه ب. بی نیاز منتشر شده در سایت گویانیوز (مورخ ۲۲ مهرماه ۱۳۹۱) می باشد. باید افزود که مقاله بی نیاز برگرفته از ترجمه مقاله «کهن ترین برگه های قرآن کشف شده در صنعا و اهمیت آن برای تاریخ رسم الخط قرآن» به قلم دکتر گرد پوئین و مقاله «آغاز نگارش قرآن: آزمایشات [فیزیکی-شیمیایی] روی دست خط ها و عناصر هنری برگه های قرآن صنعا» به قلم هانس-کاسپرگراف فون بوتمر است. نیز در همانجا ترجمه کامل مقاله «قرآن به مثابه یک محصول دسته جمعی» به قلم کارل-هاینتس اولیگ» آمده است

[4] .  طبق تحقیقات انجام شده هیچ یک از این پاره ها تمام سوره های قرآن را ندارند اما در مجموع ۱۱۴ سوره در آن مجموعه وجود دارد. این سخن بوتمر یکی از محققان پروژه قرآنهای صنعا نیز مؤید این وثاقت است: «تا آنجا که این گروه\ نسخه [نسخه ای که قدمت آن به آغاز نیمه دوم قرن اول هجری می رسد] از گزند مصون مانده است با متن قرآن موجود کاملا منطبق است. هم سوره نخست (حمد) را در بر دارد و هم سوره آخر (الناس) را. بدین ترتیب این نسخه این فرض را که گفته می شود تدوین نهایی قرآن در پایان قرن دوم یا حتی قرن سوم هجری صورت گرفته است، باطل می سازد. تلغری زاده، همان جا.

‌‌‌

در همین زمینه از همین نویسنده

اسلام: آغازی نو؛ در تداوم سنتهای کهن

دین اسلام در پویه تاریخ اسلام