سکسوالیته‌ها به‌طور مداوم دارند از کتاب‌های درمانی و آماری درمی‌آیند و به صفحه‌های تاریخ اجتماعی وارد می‌شوند. – گیل رابین

نوشتن درباره‌ی تنوع جنسی، همیشه سردرگم‌کننده و گیج‌کننده است. ما شاهد تغییراتی سریع بوده‌ایم…. شاید این تغییرات به‌ناگزیر در برخی جاها سر و صداهای زیادی را برانگیزند که به بی‌حرمتی‌ها اعتراض دارند. – ونسا بیرد

sexuality_JeffreyWeeks

اگر نحوه‌ی اندیشیدن ما به سکس، نحوه‌ی تجربه‌کردن ما از سکس را شکل می‌دهد، پس کلمات و اصطلاحات نیز نشان کوچک این اندیشه‌ها هستند، نشانه‌های نه‌چندان دقیقی هستند که روی صفحه حک می‌شوند یا در هوا شناورند، نشانه‌هایی که ما بر آن معنا تحمیل می‌کنیم. بیایید دو کلمه را بنگریم که در مباحث سکسوالیته بسیار می‌شنویم. اولی «منحرف‌بودن» است که به معنای بودنی «منحرف» یا «انحراف‌یافته» است، یعنی چیزی که از امر شایسته و درست دور شده. دومی «تنوع» است که یعنی «متنوع»بودن، و به «تفاوت» یا «شبیه‌ نبودن» اشاره دارد. پیداست که این دو کلمه به هم ربط دارند؛ یکی‌شان دورشدن از «هنجاریت»ی قاطع است. (این «هنجاریت» هم کلمه‌ای کلیدی در مباحث مربوط به سکسوالیته است). فرهنگ‌واژه‌ی کوتاه انگلیسی آکسفورد از آن‌جا که یکی از معانی «تنوع» را کلمه‌ی «انحراف» (با کاربردی در سده‌ی شانزدهم) می‌داند، بر این ارتباط بین این دو مفهوم صحه گذاشته است. پیداست که تاریخ مشترکی هم دارند. اما وقتی پای سکسوالیته به میان می‌آید و دنیای معاصر، دلالت‌های این کلمه‌ها از یک‌دیگر جداست یعنی  هر یک به چیز متمایزی دلالت دارد.

شاید بتوان هم «انحراف» و  هم «تنوع» را برای ارجاع‌دادن به یک پدیده استفاده کرد. در واقعیت اما شکافی عظیم بین این دو هست که دال بر آن تغییر عمده‌ای است که در زبان سکسوالیته و نحوه‌ی اندیشیدن ما به نیازها و تمایلات‌مان ایجاد شده. تا مدت زیادی، تمام اصطلاحات مربوط به «انحراف»، پایگان یا سلسله‌مراتبی از ارزش‌های جنسی را تشکیل می‌دادند که در آن [پایگان] «انحراف‌ها» در پایین پایین قرار داشت، و «تنوع» نیز به پیوستاری از رفتارها اشاره دارد که هیچ مولفه‌ای از آن اساسا ارزشی بالاتر یا پایین‌تر از مولفه‌های دیگر ندارد.

زبان انحراف همیشه باری شدیدا اخلاقی داشته و به معنای دورشدن از حق و درستی است، به معنای افراط در نادرستی است. سرشار از رسوایی و خفت است. بنابراین، کاربرد اصطلاح‌هایی نظیر انحراف و منحرف در نوشته‌های سکس‌شناختی اواخر سده‌ی نوزدهم، بار معنایی و اثر قدرتمندی داشت. طبق نوشته‌ی هاولوک الیس، این اصطلاح‌ها وقتی [در سده‌ی نوزدهم] به کار گرفته شدند که «ناهنجاری‌های جنسی در سطحی جهانی گناه یا جرم تلقی می‌شد، یا دست‌کم رذیلت تلقی می‌شد». در نتیجه، ممنوعیت‌هایی که ریشه در قانون باستانی مسیحیت داشتند کم‌وبیش به زبان ظاهرا علمی کتاب‌های سکس‌شناختی راه یافت. این‌گونه بود که این ممنوعیت‌ها چهارچوبی را ساختند که در آن دست به تحقیقات بالینی در مورد زیست جنسی افراد می‌زدند و (همان‌طور که کینزی می‌نویسد) تعریف‌هایی را عرضه می‌کردند که با «مقوله‌بندی‌های الهیاتی و حکم‌های اخلاقی قانون عمومی انگلستان سده‌ی پانزدهم» یکی بود: همجنسگرایی، دگرجنس‌جامه‌پوشی (transvestism)، یادواره‌پرستی، چشم‌چرانی، جنون دزدی (kleptomania)، آزارگری‌خواهی و آزاریدگی‌خواهی، مدفوع‌دوستی (coprophilia)، ادراردوستی (undinism)، تفخیذ (frottage) [لواطی که در آن دخول صورت نمی‌گیرد]، شق‌کردن بیش از حد (chronic satyriasis) و حشری‌شدن بیش از حد [در زنان] (nymphomania)، بچه‌بازی و… این فهرست سر درازی دارد. تمام این انحراف‌ها با مراقبتی بی‌طرفانه و خونسردانه‌ای مورد بررسی قرار می‌گرفت و مدام درباره‌ی علت‌های‌شان اندیشیده می‌شد: آیا اینها فساد هستند یا یک ناهنجاری بی‌ضرر، مادرزادی هستند یا اکتسابی، محصول وراثتی ناپاک هستند یا محصول فساد اخلاقی، در نتیجه‌ی ترومای روانی پیش آمده‌اند یا نتیجه‌ی انتخاب آزاد و ارادی هستند؟

کرفت-ایبینگ تمایزی بین انحراف و منحرف‌بودن تمایز می‌گذارد و منحرف‌بودن را محصول انحراف می‌داند و انحراف را یک موقعیت روانی-آسیب‌شناختی می‌داند. هاولوک الیس بین عودت‌شدن (inversion – بازگشت‌ یافتن) که کم ‌و بیش یک «بازی» اتفاقی زیست‌شناختی است و واگشت‌شدن (perversion) که ناشی از افراط اخلاقی است، نیز تفاوت قائل است. مگنوس هیرشفیلد و پیروان‌اش نیز واگشت‌شدن را از ناهنجاری‌ها جدا می‌دانستند. اما این بررسی‌های سبب‌شناختی و تمایزگذاری‌ها هر چه که باشند، نتیجه معلوم است؛ بیرون از صفحه‌های این نوشتارهای سکس‌شناختی، و بنا بر خوداعتراف‌گری‌های حقیقتی (حتی اگر این خاطرات بی‌حرمت نیز سانسور شده باشند و تحشیه شده باشند و به لاتین [زبان علمی و دینی] ترجمه شده باشند)، افرادی واقعی وجود داشتند که داغ ناراست‌کیشی جنسی بر خود حمل می‌کردند.

چیزی که فوکو تحت عنوان «کاشت منحرف»[1] توصیف می‌کند، نتیجه‌ای دوگانه داشت: در یک سو، توصیف این انواع جدید بودن جنسی منجر به آن شد که تعریف «جنسی»بودن رفتارها چاق شود و بسط یابد. فروید «سه رساله درباره‌ی نظریه‌ی سکسوالیته»اش (۱۹۰۵) را با بحث همجنسگرایی و دیگر «کج‌روی‌های جنسی» (sexual aberrations) شروع می‌کند چون باور دارد که وجود این کج‌روی‌ها دیدگاه‌های معمول و مرسوم درباره‌ی ساخت سکس را دگرگون ساخته است. وی، همان‌طور که لفلونش و پونتالیس می‌نویسند، از این کج‌روی‌ها «به‌عنوان سلاحی استفاده می‌کند تا تعریف‌های سنتی از سکسوالیته را به پرسش بگیرد». این تعریف جدید، شامل متین‌ترین و ساده‌ترین زمزمه‌های سکسوالیته‌ی نوزادی (دلبستگی به سینه و پستان، انقباض روده‌ها و دستمالی‌کردن آلت جنسی و حساسیت عمومی‌شده و اضطراب‌های اودیپی) و دورترین رفتارهای انسانی [در سالخوردگی] است، و نه‌تنها تنوع‌های عمومی و طبیعی که هم‌چنین نمودهای محرمانه‌ای را شامل می‌کند که ارتباط آشکار و زیادی با ارگاسم یا حتی لذت جنسی نیز ندارند. در این‌جا بود که دانه‌ی دیدگاه مدرنی درباره‌ی تنوع نامحدود جنسی، کاشته شد. اما جنبه‌ی منفی این دسته‌بندی، تقویت شدید «امر هنجاری» بود. در آن دوره (که درک‌شان از «غیرهنجار» در مقایسه با درک وسواس‌گونه‌ی ما از «غیرهنجار» بسیار متفاوت بود)، درباره‌ی دگرجنسگرایی بحث کمی می‌شد. این اصطلاح پس از همجنسگرایی و آن هم با اکراه پدیدار شد و اصلا اشاره به کسانی داشت که ما الان آن‌ها را دوجنسگرا (bisexual) می‌نامیم. حتی امروزه نیز این اصطلاح بار مبهم و بالینی‌ای دارد که کاربرد عمومی آن در گفتار روزمره را محدود می‌سازد. اما همین فقدان تامل درباره‌ی ماهیت اساسی دگرجنسگرایی، وضعیت مفروض‌بودن و بدیهی پنداشته‌شدن‌اش را تقویت می‌کرد؛ دگرجنسگرایی مثل هوایی است که نفس می‌کشیم و مفروض خاموشی است که زندگی روزمره‌ی ما را شکل می‌دهد.

افزون بر آن، مباحث مربوط به سبب‌های انحراف‌ها و توصیف‌هایی که از بی‌حرمت‌ترین نمونه‌های آن انحراف‌ها می‌شد، به‌ناچار بر آسیب‌شناسی آن‌ها و بر رابطه‌ی آن‌ها با فساد و دیوانگی و بیماری تاکید می‌کرد، و کمک می‌کرد تا هنجاریت روابط دگرجنسگرایانه تقویت شود. این نیز سبب می‌شد الگوی بیماری‌نگری به سکسوالیته جانی دوباره گیرد؛ الگویی که در سده‌ی بیستم و بر اندیشه‌ی ما درباره‌ی رفتار جنسی تاثیرگذار بود.

برای مثال در نظر بیاورید که فروید چگونه تلاش کرد تا معنای سکسوالیته را پهنا و گسترش دهد. وی در «سه رساله» می‌گوید، انحراف‌ها همانا کنش‌های ساده‌ای هستند که یا ورای کنش‌های جنسی‌ای می‌روند که با مناطقی از بدن (آلت‌های جنسی در هر دو جنس) درگیرند و به صورت مرسوم شایسته و مناسب تلقی می‌شوند، و یا به فعالیت‌هایی متمایل‌اند که اگر نهایتا منجر به سکسوالیته‌ی آلتی شوند شایسته و مناسب هستند (مانند پیش‌نوازی و بوسیدن و نوازش‌کردن و مکیدن و گازگرفتن)؛ اما اگر [این کنش‌های انحرافی] تبدیل به غایت خود شوند [و وارد مرحله‌ی آلتی نشوند] انحراف محسوب می‌شوند. این تعریف می‌تواند تعریف کارآمدی باشد و در مقایسه با تعریف‌هایی که دیگران ارائه داده‌اند، گشوده‌تر و سخی‌تر. با این همه اما سخت است این نتیجه را نگیریم که در ذهن فروید هم‌چنان یک الگو هست در این‌که سکس چه باید باشد؛ یعنی هدفی هست که کنش‌های جنسی باید به سوی آن بروند، و بنابراین «چگونه زیستن» را به ما تجویز می‌کند.

ادامه دارد

آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:

Jeffrey Weeks: ‌‌‌‌‌‌‌Sexuality، 3rd ed., New York and London: ‌‌‌‌‌‌‌Routledge 2010

پانویس

[1]  فوکو در بخش دوم کتاب اول از مجموعه‌ی سه‌جلدی «تاریخ سکسوالیته» می‌گوید گفتمان سکسوالیته تا پیش از سده‌ی هجدهم بر نقش مولد افراد متاهل متمرکز بود اما در سده‌های هجدهم و نوزدهم، جامعه به سکسوالیته‌هایی متوجه شد که با نهاد ازدواج همخوانی نداشتند و جور نبودند. این ایده را با مفهوم «کاشت منحرف» بحث می‌کند. م

بخش‌‌‌‌‌‌‌های پیشین:

سکسوآلیته − پیشگفتارها

فصل یکم: ‌‌‌‌‌‌‌زبان‌‌‌‌‌‌‌های سکس

زبان‌‌‌‌‌‌‌های سکس

فصل دوم: ‌‌‌‌‌‌‌ابداع سکسوآلیته

تاریخچه‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ سکسوآلیته

«ساختار اجتماعی» سکسوآلیته

سازمان سکسوآلیته

اهمیت سکسوآلیته

سکسوآلیته و قدرت

فصل سوم: معناهای تفاوت جنسی

درآمد

نقد جبرگرایی زیست‌شناختی در توضیح سکسوآلیته انسان

سکسوآلیته و روابط اجتماعی

سکسوالیته و ناخودآگاه

پی‌آمدهای تفاوت