اگر زیگموند فروید نظریاتش را در روانکاوی نیاورده بود، از اُدیبپ چه باقی میماند؟ فقط یک شخصیت اساطیری؟ میگویند انیشتن با خواهرزنش همبستر میشد. اما این همبستری بر نظریه نسبیت او طبعاً هیچگونه تأثیری نداشت؛ بر خلاف فروید که بر اساس اندیشهها و تأملات و دروننگریها و تجربهها و عواطفش، نظریه روانکاوی را بنیان نهاد.
زیگموند فروید یکی از بزرگترین اندیشمندان قرن بیستم، پزشک، و هنرشناس و ادیب بود. اکنون دکتر علی شریعت کاشانی در یک اثر پژوهشی به نام «روانکاوی و ادبیات و هنر، از فروید تا ژاک دریدا»، استعداد ادبی و هنرشناسانه فروید را در جهت درک روانکاوی کاربردی بررسی کرده است. این اثر پژوهشی را نشر نظر در تهران منتشر کرده است.
علی شریعت کاشانی در «روانکاوی و ادبیات و هنر» به سرمنشأ نظر دارد و چهرهای از فروید هنرشناس و تأملات او درباره آثار ادبی و هنری را بهدست میدهد.
دکتر شریعت کاشانی درباره انگیزهاش از پژوهش پیرامون سویه هنرشناسانه و ادیبانه فروید میگوید:
«انگیزه اصلی من در تدوین این کتاب پیش از هر چیز ضرورت شناساندن چگونگی “روانکاوی کاربردی” (Applied Psychoanalysis) در قلمرو ادبیات و هنر بوده است، و در این کار بخش اعظم تلاش و بررسی من در راستای شناساندن چگونگی خاستگاه اولیه این رهیافت کاربردی که نخستینبار در آثار فروید جلوهگر شده است، بهکار افتاده است. به این ترتیب، کوشیدهام تا ضوابط و قواعد بنیانی و مشخص این بخش از روانکاوی کاربردی و همچنین چگونگی گسترشیافتگی این رهیافت تحلیلی را پس از فروید (از اتو رانک و وینیکات گرفته تا ژاک لاکان، فرانسوا لیوتار و ژاک دریدا) بررسی و معرفی کنم.»
روانکاوی مکتبها و شاخههای گوناگونی دارد. اما خاستگاه همه این مکاتب دیدگاه فرویدیست. طبعاً بخش عمدهای از کتاب «روانکاوی و ادبیات و هنر، از فروید تا ژاک دریدا» هم به درک و دریافت فروید و تفسیرهای او از آثار ادبی و هنری اختصاص یافته است.
شریعت کاشانی در اینباره میگوید:
«روانکاوی فروید و اشکال کاربردی آن در حکم اساس و پایه و مرجعاند، و ما میدانیم که فهم و دریافت درست و ثمربخش دبستانهای دیگر روانکاوی (نظیر دبستان ژاک لاکان) و نیز آن دسته از نقد و بررسیهای ادبی و هنری که متکی به مفاهیم و رهنمودهای این دبستانهای نوخاستهاند بدون آشنایی و تسلط کافی به روانکاوی فروید و سمت و سوگیریهای کاربردی و هنرشناسانه آن میسر نیست.»
اما آیا ما در ایران با روانکاوی کاربردی آشنایی داریم؟ کیفیت آشنایی با مفاهیم روانکاوی و چگونگی بهکارگیری این دستگاه فکری برای نقد ادبی چگونه است؟ پیش از این در سال ۱۳۷۴ از دکتر حورا یاوی «روانکاوی و ادبیات؛ دو متن، دو انسان، دو جهان» انتشار یافته بود. خانم حورا یاوری در این کتاب تلاش کرده بود با تکیه بر روانکاوی به جهان متنهای ادبی از مجموعه ادبیات معاصر ایران راه پیدا کند و به یک معنا برخی از آثار ادبیات معاصر ایران را روانکاوی کند.
دکتر شریعت کاشانی درباره آشنایی ما با روانکاوی کاربردی میگوید:
«در ایران از چند دهه اخیر تا امروز، و بیتردید زیر تأثیر سیاست فرهنگی سمت و سو دهنده حاکم بر کشور، شاهد ظهور نقدهایی بر آثار ادبی (از شعر مولوی و گاه حافظ گرفته تا شعر سپهری و داستانهای هدایت و غیره) بودهایم و هستیم که با الهامگیری از “روانشناسی جمعی” یونگ صورت گرفتهاند و میگیرند، و در این میانه روانکاوی کاربردی در نقد ادبی جای چشمگیر و بامعنایی ندارد. مهمتر و اسفانگیزتر این است که برخی ناقدان یونگستا گویی میان روانشناسی یونگ (که اساساً متمایل به اسطوره و کهننمونه یا آرکیتایپ و موارد زمان و مکانگریز یا پیشتاریخی و غیره است) و روانکاوی و خط و مشی ویژه آن فرقی قائل نمیشوند، چرا که محتوای زبان و متن آنان اغلب القاکننده یک “نقد روانکاوانه” به خواننده است، حال آنکه اینگونه نقدها جز در برهوت نظرات عرفانیوار و فراسوگرای یونگ پرسه نمیزنند و یا همواره جز متوجه یک کهننمونه بهاصطلاح ازلی و ابدی چون “آنیما” یا “سایه” و “بازتاب” آن (به زعم آنان) در اثر مورد مطالعهشان نیست.»
«روانکاوی و ادبیات و هنر» را میتوان سه کتاب در قالب یک کتاب بهشمار آورد. در بخش نخست با رابطه عاطفی فروید با هنر و هنرمندان و همچنین رابطه او با شاعران و نویسندگان آشنا میشویم. در بخش دوم، شریعت کاشانی در نظرات فروید و تحلیلهای روانکاوانه او بر آثار ادبی و هنری تأمل میکند و سپس در بخش پایانی به روانکاوی و ادبیات و هنر پس از فروید میپردازد.
در این کتاب با چگونگی گزینش آثار هنری و ادبی با سلیقه فروید هم آشنا میشویم. «گرادیوا» نوشته ویلهلم ینسن، «مرد شنپاش» نوشته ویلهلم هوفمن، «برادران کارامازوف»، نوشته داستایوفسکی، برخی از شاعران سمبولیست و سوررئالیست و همچنین علاقه فروید به نمایشهایی مانند «هملت»، «مکبث» و «ریچارد سوم» از شکسپیر و نمایشنامه «روسمرس هولم» از ایبسن فقط گوشهای از علائق ادبی فروید را نشان میدهند.
اما آیا بهراستی زیگموند فروید میتوانست آثار ادبی را صرفاً به عنوان یک متن ببیند و با جهان متن به عنوان یک جهان مستقل که از نویسنده جدا میشود رابطه برقرار کند، و یا اینکه در نظر او آثار درخشان ادبیات جهان نمونههای بالینی برای راه پیدا کردن به چالشها و بحرانهای روحی نویسندگانشان بودند؟ آیا فروید میتوانست ادبیات داستانی، شعر و ادبیات نمایشی جهان را مستقل از نویسندهاش در نظر بگیرد؟ یا اینکه او بیشتر در پی گرد آوردن شواهد و نمونههایی بود برای اثبات و باورپذیر کردن نظریههایش در روانکاوی؟
دکتر شریعت کاشانی در اینباره میگوید:
«فروید در کل متن ادبی و یا اثر هنری را جدا از روانشناسی خالق آن اثر در نظر نمیگیرد و بررسی نمیکند، مگر اینکه نام و نشانی از آن خالق و سرگذشت زندگانی عاطفی و انفعالی او در دست نداشته باشد.»