آیا دوران روانکاوی بهسر رسیده؟
اما آیا بهراستی، با توجه به پیشرفتهایی که در عرصه مغز و اعصاب اتفاق میافتد، دستگاه روانکاوی فروید هنوز هم اعتبار دارد؟ یا اینکه با به سر آمدن دوران ایدئولوژیها، دوران روانکاوی هم به عنوان جایگزینی برای ایدئولوژیها بهسر آمده است؟
دکتر شریعت کاشانی درباره آینده روانکاوی میگوید:
«پیشرفتهای مهمی که در زمینه مغز و اعصاب صورت گرفته است پیش از هر چیز برای دانش روان پزشکی اهمیت دارد، زیرا سر و کار این دانش در موارد بسیار با منشاء جسمانی ـ عصبی و ژنتیکی و گاه بیولوژیکی عوارض عصبی و بیماریهای روانی است و در سرلوحه آن هم دارودرمانی قرار دارد. در این میانه، روانکاوی (که اساس آن بر روش گفت و شنود بالینی، تعبیر خواب، و خاصه تعبیر و تفسیرگری در جهت چارهاندیشی و تنشزدایی استوار است) از زمان فروید به این سو همواره کوشیده است تا به عنوان یک دانش مستقل از روانپزشکی و عصبشناسی عمل کند. همین “دانش” با متمرکز کردن رهیافت تحلیلی خود بر فرایندهای روانی و مسائل روانی و عصبی و چارهاندیشی های متناسب با آنها از حیطه یک ایدئولوژی خاص و طیف تأثیرگذار و یا رو به غروب آن ایدئولوژی میگریزد. میدانیم که ایدئولوژیها و جهانبینیهای پیوسته به آنها با یکدیگر در ارتباط متقابل و تنگاتنگ هستند، و افول و سقوط یکی از آنها از آن دیگری را به دنبال دارد. روانکاوی اما، وگرچه در بطن یک جامعه سرمایهسالار و جهانبینی و ایدئولوژی سیاسی ـ اجتماعی ویژه آن زاده شده است، خود در مقام یک ایدئولوی خاص درنمیآید، و به همین دلیل نیز داعیه دارا بودن یک “جهانبینی” (خاصه آنگونه خاص روانشناسی عرفانزده یونگ بوده است) در سر ندارد.به دیده خود فروید، روانکاوی دانشی است که نه زیر تأثیر یک ایدئولوژی خاص و همنوا با جهانبینی برخاسته از آن، بلکه بنا بر مسائل و فرایندهایی که از دیرزمان طبیعت آدمی را درنوردیدهاند و امروزه هم همچنان درمینوردد زاده شده است. بههمین ترتیب او روانکاوی را با یک جهانبینی ویژه (چونان با یک ایدئولوژی خاص تمامیتخواه) سازگار و آشتیپذیر نمیبیند. میگوید: “من به هیچ روی با ساخت و پرداختِ یك جهانبینی موافق نیستم.” پس موجودیت و ادامه حیات روانکاوی همانند برخی از دانشهای دیگر نه تقلیلپذیر به یک ایدئولوژی و جهانبینی (در معنای متعارف امروزین) است، و نه در گرو برآمدن و از میان رفتن خیل ایدئولوژیهای امروز و فردا است.»
و در ادامه میافزاید:
«از زاویه یک دید صرفأ روانشناسانه هم که به مسئله نگاه بکنیم می بینیم که فروید هم فرزند زمانه خود بوده است، و هم با توجه به حضور برجسته نظرات او در بستر فرهنگ و اندیشه در روزگار ما (از جمله در عرصه علوم انسانی و مطالعات بالینی )، پیامآور بسیار تأثیرگذار روزگار پس از خود به شمار میآید. شعار افتخارآمیز کسانی چون لاکان نیز، که در اندیشه اصالت بخشیدن به دبستان خاص خویش و مفاهیم اساسی آن به سر بردهاند، همواره “برگشت به فروید” (Retour à Freud) بوده است؛ برگشتی است که مقصد آن هم مفاهیم بنیانی روانکاوی فروید است، و هم رهنمودهای آن در ابعاد عملی و تفسیرگرا است و ما میبینیم که این دسته از “پسافرویدستها” (و نه برخی از پیروان متعصب آنان)، بهرغم ابداعات و راه و روشهای کمابیش متفاوت و تعابیر نوخاستهای که عرضه کردهاند، در رسالت روانکاوانه خویش فرویدیسم را همواره بهعنوان یک اصل و مبدأ و مرجع گریزناپذیر و دبستان پویا و حی و حاضر به شمار میآورند.»
پس با این تفاصیل آیا میتوان به آینده روانکاوی خوشبین بود؟ دامنه تأثیرگذاری نظریههای روانکاوی بر فلسفه و هنر و ادبیات و علوم اجتماعی تا چه است؟
دکتر شریعت کاشانی میگوید:
«روانکاوی فروید در دوره نوظهور “پسنوگرایی” حضور مؤثر خود را همچنان محفوظ داشته است. این حضور نه تنها در حوزه عملی و بالینی و آسیبشناختی، که نیز در عرصه نقد و تفسیرگری (چه در زمینه ادبیات و هنر، و چه در زمینههای فلسفی و هنری و علوم اجتماعی و غیره) آشکار و چشمگیر است. در چنین شرایطی است که ناقدی چون لیوتار در برجستهترین آثار نقدگونه خویش به مفاهیم پایهای روانکاوی فروید بازبُرد میدهد، از “اقتصاد شهوانی” (Economie libidinale) و “تمهیدات سایقهوار” (Des dispositifs pulsionnels) سخن میگوید، با سودجویی از این مفاهیم (بهعنوان ابزار نیرومند در نقد و تحلیلگری و روشنگری) به افشا کردن برخی جنبههای ناراست “پسنوگرایی” میپردازد، و عملکردهای بحرانزای این پدیده را در سطوح فرهنگی و اجتماعی و بهویژه در زمینه تولید و عرضه فرآوردههای هنری و زیباییشناختی (نقاشی، عکس و طرح، فیلم و سینما و غیره) بررسی و نقد میکند. حقیقت این است که نقد هنر معاصر و پیشرو در اشکال “پسنوگرا”ی آن (از زمان اندی وارهُل به اینسو)، همانند نقد “جامعه پسنوگرا”، در یک زمینه انتقادی کلی و فراگیر جا میگیرد و معنا مییابد که در آن همه چیز (نقد فعالیتهای هنری، نقد کارکرد آثار هنری، نقد کارکردهای ناساز جامعه مصرفی، نقد اشکال نوخاسته مسخشدگی و سودازدگی، و غیره) به یکدیگر پیوستگی و وابستگی تنگاتنگ دارد. در این میانه رویداشت اندیشمندانه و تحلیلی به این زمینه کلی نمیتواند از نظریه روانکاوی و حوزه مفاهیم و معانی آن بینیاز و برکنار بماند. و باز چنانچه از دید صرفاً خردهگیرانه به “پسنوگرایی” بنگریم (آنچنان که لیوتار و بودریار و هماندیشان آنان مینگرند)، وجود روانکاوی همچنان بهعنوان یک ضرورت احساس خواهد شد. چرا که وجه مشخصه پسنوگرایان و هنر آنان، دستکم از نظر جایگاه و مرتبه وجودی و عملکرد، نزدیک ماندن زیاد از حد به امر واقع و عینی و واقعنمایی مفرط است، و این افراط و زیادهنمایی عارضهای است که در واژهشناسی لیوتار و همگنان او چون ژان بودریار به درستی به “واقعگرایی مفرط” تعبیر شده است. حال آنکه این واقعگرایی عنانگسسته و تهی از عمق معنایی و استعداد رمز و نمادگزاری به موازات دستاندازی “فرایندهای نخستین” (سایقههای جنسی و یا پرخاشگرانه خام و ابتدایی) صورت میگیرد. و ما میبینیم که روانکاوی درعین آشکار کردن استعداد و توانایی خود برای توضیح محتوای کیفی و نفسانی “هنر پیشرو” و “هنر پسنوگرا”، بهعنوان ابزار و وسیلهای قدرتمند برای بررسی انتقادی همین اشکال هنری و شرایط وجودی و کارکردی آنها به کار میافتد و عمل میکند. دیدگاه و نظرات انتقادی اندیشمندی چون ژاک دریدا نیز، با درگذشتن از محدوده ساختگرایی و ورود به عرصه “پسساختگرایی”، خواهناخواه به دوره “پسنوگرایی” تعلق میگیرد، دورهای که با همه مشخصات و خصوصیات مثبت و منفی خود سرآغاز سده بیست و یکم و دنباله آن را تعریف و مشخص میکند. و در بستر این تحرک و تعلقْ نظریه روانکاوی و برجستهترین مفاهیم آن (در کارهای دریدا و همگنان او) همچنان حضور مؤثر و کاستیناپذیر دارد. در بخش ششم کتاب یادآور شدهام که فلسفه متن و نوشتار بهروایت دریدا، و به ویژه نظریه کلی او که بر دو مفهوم ابتکاری “ساختشکنی” و “تفاوت” و یا “تمایز” بنا شده است، در عین مایهگیری از دیالکتیک مارکس و دیدگاههای فلسفی هایدگر و دیگران، بدون برخورداری از نظریه و مفاهیم روانکاوی فروید و شیوه تحلیلی آن نمیتوانند موجودیت و معنای نهایی خود را به دست بیاورند. حضور فعال روانکاوی در دوره معاصر و گسترش آن به عرصه اندیشهوریها و نقد و بررسیهای نوخاسته گواهی است آشکار بر استعداد سازگاری و کاربردی مستمر و طبیعت پویا و پیشرو آن. و این موردی است که بر امکان حضور روانکاوی کاربردی در چشماندازه آینده نیز کمابیش صحه میگذارد (مگر اینکه شرایط زندگانی اجتماعی و مناسباتی و جایگاه انسانی در جهان یکباره دگرگون شود، و پروژههای مربوط به یک آرمانشهر یا “اتوپیا”ی بهشتگونه و خالی از تضاد و تعارض و تنش و کشمکش به تحقق بپیوندد.”