چگونگی رویکرد فروید به آثار ادبی
دکتر شریعت کاشانی رویکرد فروید به متون ادبی را به سه گروه تقسیم میکند: متون اساطیری، برخی آثار ادب کلاسیک جهان و متنهایی که با توجه خاص به منش و شخصیت نویسندهاش تحلیل کرده است. شریعت کاشانی درباره رویکرد فروید به متون ادبی میگوید:
«در اینباره شاهد سه مورد میتوان بود. یکی بررسی فروید در افسانههایی مانند افسانه اودیپ شهریار است که متعلق به ادبیات اساطیری یونان باستان است. در اینجا او، بهدلیل عدم دسترسی به سرگذشتنامه افسانهسرا، خود متن یا روایات مربوط به آن افسانه را مد نظر قرار میدهد تا در مثال به توضیح “عقده اودیپ” و مسأله “پدرستیزی” و پدیده “همخونآمیزی” برسد. مورد دوم اینکه او، در غیاب سرگذشتنامه پدیدآورنده یک اثر، به شرایط و اوضاع و احوال تاریخی گریز میزند تا مگر نکتهگوییهای خود را مستدل بگرداند. مثلاً میبینیم که او در خاطرنشان کردن مسأله نازایی در بانو مکبث (در نمایشنامه مکبث) و پیامدهای مسألهساز آن، شرایط سیاسی روزگار جیمز اول از خاندان استوارت را به شهادت میطلبد و تصریح میکند که بانو مکبث در نمایشنامه شکسپیر تجسم نمایشنامهوار “الیزابت نازا” و آیینه کنش و منش خاص اوست. و ما میبینیم که او در چنین مواردی به دنیای متن به عنوان یک دنیای خودبسنده و خودفرمان و توضیحدهنده خود اکتفا نمیکند. سرانجام، مورد سوم که بیشترین بخش از مشغله فروید را به خود اختصاص داده است در نظر آوردن متن در ارتباط نزدیک و الزامی آن متن با منش و شخصیت پدیدآورنده آن است. نقد تحلیلی مفصل او بر داستان “گرادیوا” اثر ویلهلم ینسن، و بررسی فشرده او در چگونگی شخصیت داستایوفسکی و بازتاب این شخصیت از جمله در داستان “برادران کارامازوف”، دو مورد نمونهوار و بامعنا از تلاشهای متناندیشانه اوست که همزمان بر نقش فعال ذهنیت و شخصیت و اندیشه پدیدآورنده اثر نیز نظر دارد. فروید همین شیوه را در بررسی هنر دیداری و تجمسی نیز، یعنی در مورد نقاشیهای لئونارد داوینچی، به کار گرفته است.»
یکی از خواندنیترین فصلهای «روانکاوی و ادبیات و هنر» فصل اول از بخش پنجم کتاب است. نویسنده در این فصل به زندگی لئوناردو داوینچی و تحلیل فروید بر آثار او میپردازد. داوینچی همجنسگرا بود. اگر تا پیش از فروید همجنسگرایان را بیمار میپنداشتند و آنها را در تیمارستانها بستری میکردند و با روشهایی مانند الکتروشوک و حتی داروهای اختهکننده تلاش میکردند آنها را به اصطلاح درمان کنند، فروید باعث شد نظر دیگری در جهان نسبت به همجنسگرایی شکل بگیرد و این رفتار جنسی را بهتدریج به عنوان یک رفتار متفاوت در نظر بگیرند. این امر بیتردید یکی از مهمترین دستاوردهای روانکاوی فروید است.
دکتر شریعت کاشانی در اینباره میگوید:
«در بخش پنجم کتاب خاطرنشان کردهام که از نظر فروید “انتخاب مطلوب جنسی در بین همجنسان یک امر مسلم در حیات روانی عادی و متعارف است.” علاوه بر این، او بر خلاف بسیاری از همروزگاران خود و حتی امروزیان همجنسدوستی را یک “بیماری” یا گرایش “انحرافی” و “نامتعارف” به شمار نمیآورد. در صورتی که هنوز که هنوز است پدیده همجنسدوستی نهتنها در میان روانشناسان، که نیز در حلقه روانکاوان دو دستگی ایجاد میکند، و به مناسبت به عنوان یک “انحراف” و “بیماری” و یا یک امر عادی و بهنجار تعبیر و تفسیر میشود.»
دکتر شریعت کاشانی در ادامه به پرسش هفتهنامه آلمانیزبان « دی تسایت» از فروید اشاره میکند و میگوید:
«هنگامی که در سال ۱۹۰۳ هفتهنامه “دی تسایت” به بهانه محاکمه یک شخصیت سرشناس به دلیل داشتن تمایلات همجنسدوستانه، نظر فروید را جویا میشود، او چنین پاسخ میدهد: “همجنسدوستی به دادگاه مربوط نمیشود، و من حتی یقین کامل دارم که همجنسدوستان نباید به عنوان افراد بیمار در نظر گرفته شوند و تحت درمان قرار بگیرند. زیرا جهتگیری خاصی که جنسیت آنان به خود گرفته است [نشانه] یک بیماری نیست… همجنسدوستان بیمار نیستند.”»
با این حال در برخی مکاتب روانکاوی همجنسگرایی در مردان یک نوع اختلال در شکلگیری هویت جنسی به شمار میآید. برخی پژوهشگران هم به «رفاقت» در شکلگیری تمایلات همجنسگرایانه در مردان اشاره کردهاند. دکتر شریعت کاشانی درباره نظر فروید نسبت به همجنسگرایی و به تعبیر او همجنسدوستی میگوید:
«فروید همجنسدوستی را، به این دلیل که (همانند حیات جنسی نزد افراد ناهمجنس) با درنظر گرفتن روابط مادرـ پدرـ فرزندی توضیح میدهد، و نیز وجود آن را در درازنای زمان و جوامع مختلف به عنوان یک واقعیت میپذیرد، آن را همهجایی و جهانشمول بهشمار میآورد. مهمتر این است که او این تمایلات را به همان اندازه جهانی میداند که عشقورزیدن نسبت به جنس مخالف، و به همین دلیل نیز هیچگونه اعمال تبعیض و نابرابری و پیشداوری را در مورد همجنسدوستان برنمیتابد. درمثال او در بندی از کتاب سه رساله درباره نظریه جنسی (پرداخت 1905) چنین میآورد: “پژوهش و جستار روانکاوانه با جداساختن همجنسدوستان از دیگران و به شمار آوردن آنان به عنوان یک گروه خاص و متفاوت سخت مخالف است. انتخاب مطلوب همجنس در حیات عاطفی متعارف و معمول حضور [انکارناپذیر] دارد… و من تاکنون بدون در نظر گرفتن این گرایش و انتخاب نتوانستهام به یک مورد از رواندرمانی بپردازم.” پس مشغله روانکاوی فروید “بیماری” انگاشتن و “درمان” نمودن همجنسدوستی نیست؛ بلکه درک و دریافت این امر است که چرا و چگونه برخی از افراد مطلوب عاطفی خود را در بین همجنسانشان انتخاب میکنند. بنابراین سخن نه درباره آسیبشناسی (Pathology) و رواندرمانی همجنسگرایی، بلکه اساساً برسر ریشهجویی و علتیابی(Aetiology) آن است.»
فروید بر آن بود که همجنسگرایان با مادر رابطهای سخت عاطفی و پیوندی سخت درونی دارند و به همین دلیل هم در دوران بلوغ با مادر همذاتپنداری میکنند. فروید تلاش میکند با بررسی سرگذشت داوینچی و تحلیل آثار او این نظریه را اثبات کند. البته فروید از توضیح همجنسگرایی در زنان درمیماند و همین مردانه بودن نظریههای او یکی از مهمترین مشکلات فرویدیسم است.
دکتر شریعت کاشانی در اینباره میگوید:
«چگونگی سرگذشت زندگانی عاطفی لئونارد داوینچی و محتوای کیفی چندین پرده نقاشی او (نظیر نقاشیهای “لبخند ژوکوند” یا “مونالیزا”، “باخوس”، “یوحنای قدیس” و غیره) زمینه و بهانه مناسبی فراهم میآورند تا اینکه فروید با جدیت و پشتکار در اندیشه پیجویی و تبارشناسی همجنسدوستی در وجود آن هنرمند فرورود، و همچنین برای نخستینبار به ارائه یک نظریه تحلیلی درباره همجنسدوستی نایل آید. این نظریه به رویهم بر وجود مؤثر و سرنوشتساز یک رابطه بسیار نزدیک و متقابل میان دو عشقورزی شدید اصرار میورزد. منظور عشقورزی حاد و شدید کودک نسبت به مادر و عشقورزی بیکرانه مادر (آن هم یک مادر بسیار پرعطوفت و از دید عاطفی زیادهخواه و انحصارطلب نسبت به فرزند) است. این عشقورزی شدید دوجانبه در مواردی به زندگانی عاطفی و جنسی فرزند یک سمت و سوی خاص و متفاوت میدهد که ازجمله برآیندهای آن همانندشدگی با مادر و ایفای نقش او در حیات عاطفی و معاشرتی است. از طرف دیگر، تردیدی نیست که توضیح همجنسدوستی در چارچوبه دستگاه نظری فروید تا حدود زیاد متأثر از “مردانه بودن نظریههای” اوست (در بطن نظریات و تعبیرات و تفاسیر روانکاوی چون ژاک لاکان نیز “فالوس” و “مادر فالیک” و هرآنچه که با سیطره نرگی و نرینگی پیوستگی دارد در موارد بسیار جایگاه بزرگ و محوری و فراگیر دارد). با این همه، در دیدگاه فرویدی استثنائاتی هم ازجمله در مورد همجنسدوستی زنانه وجود دارد. درمثال او در گفت و گو از این گرایش در زنان از “اودیپ زنانه” (و نه “عقدۀ الکترا” آنگونه که مد نظر یونگ و برخی دیگران بوده است) سخن میگوید و توضیحاتی نیز که در این مورد میدهد با توضیحات او درباره همجنسگرایی لئونارد داوینچی و دیگران کمابیش فرق دارد. منظور من در اینجا یک تحلیل و بررسی از اوست که در ۱۹۲۰ زیر عنوان “تکوین روانزادی یک مورد از همجنسدوستی زنانه” در مجلد ششم “نشریه بینالمللی روانکاوی” به زبان آلمانی منتشر شده است.» (Internationale Zeitschrift für Psychoanalyse, VI, 1920)
در آخرین بخش کتاب، نویسنده، روانکاوی و ادبیات و هنر پس از فروید را برمیرسد. برنو بتلهایم و روانکاوی داستانهای پریان، دیدیه آنزیو و روانکاوی ساموئل بکت، گاستون باشلار و روانکاوی آتش، زاک لاکان، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار، هر یک به سهم خود بر ژرفای روانکاوی افزودهاند.