دوشنبه، ۱۵ مهر ۱۳۹۲ (۷ اکتبر) نامه آقای ابراهیم گلستان به انجمن آسیایی در نیویورک در سایت رادیو زمانه منتشر شد. پس از انتشار این نامه، یکی از آشنایانان آقای گلستان پرسشهایی را با او در میان گذاشت و آقای گلستان هم پاسخ داد. این مکاتبه به زبان انگلیسی انجام شده است. به این دلیل که پاسخ ابراهیم گلستان ممکن است روشنگر برخی چالشهای فرهنگی ما باشد، از ایشان تقاضا کردیم این نامه را برای انتشار در رادیو زمانه در اختیارمان بگذارند. چنین بود که آقای گلستان این نامه را به قلم خودشان از انگلیسی به فارسی برگرداندند و به ما سپردند. میخوانیم:
قصد من از نوشتن نامه به انجمن آسیایی، تنها و بهسادگی و بهکلی، این بود که اندازه حس و برداشت خودم را نشان داده باشم بر ضد ناراستی و بیصداقتی که در کار جمع کردن فیلمها بهکار رفته است، که راه میافتد و نیرو میگیرد تا ماندگار شود در ذهن گروهی و عمومی، چندان که زمینهای میشود حاضر و فعال برای فکر همه در بعدها. همچنین میخواستم نشان دهم که چه اندازه ضدیت دارم با دخالت و اقدام کسانی که این تقلبها و دروغها را راه میاندازند. این کجرویها و ناتوانیها زیاد روی میدهند، بسیار زیاد، و البته آزاردهندهاند. مشکل اصلی گزینشهای بیتعادل و خودسرانه است که متمرکز میشوند و نوعی کانون میگیرند و در یادها میمانند و میشوند منبعهایی برای خطاهای دیگر. وارونه این وضع هم همیشه ممکن است. در مورد فرهنگ ایرانی منقلب و آشفته، تهنشینهای چنین کارها و گفتههایی، اینجا و آنجا، سفتی میگیرند و به صورت قضاوتهای قلابی و غلط درمیآیند و به وضع حاضر شکل میدهند تا میشوند میراث برای نسلهای آینده به صورت تاریخ و واقعیت و حکمتهای نسنجیده و مؤثر و ریشهگیرنده. برای مثال در نظر بگیرید قصه انوشیروان عادل را.
قصه میگوید این شاهنشاه دادگستر زنگ بزرگی دَم در کاخش آویخت که هر کس شکایتی دارد بیاید آن را به صدا درآورد تا حضرت اعلیسلطنتپناهی شخصاً بیاید بیرون و به درد رعیت خود برسد. آن شاهنشاهی فراخ بیهیچ رئیس دفتر و دبیر و دستگاه؟ چه قصهای قلابی اگر نه اینهمه خندهآور. این رعیت بینوای شاکی را مگر نمیشد یک خم کوچه به زنگ مانده به کل حذف کنند و قضیه را بمالانند؟ هیچکس به هر صورت نپرسیده است که این رعیت بینوا چهجور میتوانست از شرقیترین نقطه قلمرو که امروزه اسمش حدود مغولستان خارجی است، یا تاجیکستان، بیاید به تیسفون، که آن روزها بغداد امروزی حومهاش بود با همین اسم «فارسی» که یعنی خدا داد.
از تاجیکستان به بغداد؟ آن هم روزگاری که راهآهن سراسری ترانس سیبری ساخته نشده بود و هواپیمای مسافربری گیر نمیآمد، زیرا هنوز برادران رایت بازیچه دوچرخهسانشان را در کیتیهاک آمریکا به پرواز در نیاورده بودند و سیزده قرن از آن بساط و زمانه دور بودند و نیامده بودند. گذشته از این، چه میفرمائید درباره آن چند صد جنازهای که از شاخههای درختان کاخ شاهنشائی آویخته شده بودند، همهشان مزدکیهائی که شاهنشاه دادگستر سلاخیشان کرده بود وقتی که، به روایت تاریخ، خود مزدک و دستیارانش را به کاخ دعوت کرده بود تا بیایند و درباره عقیدههاشان با سران عالیمقام رسمی روحانیت روزگار بحث کنند، که موبدها بودند که اوقاف پرستشگاهها دستشان بود و اساساً نهضت مزدکیان قیام کشتکاران بود ضد مفتخوریهای بیدادگرانه همین موبدها.
در حالیکه «بحث» در کاخ در جریان بود، مزدکیهای حول و حوش دستهجمعی دستگیر شدند، و سلاخی شدند و از شاخههای درختان باغ آویزان. بعد شاهنشاه دادگستر پنجره تالار قصر را گشود و بحثکنندگان در مسائل را دعوت کرد به دیدار چشمانداز باغ کاخ. پیش از آنکه مزدک و همراهانش را بفرستد پیش آویختههای جان داده که میشود گفت پدربزرگها و اجدادِ انقلابیهای سیاهکل بودند که در روایت آقای حمید شوکت در جنگل گم شده بودند پیش از آنکه از ذهنشان بگذرد که فراموش کرده بودهاند قبل از قیام قطبنمائی هم همراه خود بردارند.
مسئله فیلمها و نمایشها در انجمن آسیائی تا وقتی که توجه به عدم تعادل نباشد قصه مکرریست و خواهد ماند. مسئله این نیست که چه چیز را میپسندم و چه چیز را نه. یا این آدم و آن آدم را، یا این فیلم و آن فیلم را. این انصاف و دروغ است که مطرح است، و مَد نظر و باید هم مورد توجه و واکنش باشد. شاید دیگران این نوع فکر و داوری را نپسندند. نپسندند.
من در نامهام فیلم کیمیائی را مثال آوردم. کاری به کار تحسینهای صد تا یک غاز کسانی ندارم که از روی دوستی ساده و سطحی کاه در پالان یار میچپانند. یا به دشمنیهای شخصی، یا به ایرادهای جامد قشری. کیمیائی کارهایی کرده است که بعضی خوب، بعضی معیوب، یا غلط، به کل. شاید. پرویز صیاد که پیش من عزیز است و این عزتش از فهم و بیشیله پیله بودنش است که آمده است درباره بدرویهای او که در واقع بدرویهای بهگمراهی کشانده شده نسل اوست در تمام مدت مرکز گرفتن و کانون گرفتنشان در گذار روزهای پس از انقلاب نوشته است. همچنین هوشنگ کاوسی که نامش را به نیکی در ذهن میدارم. اما ارزش گفتههای آنها در این صحنه سهمی ندارد، هیچ. حرف سر تشخیص دادن یک تشخص است، یک برجستگی که لزومش عمومیتر است. این ایراد که «قیصر» درباره یک لومپن چاقوکش است در وضع فیلم، در بیان فیلم، هیچ نقش ندارد وقتی که خود را در بیان یک صفت که گاهی هم ساختگیست گم میکنیم. چه فرق است میان یک لومپن چاقوکش سر بازارچه یا بگیریم یک درسخوانده متورع که در دانشگاه استاد باشد در یک بحث فیزیکی علمی اساسی، و نامآور، که بگوید سه وجب و نیم در سه وجب و نیم آب آنقدر سنگین است که میکرب را زیر سنگینی خود له میکند، میکشد؟ اولی چاقویش را میچپاند در سینه و قلبی، و دومی میریند در مغز صدها و صدها آدم جوان یا سالخورده، دانشجو یا آدم توی کوچه.
«قیصر» کیمیائی گذشته از جائی که در سینمای ایران دارد، که موضوع این نمایشگاه در نیویورک است، یک لومپن خشمگین و انتقامجوست. طیب و طاهر و رمضان یخی و شعبان جعفریست و همه آنهائی که به دنبال بزرگشان که در لباس و هیأت دیگری باشند میافتند و افتادند و قمه میکشند که کشیدند تا پاس او را بدارند و خودرواش را برانند و به خانهاش برسانند.
اینها کسان تازه ساخته یا محصول یک محل و یک زمان و یک واقعه منحصر به فرد نیستند. رستم هم که در شکار اسبش را، اسب افسانهای بیمانندش را گم کرد و هر چه در بیابان دوید نیافتش، شب را در خانه شاه محل بیتوته کرد و با دختر صاحبخانه خوابید و فهمید که دخترک بار میگیرد و به او بازوبندی سپرد که وقتی کودک به دنیا آمد، این یادگاری را به او ببندد، فقط. در خط رفتار اگرنه در وزن همسان با اینها بود. او از آن شب تا هفده سال از آنها سراغ نگرفت. نه از دختر، نه از پدر، و نه از فرزند که میدانست خواهد آمد، تمام بیرون از اصول جوانمردی. و آخر هم پسر را کشت، ندانسته، که این ندانستن خود ذنب لایغفری است.
نه تنها در عهد دقیانوس و اساطیر، بلکه در همین زمانه ما و در مرکز تمدن کامل اروپائی نیز عین «قیصر» هست و بوده است. در آلمان، در مونیخ سالهای ۱۹۲۰ هورست وسل بود که شوشکهکش و قدارهبند در گروه طرفدار هیتلر بود و در یکی از همین قدارهبندیها از میان رفت ولی نامش ماند و رفت شد نام سرود حزب هیتلری که از شمالیترین نقطه فیوردهای نروژ تا قلههای قفقاز و روی دودکشهای برزن و داخاو و آشویتس هم پیچید.
فیلمی که کیمیائی ساخت و من همان زمان به تحسین آمدم، که این شاید به شیوعش کمکی کرده باشد، نشاندهنده نیاز به جنبشی بود و به حاجت سر نسپردن به زور و بیعدالتی. این فیلم حکایت میکرد از وجود حاجت به وجود کار و کردن کار؛ به تسلیم نشدن، به پیگیری. این به آنچه که در روزگار بود مربوط بود، هرچند این ربط شاید به آگاهی سازندهاش نرسیده بود. شاید سازندهاش مفتون سر و صدائی میشد که میشد بکند، و در حول قصه میشد خیال کرد که هست. یک جای بدن جامعه درست کار نمیکرد و روی پوست از آن قُرحههایی درمیآمد که میخواست بترکد. نه قرحهها به صاحب بدن خبر میدهند و نه صاحب بدن برایشان رقعه دعوت میفرستد. خودشان میآیند. طبیعت بیماری و فضای بیماری و تن بیمار است که میآوردشان. قرحه، قرحه است. پیدا میشود تا روزی روزگاری یا بترکد یا به نیشتر بترکانندش. فیلم «قیصر» در گذار این دید است که در آن نمایش جا داشت.
فاشیستی بود؟ مگر خود فاشیسم همین نبود؟ مگر در واقعیت فاشیستی نشد، نبود، نداشتیم؟ از آن طرف، هزارها سال بودائیگری از شمار آدمهائی که در کلکته و جاهای دیگر از گرسنگی میمردند و میمیرند کم نکرد.
تاریخ، تاریخ است و آن را از پیش نمینویسند. آن بر طبق هوسها پس و پیش میشود ولی وجه موقت. تند و کند میگذرد ولی وجه موقت، اما سیرش را نه به صورت سرنوشت بلکه از تقطیر کاری که میکنیم و چیزی که میسازیم میکند و نتیجه همه اینها را باید شناخت، و خواست.
یک فیلم خوب هم فیلمی نیست که فقط، یا از جمله، عکسبرداری خوب داشته باشد، یا خوب بریده و مونتاژ شده باشد، یا خوب بازی شده باشد، یا بازیها و قصهاش بالاتر از باور کردن یا در حد باور کردن باشد، یا جملههای خوب در گفتار یا گفتههای بازیگرانش باشد، یا، پناه بر خدا، شعار بدهد. فکر خوب میخواهد برای ساختن، و فکر خوب میخواهد برای دیدن و داوری.
عکس: پرویز جاهد
اگر کلمهء فرهیخته را درست شناخته باشیم و اگر معنا و مفهوم آنرا به درستی در کسی تجسم یافته ببینیم، باری ابراهیم گلستان یکی از این نادر آدمهای فرهیخته یعنی فرهنگ دیده یعنی به فرهنگ و فّر و بزرگی آن بار آمده ی ایرانی است. به واقع بعد از سالیان نوشته ای را پیشرو داریم که گلستان نوشته. نوشته ای که کمتر از فکر و اندیشهء ایرانی دیگر به قلم در می آید. از خواندن این مقالت که اصلا کاری به محتوایش ندارم اما نقدی است در قلمی عریان چونان قلم یگانه بزرگ قلم معاصر، صادق هدایت، به واقع لذّت بردم. برای گلستان بهروزی و شادی آرزو می کنم. محمد حسین صدیق یزدچی
محمد حسین صدیق یزدچی / 07 October 2013
این قلم جسور، این نویسنده ی صاحب سبک بعد این همه سال در دیار غربت بی خطا در شیوه و بیان …از که بر می آید جز گلستان، گلستان یک دانه، گلستان مثل ِ هیچ کس.
نسرین / 07 October 2013
در درستی گفته های آ قای صدیق یزدچی و خانم نسرین در بخش نظرات ، کم و بیش شکی نیست اما تفرعنی همیشه گی در تفسیر های درستشون آدم رواذیت میکنه که مورد تایید *** هم هست .
بختیار علیالی / 07 October 2013
کر کنم متن کلی سپید خوانی نا نوشته داشت و این بدی از سن کم ما باشد در مقایسه سالها تجربه و خواندن و نوشتن که به هر جای انبان ادبیات و تاریخی دستی برده و خواسته که همه هم همه ی ماجرا را بدانند. هدف چی بود و انجن اسیایی را چه به مزدکیان آویزان از درخت ما نفهمیدیم.
Ati / 07 October 2013
اینکه *** باشد، خدا به عوام ما رحم کند!
جز مشتی حرف *** و بی سر و ته چیزی ندیدم. طرف حتی آیین نگارش را نمیداند!
بهروز ایرانی / 07 October 2013
شما روشنفکر نمایان شرق زده تا میتوانید به ایران پیش از اسلام حمله کنید و به انوشیروان و رستم هم بتازید ! و در پناه اسلام، و قیصر چاقو به دستی که شیفته اش هستید، روزگار را به خوشی بگذرانید و ادبیات روشنفکر نمایانه مارکسیستی- اسلامی تهوع آور قبل از انقلاب را تکرار کنید، اما دریغ و درد برای شما، که نسل جوان امروزی شیفته ایران پیش از اسلام است و فریب *** ابراهیم گلستان و جلال ال احمد و علی شریعتی و امثالهم را نخواهد خورد. پارادایم غالب اسلامی مارکسیستی به قیمت خون هزا ران جوان ایرانی و نگون بختی چندین نسل عوض شده است و اکنون پارادایم ایران دوستی حرف اول را میزند! فقط رنج خود میبرید ای روشنفکر نمایان شرق زده !
بهروز ایرانی / 07 October 2013
امیدوارم این کلمات خوانده شود:
مرعوب کلام ابراهیم گلستان یا هر کس دیگری شدن هم از خصلت های مسخره یا اندوه بار ایرانی است. آسمان ریسمان بافتن چه از طیب و شعبان جعفری باشد چه از ابراهیم گلستان یا ابراهیم بوستان چندان فرقی نمی کند.
چرا باید هر ***و شعری را که ابراهیم گلستان می گوید همین جوری دربست بپذیریم؟
چون یک زمانی حرفهای درستی زده؟
چون نزدیک نود سالش است؟
چون چندتا داستان و فیلم خوب دارد؟
یعنی چی که قیصر یک لمپن خشمگین و انتفام جوست؟
این خلاصه ی رستم و سهراب را آقای گلستان از کجاش درآورده است؟
این که ابراهیم گلستان یا هر کس دیگری قبلاًٌ حرف های منطقی و درستی زده باشد چه ربطی دارد به این ***و شعرها که شخصیت قیصر را یک لمپن خشمگین و انتفام جو به حساب بیاورد و برابرش کند با قداره بندها. قیصر چه ربطی دارد به هورست وسل بود که شوشکهکش و قدارهبند در گروه طرفدار هیتلر بود؟
مگر نه این که قیصر یک آدم زحمت کش است؟
مگر نه این که خواهرش را *** اند؟
مگر نه این که برادرش را کشته اند؟
مگر نه این که در دوره ی محمد رضا شاه می شد با یک مقدار رشوه هر حقی را ناحق کرد؟
قیصر را وقتی در چهارچوب شخصیتی اش نگاه کنیم یک انسان شریف است که بهش ظلم شده و اعتمادی هم به دم و دستگاه دولتی ندارد. همان طور که شخصیت زال محمد در رمان تنگسیر ندارد و شخصاً وارد عمل می شود.
این *** و شعرهای ابراهیم گلستان نه به کار نسل قدیم می آمد و نه به کار نسل جدید می آید. البته می تواند دلش خوش باشد که در عنفوان نود سالگی یک کمی دیگر ***صدتا یک غاز کرده است.
اکبر سردوزامی / 07 October 2013
تأسف دارد واقعاً خواندن برخی نظرات و برخی داوریها درباره قلم و اندیشه آقای ابراهیم گلستان. نثر گلستان مثل کریستال اصل است. اینقدر جنس چینی به ما غالب کردهاند که اصل را از یاد بردهایم. اینقدر فستفود به ما خوراندهاند، که اگر به ضیافتی برویم، طعم غذای لذیذ به ذائقه ما نمیسازد، حتی ممکن است به دلپیچه مبتلا شویم. اینقدر کتاب هفتاد صفحهای خواندهایم درباره عواطف جعلی دمدست که اگر تاریخ بیهقی یا گلستانِ سعدی را مقابلمان بگذارند، گمان میبریم غلط نوشته شده است. تسلط را تفرعن میپنداریم، غافل از آنکه عادت کردهایم به اینکه بنالیم اگر تحت فشار قرار بگیریم و دور برداریم، اگر میدان پیدا کنیم. تقصیر از ما نیست. یکی میرود، دیگری میآید و در این آمد و شدها از کیفیت زندگی کاسته میشود. و در همین آمد و شدها و غفلتهاست که تاریخ را برایمان میسازند.
کامبیز / 07 October 2013
سن و سال برای آنکه می نویسد و خوانده می شود ضعف نیست می خواهد صد و بیست سال داشته باشد. مهم زنده بودن افکار اوست نه سلول های فرتوت نود سالگی تن.
سلول های قلم گلستان زنده است. زنده و جاری.
نسرین / 08 October 2013
آقای سردوزامی از شما که فحش خواهر و مادر در داستان هایتان بیشمار بکار میبرید، بیش از این هم انتظار نمیرفت که نثر گلستان را با نثر بیهقی و سعدی برابر بدانید!!! گلستان زمین را به آسمان بافته است تا معلومات ناداشته خود را نشان دهد ! از اینکه معنی بغداد همان خداداد است و داستان مزدک و انقلابیون سیاهکل به روایت حمید شوکت و هورست وسل و غیره! دست مریزاد آقای سردوزامی !
بهروز ایرانی / 08 October 2013
بعضی از ما ایرانیان آنقدر در توهمات پوچ خود سیر میکنیم که اگر کسی از در صداقت و فکر و عقل حرف هایی بزند که رویا های مارا به سخره بگیرد دیگر تاب و توان شنیدن نداریم دیگر فکر و عقل را کنار میگذاریم و با همان احساسات خالص خشم ناک به حمله میرویم غافل از اینکه خود و همراهان را به فنا میدهیم .ذره ای درایت در افکار میتواند بنیان را تغییر دهد، درایتی که گلستان با این قلم میتواند برای مخاطب ایجاد کند. ترسیدن از اینکه راه اندیشیدن را اشتباه رفته ایم شجاعتی میخواهد که هر کسی یارای شنیدنش را ندارد اما نوع اندیشیدن کلمات را خواه و ناخواه در درون مینشاند .
هادی تهرانی / 08 October 2013
یکی از خوانندگان ما به نام «کامبیز» نظر داده و شما آن را نظر آقای سردوزامی پنداشتهاید.
فرهنگ زمانه / 08 October 2013
این نوشته بسیار ***است. مرا به یاد داستان کوتاه ایشان بنام دو ماهی انداخت که راوی بی خودی عصبانی است. اگر می خواهد از تاریخ نگاری حکومت ها شکایت کند چرا برداشت خودش را در باره خلخالی که مدارک بیشتری بجا گذاشته نمی نویسد. شاید بقول رهبر ایران پیش از اسلام مهم نیست؟
کامبیز کامگار / 08 October 2013
از آقای سردوزامی به خاطر اشتباهی که کردم عذر خواهی صمیمانه میکنم ! اگر چه هنوز به کار بردن کلما ت رکیک را در داستان ها نمی پسندم. اما ان مقوله دیگری است و یکسان دانستن نثر ابراهیم گلستان و بیهقی و سعدی مقوله دیگر. در هر صورت عذرخواهی مجدد میکنم به خاطر اشتباهی که صورت گرفت!
بهروز ایرانی / 08 October 2013
چند جمله ی صمیمانه برای آقای بهروز ایرانی و آقای کامبیز و آقای هادی تهرانی و آقای کامکار، که امیدوارم صمیمانه هم خوانده شود.
آقای ایرانی، شما یا هر کس دیگری می توانید داستان های مرا نخوانید. می توانید دور مرا خط بکشید. این همه نویسنده در جهان وجود دارد. آن ها را بخوانید که از کارشان لذت می برید. اما من از زبانی استفاده می کنم که در فرهنگ فارسی وجود دارد و فارسی است و کاربردش برای یک نویسنده صد در صد مجاز است، مگر این که ما طرفدار یک حدی از خود سانسوری باشیم، که من نیستم. در همین متن هم با احترام به مسئول این صفحه بگویم، سه نقطه های توی متن من، از من نیست.
آقای کامبیز، و آقای هادی تهرانی: این که نثر گلستان به کریستال می ماند، یا نویسنده ای ست متفکر ربطی به این متن بی در و پیکر ندارد. این متن نفی کننده ی نامه ی خود ابراهیم گلستان است به انجمن آسیایی. آن چه آقای گلستان در آن نامه از فیلم قیصر نوشته است نفی کننده ی جمله های اوست در این متن از فیلم قیصر. اگر با کمی دقت بخوانید مثل هر خواننده یی متوجه خواهید شد. ابراهیم گلستان نویسنده ای است که کارهای باارزشی کرده است اما این دلیل نمی شود که در این متن شخصیت قیصر را با آن یارو طرفدار هیتلر یکی کند. یا داستان رستم و سهراب را آن طور تعریف کند که دلش می خواهد.
ببینید در آن نامه راجع به قیصر چی نوشته است، بعد با آن چه در این متن در باره ی قیصر می گوید مقایسه کنید. برای این که کارتان ساده شود متن آن نامه را این زیر می گذارم:
«اشاره من به نبودن فیلم «قیصر» مسعود کیمیائی است در این مجموعه شما در قسمت فیلمهای بلند، و این فیلمی است که درها را برای فیلمهای تجارتی که به دلسوزی ساخته شوند شل و باز کرد، فیلمهائی که درباره مقاومت و رودرروئی با بیعدالتی باشند حتی اگر درباره حرکتهای بیقانونی وقتی که جامعهای بیقانون است، یا فیلمی درباره بیدار شدن اجتماعی یک فرد، هر چند که آن فرد در چهرهای دگرگون شده و از ریختافتاده در کار گرفتن انتقام باشد، نمونه آدم «دسپرادو» و از امید افتادهای باشد که ضد بیعدالتی از جا برخاسته باشد – اینها یعنی آرمانی کردن خشن و ناآگاه است، تناسخ سبعیت است و نشان دادن آنچه در صحنه وسیع روزگار داشت دَم میکشید و به بار میآمد.»
آقای کامکار، داستان کوتاه دوماهی یکی از دقیق ترین و بهترین داستان هایی است که گلستان در آن دوران نوشته است. این جمله هایی که شما در باره ی داستان دوماهی نوشته اید نادرست است. اگر حرف مرا قبول ندارید، از چند نویسنده ی بی طرف بپرسید. بعد هم وقتی شما زیر این متن یادداشت می گذارید منطقی است که راجع به همین متن حرف بزنید. حُسن ها و نقص های همین متن را بگویید وگرنه در هر لحظه ای می شود از نویسنده ای پرسید چرا راجع به مطلبی دیگر ننوشته است.
اکبر سردوزامی / 08 October 2013
اکبر سردوزامی عزیز، من نوشته آقای گلستان را جور دیگری خواندهام. بحث فقط بر سر یک فیلم نیست. بحث بر سر یک فرهنگ است: فرهنگ قدارهکشی و شوشکهکشی و فاشیسم که حداقل من و تو، یا آدمهایی به سن و سال من و تو، نمونههایش را بعد از انقلاب سراغ داریم. اهمیت نوشته آقای گلستان هم در واکاوی اسطورهها و باورها و چیزهاییست که در ذهن ما جا انداختهاند، با این قصد که چه بسا زاویه تازهای به وجود بیاید و بشود از آن زاویه و در پناه آن جور دیگری هم به آن باورها و به آن اسطورها نظر کرد و مگر کار ما جز این است که چنین زوایایی را به وجود بیاوریم؟ من اصلاً به قیصر کار ندارم. فیلم خوب یا بد. میپرسم خلخالی که قدارهکش بود، طائب که آدمکش است، دهنمکی و هزاران هزار لات و چاقوکش و هفتتیرکش که الان هم به حمدالله به مدارک دکترای جعلی یا غیر جعلی مجهز شدهاند، از کجا آمدهاند؟ میپرسم انبوه بازجوها، سانسورچیها که خیلیهاشان هم کتابخواندهتر از من و تو هستند، از کجا آمدهاند؟ پس بحث بر سر تبارشناسی یک آسیب است در پوشش عدالتخواهی. بحث بر سر عدالتخواهی نیست. بحث بر سر شیوههای رسیدن به عدالتخواهی است. بحث بر سر خشم کور و عقدههای روی هم تلنبار شده و دور باطلی است که در نوشته ابراهیم گلستان از زمان انوشیروان دادگر و مزدککشی او و چه بسا پیش از او و قطعاً پیش از او، آغاز شده و تا امروز همچنان ادامه دارد. درافتادن با اسطورهها البته کار دشواری است. البته که ما، یعنی من و تو، و ابراهیم گلستان و همه آنهایی که قلم به دست دارند، از امروز میتوانیم به گذشته و گذشتههای دورتر راه پیدا کنیم و گذشته را بر اساس آسیبهایی که امروز تحمل میکنیم، ارزیابی کنیم. یکی از وظایف هر نویسندهای مگر غیر از همین بازنگری در باورهاست؟ ممکن است ما بتوانیم از زاویه دیگری بحث آقای گلستان را تحلیل کنیم. برای مثال «رستم» را در تبارشناسی فاشیسم در ایران، تبرئه کنیم یا از قیصر و از کنش او هم حتی بتوانیم دفاع کنیم. اما پایفشاری بر آن چه که باور داشتهایم و بازتولید آن باورها و سرایت دادن آن باورها به آدمهای بعد از ما فقط میتواند این دور باطل را گستردهتر کند.
نوشته آقای گلستان اتفاقاً خودبسنده و ساختارمند و چندلایه و پیچیده و زیرکانه، یعنی هوشمندانه است. آغازش معلوم، مناسبتش مشخص، نمونهها و مثالهایش روشن است. از لایهای میآغازد و به لایه ژرفتری راه پیدا میکند و دوباره به مدخل بحث برمیگردد. منتها مشکلش این است که چیزهایی را به چالش میکشد که در ما درونی شده و شده باورهای ما در عین درماندگی و بیعملی. وقتی آدم درمانده و بیعمل است، از عمل قیصر خوشش میآید و او را تحسین میکند. وقتی قلم پای آدم را شکسته باشند، وقتی آدم درمانده باشد، داستان «سایه به سایه» ساعدی یا از «گهواره تا گور» او را که میخواند، از عمل راوی داستان و از دلبر خانم زیر آن آسمان گرفته شهرنو خوشش میآید. خوشش میآید که راوی گندهلات «طوطی» زکریا هاشمی بزن بهادر است. وقتی آدم درمانده است از برق چاقوی قیصر و از اینکه پاشنه کفشش را میکشد، به هیجان میآید. از پهلوانی رستم، از جوانمردی پوریای ولی، و از قلچماقی و گردنکلفتی اسد کرمانی، محمد مالانی، محمد مازار، اکبر خراسانی و صادق قمی عشق میکند و فراموش میکند که در طول تاریخ ایران، همواره از دنیای شاهنامه تا زمان صفویان و از صفویان تا همین امروز، همیشه لاتها در کنار قدرت مسلط ایستادهاند و از آن دفاع کردهاند. این یک معضل فرهنگی است دوست عزیز که به آن میگوییم فاشیسم و گلستان آن را در ژرفترین لایههای نوشتهاش نشان میدهد.
مشکل از آداب پهلوانی نیست. مشکل از این است که پهلوانی از ادب تهی شد. پوچ شد. معنایش را که عیاری بود از دست داد و آنچه که باقی ماند همان قدارهکشی و عربدهکشیست که در صحنه سیاست ایران، در فرهنگ ایران، در جامعه ایرانی و حتی در خانواده ایرانی نشانههایی از آن را سراغ داریم. این یعنی فاشیسم. این یعنی همان گردونه طائبپرور و نداکش. این یعنی همان پدر درمانده عربدهکش که به حکم قانون میتواند با کودکی که به سرپرستی گرفته ازدواج کند. این یعنی همه آن پدرانی که در جبههها جان باختند و حالا فرزندانشان در کمال بیبرگی به خدمت ارشاد درآمدهاند. این یعنی احمدینژاد که میخواست خطشکن باشد و شاخش را شکستند. این یعنی آن اطلاعاتی که آنقدر ستار بهشتی را زد و ستار بهشتی آنقدر به او خندید که کار از دستش رفت و ستار بهشتی زیر دست او جان باخت.
بحث طولانیست. همینقدر بگویم که نوشته گلستان، حرفیست که ما هم گفتیم، اما نه به این شیوایی و نه با این استدلال روشن.
حسین نوشآذر / 09 October 2013
آقای نوش آذر، این جمله ی شما در باره ی این نوشته از ابراهیم گلستان درست نیست: «نوشته آقای گلستان اتفاقاً خودبسنده و ساختارمند و چندلایه و پیچیده و زیرکانه، یعنی هوشمندانه است.» من فقط به دو نکته از متن اشاره کردم، کاری با اسطوره و غیره ندارم. 1- قیصر قداره بند نیست، انسان شریفی است که خواهرش را گاییده اند و برادرش را کشته اند. 2- نه ابراهیم گلستان نه هیچ کس دیگری حق ندارد خلاصه ی رستم و سهراب را به این مسخرگی بنویسد که او نوشته است. خلاصه داستان که تفسیر تازه ی اسطوره نیست.
اکبر سردوزامی / 09 October 2013
جمله ی بالا را دقیق تر می نویسم: تغییر دادن خلاصه ی رستم و سهراب در هیچ جای جهان تفسیر جدید از اسطوره ها نیست. برای تقسیر تازه ی هملت هیچ منتقدی حق ندارد خلاصه ی نمایشنامه ی شکسپیر را دگرگون کند. اول خلاصه را همان طور که هست می گویند بعد تفسیر تازه ی خود را ارائه می دهند.
چون جمهوری اسلامی پس از قیصر حاکم شده است و چون قیصر مذهبی است دلیل نمی شود این روزها همه ی کاسه کوزه ها را سر شخصیت قیصر خراب کرد. قیصر به عنوان یک فیلم در ساختار خودش هنوز هم کاملاً بی نقص است.
این را هم برای خوانندگان رادیو زمانه بگویم: رمان طوطی در ساختار خودش بی نقص است. تا جایی که یادم هست یکی از رمان های خوب است که در آن تجاوز به یک کودک خردسال ثبت شده است. یا اولین رمانی است که این کار را به خوبی انجام داده است.
اکبر سردوزامی / 09 October 2013
کاش آقای گلستان این ایده های بکر خود را نه در قالب کلمات که در قالب فیلم به تصویر می کشید تا قدری از عصبیت معمول در کلام ایشان خارج شود. پرخاشیدن به اسطوره ها هم از آن کارهای دن کیشوتی است و اتفاقاً چه برازنده ی نجیب زاده ی ماست که در *** خود در حومه ی لندن سر در گریبان کرده و به *** دل خوش میدارد.
مهدی / 09 October 2013
اکبر سردوزامی عزیز، میگویی ناموس قیصر را به باد دادند، برادرش را هم کشتند، پس او پاشنه کفشش را کشید که انتقام بگیرد. با منطق امروزی میگویم: به خواهر او تجاوز کردند، او چرا خونش به جوش آمد. برادرش را کشتند، مملکت مگر قانون نداشت؟ البته من معنی کنایی این تصاویر را میفهمم. بیانگر این مفهوم است: ناموس را به باد دادند. برادران ما را کشتند. اکنون وقت انتقام است. به پا خیز، کاری کن. خمینی در سخنرانیهای قبل از انقلابش مگر جز این میگفت؟ آلاحمد در نونالقلمش یا در جشن فرخنده یا در خانم نزهتالدوله مگر جز این میگوید؟ ابراهیم گلستان اتفاقاً در ژرفای متناش به این دینامیسم اشاره میکند. فقط یک نکته را اضافه میکند و مینویسد: قطبنما همراه ما نبود. پس بحث بر سر عمل قهرمان نیست. بحث بر سر جهتیابی قهرمان است. این یک. دوم اینکه به گمانم طوطی را با شب هول اشتباه گرفتهای. در شب هول نوشته شهدادی است که ملای مکتبخانه به یکی از شاگردهایش تجاوز میکند. در طوطی که رمان بسیار درجه یکی هم هست، کسی به کسی تجاوز نمیکند. یک مرد به بنبست میرسد. همین. اما آیا همین کافی نیست؟
حسین نوشآذر / 09 October 2013
آقای سردوزامی. شما که به واسطه چهار تا داستانی که نوشته اید به خود اجازه می دهید که به آقای گلستان فحش بدهید چگونه می خواهید از شاهنامه و رستم دفاع کنید؟ شما که متن آقای گلستان را نفهمیده اید و آن را «گس شعر» می دانید، چطور می خواهید از قیصر دفاع کنید؟ شما هنوز نمی دانید که گلستان یکی از اولین کسانی بود که از کیمیایی و فیلم قیصرش در برابر حملات منتقدان و به اصطلاح روشنفکران آن زمان دفاع کرد. هنوز هم بر سر عقیده اش هست و از این فیلم دفاع می کند و از غیبت آن در برنامه انجمن آسیایی نیویورک برمی آشوبد و این نامه را برایشان می نویسد. حسین نوش آذر درست می گوید. متن نامه گلستان، متنی پرصلابت و ویرانگرانه است و خواندن و درک درست آن از فهم شما خارج است.
پرویز جاهد / 10 October 2013
من فکر می کنم که جسارت ابراز عقیده کردن در برابر نامه ی گلستان بزرگ ربطی به آن 4 تا داستان نداشته باشد/ یعنی سردوزامی با پشتگرمی آن 4تا داستان از گلستان ایراد می گیرد؟ سردوزامی آنقدرها فخر نمی فروشد اصولن و ادبیات او هم خاص خودش است. او ادب رسمی را در نوشته هایش رعایت نمی کند و این عمدی ست، چون بعضی وقت ها به قول خود گلستان” لابد ادب از مرحله پرت است”. این را به گمانم حسین نوش آذر می دانسته که از ادبیات سردوزامی آشفته نشده در جوابیه اش.
در مورد قیصر هم ظاهرن تناقضی در حرف های گلستان به چشم می خورد که سردوزامی به آن اشاره کرده و به شخصه به ذهن خود من هم خطور کرد. گلستان در نامه فیلم قیصر را فیلم خوبی می داند که در جهت عدالت خواهی ست اما در این نوشته خود قیصر و شخصیت اش را لمپن و قداره کش و در ردیف شعبان و آن فاشیست هیتلری می نامد. این را البته حسین نوش آذر به جهت گیری نادرست قهرمان ربط داده و همردبف کرده با مثلن مردمی که از ظلم و دیکتاتوری زمانه به تنگ آمده بودند اما با یک “عدالتخواهی احمقانه” در دام و دامن آخوندها لغزیدند که درست هم به نظر می رسد.
پیمان / 10 October 2013
چند جمله برای خوانندگان رادیو زمانه:
دیروز زیر ِ کامنت آقای پرویز جاهد چند جمله ای نوشتم و مسئول این صفحه آن را حذف کرده است، که البته من روی صفحه ی فیس بوک تصویر همان چند جمله را گذاشته ام، و اگر مسئول این صفحه آن جمله های مرا نگذارد زیر کامنت آقای جاهد، روی سایتم هم می گذارم تا یادگاری بماند برای رادیو زمانه و آقای جاهد. همین جمله ها را هم اگر حذف کنند، به آن اضافه می کنم.
رادیو زمانه می تواند بالای این صفحه بنویسد ما جمله هایی را که دوست نداریم حذف می کنیم تا آدمی مثل من این جا چیزی ننویسد.
——————————–
آقای سردوزامی گرامی، شما در نظری که نوشته بودید، به آقای پرویز جاهد توهین کرده بودید. اسم ایشان را دگرگون نکنید و با لحنی آرامتر نظرتان را درج بفرمائید تا منتشر کنیم.
اکبر سردوزامی / 11 October 2013
آقای پیمان. من نگفتم چرا آقای سردوزامی جسارت پیدا کرده که در برابر نامه آقای گلستان ابراز نظر کند بلکه گفتم به چه حقی به خود اجازه می دهد که به آقای گلستان توهین کند. در مورد تناقضی که در حرف های آقای گلستان دیده اید، قطعا خود ایشان باید توضیح بدهند اما من شخصا تناقضی در حرف ایشان نمی بینم. با توجه به شناختی که از گلستان و دیدگاهش در این مورد دارم، می دانم که آقای گلستان، همیشه فیلم قیصر را به خاطر ساختار سینمایی خوبش و خون تازه ای که در رگ سینمای ایران جاری کرد ستایش کرده و همان زمان در نقدی هوشمندانه درباره آن نوشته است: «قیصر یک فیلم گیرا و شایسته توجه کامل است. اگر این فیلم در حد قریحه و استعداد سازندهاش ساخته شده بود، یک فیلم برجسته میشد. برجستگی کنونی فیلم در این است که کار یک قریحه کمیاب است. قریحهای که هنوز خود را به حد رشدی که شایستهاش است نکشانده است.» به گمان من، عدالتخواهی قیصر هم هیچ منافاتی با لمپن بودن و چاقوکش بودن اش ندارد. من نظراتم را در مورد فیلم قیصر، خیلی مفصل در همین سایت رادیوزمانه نوشته ام و اگر خواستید می توانید آن را این جا بخوانید:
«قیصر» و ظهور قهرمانان ستیزهجو و تیرهبخت:
http://archive.radiozamaneh.com/node/24281/
زیبایی شناسی قتل وخشونت در قیصر:
http://archive.radiozamaneh.com/culture/silver-screen/2013/02/16/24444?page=1/
پرویز جاهد / 12 October 2013
نمی دونم این آقای بهروز ایرانی چه خاطره ی بدی از آقای گلستان دارند و اصرار دارند ما بپذیریم آقای گلستان اینی نیست که هست..بهروز جان من شنمی دونم شما کی هستید یا نیستید..فقط میخوام بگم روشنفکر کشی..و ضد همنگری..در فرهنگ ما غالبه..شما نیم صدم آقای گلستان به این فرهنگ خدمت کنید اشکال نداره شرق زده بشید..جم کن این بار و بنه اتو..
آروین / 16 October 2013
میشود چیزی نوشت؟ اجازه هست؟
من که نثر آهنگین و زیبای آقای گلستان را در داستان مدو مه بسیار دوست می دارم (اگرچه حدود سی و شش سال پیش خوانده ام آنرا) در این رقعه به قول آقای گلستان نثر الماسگونی ندیدم . چند لایگی و چند بعدی و هنجار شکنی و شکافندگی هم که بعضی هموطنان در یادداشت هاشان عنوان کرده اند در آن نیافتم . شاید همانطور که آقایی اینجا به نامهربانی نویسنده باذوق و هنرمند اکبر سردوزامی را مخاطب قرار داده و او را دعوت به خاموشی کرده ، خطاب ایشان شامل حال اینجانب هم می شود و لابد سواد ما به آنجا ها نرسیده که این چند لایگی ها و شکافندگی ها و ستیهندگی ها را درست درک کنیم. نثر این «رقعه «» بیشتر به شیوه نگارش دههء 40 و به ویژه آل احمد شبیه بود که به عمد در مقالاتش از اصطلاحات آخوندی به وفور بهره می جست و اتفاقا این رقعه در مضمون هم بسیار نزدیک به خلقیات و روحایات و اعتراضات نقدگونه آل احمد بود که نژاد از دو سو داشت : فرهنگ آخوندی و کارآموزی در حوزه های حزبی و تئوریک حزب توده. نمونه اش همین ماجرای مزدک و عدل انوشیروانی و روستایی دادخواه که متون سطحی و ایدئولوژیک از نوع غربزدگی آل احمد به عینه آمده است. داستان لوث کردن اسطوره رستم و سهراب را هم به شکل مبتذلی که طرح شده است و داستان «نامردی رستم » و بی فکری او نسبت به زن و فرزند و به خصوص موضوع «خوابیدن رستم با دختر صاحبخانه » و « ذنب لایغفر» که همه اینها متأسفانه یاد آور برداشت و گزارش معلمان اخلاق منبری شیعهء اثنی عشریه بود و از نویسنده هنرمند و آگاهی چون ایشان بعید بود . جدا از این که نه داستان عدل نوشیروانی و قیام مزدکی و نه نامردی و حق ناشناسی یا فرزندکشی رستم هیچکدام به رقعه ایشان در باره فیلم قیصر ارتباطی نداشت و بسیاری حرفهای بی ارتباط دیگر هم در این نامه بود که البته بعضی شیفتگان و اسطوره سازان معاصر ایرانی سعی در تفسیر و تعبیر آنها دارند تا با حکم آقا تونمیفهمی شان دیگران را ساکت کنند. نه آقا این سبک نامه نوشتن به یک نهاد فرهنگی برای اعتراض به عدم حضور فیلم قیصر در شأن نویسنده فیلمساز مشهور نبود. امیدوارم به دوستان برنخورد.
در باره فیلم قیصر هم می توانستم چند کلمه بگویم که می گذرم. فقط عرض کنم که فاشیسم ارتباطی به فیلم قیصر ندارد . شخصیت قیصر هم بدذات و خبیث نیست. ماجرا هم سیاسی نیست و حتی طغیان برضد نظم اجتماعی هم نیست . فرهنگی ست و موتور محرک قیصر هم عواطف خانوادگی و غیرت خونی و خواهر و برادر دوستی و حفظ شرافت خانوادگی و اعاده حیثیت است.مسئله برای قیصر مثل رازی ست که می باید پوشیده بماند و نهاد عدالت جامعه نمی باید از آن آگاه شود و داستان از پرده به در افتد. مسئله نام مطرحاست یعنی آبرو. همان ارزشی که شاهنامه همواره روی آن تأکید دارد. نام . قیصر از نام خودش و نام فرمان و نام خواهر و خانواده اش دفاع می کند. . این واژه لمپن هم به نظرمن به جا نیست. بار ایدئولوژیک استالینیستی و توده ایستی دارد. اینها بچه های جنوب تهران بودند و محیط از آنان چنین شخصیت هایی می ساخت. به فاشیسم و آنارشیسم و اینجور حرف ها هم نمی شود وصلشان کرد ارتباطی هم به داخائو و آشویتس و این جور مناطق بیرون از فضای تاریخی فکری و فرهنگی ما ایرانی ها ندارند.
م.سحر / ۲۶ مهر ۱۳۹۲
م.سحر / 19 October 2013
…فیلمی که کیمیائی ساخت و من همان زمان به تحسین آمدم، که این شاید به شیوعش کمکی کرده باشد.
«نکته:تحسین آقای گلستان «شیوع »دهنده ست.
nader / 02 November 2013
Trackbacks