[گفتیم که هر جا جامعه باشد، سکسوآلیته هم هست و هر جا سکسوآلیته باشد، جامعه هم آنجاست.] به بیانِ دیگر، مسئلهی سکسوآلیته در عملکردِ کلیِ قدرت در جامعهی معاصر ما نقشِ مهمی بازی میکند. پیشتر اشاره کردم که یکی از تاثیراتِ رویکردِ تاریخی به سکسوآلیته این است که قدرتی که بر سکسوآلیته اِعمال میشود را تولیدگر بدانیم و نه منفی یا سرکوبکننده. استعارهی repression در معنای واپسرانی، از هیدرولیک (علمِ مطالعهی حرکتِ مایعات) میآید: سکسوآلیته را انرژیِ سیلآسایی میدانند که باید تحت کنترل قرار گیرد. رویکردِ تاریخی به سکسوآلیته – که من از آن جانبداری میکنم – بر تاثیرِ کنشها و گفتمانهای مختلفِ اجتماعیای انگشت میگذارد که تنظیماتِ جنسی را برمیسازند و به فعالیتهای تنانه معنا میبخشند و تعریفها را شکل میدهند و رفتارِ انسان را محدود و کنترل میکنند.
ردِ الگوی واپسرانی و سرکوب – که فوکو آن را «فرضیهی سرکوبکننده» مینامد – قطعا به این معنا نیست که همهی رژیمهای تنظیمِ جنسی، نیرو یا تاثیرگذاریِ برابری دارند. برخی از این رژیمها خشنتر و اقتدارگرتر و سرکوبگر از رژیمهای دیگر هستند. یکی از نتایجِ مهمِ این نگاهِ جدیدِ تاریخی به سکسوآلیته، ارزیابیِ کلِ دورهی ملکه ویکتوریا است. سنتا، این دوره را دورهی یکتایی در دوروییِ اخلاقی و طردِ جنسی میدانند. حالا روشن شده است که این ادعا بسیار گمراهکننده است. سدهی نوزدهم نهتنها شاهدِ پرهیز از سکس نبوده، که غرق در مسائلِ جنسی بوده است. سکسوآلیته در این سده، موضوعی پنهانی نبوده و بلکه آن را در رابطه با جنبههای مختلفِ زندگیِ اجتماعی به بحث میگذاشتند. هرچند، این بدان معنا نیست که دورهی ویکتوریایی را دورهای لیبرالمنش بدانیم. همانطور که پیشتر گفتیم، لواط در انگلستان تا سال ۱۸۶۱ مجازاتِ مرگ داشت. در این دوره، محدودیتهای سفت و سختی بر خودگردانیِ جنسیِ زنان قرار گرفته بود، و تمایزگذاری بین زنانِ محترم و گناهکار (باکره و جنده؛ مریمِ مقدس و مریم مَجدَلیه) به اوج خود رسیده بود. دورهی کنونی، گرچه برای همهی مناقشاتاش چارهای اساسی نیافته، اما از نظر خیلی از ما نسبت به آن دوره (که کمی بیش از ۱۰۰ سال از آن میگذرد) برتری دارد.
کنارگذاشتنِ الگوی سرکوب – در شکلِ خاماش – این فایده را دارد که ما را بر آن میدارد تا سعی کنیم مکانیسمهای واقعیِ قدرت را در عمل و در دورهای خاص بفهمیم. قدرت یک باشندهی تک نیست که گروه یا جنسیت یا دولت یا طبقهی خاصی آن را در اختیار داشته یا کنترل کند. بل، همانطور که شور میگوید «بیشتر شبیه یک فرآیند است تا یک ابژه»؛ نیروی منعطف و سیالی است که میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد و از طریق کنشها و روابطِ اجتماعیِ متفاوتی اجرا شود. اگر چنین رویکردی به قدرت داشته باشیم، باید تمامِ رویکردهای نظریِ دیگری را کنار گذاشت که مدعی هستند ارداهای غالب و تعیینگر همانا سکسوآلیته را شکل میدهد؛ خواه این اراده (همانطور که جامعهشناسی کارکردگرا میگوید) ارادهی جامعه باشد یا (همانطور که مارکسیستها یا نظریهپردازانِ ضدجهانیشدن میگویند) ارادهی «سرمایهداری» یا «نئولیبرالیسم» یا (همانطور که برخی از فمینیستها مطرح میکنند) «پدرسالاری» یا «مردها» باشد یا (همانطور که نظریهپردازهای کوئیر معمولا اشاره میکنند) «دگرجنسگراهنجاری» (heteronormativity) یا دوتاییگراییهای جنسی (sexual binarisms). قدرت فقط از طریق یک مکانیسمِ کنترل عمل نمیکند؛ بل از طریق مکانیسمهای پیچیده و همپوش – و اغلب متناقضی – عمل میکند که سلطه و مخالفتها (اپوزیسیونها)، فرمانبرداری و مقاومتها، تنظیم و عاملیت را تولید میکند.
معنای اینکه «قدرت چندبُعدی است» این است که سوژگانیها در کانونِ سکسوآلیته، پیچیده و بالقوه تقسیمشده هستند؛ چون افراد با گفتمانها و نیروهایی که به آنها مربوط میشود، در مراوده هستند. هویتهای فردی را تلاقیِ دستهای از پویشهای اغلب متخاصم شکل میدهد: پویشهای طبقه و جنسیت و قومیت و نژاد و دیگر تاثیراتی نظیر ملیت و دین و جغرافیا و سن و نسل و توانیِ جسمی و ناتوانیِ جسمی. گفتمانهای چندگانهی جنسیای که نیازها و امکانهای ما را برآورده میسازند، این پویشها را شکل داده و از نو به ریختی دیگر درمیآوردند.
تاثیرِ درهمبافته و متقابلا نیروبخشِ شکلهای گوناگونِ قدرت و سلطه بر سکسوآلیته، اولینبار توسط فمینیستهای سیاهپوست در دههی ۱۹۸۰ شناسایی شد که روشن گشت تحلیلِ فمینیستیِ سفیدپوست نمیتواند از تجربیاتِ همهی زنها بگوید. به همین نحو، روشن شد که نظریهی اولیهی آزادیِ همجنسگرایی (gay liberationist) قادر نبود جوابگویِ همهی مسائلِ تنوعات جامعهی همجنسگرا باشد. همانطور که نَش اشاره میکند، نیروی این نقدها در این بود که این واقعیت را برجسته ساختند که «هویت، پیچیده است، که سوژگانی، آشفته است، و اینکه شخصیت با بُردارهای قدرت گرهای کور خورده است». اما این بینشها فقط میتواند آغازی برای تحلیل باشد. چالشِ واقعی آن است که راههای گوناگونی را فهمید که این «آشفتگی » در زندگیِ روزمره عمل میکند. روشنتر بگویم: میخواهم به سه بُردارِ قدرت نگاهی بیاندازم، به طبقه، جنسیت، نژاد.
یک. طبقه
تفاوتهای طبقاتی در تنظیمِ جنسی، منحصر به دنیای مدرن نیست. در جامعهی بردهداریِ رُمِ پیشامسیحی نیز، استاندههای اخلاقی نسبت به جایگاهِ اجتماعیِ افراد متفاوت بود. سنکایِ کهنسال مینویسد «پَستبودن (یا همان منفعلبودن) مایهی ننگِ آزادمَرد است، اما [پَستبودن] پایبندیِ مطلقِ برده به ارباباش است، و اجابتکردن [خواستهی دیگران] وظیفهی اخلاقیِ آزادمرد [یا شهروند] به شمار میرود». چیزی که در دنیای باستان حقیقت به شمار میرفت، امروزه عمیقا مسلم و بدیهی تلقی میگردد. (توسط فوکو) گفته شده است که ایدهی «سکسوآلیته» ضرورتا ایدهای بورژوایی است که بهعنوان یکی از جنبههای خودتعریفیِ طبقه، علیه اشرافسالاریِ منحط و «بیاخلاقیِ» شایعِ طبقاتِ کارگر (lower orders) در سدههای هجدهم و نوزدهم ایجاد شد. ایدهی سکسوآلیته، نظامِ استعمارگرِ باورهایی بود که میخواست حکومت را متناسب با تصورِ خودش شکل دهد. استاندهی آبرومندِ خانواده و زیستِ خانگی، با تفکیکِ روزافزونِ نقشهای مردانه از زنانه، تمایزِ فزایندهی ایدئولوژیک بین زندگیِ خصوصی و زندگیِ عمومی، و دغدغهی سیاستگذاریِ اخلاقی و بهداشتیِ سکسوآلیتهی غیرازدواجی و غیردگرجنسگرایانه، بدل به هنجاری شده بود که همهی رفتارها را با آن میسنجیدند. اسکیگز میگوید «محترمبودن» همیشه یک نشانه و مسئولیتِ طبقاتی بوده است.
البته این بدان معنی نیست که همه یا حتی اکثرِ رفتارها با این هنجار مطابقت داشتند. شواهدِ زیادی در دست است که رفتارِ طبقاتِ کارگر همچنان نسبت به رفتارِ طبقاتِ متوسط شدیدا ارتجاعی بود، و قوانین و آیینهای پیچیدهی خودش را تولید میکرد. با این همه، الگوهای جنسیای که در سدهی بیست و یک وجود دارد، محصولِ مبارزهی اجتماعی است و طبقه در این مبارزه همچنان یک مولفهی ضروری به شمار میرود. شگفتآور نخواهد بود که این مبارزه منجر به الگوهای متمایزِ طبقاتیِ زیستِ جنسی شده باشد. نمونهی (۱۸هزار نفری) امریکاییِ کینزی در دههی ۱۹۴۰ بیانگر این است که چه در استمنا و همجنسگرایی و سکسِ دهانی و معاشقه و چه در حشر و نشر با تنفروشان و سکسِ پیشاازدواجی و وراازدواجی یا «اطفای کاملِ جنسی»، الگوهای متفاوتِ طبقاتی در بین مردان بسیار مهم بوده است. کینزی میگوید برای زنان اما تفاوتهای طبقاتی سهمِ نسبتا کمی بازی میکند: ایدئولوژیِ سن و جنسیتیِ آنها عاملِ مهمتری در شکلگیریِ رفتار بود.
با این همه، امروزه دشوار میتوان مانند کینزی نسبت به رابطهی زنان و طبقه بیتوجه بود. هنجارها و رفتارهای جنسیِ زنان (بهعنوان پاسداران و ضمانتکنندگانِ استاندههای شرافت و محترمبودن در طول سدهها) همیشه از صافیِ طبقاتی عبور کرده و تعریف شده است. بهرغمِ فرسایشِ تدریجیِ مرزهای طبقاتی، آثار اسکیگز و دیگران حاکی از اهمیتِ پیشفرضهای طبقاتی در تعریفکردنِ سکسوآلیتهی زنان و بهویژه سکسوآلیتهی زنانِ طبقهی کارگر است. شگفتآور نخواهد بود که ادبیات پُر است از انگارههای روابطِ مردان با زنان (و همچنین مردان با مردان، و زنان با زنان) که در آن انگارهها طبقه و قدرت و تخیلاتِ جنسی و تمایل جنسی بهطرز پیچیدهای در هم بافته شدهاند.
دو. جنسیت
همانطور که دیدیم، طبقه یک مقولهی تمایزبخش است. طبقات شاملِ مردان و زنان میشوند، و تفاوتهای طبقه و جایگاه ممکن است فحواها و معناهای یکسانی برای زنان و مردان نداشته باشند. جنسیت یک تقسیمبندیِ قاطع و سخت است. شماری از نویسندگانِ فمینیست، توضیحدادنِ تفاوتِ جنسی را برای توضیح ستمدیدگیِ زنان ضروری میدانند. سکسوآلیته صرفا بازتابدهندهی ساختارها و حفظِ روابط قدرت بین زنان و مردان نیست، بل بنیادی برای آن است. در اینجا آشکارا رابطهای نزدیک بین سازمانِ جنسیت و سازمانِ سکسوآلیته میتوان یافت. سکسوآلیته در جهانی برساخته شده است که شدیدا جنسیتی است. در همان حال اما نمیتوان سوژگانیهای جنسی را صرف از جنسیت مشتق دانست. چون با این کار به جنسیت، اهمیتی پیشینی میدهیم و پیچیدگیها و ظرافتهای سازمانِ اجتماعیِ سکسوآلیته را نفی میکنیم.
با این همه، الگوهای سکسوآلیتهی زنان بهناگزیر محصولِ قدرتِ ریشهدارِ تاریخیِ مردان است، قدرت در تعریفکردن و مقولهبندیِ چیزی که ضروری و تمایلپذیر است. رازیلین کوارد گفته است «زن بودن بهطور مداوم موردِ بررسی و موشکافی قرار میگیرد. … تمایلِ زنانه، برای کلِ ساختارِ اجتماعی امری ضروری است. شگفتآور نخواهد بود که میبینیم تمایل زنانه اینچنین مبهم است و اینچنین دنبال میشود و بهوفور قالبی نو میگیرد و از نو تدوین میشود».
و البته تمایل زنانه هنوز هم از سوی مردان دنبال میشود، از نو قالب میخورد و از نو تدوین مییابد. همانطور که ریچارد دایر گفته است، سکسوآلیتهی مردان تقریبا شبیه هوا است: «هوا را میکشی داخل ریهها، اما از این عمل چندان آگاه نیستی». ما از طریق مفاهیمی که سکسوآلیتهی مردانه برساخته است به دنیا نگاه میکنیم؛ برای همین وقتی به سکسوآلیتهی مردان هم نپردازیم، داریم از درون چهارچوبِ ارجاعیِ آن به دنیا میپردازیم.
این چهارچوب البته نتیجهی چیزی بیشتر از احتمالهای زیستشناسی یا ناگزیریهای تفاوتِ جنسی است. این چهارچوب را در طول تاریخ یک سازمانِ ویژهی سکسوآلیته و جنسیت برساخته است که کانِل آن را «نظمِ جنسیت» مینامد. الگوهای تغییریابندهی مردانگی در شکلهای هژمونیک و فرعیاش، و همچنین زنانگی با الگوهای متنوعاش، این نظم را برمیسازند. مردانگی و زنانگی، اصطلاحهایی نسبی هستند، که فقط از طریق وجودِ دیگری معنا مییابند. این یعنی، روابطِ دوتایی مردانگی و زنانگی و برتریدادنِ دگرجنسگرایی، تعریفهای ناگزیرِ هنجارین از سکسوآلیته را برمیسازند.
این برتریدادن اغلب تحتِ عناوینی چون «دگرجنسگرایی اجباری»، «دگرجنسگرایی نهادیشده»، «ماتریسِ دگرجنسگرا»، «پیشانگاشتِ دگرجنسگرایانه» و «دگرجنسگراهنجاری» نظریهپردازی شده است؛ این عنوانها مواضعِ نظری و سیاسیِ متفاوتی را بازتاب میدهند، اما همگی به یک نکتهی کلیدی اشاره دارند. سکسوآلیته از راههای پیچیده و درهمتنیدهای، به ساختاریافتنِ جنسیت گره خورده است، و هر دو نیز به هنجارِ دگرجنسگرا گره خوردهاند. دوتاییِ مردانگی و زنانگی، و دوتاییِ دگرجنسگرایی و همجنسگرایی (که در این دوتاییها، اصطلاحهای اولی یعنی مردانگی و دگرجنسگرایی، غالب و تعریفکننده هستند) هنوز هم در دنیای معاصرِ ما جایگاهِ سوژههای جنسی را تعیین میکنند و تمایلِ جنسی را سازمان میدهند تا زنان را تابع و متخلفان از هنجار دگرجنسگرا را حاشیهنشین سازند.
هرچند، اشتباه خواهد بود اگر این ساختار را سَنگشده یا چالشناپذیر دانست. قانون، پزشکی، و حتی عقایدِ عامه عمیقا متناقض هستند و در طول زمان تغییر میکنند. تا پیش از سدهی هجدهم، سکسوآلیتهی زنان را سیریناپذیر و همهچیزخور میدانستند. در سدهی نوزدهم، اقدامی پایدار صورت گرفت تا مردم را آگاه سازد که زنانِ محترم سکسوآلیتهی زنانه ندارند. در اواخر سدهی بیستم، نگرشی عمومی به سکسوآلیتهی زنانه بود و آن را همیارِ همهی شکلهای مصرفگرایی میدانستند. در دورههای مختلف، برداشتهای مختلفی از سکسوآلیتهی زنان شده است: چیزی خطرناک، منبعِ بیماری، (در عصرِ علمِ بهنژادی) ابزاری برای انتقالِ ارزشهای ملی، (در مباحثاتِ آموزشِ جنسی) پاسدارِ پاکیِ اخلاقی، و در مباحثاتِ آزادی جنسی و رواداری در دههی ۱۹۶۰ و پس از آن در کانونِ توجه بوده است. وابستگیِ اقتصادی و اجتماعی، قدرتِ مردان جهت تعریفکردن سکسوآلیته، محدودیتهای ازدواج، مسئولیتِ بازتولید و خشونتهای مردانه علیه زنان، سکسوآلیتهی زنان را محدود ساختهاند. در همان حال، این تعریفهای متناقض اغلب فرصتی برای زنان ایجاد کردهاند تا نیازها و تمایلهای خود را مشخص کنند. از اواخرِ سدهی نوزدهم، فضاهای پذیرفتهشده برای خودتعریفی، بهسرعت گسترش یافت و نهتنها لذت در ازدواج راه یافت بل شکلهای غیرازدواجی و غیرتولیدمثلیِ دگرجنسگرایی نیز نسبتا پذیرفته شد. همانطور که وانس میگوید، عزیمتِ اندیشهی مردمی از «جایگاهِ زنِ «خوب»» (مانند لزبینیسم، و دگرجنسگراییِ بیقید و بند و غیرسنتی) هنوز هم برانگیزاننده و توجیهکنندهی تخلف و خشونت است.
الگوهای برتریِ مردانه، هنوز از بین نرفتهاند. در همان حال، تغییراتِ واقعیِ سدهی گذشته و تاثیرِ دیرپایِ فمینیسم شهادت میدهند که این الگوها نه ناگزیر هستند و نه تغییرناپذیر. شواهدِ بسیاری برای «گرایشهای بحرانزده» در مردانگیِ هژمونیک و دگرگونیهای عمدهای در وضعیتِ زنان وجود دارد. که هر یک از آنها در مفهومسازیهای تغییریابنده از سوژگانیهای جنسیِ مردانه و زنانه بازتاب یافتهاند.
سه. نژاد
مقولههای طبقه و جنسیت با مقولههای قومیت و نژاد، تلاقی دارند. تاریخدانهای سکس، در گذشته نیز مقولهی نژاد را لحاظ میکردند، اما آن را درونِ چهارچوبِ از-پیش-موجودِ خودشان قرار میدادند. برای همین، مُدلِ تکاملیِ سکسوآلیته را نظریهپردازانی در اواخرِ سدهی نوزدهم پیش کشیدند تا شخصِ غیرسفیدپوست («وحشی») را در ردهی تکاملیِ پایینتر از سفیدپوست و نزدیکتر به طبیعت قرار دهند. این نگاه حتی در نوشتههای نسبیگراهای فرهنگی و ظاهرا لیبرالِ انسانشناسها (مثل مارگارت مید) نیز موجود بود. یکی از جاذبههای زندگیِ ساموآیی (در اقیانوسیه) این بود که ساموآییها در مقایسه با امریکاییهای معاصر، از محدودیتها رهاتر بودند و به طبیعت نزدیکتر. اسطورهای مانا که در دو سدهی گذشته در گفتمانهای نظری و مردمی مطرح شده، سیریناپذیریِ نیازهای جنسیِ مردمِ غیراروپایی بوده و تهدیدی که آنها پیوسته برای خلوصِ نژادِ سفیدپوست دارند. ترس از شقکردنِ همیشگیِ مردانِ سیاهپوست و استثمارِ زنانِ سیاهپوست برای خدمترسانی به اربابانِ سفیدپوست، در جامعهی بردهداریِ جنوبِ امریکا و در سدهی نوزدهم رواج داشته و روابطِ سیاه-سفید را در سدهی بیستم شکل داده. در آپارتایدِ افریقای جنوبی، ممنوعیتهای «قانونِ ازدواجِ مختلطنژادی» و بخش ۱۶ «قانونِ بیاخلاقی» تعبیه شده بودند تا مانع از ازدواجِ سفیدها با دیگر نژادها شوند. همینکه رژیمِ آپارتاید سعی کرد تا با شکلدهیِ دوبارهی شکلهای خود، به بحرانِ آپارتاید در دههی ۱۹۸۰ پایان دهد، اولین رکنی که در این آپارتاید حذف شد دقیقا همین قوانین بودند. در نتیجه، گروههای راستِ افراطی، که میگفتند اگر این قوانین برداشته شود آنگاه کلِ عمارتِ آپارتاید فروخواهد ریخت، رژیم را سخت به بادِ انتقاد گرفتند. و البته معلوم شد که همینگونه است.
در سطحِ جهانی، باور به برترینشینیِ هنجارهای اروپایی شاید عمدتا در دغدغهی وسواسگونهی غرب با انفجارِ جمعیتیِ جهانِ سوم دیده شود؛ که منجر به اقدامهای گوناگونی از سوی عاملیتهای پیشرفت و نیز مقاماتِ محلی شد تا الگوهای غربیِ کنترلِ زاد و ولد را تحمیل کنند، که گاهی نتایجِ مصیبتباری در بومشناسیِ زندگیِ اجتماعی ایجاد شد و نامتعادلاش ساخت. نکتهای که از این بحث میتوان گرفت این است که نگرشهای مدرن به کنترلِ زاد و ولد، هم ریشه در تمایلِ زنان به محدودکردنِ باروری خود دارد و همچنین در سیاستِ بهنژادی و «برنامهریزی خانواده»، که هدفاش بقا و متناسبکردنِ نژادهای اروپایی بود. مولفههای این بهنژادی، دیرزمانی در فعالیتهای روزمره باقی ماند. در دههی ۱۹۸۰ در اسرائیل، خانوادههای یهودی در مقایسه با خانوادههای عرب، کمکهزینههای بالاتری برای بچهداری میگرفتند، در حالی که در انگلستان، داروهای خطرناکِ ضدبارداری را منحصرا به زنانِ سیاه و بسیار فقیر تزریق میکردند. یکی از مطالعات نشان داده است که جزوههای کنترلِ زاد و ولد در کلنیکهای برنامهریزیِ خانواده که به زبانهای آسیایی نوشته شدهاند بیشتر از جزوههای انگلیسی بوده است.
پشتِ تمامِ این نمونهها، تاریخی دراز از مواجههی بین کشورهای امپراتوری و مردمِ مستعمره قرار دارد، که الگوهای اروتیکِ مستعمرهها بهعنوان «دیگر» و پَست برساخته شده بود. این فرآیند، در مجموعهای از کنشها به صورتِ قانون تجلی یافت؛ از قوانینِ مهاجرت گرفته تا تبلیغات کنترلِ زاد و ولد، از نگرشهای پزشکی گرفته تا آسیبدانستنِ الگوهای متفاوتِ زندگیِ خانوادگی در روانشناسی و جامعهشناسی. همانطور که استولر میگوید، از طریقِ مواجههی استعماری بود که «دستورِ نژادیِ ضمنیای در رژیمهای فرهنگِ بورژوازی تضمین شد». ایدههای غربیِ خلوصِ نژادی و فضیلتِ جنسی (یعنی هنجارهای سکسوآلیتهی سفیدپوست) عمدتا با ردِ «دیگریِ» استعمارشده برساخته میشد. همانطور که خودِ جوامعِ غربی دارند کمتر و کمتر هژمونیک میشوند و بیشتر و بیشتر دارند از نظر نژادی مختلط میشوند و در سالهای اخیر نیز شاهدِ نرخِ بالایی از مهاجرت به غرب بودهایم، لیبرالیسمِ ظاهریِ شماری از کشورهای اروپایی سخت به چالش کشیده شده است؛ چون حالا گمنامیِ «دیگری» تبدیل به چهرهی همسایه شده است؛ یعنی تهدیدِ بالقوهی جنسی و همچنین فرهنگی. میزانِ بالایی از اختلاط جنسی در میانِ نژادها و قومهای مختلف در کشورهای مانند انگلستان، بیانگر این است که آن چیزی که گیلوری تحتِ عنوان شکلهای تازهی «اجتماعیدن» (conviviality) مطرح میکند، دارند معناهای تفاوت و قدرتِ نژادپرسی را دگرگون میسازند.
***
مقولههای نژاد و جنسیت و طبقه را شاید بتوان در سطحِ تحلیلی از یکدیگر جدا کرد، اما آنها در زیستِ ما از یکدیگر جداشدنی نیستند. اقلیتهای قومیای که بیشتر از اقلیتهای دیگر در معرضِ کنشهای نژادپرستی قرار میگیرند، معمولا جزوِ طبقههای کارگر یا فقیر هستند، و از نظر اجتماعی به شیوههای گوناگونی محروم هستند، در حالی که تعریفِ عضویت در یک گروهِ قومی میتواند اغلب وابسته به اجراکردنِ موفقِ جنسیت و اجراکردنِ موفقِ مشخصههای جنسی باشد. قدرت، بهطرز ماهرانهای از طریق مجموعهای پیچیده از کنشهای درهمتنیده عمل میکند. در نتیجه، ایجادِ چالشهای سیاسی برای شکلهای ستمگر، پیچیده و گاه متناقض هستند. بنابراین، سیاستِ جنسی نمیتواند یک شکلِ تک و تنها از فعالیت باشد. سیاستِ جنسی در شبکهای کلیِ از تناقضها و ضدیتهای اجتماعیای گرفتار آمده است که دنیایِ مدرن نام دارد.
با این همه، نکتهی مهمی را میتوانیم از این بحث بیرون بکشیم. به جای اینکه سکسوآلیته را کلیتی متحد و یکپارچه بداینم، باید شکلهای مختلفی از سکسوآلیته را تصویق کنیم: در واقع سکسوآلیتههای زیادی وجود دارد؛ سکسوآلیتههای طبقاتی، سکسوآلیتههای جنسیت-محور، سکسوآلیتههای نژادیشده و سکسوآلیتههای مبارزه و انتخاب.
«ابداع سکسوآلیته»، رویدادِ تکینی نیست که در گذشتهای دور گم شده باشد. بل فرآیندِ پیوستهای است که ما در آن هم عمل میکنیم و هم رویمان عمل میشود؛ هم ابژهی تغییر هستیم و هم سوژهی تغییر. ما هم تاریخِ جنسی را میسازیم و هم برساختهی سکسوآلیته و شکلهای قدرتی هستیم که سکسوآلیته را در دامِ خود انداختهاند.
ادامه دارد
آنچه خواندید ترجمه بحش دیگری از کتاب “سکسوآلیته” (امور جنسی) اثر جفری ویکس بود. مشخصات اصل انگلیسی کتاب:
Jeffrey Weeks: Sexuality, 3rd ed., New York and London: Routledge 2010
بخشهای پیشین:
فصل یکم: زبانهای سکس
فصل دوم: ابداع سکسوآلیته
با سلام. ممنون از ترجمه. به شدت این کتاب را دنبال می کنم. منتظر بخش های بعدی اش هستم
fateme ekhtesari / 27 September 2013
ارشیو صوتی شما درباره همین کتاب و دیگر مباحث اندیشه وتاریخ کجای سایت است مثلا همین کتاب را بصورت صوتی هم دارید و کلا مباحث فلسفی و تاریخی را بصورت کتاب صوتی از کجا دانلود کنیم بعضی ها نمیتوانند کتاب بخوانند و کتاب صوتی هم نیاز است ایا این مقالات اول برنامه صوتی بودند یا از اول مقاله بودند
هومن / 10 October 2013