شعر و داستان زمانه

 

در «زمانه»، در ادامه سنت سالیان پیش، صفحه‌ای گشوده‌ایم که به ادبیات خلاق اختصاص دارد.

از نویسندگان و شاعران دعوت می‌کنیم یکی از اشعار/ یا داستانی کوتاه یا فرازی از یک داستان بلندشان را به انتخاب خودشان برای انتشار در این صفحه در اختیار ما قرار دهند. بسی نیکوست که اثر را با صدای آفریننده آن بشنویم. پس خواهش می‌کنیم در صورت امکان متن با فایل صوتی همراه گردد.

در این مورد لطفا با بخش فرهنگ زمانه تماس بگیرید.
culture (at) radiozamaneh.com

نام من طاهر است. نام شهری که در آن زندگی می‌کنم، کرج است. نام شهری که از آن می‌آیم،...

در شعر این شاعر آمریکایی منظره و معنویت در هم گره می‌خورند، طبیعت و مرگ به هم متصل می‌شوند...

چه بود آن چه ما نباید می‌گفتیم/چه کسی اکنون می‌تواند به یاد آردش-/چیزی از ناراستیِ جهان، چیزی از آن...

مسعود کدخدایی - زنان در داستان‌های آندرسن مالک هیچ چیز نیستند. اگر نوازش می‌شوند، برای این است که خریده...

وقتی دوازده سالم بود، خیلی اتفاقی، عیب را پیدا کردم. هیچ نمی دانستم که آن عیب این همه بزرگ و مصیبت بار...

آیا می‌توان داستان شیخ صنعان و دختر ترسا را از دریچه چشم یک زن کنشگر نوشت؟ ربط آن به...

جواد موسوی خوزستانی − بخش چهارم نامه دختر تَرسا به عطارنیشابوری. خوانش داستان «شیخ صنعان و دختر تَرسا» از...

برج ساعت، خنجری بود که در قلب قصبه فرونشسته بود. همان سال که برج را برافراشتند، جنگ درگرفت.

نخستین اثر انگین ترکگلدی در یک جهان تمثیلی، روایتگر دوران پیامبران دروغین در جامعه‌ای زمینگیر است که خردمندانش در...

بازجو گفت: «چارقاچت می‌کنم، هر تکه‌ت را می‌ندازم یک سر شهر...» من چشم‌بند داشتم. اگر هم نداشتم، نمی‌توانستم ببینمش....

شعری درباره خودسوزی نیوشا فرهی در اعتراض به حضور خامنه‌ای در سازمان ملل، با تکیه بر خودسوزی دختر آبی...

سر همین چارراه یک موتور زده بود به دو پسر که داشتند بدو وسط چراغ سبز می‌دویدند آن ور...

بعدازظهری که دو تا از خواهران بسیج، سراغ زینب را گرفتند، سرهنگ شستش خبردار شد که باید کاسه‌ای...

زنی سالمند که با عصایی از چوب بلوط، آرام راه می‌­رفت، ایستاد و گفت: «ژاله بیدار شدی؟» میدان ژاله...

صدای زوزه‌ش هنوز تو گوشمه… قبل کشیدن ماشه چشامو بستم… وقتی زدم شنیدم پرت شد و تِپی خورد زمین…

اگر این سرب‌ها و آتش‌ها بگذارند / تو را خواهم بوسید / اگر این دودها و خاکسترها بگذارند /...

اگه فروشنده نباشی همه می‌افتن تو خطّ‌ِ تجاوز و دروغ؛ که فقط وقتی فروشنده‌ای، آزادی؛ که فقط کافی‌ئه مشتری...

در سکوت بی‌قواره‌ی این نیم روز نیمه ابری، می‌شنوم خش خش قدم‌های خودم را. عاصی از تلخ‌کامگی‌های روزگارم و...

به‌خاطر زبان مادری آوارە شدیم. / و اکنون مادرم / کبوتر خونین‌بال خاورمیانە است؛/ نە آسمانی برای پرواز دارد...

جواد موسوی خوزستانی – این داستان تقدیم می‌شود به انسانی شریف که پس از تحمل چند دور عمل جراحیِ...