جنگ جهانی دوم موجب شد الگوهای روابط جنسیتی و امور جنسی به شدت متزلزل شود، و به طور موقت موقعیت اروتیک جدیدی را برای نمود همجنسگرایی به وجود آورد.

ww2_waves_metalworkers_1943_800

جنگ میلیون‌ها مرد و زن جوان – که هویت جنسیشان قبلا شکل گرفته بود – را از خانه‌ها و روستاها و شهرهای کوچک و محیط‌های دگرجنسگرایانه در کانون خانواده بیرون کشید و به موقعیت‌های تک‌جنسیتی (موقعیت‌های تفکیک جنسیتی شده) کشاند، موقعیت‌هایی مثل GIS و WACS و WAVES، در همخانگی‌های هم‌جنسی زنان کارگر که برای جستجوی کار آمده بودند.

 سرمایه‌داری شرایط مادی‌ای را ایجاد کرده تا تمایل همجنسگرایانه خودش را به عنوان مؤلفه اصلی زندگی برخی از افراد بروز و نمود دهد؛ حالا، جنبش‌های سیاسی ما خودآگاهی خود را تغییر می‌دهند و شرایط ایدئولوژیکی را ایجاد می‌کنند تا امر انتخاب [برای داشتن زندگی‌ای با هویت همجنسگرایانه] را برای مردم راحت‌تر سازند.

[WAVES که اختصاری برای عنوان نظامی Women Accepted for Volunteer Emergency Service است، بخشی از نیروی دریایی ایالات متحده آمریکاست که برای اولین بار برای خدمت در جنگ جهانی دوم و به سال ۱۹۴۲ تاسیس شد. «ویوز» به مفهوم «امواج» مخفف عنوان نظامی «زنان داوطلب پذیرفته شده برای خدمات اضطراری» است. پذیرش زنان در میان نیروهای نظامی پیش از جنگ جهانی دوم معمول نبود. به زنانی که به عنوان داوطلب به نیروی «ویوز» می‌پیوستند اجازه داده می‌شد که پس از جنگ در نیروی دریایی استخدام رسمی شوند. WACs که مخفف Women’s Army Corps است نیز در سال ۱۹۴۲ به عنوان نهادی زنانه برای کمک به نیروهای نظامی زمینی تاسیس شد. به زنانی که داوطلب همکاری با شاخه نیروی زمینی ارتش ایالات متحده آمریکا در جنگ جهانی دوم می‌شدند نیز قول استخدام رسمی پس از جنگ داده می‌شد. در جنگ جهانی دوم GI عنوانی غیر رسمی برای سربازان ارتش ایالات متحده آمریکا بود که در میان آن‌ها، زنان نیز حضور داشتند.].

جنگ میلیون‌ها مرد و زن را از موقعیت‌هایی که دگرجنسگرایی در آن‌ها هنجار غالب بود، رها کرد. این امر، برای زنان و مردانی که قبلا [از نظر هویتی] همجنسگرا بودند، فرصتی برای ملاقات با افرادی مثل خودشان بود. دیگران نیز به‌خاطر آزادی موقتی‌ای که جنگ ایجاد کرده بود، امور جنسی را کاویدند و توانستند همجنسگرا شوند.

cUphxQF96qj9w59415KnW4zQo1_500

جنگ جهانی دوم میلیون‌ها مرد و زن جوان را از خانه‌ها و روستاها و شهرهای کوچک و محیط‌های دگرجنسگرایانه در کانون خانواده بیرون کشید و به موقعیت‌های تفکیک جنسیتی شده)کشاند. . این امر، برای زنان و مردانی که قبلا [از نظر هویتی] همجنسگرا بودند، فرصتی برای ملاقات با افرادی مثل خودشان بود. دیگران نیز به‌خاطر آزادی موقتی‌ای که جنگ ایجاد کرده بود، امور جنسی را کاویدند و توانستند همجنسگرا شوند.

مردان و زنان همجنسگرای دهه ۱۹۴۰، پیشگام بودند. تصمیم آن‌ها برای کنشیدن بر اساس تمایل جنسیشان، شالوده خرده‌فرهنگ شهری مردان و زنان همجنسگرا را شکل داد. سراسر دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، خرده‌فرهنگ همجنسگرا رشد کرد و ثبات یافت، چنان که مردم دست به آشکارسازی زدند و توانستند نسبت به گذشته آسوده‌تر مردان و زنان همجنسگرای دیگر را پیدا کنند. روزنامه‌ها و نشریات مقاله‌هایی منتشر کردند که زندگی همجنسگرایی مردانه را توصیف می‌کرد. صدها رمان ادبی با موضوعات لزبینی منتشر شدند. روان‌کاوها از این شاکی بودند که بیماران همجنسگرای مردانه چه آسوده شریک جنسی پیدا می‌کنند؛ و خرده‌فرهنگ همجنسگرای مرد دیگر فقط در شهرهای بزرگ پیدا نمی‌شد. مشروب‌خانه‌های همجنسگرایانه مردانه و زنان در جاهایی مثل ورچستر و ماساچوست و بوفالو و نیویورک وجود داشت؛ در کلمبیا، کارولینای جنوبی، و دی‌موین آیووا. زندگی همجنسگرایانه دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تبدیل به یک پدیده‌ای در سراسر کشور شد. تا لحظه خیزش استون‌وال در شهر نیویورک در سال ۱۹۶۹ (رویدادی که جنبش رهایی همجنسگرایی را شعله‌ور ساخت)، شرایط ما به هیچ وجه شرایط سکوت و نامشهودی و انزوا نبود. جنبش کلان و ریشه‌دار رهایی‌بخش‌توانست یک‌شبه شکل بگیرد، دقیقاً به این خاطر که اجتماعات همجنسگرایان از قبل وجود داشت.

گرچه اجتماع همجنسگرایان پیش‌شرط چنین جنبش کلانی بود، سرکوب مردان و زنان همجنسگرا نیز نیروی محرکه‌ای بود که بر تشکیل جنبش و به وجود آمدن آن تأثیر داشت. همین‌که این خرده‌فرهنگ همجنسگرایان در دوره پس از جنگ جهانی دوم گسترش یافت و مشهودتر شد، ستم و سرکوب همجنسگرایان به‌دست دولت شدیدتر گشت و نظام‌مندتر و شامل‌تر شد. در دوره مک‌کارتی، راست‌ها «منحرفان جنسی» را مجازات کردند. آیزنهاور ممنوعیت کاملی برای استخدام مردان و زنان همجنسگرا از سوی دولت فدرال و پیمان‌کارهای دولتی تصویب کرد. تصفیه همجنسگرایان از ارتش نیز سریعاً انجام شد. اف‌بی‌آی دوربین‌های زیادی در مکان‌های گردهم‌آیی‌های همجنسگرایان و سازمان‌های همجنسگرایان (نظیر «دخترهای بیتیلیس» Daughters of Bilitis و «انجمن متاچین» the Mattachine Society) نصب کرد. دفاتر پست نیز ردیاب‌هایی در مکاتبات همجنسگرایان قرار می‌دادند و مدارک فعالیت همجنسگرایانه را به کارفرماها می‌فرستادند. پلیس اخلاق به خانه‌ها می‌ریخت، همجنسگرایان را از مشروب‌خانه‌ها بیرون می‌کرد، مردان همجنسگرا را در محل‌های عمومی دستگیر می‌کرد، و مردم را تحریک می‌کرد تا همجنسگرایان را آزار دهند و به «شکار» همجنسگرایان همچون شکار «جادوگران زن» دوران انگیزیسیون بپردازند. به محض این‌که امکان همجنسگرابودن کسی افزایش می‌یافت، وی در معرض خطر قرار می‌گرفت که توجه‌اش همجنسگرابودن افراد بود. [جنبش] رهایی همجنسگرایی واکنشی به این تناقض بود.

30FB7F9ABA891CA1A3CFB52DC888A_h296_w526_m2_bblack_q99_p99_czUaClBmi

گرچه زنان و مردان همجنسگرا پیروزهای مهمی در دهه ۱۹۷۰ داشتند و مکان‌های اجتماعی امنی برای همجنسگرا بودن ایجاد کردند، اما به سختی می‌توانیم ادعا کنیم که در این دوران دگرجنسگراسالاری و همجنسگراستیزی را از پا انداختند. حتی می‌توان گفت که سرکوب سیستمی و دولتی همجنسگرایان نتوانست مکان‌ها و نحوه اعمال خشونت را تغییر دهد؛ سرکوب و خشونت به‌نوعی از دولت به عرصه‌های خشونت فراقانونی و در شکل حمله‌های فیزیکی و بی‌محابا به مردان و زنان همجنسگرا تغییر یافت. و، همین‌که جنبش ما پیش می‌رفت، آن‌ها [حمله‌کنندگان] نیز واکنشی شدیدتر انجام دادند که دست‌آوردهای ما را تهدید به نابودی می‌کرد. این اپوزوسیون راست جدید، شکل جنبش «حمایت از خانواده» به خود گرفت. چه طور است که سرمایه‌داری، که ساختارش به هویت همجنسگرایی امکان ظهور داد و اجتماعات شهری همجنسگرایی ساخته شد، نمی‌تواند همجنسگرایان را در درون خود بپذیرد؟ چرا دگرجنسگراسالاری و همجنسگراستیزی این‌چنین ضدضربه به نظر می‌رسد؟

mc-schine

در دوره مک‌کارتی، راست‌ها «منحرفان جنسی» را مجازات کردند. آیزنهاور ممنوعیت کاملی برای استخدام مردان و زنان همجنسگرا از سوی دولت فدرال و پیمان‌کارهای دولتی تصویب کرد. تصفیه همجنسگرایان از ارتش نیز سریعاً انجام شد. اف‌بی‌آی دوربین‌های زیادی در مکان‌های گردهم‌آیی‌های همجنسگرایان  نصب کرد. دفاتر پست نیز ردیاب‌هایی در مکاتبات همجنسگرایان قرار می‌دادند و مدارک فعالیت همجنسگرایانه را به کارفرماها می‌فرستادند. پلیس اخلاق به خانه‌ها می‌ریخت، همجنسگرایان را از مشروب‌خانه‌ها بیرون می‌کرد.

فکر می‌کنم پاسخ را باید در تناقض روابط سرمایه‌داری و خانواده یافت. از یک سو، (همان‌طور که پیش‌تر گفتم) سرمایه‌داری چون کارکرد اقتصادی خانواده غیرهسته‌ای را حذف کرد (کارکردی که اعضای خانواده را به یک‌دیگر گره می‌زد)، اندک‌اندک اساس مادی خانواده غیرهسته‌ای را تضعیف کرد. هرچه بزرگسال‌های بیش‌تری به نظام کار-آزاد کشیده شدند، و سرمایه نیز فضای‌اش را آن‌قدر توسعه داد که تمام کالاها و خدماتی که برای بقای ما لازم هستند را تولید کند، نیروهایی که مردان و زنان را به سوی خانواده سوق می‌دادند و آن‌جا نگهشان می‌داشتند، بیشترتضعیف شدند. از سوی دیگر اما، ایدئولوژی جامعه سرمایه‌داری، خانواده را به عنوان منبع عشق و محبت و امنیت عاطفی و جایی که نیاز ما به روابط صمیمانه و پایدار را ارضا می‌کند، تقدیس کرد.

تحول‌یافتن خانواده هسته‌ای به [الگوی] برتر در فضای زندگی شخصی، تصادفی نیست. هر جامعه‌ای نیاز به ساختارهایی جهت بازتولید و پرورش کودک دارد، اما این امکان‌ها محدود به خانواده هسته‌ای نیست. اما خانواده خصوصی [یا هسته‌ای] با روابط سرمایه‌دارانه تولید، هماهنگ‌تر و سازگارتر است. سرمایه‌داری تولید را نهادینه و اجتماعی کرده است در حالی که هم‌چنان تولیدات کار اجتماعی‌شده [یا آزاد] متعلق به صاحبات دارایی‌های خصوصی باقی مانده است. پرورش کودکان نیز، به طرق گوناگونی، شدیداً ظرف دو سده اخیر اجتماعی و نهادینه شده است؛ مدارس، رسانه‌ها، گروه‌های همسال، و کارفرماها کارکردی را به عهده گرفته‌اند که پیش‌تر از آن والدین بود. با این وجود، جامعه سرمایه‌داری هم‌چنان تولید و پرورش کودکان را وظیفه‌ای خصوصی نگه داشته، و کودکان «متعلق» به والدین هستند و حق مالکیت بر آن دارند. از نظر ایدئولوژیکی، سرمایه‌داری مردم را به سوی خانواده دگرجنسگرا سوق داد: هر نسلی که آمد، الگوی دگرجنسگراسالار صمیمت و روابط شخصی را در خود نهادینه کرده بود. از نظر مادی نیز، سرمایه‌داری تمام قیود و گره‌هایی که زمانی پیونددهنده خانواده‌ها بود را چنان تضعیف کرد که اعضای این خانواده‌ها در جایی [یعنی خانواده هسته‌ای] که باید شادمانی و امنیت عاطفی را تجربه کنند، بی‌ثباتی فزاینده‌ای را تجربه می‌کنند. بنابراین، وقتی سرمایه‌داری اساس مادی را از زندگی خانوادگی گرفت، همجنسگرایان و فمینیست‌های دگرجنسگرا نیز سپر بلای این بی‌ثباتی اجتماعی نظام [سرمایه‌داری] شدند.

این تحلیل (چنان‌چه قانع‌کننده باشد) دلالت‌هایی برای امروز ما دارد. این تحلیل می‌تواند درک ما از هویتمان، از شکل‌گیری اهداف سیاسی‌مان، و تصمیماتمان درباره راهبردها را تحت تأثیر قرار دهد.

بحث کردم که هویت و اجتماعات همجنسگرا به طور تاریخی ایجاد شدند، و میوه فرآیند پیشرفت سرمایه‌داری‌ای هستند که چندین نسل را در بر می‌گیرد. نتیجه این بحث آن است که ما اقلیت اجتماعی ثابت و ایستایی نیستم که همیشه درصد مشخصی از جمعیت را تشکیل می‌دهیم. ما از صد سال پیش تعدادمان بیش‌تر شده، از چهل سال پیش هم؛ و احتمالاً تعداد بیش‌تری همجنسگرا در آینده خواهیم داشت. ادعاهایی که همجنسگرایان و غیرهمجنسگرایان می‌کنند مبنی بر این که گرایش جنسی در سنین کودکی تثبیت می‌شود، این که تعداد زیاد مردان و زنان آشکارا همجنسگرا در جامعه و رسانه‌ها و مدارس هیچ تأثیری بر هویت جنسی جوانان ندارند، همگی اشتباه است. سرمایه‌داری شرایط مادی‌ای را ایجاد کرده تا تمایل همجنسگرایانه خودش را به عنوان مؤلفه اصلی زندگی برخی از افراد بروز و نمود دهد؛ حالا، جنبش‌های سیاسی ما خودآگاهی خود را تغییر می‌دهند و شرایط ایدئولوژیکی را ایجاد می‌کنند تا امر انتخاب [برای داشتن زندگی‌ای با هویت همجنسگرایانه] را برای مردم راحت‌تر سازند.

گرچه اجتماع همجنسگرایان پیش‌شرط چنین جنبش کلانی بود، سرکوب مردان و زنان همجنسگرا نیز نیروی محرکه‌ای بود که بر تشکیل جنبش و به وجود آمدن آن تأثیر داشت. همین‌که این خرده‌فرهنگ همجنسگرایان در دوره پس از جنگ جهانی دوم گسترش یافت و مشهودتر شد، ستم و سرکوب همجنسگرایان به‌دست دولت شدیدتر گشت و نظام‌مندتر و شامل‌تر شد.

قطعاً این بحث، ترس‌ها و سخنان متعصبانه و خشمگین رقبای سیاسی ما را تایید می‌کند. اما واکنش ما باید این باشد که باور بنیادینی که می‌گوید روابط همجنسگرایانه بد، روی ناچاری و انتخابی دوم است را تضعیف سازیم. ما نباید به دام این دفاع فرصت‌طلبانه‌ای بیافتیم که [می‌گوید] جامعه نباید نگران مداراکردن با ما باشد، چون فرد همجنسگرا همجنسگرا به دنیا می‌آید [همجنسگرایی خاصیتی ازلی و وراثتی است که نمی‌تواند فرد دگرجنسگرا را آلوده کند و از این رو جای نگرانی نیست]. در بهترین حالت، تحلیل و نگاه به ما به عنوان گروه اقلیتی و راهبردهای حقوق مدنی به کارآن‌هایی می‌آیدکه به‌عنوان همجنسگرا آشکارسازی کرده‌اند. این [نوع دفاع از همجنسگرایی] جوانان امروز (همجنسگرایان فردا) را رها می‌کند تا الگوهای دگرجنسگراسالار را در خود درونی سازند – که برچیدن‌اش یک عمر طول خواهد کشید.

من هم‌چنین بحث کردم که سرمایه‌داری منجر به جدایی امورجنسی از تولیدمثل شد. تمایل جنسی انسان دیگر نیازی ندارد که به اجبار تولیدمثل و زایش محدود بماند؛ نمود این امر در عرصه انتخاب چشمگیر است. پیداست که همجنسگرایان بالقوه همین روح [و رویکرد] را دارند، چون روابط همجنسگرایان کاملا بیرون از چهارچوب تولیدمثل و زایش قرار گرفته است. پذیرش انتخاب اروتیک ما سرانجام و تا اندازه زیادی به این بستگی دارد که جامعه بخواهد نمود جنسی را به عنوان شکلی از اجراگری به قصد لذت بداند که مثبت است و زندگی‌ساز. جنبش ما شاید در مرحله نخست برای [به دست آوردن حقوق] «اقلیت» دست به مبارزه زد، اما چیزی که ما اینک باید «آزاد» کنیم یکی از جنبه‌های زندگی شخصی همه انسان‌هاست – [یعنی] نمود جنسی. [۳].

سرانجام، مطرح کردم که روابط بین سرمایه‌داری و خانواده اساساً متناقض است. از یک سو، سرمایه‌داری پیوسته بنیاد مادی زندگی خانوادگی را تضعیف می‌کند و برای افراد ممکن می‌سازد تا بیرون از خانواده زندگی کنند، و به همجنسگرایان اجازه می‌دهد تا هویت بسازند. از سوی دیگر اما زنان و مردان را به خانواده‌ها می‌کشاند تا دست‌کم برای آن مدتی کنار هم باشند که کارگران نسل بعدی را بازتولید کنند. بالابردن خانواده در حد یک برتری ایدئولوژیک تضمین می‌کند که جامعه سرمایه‌داری نه‌تنها کودک نسل بعد، بل دگرجنسگراسالاری و همجنسگراستیزی را نیز تولید کند. سرمایه‌داری شدیدا مساله است. [۴].

چه طور می‌توانیم دیگر سپر بلا نباشیم، چه‌طور می‌توانیم قربانی سیاسی بی‌ثباتی اجتماعی‌ای نباشیم که سرمایه‌داری ایجاد می‌کند؟ چه طور می‌توانیم این رابطه متناقض را درک کنیم و آن را برای پیش‌برد رهایی استفاده کنیم؟

همجنسگرایان در عرصه اجتماعی و فراتر از مرزهای خانواده هسته‌ای دگرجنسگرا حضور دارند. اجتماعات ما در این فضای اجتماعی شکل گرفته است. نجات و رهایی ما به این بسته است که آیا برای دفاع و گسترش‌دادن این عرصه (نه فقط برای خود ما، که برای همه) توانایی داریم یا نه. این یعنی، پشتیبانی از مسائلی که فرصت‌های زیستن در خارج از واحدهای خانواده دگرجنسگرا و سنتی را ممکن‌تر می‌کند: مسائلی مانند مهیاشدن سقط جنین، تصویب اصلاحیه حقوق برابر (Equal Rights Amendment)، سهمیه‌های کمکی برای رنگین‌پوست‌ها و زنان، تأمین بودجه عمومی برای خدمات مهدکودک و دیگر نیازهای ضروری اجتماعی، پرداخت وجه‌های مناسب برای رفاه، استخدام کامل، حقوق جوانان؛ به زبان دیگر، برنامه‌ها و مسائلی که اساس مادی برای خودپیروی و استقلال شخصی افراد را فرآهم می‌کنند.

حقوق جوانان، حیاتی‌تر است. ایده‌ای که کودکان را انسان‌های وابسته و متعلقات والدین می‌داند چنان ریشه دوانده که به ندرت می‌توان فرض کرد چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ما آن‌ها را انسان‌های خودپیروی بدانیم، به ویژه در قلمروی نمود و انتخاب جنسی. اما تا این مساله روی دهد، رهایی همجنسگرایان بیرون از دست و اختیار ماست.

اما خودپیروی و استقلال شخصی یک روی سکه است. بی‌ثباتی خانواده‌ها و ناپایداری و ناامنی‌ای که مردم امروزه در روابط شخصی خویش تجربه می‌کنند، مسائل اجتماعی واقعی‌ای هستند که باید بهشان پرداخت. ما باید راه‌حل سیاسی‌ای برای این مشکلات و مسائل زندگی شخصی داشته باشیم. این راه‌حل‌ها نباید در قالب نسخه رادیکال موضع طرفداری از خانواده، در قالب طرح‌های چپ که خانواده را تقویت می‌کند مطرح شوند. سوسیالیست‌ها عموما واکنش‌شان به استثمار و نابرابری اقتصادی سرمایه‌داری صنعتی آن است که باید به مزرعه خانوادگی و تولید دستی صنعت بازگشت. ما قبول داریم سودمندی روزافزونی که سرمایه‌داری به وسیله اجتماعی‌کردن تولید ممکن ساخته است یکی از نشانه‌های مترقی آن است. ما نباید عقربه‌های ساعت را به اعصار اسطوره‌ای «خانواده شاد» بازگردانیم.

ما واقعاً به ساختارها و برنامه‌هایی نیاز داریم که کمکمان کنند تا مرزهایی را حذف کنیم که خانواده را منزوی ساخته و پرورش کودکان را شخصی کرده است. ما به اجتماع نیاز داریم (یا کودک‌داری تحت نظارت کارشناس، خانه‌های دولتی که هم عرصه خصوصی دارد و هم عرصه اجتماعی، نهادهای محلی)، از بهداری‌ها گرفته تا مراکز نمایشی، تا واحد اجتماعی را وسیع سازیم و هر یک از ما مکان امنی داشته باشد. همین‌که ما ساختارها را ورای خانواده هسته‌ای (که حس تعلق را فراهم می‌کند) می‌سازیم، از اهمیت خانواده نیز کاسته می‌شود. [هرچه قدر اهمیت خانواده کم‌تر شود] کم‌تر هم امنیت عاطفی ما را می‌سازد یا نابود می‌کند.

از این لحاظ، مردان و زنان همجنسگرا کاملاً آماده هستند که نقش ویژه‌ای را بازی کنند. ما که قبلاً از خانواده‌ها بیرون گذاشته شده‌ایم، مجبور شدیم که برای بقای خود شبکه‌های حمایتی بسازیم که به پیوند خونی یا گواهی‌نامه [ازدواج] دولتی وابسته نیست، بل آزادانه انتخاب شده‌اند و پرورش یافته‌اند. ساختن «اجتماع مبتنی بر عاطفه» باید بخشی از جنبش سیاسی ما و هم‌چنین کمپین‌های حقوق مدنی باشد. از این راه می‌توانیم شکل روابط شخصی در جامعه‌ای را پیش‌بینی کنیم که مبتنی بر برابری و عدالت است و نه مبتنی بر استثمار و سرکوب، جامعه‌ای که خودپیروی و امنیت مانعی برای هم نیستند و همزیستی دارند.

پانوشت‌ها:

۳. این امر به ویژه امروزه نیاز به تاکید دوباره دارد. کنفرانس سالانه ۱۹۸۰ سازمان ملی زنان برای مثال لایحه حقوق لزبین را تصویب کرد که این مسئله را یکی از «تبعیضات مبتنی بر گرایش/ترجیح عاطفی/جنسی» تعریف کرد و صریحاً این مسئله را از دیگر مسائل امورجنسی نظیر پرنوگرافی و سادومازوخیسم و سکس در محل‌های عمومی و بچه‌بازی جدا کرد.

۴. منظورم این نیست که سرمایه‌داری «علت» همجنسگراستیزی است یا همجنسگراستیزی فقط در جوامع سرمایه‌داری روی می‌دهد. مجازات‌های سفت و سختی علیه اروتیسم همجنسگرایی را در جامعه فئودال اروپایی و در کشورهای سوسیالیست معاصر می‌توان یافت. اما تمرکز من در این مقاله، روی پدیداری هویت همجنسگرایانه تحت سرمایه‌داری بوده است، و مکانیسم‌های خاصی که سرمایه‌داری برای این امکان ایجاد کرده و همجنسگراستیزی را نیز بازتولید کرده.

در همین زمینه:

بخش نخست؛ سرمایه داری و هویت همجنسگرا

بخش دوم: تحلیلی بر رابطه تاریخی سرمایه داری و هویت همجنسگرا در آمریکا