این روزها با شنیدن نام آمستردام، یک شهر توریستی با هزاران دوچرخه، کافی‌شاپ‌ها، موزه‌‌ وان‌گوگ و خانه آنا فرانک در ذهن تداعی می‌شود. بندری مه‌آلود پُر از کشتی و قایق، با بناهای قدیمیِ تیره‌رنگ و کاخی نه چندان با شکوه. در این شهر به هر سو که بنگرید آب، کانال، پل و کافه می‌بینید. به همین دلیل آن را ونیز شمال هم نامیده‌اند.    

آمستردام با جمعیتی کمتر از یک میلیون نفر با استناد به سندی متعلق به سال ۱۲۷۵ رسماً ۷۵۰ سال قدمت دارد. چندی پیش، ۲۷ اکتبر سال جاری (روز ثبت آن سند) روز تولد آمستردام بود. درحال حاضر شهروندانی از سراسر دنیا و با بیش از ۱۸۰ ملیت در این شهر زندگی می‌کنند. از سده هفدهم به دلیل آزادی نسبی مذهبی در هلند، آمستردام پناهگاهی برای یهودیان فراری اروپایی بود. در این شهر همچنین نویسندگان و فیلسوفان مشهوری مانند دکارت و ولتر که برای فرار از سانسور و چاپ آزادانه آثارشان به امستردام آمده بودند، در این شهر اقامت داشتند.

آمستردام هم مانند پاریس، برلین، پراگ شهری مطرح در آثار ادبی است. به جز رمان‌های نویسندگان هلندی، اسامی دو کتاب مشهور هم با نام این شهر گره خورده است. اولی خاطرات آنا فرانک، یادداشت‌های روزانه دختری نوجوان و یهودی است. خانواده فرانک از آلمان به آمستردام فرار کرده بودند، اما در دوران جنگ جهانی دوم پس از دو سال زندگی مخفیانه دستگیر و روانه اردوگاه‌ نازی‌ها شدند. خاطرات آنا فرانک به زبان هلندی نوشته شده و برای اولین بار در سال ۱۹۴۷ منتشر شده است. این کتاب رکورد بیشترین میزان ترجمه از زبان هلندی به زبان‌های دیگر را از آن خود کرده است.

کتاب دوم رمان خواندنی سقوط اثر آلبر کامو فیلسوف و رمان‌نویس فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷ است. این رمان در سال ۱۹۵۶ منتشر شد و بخشی از ماجراهای آن در آمستردام می‌گذرد. نویسنده در این اثر با روانکاوی شخصیتی خودمحور به سقوط اخلاقی بشر، هولوکاست و مسئله رستگاری انسان پس از مرگ خدا پرداخته است.

 آلبر کامو مهم‌ترین رسالت بشر در جهانی فاقد معنا را دفاع از عدالت و آزادی می‌دانست. کامو در پی راهی برای گریز از پوچی هستی بر ارزشِ زیستنی انسانی و معنابخشی به زندگی تاکید می‌کند. به نظر او عصیان و مبارزه علیه هر نوع سلطه راه نجات و مایه وحدت میان انسان‌هاست. از این رو یکی از وظایف افراد را مخالفت با جنگ و مجازات اعدام می‌داند. آثار آلبر کامو همچنان مطرح و در ایران هم خوانندگان بسیاری داشته است. از جمله رمان «سقوط» که چندین بار ترجمه و منتشر شده است. 

Ad placeholder

آلبر کامو در آمستردام

در «سقوط» با وکیلی فرانسوی به نام کلمانس و کافه‌ای به نام «مکزیکو سیتی» در نزدیکی محله معروف «والن» آشنا می‌شویم. گزینش آمستردام به‌عنوان محل زندگی راوی این رمان انتخابی بجا و نمادین است. این شهر در دوران آلمان هیتلری اشغال شده و مرکز سازمان‌دهی و اجرای یکی از بزرگترین جنایات حزب نازی بود. در رمان «سقوط» نویسنده با تصویرپردازی خلاق خود چهره واقعی، موهن و غم‌انگیز این شهر در سال‌های ۱۹۵۰ را به نمایش می‌گذارد. تصویری موحش، که برای شهروندان کنونی آن قابل تصور نیست و تنها در یک نمایشگاه عکس یا فیلمی مستند با آن رو‌به‌رو می‌شوند.

با خواندن این رمان احتمالا این سوال پیش می‌آید که آیا کامو هرگز به آمستردام سفر کرده بود؟ یا واقعا کافه‌ای به نام «مکزیکوسیتی» در خیابان زی دَیک وجود داشته است؟ آیا کامو در شبی مه آلود احیانا قرار ملاقات و گفت‌وگویی در آنجا داشته است؟

پیدا کردن کافه «مکزیکو سیتی» کار سختی نیست. اما برخلاف گفته راوی کتاب در قدیمی‌ترین خیابان شهر یعنی خیابان وارموس شماره ۹۰ واقع است و نه در خیابان زی دَیک. این کافه تا سال‌های دهه ۱۹۷۰ به همان نام مشهور و پاتوق گروهی از نویسندگان هلندی بود که شاید با خواندن رمان سقوط آنجا را کشف کرده بودند. اما محل فعلی هیچ شباهتی به توصیف کامو از میخانه «مکزیکو سیتی» ندارد و کافه رولینگ استونز نام دارد.

آلبر کامو شبی در سال ۱۹۵۴ پس از یک سخنرانی در شهر لاهه، با یک استاد هلندی از دانشگاه لَیدن به آمستردام می‌رود. ظاهرا آن دیدار زمینه‌ساز نوشتن رمان «سقوط» بوده که دو سال بعد منتشر می‌شود. هوب ماوس ژورنالیست، متخصص تاریخ هنر و یکی از شیفتگان کامو سال‌ها پیش مطلب مفصلی در این مورد نوشته است. او همیشه فکر می‌کرد که مرد ناشناسِ و یا هم‌صحبت ژان باپتیست کلمانس در این رمان شخصیتی خیالی است. اما آن استاد هلندی به نام س. درسدن که همراه کامو به آمستردام رفته بود، برای او تعریف می‌کند که آن دو تمام شب در کافه‌ای نزدیک محله والن گفت‌وگویی طولانی با هم داشته‌اند. درسدن ادعا کرده بود که حرف‌های او الهام‌بخش آلبر کامو در خلق شخصیت ناشناس و نوشتن آن کتاب بوده است. در این رمان تم‌های گوناگون فلسفی از جمله مسئله انتخاب، اعتراف، قضاوت کردن و قضاوت شدن در قالب روایتی فلسفی، پیچیده ولی خواندنی بررسی می‌شوند.

Ad placeholder

رمان سقوط

 در این اثر با زندگی ژان باپتیست کلمانس وکیلی اهل پاریس از زبان خودش آشنا می‌شویم. به گفته او این اسم واقعی‌اش نیست. این وکیل سابق چند سال پیش پاریس را ترک کرده و فعلا در آمستردام اقامت دارد. کافه مکزیکو سیتی پاتوق شبانه او است. جایی‌که مشتریان تازه‌وارد در کنار ملوانان، پااندازان و تبهکاران آبجو و جین می‌نوشند. کلمانس به مدت پنج شب و در یک تک‌گویی دقیق و سنجیده برای هموطنی ناشناس حرف می‌زند. آن دو در کافه مکزیکوسیتی با هم آشنا شده‌اند. او هر شب در کافه یا هنگام قدم زدن در هوای مه‌آلود آمستردام از زندگی خصوصی‌اش‌ برای آن غریبه‌ می‌گوید و خود را قاضی تائب می‌نامد. آن ناشناس مشتاقانه اما در سکوت گوش می‌دهد. کلمانس در ضمن صحبت با طنزی گزنده هلند را رویایی ساخته شده از دود و طلا توصیف می‌کند. او کانال‌های طویل و دایره‌وار آمستردام را به دَرکات جهنم در کمدی الهی دانته تشبیه می‌کند. و با اشاره به سابقه تجارت برده و وجود کمپانی‌های فراملیتی این شهر را دوزخ سرمایه‌داری می‌نامد. می‌گوید ما حالا در آخرین طبقه یا دَرک دوزخ هستیم.

در ادامه آن گفت‌وگو کلمانس با شرح ماجراهای کوچک و بزرگ مانند یک روان‌شناس نکات قوت و ضعف خود را بر می‌شمرد. اول از دوران موفقیت شغلی‌اش می‌گوید. در جوانی وکیلی مبرز، حامی یتیمان، مهربان و سخاوت‌مند در اوج موفقیت و مورد احترام بود. او بلند پرواز و خودشیفته، عاشق مناطق مرتفع و از مکان‌های گود و عمیق گریزان بود.  

 اما ناگهان در اوج رضایت از زندگی یک اتفاق غیرمنتظره آرامش و شادی را از او سلب می‌کند. کلمانس اول از توضیح بیشتر خودداری می‌کند. اما ساعتی بعد، نه از آن واقعه بلکه از صدای قهقهه‌ای می‌گوید که شبی هنگام عبور از پلی در پاریس شنیده بود. صدایی که در روزهای دیگر هم رهایش نمی‌کند و حتی با دیدن تصویر خود در آینه هم آن را می‌شنود.

قاضی تائب که اکنون گاه مشاور بزهکاران شهر است، به ادعای خودش وکیل شده بود تا هرگز در جای‌گاه گناه‌کار و یا در مسند قاضی قرار نگیرد. او از دور دستی بر آتش داشت و همیشه کنار گود بود. اما حالا خود را بیشتر شبیه بازیگری فرصت‌طلب می‌بیند که تا زمان وقوع آن حادثه به‌خوبی از پس ایفای نقشی که برعهده داشت بر می‌آمد.

او در آن گفت‌وگو سرانجام به شرح دوران پریشانی خود می‌رسد. می‌گوید که پس از گذراندن شبی زیبا با معشوقه‌اش در هنگام عبور از روی پل زنی جوان را خم شده بر رودخانه سن می‌بیند و از کنارش می‌گذرد. اما چند لحظه بعد از درون آب صدای فریادی را می‌شنود. کلمانس که گویی مسخ شده، بی‌تفاوت به خودکشی زن و فریادهایش از خیابان می‌گذرد و هیچ تلاشی برای نجات او نمی‌کند. حتی در روزهای بعد از خواندن روزنامه و شنیدن اخبار خودداری می‌کند. دیگر نمی‌خواهد به آن ماجرا فکر کند، تا هرچه زودتر آن را فراموشش کند.

اما تحمل آن واقعیت برایش دشوار و دشوارتر و در نهایت از شنیدن مکرر آن قهقهه دچار احساس گناه و پریشانی می‌شود. آن عذاب با مذمت خود نزد دیگران و عیاشی بی‌وقفه هم درمان نمی‌شود. پس به اجبار پاریس را ترک می‌کند. کلمانس با اشاره به قضاوت آیندگان درباره انسان زناکار و روزنامه خوان قرن بیستم از وضعیت ناهنجار اروپا و فرشتگان بی‌طرفی می‌گوید که به اعتقاد او به بهشت نخواهند رفت.

او در ضمن گفت‌وگو با مرد ناشناس با تجزیه و تحلیل دقیق رفتارش در آن روزگار به دورویی، خودشیفتگی، زن‌بارگی و ریاکاری‌اش اعتراف می‌کند. نوع دوستی و سخاوتش را واقعی و بی‌پیرایه نمی‌داند. حتی اقرار می‌کند که قصدش از کمک به نابینایی در خیابان جلب توجه و ستایش دیگران بوده است.

با این حال کلمانس اقرار می‌کند که در صورت تکرار ماجرا باز هم قادر به نجات زن از درون آب نیست. او با خودش عهد بسته که دیگر هرگز از روی هیچ پلی عبور نکند تا مجبور نباشد به نجات کسی فکر کند که شاید در همان لحظه خودش را به آب انداخته است. اما در ضمن اعتراف می‌کند که: «شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگی‌های عجیبی بجا می‌گذارند.»

در صحبت دیگری با مرد ناشناس به موضوع اسارتش در جنگ دوم جهانی در شمال آفریقا اشاره می‌کند که همراه اسیران در اردوگاهی بدون آب کافی زندانی بود. زمانی‌که مسئولیت تقسیم آب را برعهده او گذاشتند برای بقای خود با نوشیدن سهم آب یکی از اسرا مرگ او را تسریع می‌کند. 

قاضی تائب خسته و درمانده از اعترافی طولانی خطاب به آن ناشناس می‌گوید: من حالا در محل یکی از سهمگین‌ترین جنایات بشر[۱] سکونت دارم. به زعم کلمانس آن جنایت پاکسازی از طریق تخلیه» است. او در آمستردام با عبور از کنار خانه‌های متروک و غارت شده یهودیان گورستانی فاقد قبر را مجسم می‌کند. جایی‌که هفتاد و پنج هزار نفر از جمعیت هشتاد هزار نفری یهودیان توسط نازی‌ها روانه اردوگاه‌های آدم سوزی و کشته شده‌اند.

 کلمانس در جستجوی فراموشی، توبه و رهایی از آن قهقهه به این شهر پناه آورده و تسلیم شرایط است. اما از شر آن صدا خلاص نشده است. او ریاکاری بشر را امری ذاتی می‌پندارد و به خدا اعتقادی ندارد. بنابراین در فقدان خدا و منجی، رستگاری بشر را منتفی و تنها راه رهایی را اعتراف به گناهان می‌داند. برای رهایی خودش، از دیگران هم می‌خواهد که اعتراف کنند. او به آن مرد ناشناس که ظاهرا وکیل است می‌گوید که تو هم روزی به گناهانت اقرار خواهی کرد.

 قاضی توبه‌کار از عمق آب و عبور از روی پل وحشت دارد، با این وجود کنار رودخانه آمستل با ده‌ها کانال و پل زندگی می‌کند. به نظر او دوزخ لزوما مکانی پر از شعله‌های آتش نیست، بلکه می‌تواند بی‌اندازه سرد، مرطوب و تاریک هم باشد.

Ad placeholder

پانویس:

[۱] در دوران جنگ جهانی دوم ۱۰۱ هزار و ۸۰۰ نفر از جمعیت ۱۴۰ هزار نفری شهروندان یهودی در کشور هلند دستگیر و کشته شدند، و این بیشترین میزان تلفات یهودیان درمیان کشورهای اروپای غربی است.