فرهاد و همسفران او، سیام مرداد ۱۴۰۰، هنگامی کە میخواستند با کشتی به صورت قاچاق از استانبول بە ایتالیا بروند، دستگیر و گرفتار پلیس ترکیه شدند. پلیس آنها را دیپورت کرد اما نه به ایران، بلکه به سوریه. فرهاد و دوستانش که شنیده بودند اگر بگویند اهل سوریهاند دیپورت نمیشوند، پاسپورتهایشان را رو نکردند و این آغاز یک ماجرای دراماتیکتر برای آنها بود.
فرهاد و همسفرانش به نیروهای ارتش آزاد سوریه (مخالفان اسد) تحویل داده شدند اما پیش از آنکه بفهمند تصمیمشان برای پنهانکردن گذرنامههایشان اشتباه بوده، کار از کار گذشته بود. آن ۹ نفر بیش از چهار ماه در بندِ ارتشِ آزاد بودند و سرانجام در دی ماه همان سال، به ایران بازگردانده شدند.
«زمانه» داستان این ۹ جوان را از دید یکی از آنها که خودش را فرهاد مینامید، چهاردهم تیرماه ۱۴۰۱ منتشر کرد.
فرهادِ ۴۱ ساله به ایران بازگردانده شد و در جوی بسیار امنیتی از مصاحبه با رسانهها و گفتوگو با اطرافیانش منع شد. او میدانست که به آغاز داستان ماجراجویانهاش بازگشته؛ به کشوری که از آن گریخته. راهی را نمیشناخت که بتواند او را در مسیری مطلوب بیندازد. برای همین تصمیمی سخت و دیوانهوار گرفت.
مصطفا ۲۳ ساله، مثل فرهاد تصمیمش را گرفته و میخواهد به جایی برود که هم آزادی دارد، هم کار. او هنوز نمیداند قرار است به کدام کشور برود. سربازی نرفته و شهریور ۱۴۰۲ لیسانس کامپیوترش را از دانشگاه شیراز گرفته.
نکتهی عجیب و البته دلگرمکنندهی داستان او این است که قرار است تا نقطهی شروع ماراتنِ فرار، مادرش او را همراهی کند.
سفر پرخطر در آبهای اژه
این مادر و پسر راهی ازمیر هستند؛ شهری در غرب ترکیه که فاصلهی کمی با مرزهای دریایی اروپا دارد. از ازمیر تا جزایر یونانی تنها ۲۰ دقیقه فاصلهی دریایی وجود دارد. برای همین قاچاقبرها تقریبا هر شب با عدهای انسان بیپناه اما امیدوار به آینده، از مرز دریایی میگذرند تا به یونان برسند.
قاچاقبرها از هر نفر هزار تا دو هزار دلار پول میگیرند تا آنها را از دریای اژه به یونان برسانند. در خاک یونان هم قاچاقبرهایی هستند که از آنان پول میگیرند تا آنها را به آلمان یا بلژیک یا هلند ببرند.
مصطفا هنوز نمیداند قرار است به کدام کشور برود. سردرگم است و بلاتکلیف. حتا متوجه نمیشود که مدت توقف اتوبوسی که آنها را از استانبول به ازمیر میبرد، در پمپ بنزین بیشتر از پنج دقیقه نخواهد بود. سرش گرم سیگار کشیدن میشود و با مادرش دیر به اتوبوس میرسند. شاگرد اتوبوس بهشان اخطار میدهد که اگر دوباره موقع توقف خودشان را به اتوبوس نرسانند، آنها را جا خواهد گذاشت.
مصطفا و مادرش چهار ماه پیش از ایران به استانبول آمدهاند. در این مدت او منتظر اعلام زمان مناسب برای سفر دریایی بوده. برای همین حالا سرخوش است که از بلاتکلیفی درآمده.
نرسیده به بورسا، پلیس اتوبوس را نگه میدارد تا کارت شناسایی مسافران را بررسی کند. اضطراب در چهرهی مصطفا پیداست. او میترسد تاریخ ورودش به ترکیه برای او مشکلساز شود. چون طبق قانون، ایرانیان تنها سهماه از تاریخ ورود میتوانند در خاک ترکیه بمانند. به خیر میگذرد چون مامور پلیس وقتی میبیند مادر و پسر به جای کارت شناسایی پاسپورت رو کردهاند، به گذرنامهها توجهی نمیکند و از آنها میگذرد.
مادر و پسر نفس راحتی میکشند. پروین میگوید که زنی قوی و مقاوم است و آمده که پسرش را دست آدم مطمئنی بسپارد:
ما دلِ خوشی از کشور خودمان نداریم. برای همین نمیخواهم آینده را و فرصتهایش را از او بگیرم. زمان جنگ، مادرها پسرانشان را به میدان جنگ میفرستادند تا در برابر دشمن مقاومت کنند. اما حالا ما مادرانی هستیم که جوانانمان را میفرستیم که از شر دیکتاتورها خلاص شوند.
او میگوید:
آدمی که قرار است به مصطفا کمک کند، آدم مطمئنیست و میشود گفت که قوم و خویشِ دورمان حساب میشود و قول داده مثل چشمش از مصطفا مراقبت کند. اما من دل توی دلم نیست. تا لحظهای که مصطفا زنگ نزند و سلامتیاش را خبر ندهد، دلم آرام نمیگیرد.
گذرگاههای پر خطر
آمار دقیقی از ایرانیانی که از این شیوه برای گریختن به اروپا استفاده میکنند، در دسترس نیست چون خیلی از آنها مثل مصطفا با گذرنامه وارد خاک ترکیه میشوند و سپس از گذرگاههایی پر خطر میگذرند تا به قارهی سبز برسند. آنها معمولا جوانانی هستند که آیندهای را برای خود در کشورشان نمیبینند و راه پرخطر اما کوتاهتر را امتحان میکنند. خبرگزاری آناتولی در گزارشهایش مدعی شده که پلیس یونان با مهاجران غیرقانونی به شکلی غیرانسانی رفتار میکند و حتا در مواردی باعث واژگونی قایقهای حامل مهاجران میشود. چند روز پیش در خبری مدعی شد که
گارد ساحلی ترکیه ۱۲ آوریل، ۱۶ مهاجر غیرقانونی افغان راندهشده توسط نیروهای یونانی به آبهای سرزمینی کشور را در سواحل استان چاناککاله از خطر مرگ نجات داد.
مصطفا در مورد خبرهایی از این دست خوشبین است و اعتقاد دارد:
این افرادی که در خبرها از آنها میشنویم، کسانی هستند که گیر افتادهاند. توی خبرها نمینویسند چند نفر به سلامت از دریا گذشتهاند و من امیدوارم جزو همانها باشم که قرار نیست خبر نجات یا دستگیری یا غرقشدنمان منتشر شود.
مادرش پروین میگوید:
متاسفانه جامعه بعد از خیزش زن، زندگی، آزادی دچار ناامیدی گستردهای شده. از طرفی دهنکجی حکومت به مردم، اختلاسهای میلیارد دلاری، دستگیری جوانان معترض، فساد حکومتیها و جنگ با اسراییل، خیلی از جوانان را از آیندهی روشن برای کشور خودشان ناامید کرده. من نمیتوانم به خاطر دل خودم مانع رفتن پسرم بشوم. برای همین تصمیم گرفتهام با او همراهی کنم و حالا از این چهار روز باقی مانده نهایت استفاده را ببرم. چهارماه استانبول بودیم. نمیگویم خیلی خوشگذشت اما چون در کنار پسرم بودم، لحظات خیلی خوبی بود.
رابطی که قرار است مصطفا را به قایق مهاجران برساند، برای مادر و پسر هتلی را در مرکز شهر ازمیر رزرو کرده است. آنها از اتوبوس پیاده میشوند و نشانی را به رانندهی تاکسی میدهند تا آنها را به مقصد برساند.
حالا ۱۰ روز میگذرد. مصطفا فعلا چیزی در صفحهی اینستاگرامش ننوشته. پیامی هم نفرستاده. احتمالا شرایط ارتباط اینترنتی هنوز برایش مهیا نشده. در ۱۰ روز گذشته هم خوشبختانه خبری از دستگیری یا به دام افتادن مهاجران غیرقانونی در ازمیر منتشر نشده و خبری هم از خبرهای بدتر نیست.
اما براساس آمار و ارقام سالانه بیش از ۴۰۰هزار مهاجر غیر قانونی وارد کشورهای اروپای میشوند که یک چهارم از آنها ترک خاک میگیرند، به سایر کشورهای اروپایی فرستاده و حدود یکپنجم هم به خارج از اتحادیهی اروپا رانده میشوند. فرانسه و سوئد بالاترین تعداد متقاضی را دارند و لیختنشتاین کمترین تعداد.
قربانیان فرار
بر همین اساس بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۳ در سطح جهان ۶۲ هزار و ۲۸۵ مهاجر غیرقانونی کشته، یا مفقود شدهاند. بر اساس گزارش سالانه سازمان بینالمللی مهاجرت که مرکز آن در ژنو قرار دارد، از ۶۲ هزار و ۲۸۵ مهاجر بیرویه، ۲۸ هزار و ۸۵۴ مهاجر از قاره آفریقا، یا آسیا بودند که در حین عبور از دریای مدیترانه جان خود را از دست دادند.
ماجراجویی نه از سر شکمسیری
شاید سرنوشت مصطفا به سرنوشت فرهاد گره بخورد. فرهاد سال گذشته با وجود یکبار بازگشتن به ایران و تحت نظر بودن از سوی وزارت اطلاعات، تصمیم گرفت شکستش در سفر اول را جبران کند. برای همین راهی روسیه و سپس بلاروس شد و از راه لهستان، آلمان و فرانسه خودش را به انگلیس رساند و اکنون در یک کمپ پناهندگان در لندن زندگی میکند.
این ماجراجویی از دید دکتر نوشین رحمانی، روانشناس، از سر شکمسیری یا برای ارضای هیجان درونی نیست:
خیلی از جوانانی که در این مسیر گام برمیدارند، از سرناچاری، فقر، بیکاری، بیهدفی و بگیروببندهای اجتماعی و سیاسی تصمیم به فرار از سرزمین خود میگیرند. عدهی کمی هستند که هیچ راهی را برای فرار از مشکلات اجتماعی امتحان نکردهاند. شاید به تعداد انگشتان یک دست. در عین حال مراجعانی دارم که از شدت مشکلات، به ویژه مشکلات اجتماعی و اقتصادی به مرز خودکشی رسیدهاند. اینها بهترین تارگت وهدف برای قاچاقچیهای انساناند. عدهیی هستند که ادعا میکنند شما را از مرزها فراری میدهند وعدهیی هم هستند که واقعا اینکارهاند. آنها میتوانند به راحتی جوانان ما را مجاب کنند که از کشور خود فرار کنند. این به اعتقاد من یکجور پرش از ارتفاع است با این تفاوت که آدرنالینی که در خون شما ترشح میشود، میتواند به قیمت جانتان تمام شود. تضمینی در آن نیست. خیلی خوششانس خواهید بود اگر به دست پلیس بیفتید و به کشور خود برگردید. با همهی اینها و با توجه به تحولاتِ عجیب وغریب که در کشورمان رخ داده، من حق میدهم به کسانی که حتا برای بار دوم و سوم این فرار را تجربه میکنند.