خب، نخستین فکرم وقتی این شکل قاتل به‌سمتم هجوم می‌آورد این بود: پس این تو هستی. حالا به اینجا رسیدی.

سلمان رشدی، «چاقو»

بعدها، وقتی هادی مَطر، ضاربِ سلمان رشدی در یک خیال‌پردازی روبروی او نشست، همچنان درگیر افکار افراط‌گرایانه مذهبی بود که در سفر چند هفته‌ای او به لبنان، به بهانه دیدار پدر، وجودش را پر کرده بودند. رشدی در واقعیت می‌خواست با مطر رودررو صحبت کند اما به او اجازه این کار را ندادند.  

طرح جلد «چاقو، مراقبه‌های بعد از یک تلاش به قتل» نوشته سلمان رشدی

مطر حدود چهار سال را در یک زیرزمین به بازی‌های ویدیویی و گوش کردن به صحبت‌های افراط‌گرایان گذرانده بود. آخرین تصمیمش پیش از تلاش به قتل رشدی، قطع اشتراک باشگاه ورزشی‌اش بود. به قول رشدی، می‌دانست دیگر برنمی‌گردد.

رشدی البته خلاصه آموزش‌های مذهبی‌ مطر را به «امام یوتیوبی» منتسب می‌کند. پاسخگویی به سوال‌های رشدی ساده نیست، چون سلمان رشدی که در کالج راگبی و سپس در کمبریج و آکسفورد در بریتانیا، فلسفه، سیاست و اقتصاد خوانده است و متمرکز بر تاریخ، بخصوص تاریخ اسلام، خود را آموخته است. این تنها یک بخش کوچک اما جذاب کتاب «چاقو» است که در فروردین امسال منتشر شد و متمرکز بر ۲۷ ثانیه‌ای است که در آن مَطَر تلاشی نافرجام کرد تا رشدی را بکشد و اینکه پس از آن چه شد.

«چاقو، مراقبههای پس از یک تلاش به قتل» (Knife: Meditations After an Attempted Murder) در ۱۶ آوریل ۲۰۲۴ در ۲۲۴ صفحه برای نسخه گالینگور به بازار کتاب‌های انگلیسی‌زبان آمد. نسخه شش ساعته صوتی کتاب هم با صدای رشدی همزمان به زبان انگلیسی عرضه شد.

«چرا رفتی و بر یک غریبه چاقو کشیدی؟»

اشاره‌ها به این آگاهی رشدی از تاریخ اسلامی را می‌توان در «جوزف آنتون» یافت. خاطرات تبیعد ناخواسته او، وقتی روح‌الله خمینی در بستر مرگ، فتوای مرگ او را صادر کرد و رشدی مجبور شد تحت‌نظر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بریتانیا، سال‌ها زیرزمینی زندگی کند. نام مستعار او در این دوران، جوزف آنتون بود.

رشدی (نقل به مضمون) از مَطر می‌پرسد که چقدر او را می‌شناسد؟ مثلا می‌داند «آیات شیطانی» رشدی، زندگی یک خانواده مهاجر مسلمان به بریتانیاست؟ آیا می‌داند رشدی یکی از کسانی است که معترض به تلاش‌ها برای عدم ساخت مسجدی در نزدیکی محل برج‌های دوقلوی نیویورک بود؟ (جایی که هواپیماهای ربوده شده‌ی القاعده ویرانی یازده سپتامبر را خلق کردند)، یا آیا می‌داند قرآن، حتی اگر با ذهنیت یک مسلمان مومن هم خیال کنی، ترجمه فرشتگان از کلام خداوند است؟

یا از او می‌پرسد، آیا نویسندگان قرآن، سخنان محمد پیامبر را درست ثبت کرده‌اند؟ آیا در گذر سال‌ها، این جمله‌ها با امانت به دست ما رسیده است؟ بعد می‌پرسد، آیا می‌دانی در بیت‌المقدس، جملاتی از قرآن در سازه‌های تاریخی است که با نسخه‌های امروزی فرق دارد؟ و مکرر می‌پرسد، چرا رفتی و بر یک غریبه چاقو کشیدی؟

شاید برای همین باشد که ملاها، به‌جای گفت‌وگو با رشدی برای روشن شدن اینکه آیا «آیات شیطانی» اصولا توهین به مذهب است یا نه، ترجیح می‌دهند مانند خمینی با فتوای مرگ، او را نفرین کنند. چون رشدی به ذهن منتقد ایمان دارد و خدایی که نشانه‌یی حقیقی از او نیست را قبول نمی‌کند. بله، او در کتاب «چاقو» تاکید می‌کند که تلاش به قتل و تا آستانه مرگ رفتن او، تغییری در خداناباوری او ایجاد نکرده است.

رشدی در بخشی از این کتاب نوشته است:

ما به‌عنوان یک گونه‌جانوری این‌گونه‌ایم: درون خودمان توانایی هم این را داریم تا یک غریبه کهنسال را تقریبا بدون هیچ دلیلی بکشیم – ظرفیتی ایاگوئی شکسپیری که دکتر کالریج آن را «بدخواهی بی‌انگیزه» خواند – و ما همزمان پادزهر این بیماری خودمان هستیم – با شجاعت، با از خودگذشتی، یا با تمایل‌مان تا جان‌مان را برای نجات غریبه کهنسالی که روی زمین افتاده است، به خطر بیاندازیم.

Ad placeholder

از «آیات شیطانی» تا «چاقو»: ذهن شناور رشدی در تاریخ و ادبیات

جبرئیل فرشته که از بهشت آسمان به‌سوی زمین می‌غلتید همزمان می‌خواند:

برای اینکه دوباره متولد بشوی، اول باید بمیری

(نخستین جمله رمان «آیات شیطانی» نوشته سلمان رشدی)

رشدی در چاقو می‌نویسد زمانی برای نوشتن یک قصه، نام جبرئیل را در کنار فرشته گذاشت تا یک شخصیت خیالی خلق کند اما فراموش کرده بود که افراطی‌های مذهبی چقدر خیال‌پردازی را می‌توانند جدی بگیرند، اگر برایشان منفعت داشته باشد. هنوز به قطع نمی‌دانیم که آیا خمینی یا نزدیکان او نسخه ۵۶۱ صفحه‌ای این رمان به زبان انگلیسی را خوانده‌اند یا نه. ولی می‌توانیم حدس بزنیم که نخوانده‌اند.

شواهدی بر خوانش آن دیده نمی‌شود چون این رمانی ساده نیست، زبانی پیچیده دارد و شناور در رئالیسم جادویی است.

همین ذهن شناور چهارچوب اصلی «چاقو» است. رشدی که تا آستانه مرگ پیش رفته است، معجزه‌آسا نجات می‌یابد و برمی‌گردد تا بگوید در آن هفته‌های نخست درمان، ذهنش شناور بر کلماتی بود که در زندگی‌اش خوانده بود و آنها، در قالب نویسنده‌ها، متفکرها و چهره‌های مختلف تاریخی، همچنین عزیزان زندگی‌اش، شناور با او در تقلا برای درک این بودند که چه شد، چگونه می‌توان آن را تحلیل کرد و به چه نتایجی می‌توان رسید. همان‌طور که رشدی در «چاقو» می‌نویسد:

وقتی مرگ به تو نزدیک می‌شود، بقیه جهان از تو فاصله می‌گیرد و تنهایی گسترده‌یی را احساس می‌کنی. در چنین زمان‌هایی‌ست که کلمه‌های مهربانی آرامش‌بخش و قدرت‌دهنده‌ می‌شوند.

چاقو البته یک سلسله زمانی را در گذر از این شناوری ذهن به مخاطب نشان می‌دهد: چه شد او به چاوتاکوا در غرب ایالت نیویورک رفت تا در یک برنامه ادبی بنشیند، صحبت کند و جواب مخاطبان را بدهد: لوله‌های خانه مشکل داشتند و پرداخت حضور در این برنامه مشکل خانه را حل می‌کرد.

Ad placeholder

انگار که چاقوکشی افراطی‌ها همیشه در کمین اندیشه باشد

رشدی می‌نویسد از لحظه چاقو خوردن چه در ذهنش مانده است: شبحی را می‌بیند که به او نزدیک می‌شود و متوجه چاقو خوردنش می‌شود، و اینکه مجری به کمک می‌آید و چند نفر از مخاطبان هم پیش می‌آیند تا ضارب را مهار کنند و در ذهن رشدی این می‌گذرد: «پس محافظان امنیتی کجا هستند؟»

پس از آن، روند درمان او را در بیمارستان، سپس بازگشتش به خانه – البته به خانه یک آشنا، چون پلیس نگران بود دوباره به او در خانه‌ خودش حمله کنند – و بعد بازگشت تدریجی‌اش به زندگی را دنبال می‌کنیم. در نیمه دوم کتاب، او سوال‌های ذهنی‌اش را پیش می‌کشد، مثلا اینکه چرا این کینه سی و چند ساله به پایان نرسیده است، چرا هنوز کتاب نمی‌خوانند و چاقو می‌کشند. او گستره‌یی از نویسندگان و هنرمندان را مثال می‌زند که با خشونت افراطیون وابسته به مذهب روبرو شده‌اند.

از جمله نجیب محفوظ، نویسنده مصری برنده نوبل ادبیات که در ۱۵ اکتبر ۱۹۹۵ در قاهره، چاقو خورد. در پایان کتاب «چاقو» او را می‌بینیم که همراه همسرش دوباره به چاوتاکوا برگشته‌اند. بعدها در یک مصاحبه تلویزیونی، رشدی به جان استورات، مجری نام‌آشنای آمریکایی می‌گوید برایش بی‌اندازه مهم بود تا به آنجا برگردد و به خودش نشان بدهد که از پا نیفتاده، بلکه روی پاهای خودش ایستاده است.

او به استورات می‌گوید سپس به تماشای زندانی می‌رود که در آن مَطر محبوس است و ناگهان متوجه می‌شود که پاهایش رقص گرفته‌اند، تا که همسرش می‌گوید بس کن. او نجات یافته، همچنان مشغول به تفکر، آرام از انتشار تازه‌ترین رمانش، «شهر پیروزی»، به نوشتن کتابی تازه فکر می‌کند.

یا آنگونه که شبکه‌ اجتماعی کتاب‌خوانی، گودریدز در معرفی «چاقو» نوشته است:

چاقو، رشدی را در اوج توانش نشان می‌دهد که با اضطرار، با جذبه و با صداقتی بی‌دریغ می‌نویسد. این کتاب همچنین یادآوری عمیقا تکان‌دهنده‌ای از ظرفیت ادبیات برای درک غیرقابل‌تصور است؛ همچنین مراقبه‌ای صمیمی و موید زندگانی بر زندگی، سوگواری، عشق، هنر و قدرت دوباره بر پا ایستادن است.