وقتی مقالهٔ کوتاه فلیکس گواتاری با عنوان «همه می‌خواهند فاشیست باشند[۱] » را چند سال پیش خواندم خوب یادم است. آن زمان این عنوان به‌⁠نظرم درست و به‌جا بود اما فکر نمی‌⁠کردم آینده‌نگرانه هم باشد. (البته حتماً به‌خاطر داریم که برای دلوز و گواتاری پرداختن به فاشیسم، فراتر از ارجاعی که به ویلهلم رایش داده‌اند[۲] ، بسیار کلیدی بوده.[۳] ) امروز که نسبت زندگی‌⁠های ما با فاشیسم فرق کرده، به نظر می‌رسد که مسئلهٔ میل چنان‌که گواتاری (و دلوز) مطرح کردند برای ما بیش از پیش مسئله‌⁠ای مهم و عاجل است.

امروزه یکی از گرفتاری⁠‌های استفاده از واژهٔ فاشیسم، به‌⁠ویژه در ایالات متحده آمریکا، این است که انگار نمی‌⁠توانیم تصوری را که از فاشیسم به‌⁠عنوانِ سیاستِ کنترلِ دولت بر همه چیز داریم با سیاست نفرت‌⁠پراکنی جاری در زمان خودمان سازگار بدانیم که یک روز به شکلا‌ت‌سازی اِم‌اَنداِمز(M&M’S) گیر می‌دهد، روزی دیگر علیه باربی (Barbie) دست‌به‌کار می‌شود، و فردا روز تیلور سویفت را آماج حمله قرار می‌⁠دهد. چطور ممکن است فاشیسم این‌⁠قدر پیش‌پاافتاده و ریز باشد؟ این پرسش یا مسئله را می‌⁠توانیم نام‌گذاری کنیم: مسئلهٔ ترامپ. هر چند این مسئله در نهایت به ترامپ محدود نیست.

https://www.radiozamaneh.com/806476/

همیشه گروه بزرگی از منتقدان و قلم‌⁠به‌⁠دست‌⁠ها هستند که از انتخاب بازیگر در فیلم⁠‌ها خیلی شاکی‌⁠اند. عدهٔ زیادی هم هستند که وقتی در تماشای فوتبال دوربینِ تلویزیون روی تیلور سویفت می‌رود که روی یکی از صندلی‌های گران استادیوم خوشحالی می‌کند بدجور از کوره درمی‌روند. برنامهٔ اکسپندد یونیورس در شبکهٔ فاکس نیوز تماماً وقفِ پیدا کردن افراد بدجنس و پلشت در هر نقطه‌⁠ای است، از داخل یک کتابخانه تا دستهٔ ابرقهرمانانِ همه‌⁠رقمه. آیا مجازیم دل‌⁠نگرانی‌⁠های خُردِ قشر منتقدین را به ساختارِ دولت‌های اقتدارگرا ربط بدهیم؟ من قبلاً در این باره نوشته‌⁠ام که فهم پدیدهٔ ترامپ یا ترامپیسم در گرو تجدید نظر در رابطهٔ امر جزئی و امر کلّی، تخیلی و واقعی است.[۴] یا همان‌⁠طور که آنگلا میتروپولیس نوشته است، مسئلهٔ فاشیسم در زمان ما این است که فاشیسم در سرمایه⁠‌داری معاصر که بیشتر حولِ حق‌⁠امتیاز (فرانشیز) می‌⁠گردد تا خط تولید پسافوردی چه شکلی است؟ یا به‌⁠عبارتی «ترکیبِ افسانه⁠‌های ملی⁠‌گرایانه و فرآیندهای کارِ عاطفی در صنعت سرگرمی چه تأثیری بر سیاست و تکنیک⁠‌های فاشیسم دارد؟»[۵]

به همین دلیل (و دلایل دیگر) است که کتاب آلبرتو توسکانو، فاشیسمِ متأخر، کتاب مهمی است. همان‌طور که او استدلال می‌کند، فاشیسم را باید جواز یا توجیهی برای خشم و خشونت، و لذت از این توجیه دانست. باید تصویر کارتونی از فاشیسم را کنار بگذاریم که فاشیسم را یک سیستم سلطهٔ متمرکز و سراسری نشان می‌⁠دهد. فاشیسم را درعوض باید ستمی ناکامل در نظر بگیریم که به‌⁠طور ناموزون اعمال می‌⁠شود، حتی باید آن را ستمی بدانیم که بر عده‌⁠ای اِعمال می‌شود اما هم‌زمان جواز ستم به گروهی دیگر را به آنها می‌⁠دهد. فاشیسم یعنی آزادی برای نژادپرستان، متعصبان جنسی، و همجنسگراهراسان تا هر طور میل⁠شان کشید حرف بزنند و عمل کنند. همان‌طور که توسکانو استدلال می⁠‌کند:

برای تشخیص پتانسیل⁠‌های فاشیستی در دولتِ دولت‌⁠ستیز باید روی آن مایه‌⁠گذاری⁠‌های سوبژکتیو در طبیعی‌⁠سازی استیلای خشونت‌⁠آمیز تمرکز کنیم که با ترویج برداشت‌⁠های نژادی و مبتنی بر مالکیت از آزادی همراه اند. در اینجا باید دربارهٔ این واقعیت تأمل کنیم که نئولیبرالیسم از طریق دولت نژادی عمل می‌کند، یا همان‌طور که برخی مفسران اخیراً دریافته و به‌تفصیل شرح داده‌اند، نئولیبرالیسم ساختهٔ مخیّلهٔ تمدنیِ نژادپرستانه‌ای است که تعیین می‌کند چه کسانی می‌توانند از آزادی‌های بازار برخوردار باشند و چه کسانی نه. همچنین باید به این واقعیت توجه کنیم که دولتِ دولت‌ستیز تنها به‌‌‌واسطهٔ نژاد می‌تواند به موضوعِ دلبستگی عمومی یا به‌تعبیر بهتر مایه‌گذاری پوپولیستی بدل شود.[۶]

Ad placeholder

توسکانو در این عبارت بر نژاد تأکید دارد اما گفتهٔ او را می‌⁠توان دربارهٔ نقش تعصب جنسی، همجنسگراهراسی و موارد دیگر هم صادق دانست؛ یا دربارهٔ حفظ و تقویت تک تک سلسله⁠‌مراتب⁠‌هایی که از اعصار گذشته به ما رسیده است. توسکانو بعداً به ماریا آنتونیِـتا مَکچُکی در کتاب ارجاع می‌⁠دهد «اگر نتوانید دربارهٔ پدرسالاری بحث کنید دربارهٔ فاشیسم هم نمی‌⁠توانید صحبت کنید.»[۷] تملک⁠‌گرایی از خانواده به‌⁠عنوان اولین و حیاتی‌⁠ترین مال شروع می‌⁠شود.[۸] در این نقطه فاشیسم چندان متفاوت از محافظه⁠‌کاریِ کلاسیک به⁠‌نظر نمی‌⁠رسد، به‌⁠خصوص اگر این تعریف از محافظه‌⁠کاری را لحاظ کنید:

محافظه‌⁠کاری دقیقاً مشتمل بر این تک ⁠گزاره است: باید خودی‌⁠هایی وجود داشته باشند که قانون از آنها محافظت می⁠‌کند اما آنها را مقیّد  نمی‌⁠کند و در کنارشان باید افرادی غیرخودی وجود داشته باشند که قانون مقیدشان می⁠‌کند اما از آنها محافظت نمی⁠‌کند.[۹]

اما تأکید توسکانو بر آن لذت لیبیدویی است که این شرایط به‌همراه دارد. مسئله فقط این نیست که چه کسانی خودی محسوب می‌⁠شوند و چه کسانی غیرخودی؛ چه کسانی محافظت می‌⁠شوند و چه کسانی نه. لذتِ مزبور لذت ⁠بُردن از نفسِ طرد است؛ همین که طردی هست لذت‌⁠بخش است. این لذتی است که تُخس می‌⁠شود یا به‌عبارتی به توده⁠‌ها محوّل می⁠‌شود. در حالی که سلسله‌⁠مراتب⁠‌ها و نابرابری‌های محافظه کارانه نهادهای فخیمهٔ دولت و دادگاه⁠‌ها را درمی‌⁠نوردد، همیارانِ فاشیسم به خیابان⁠‌های شهر می‌⁠ریزند یا به زد و خوردهای آنلاین در رسانه‌های اجتماعی می‌⁠پیوندند. همان‌⁠طور که توسکانو اظهارات میشل فوکو را دربارهٔ سیاست جنسیِ فاشیسم در دهه ۱۹۷۰ در مقابل تحلیل گواتاری قرار می‌⁠دهد و می‌⁠نویسد:

از نظر فوکو، قدرت در چارچوب نازیسم همان‌⁠قدر که اروتیکی می‌⁠شود، با قسمی منطقِ تفویض، محول کردن و نامتمرکزسازی مشروط می‌⁠شود که با این حال قدرت را در فرم و محتوا عمودی، طردکننده، و سبعانه نگه می‌⁠دارد. فاشیسم فقط خداگون‌ کردنِ رهبر بر فرازِ توده⁠‌هایی که گوسفندوار از او پیروی کنند نیست؛ فاشیسم همچنین، به‌⁠شیوه‌⁠ای کمتر خیره‌⁠کننده اما شاید مهم‌⁠تر، بازآفرینیِ منطقِ اساسیِ حاکمیتِ خُرد است؛ «خصوصی⁠‌سازی» و «آزادسازیِ»⁠ به‌⁠شدت مشروط اما بسیار واقعیِ انحصارِ خشونت‌⁠ورزی است… استدلال من این است که برای تحلیل فاشیسمِ متقدم و متأخر هر دو، بینش فوکو از ‘اروتیکِ’ قدرتِ مبتنی بر محول کردنِ خشونت چارچوب بارورتری به ما می‌⁠دهد تا این نظرِ اغراق‌⁠آمیزِ گواتاری که «توده‌⁠ها غریزهٔ مرگ جمعی فوق‌⁠العاده‌⁠ای را در … ماشین فاشیستی مایه⁠‌گذاری کرده‌⁠اند’ زیرا گواتاری مادیّتِ «انتقال قدرت» به ‘اقلیتی  خاص از تودهٔ مردم’ را نادیده می‌⁠گیرد در حالی که فوکو آن را جزء ضروری جذبهٔ فاشیسم می‌⁠داند.[۱۰]

من فکر می کنم تحلیل توسکانو موضوع مهمی را مطرح می⁠‌کند که در بحث از فاشیسم از والتر بنیامین تا فوکو (و پس از او) ادامه یافته است. بنیامین در «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» می‌نویسد: 

پرولتاریایی‌⁠شدنِ رو به رشدِ انسانِ مدرن و شکل⁠‌گیری فزایندهٔ توده‌⁠ها دو سویهٔ یک فرایند هستند. فاشیسم می⁠‌خواهد توده‌⁠های پرولتاریاییِ تازه ایجاد شده را که می‌⁠کوشند ساختار مالکیت را متلاشی کنند با حفظ همین ساختارها سازماندهی کند. فاشیسم نجات خود را در این می‌⁠بیند که به این توده‌⁠ها به‌⁠جای احقاقِ حق⁠شان فرصت ابراز وجود بدهد. توده‌ها حق دارند روابط مالکیت را تغییر دهند اما فاشیسم در حالی که مالکیت را حفظ می‌کند، به آنها امکان بروز و ظهور می دهد. نتیجهٔ منطقیِ فاشیسم وارد کردنِ زیبایی‌⁠شناسی به زندگی سیاسی است.[۱۱]

امروز می‌⁠توانیم بگوییم که حق بیان شامل محول⁠ کردنِ قدرت و لذتِ استفاده از آن است. در یک جامعهٔ سرمایه⁠‌دارانه که شرایط مادی زندگی الزاماً متعلق به طبقهٔ سرمایه‌⁠دار است، تنها چیزی که می‌تواند به توده‌⁠ها برسد قدرتِ تسلط بر دیگران و لذتش است. دستمزدهای واقعی همچنان رو به کاهش است، اما فاشیسم پاداش سفید بودن، مرد بودن، وفاداری به جنسیت بدوی، و غیره را می‌⁠پردازد. فاشیسم به‌⁠جای اینکه به فرد کنترل مادی بر هستی⁠‌اش را بدهد مایه‌⁠گذاری لیبیدویی در مزایای هویت را می‌⁠دهد.

Ad placeholder

همه اینها مرا به تیلور سویفت می‌⁠رساند. برای من دیدنِ افراطی⁠‌های طرفدارِ برنامهٔ اکسپندد یونیورس از فاکس نیوز که از مشاهدهٔ سویفت در بین تماشاگران فوتبال وحشت‌⁠زده می‌⁠شوند سرگرم⁠‌کننده و گاه ترسناک است.

حتی لحظه⁠‌ای فکر کردن به پدیده‌⁠ای مثل «باشگاه مردانهٔ هی-مَن برای نفرت از زن»[۱۲] با آن‌⁠همه ریزه⁠‌کاری⁠‌هایش سخت است، اما من فکر می‌کنم این نمونهٔ جالبی از نوع خُردفاشیسمی است که تمایل به کلان‌⁠فاشیسم را ممکن و ماندگار می‌⁠کند. در این خصوص سه نکته شایان ذکر است. اول اینکه اکثر تئوری⁠‌های توطئه دربارهٔ تیلور سویفت بر اساس کارهایی که او واقعاً انجام داده باشد نیست، بلکه اساس کارهایی است که او می‌⁠توانسته انجام دهد، مثل حمایت از بایدن یا پیوستن به مبارزهٔ انتخاباتی او. من فکر می⁠‌کنم اینجا با تحولی در تفکرات مبتنی بر تئوری توطئه مواجهیم که از سرهم⁠‌کردنِ اثرات واقعی یک اقدام یا رویداد، مثلاً تأثیر مخرب کرونا بر ریاست جمهوری ترامپ، به اثرات احتمالی و خیالی رسیده است. یکی از عدم‌⁠تقارن⁠‌ها در قدرت در عصر ما این است که به فانتزی⁠‌ها یا ترس‌های بیمارگونِ یک گروه اجتماعی بیشتر از تجربهٔ سلطه‌‌ها و شرایط واقعیِ گروهی دیگر بها می‌⁠دهد. دوم، و برای اینکه کمی دیالکتیکی‌⁠تر باشیم، ترس از سویفت در جناح راست تشخیص می‌⁠دهد که سیاست تا چه میزان بالایی تحت سیطرهٔ شکلِ رابطهٔ سلبریتی-طرفدار قرار گرفته است. رقیبِ واقعی ترامپ برای نفوذ در دل و ذهن مردم، گذشته از راهپیمایی‌⁠های بزرگ، بایدن نیست بلکه سویفت است. سرانجام، البته این مورد مستحق مطلب جداگانه‌⁠ای است، بخشی از عصبانیتی که با حضور سويفت در بازی فوتبال برانگیخته می‌⁠شود نظریهٔ زن‌⁠ستیزی کِیت مان را به یاد می‌⁠آورد، که اساساً موضوعش به⁠ جای خود نشاندنِ زنان است.[۱۳] من تصور می‌⁠کنم بسیاری از مردانی که با نشان ⁠دادنِ سویفت در گزارش‌⁠های فوتبال مخالفت می‌⁠کنند، مخالفِ نشان ⁠دادنِ لیدر تشویق‌⁠کنندگان در همان بازی‌⁠ها نیستند. دیدن زنان در طول بازی فوتبال نیست که این مردان را عذاب می‌⁠دهد بلکه دیدنِ زن در جای غیر خود است – یعنی دیدن زنی که از جایی که هست لذت می⁠‌برد به‌⁠جای اینکه آنجا باشد تا مردان لذت ببرند.

من قبلاً در تحلیلِ فاشیسم یک موضع مادی⁠گرایانهٔ نسبتاً سطحی داشتم. فکر می⁠‌کردم به مردم یا به‌⁠عبارت دیگر به کارگران کنترل واقعی بر کار، زندگی و شرایطشان را بدهید تا جذابیتِ نمایشِ پرهیاهوی قدرتِ فاشیستی محو شود. من فکر می‌⁠کردم مسئله صرفاً تقابل میان قدرت واقعی و قدرت ظاهری است. اما هر چه می‌⁠گذرد بیشتر این‌⁠گونه به‌⁠نظرم می‌⁠رسد که لذت‌⁠هایی را که فاشیسمِ رسانه‌⁠های جمعیِ امروزی امکان‌⁠پذیر می‌⁠کند و بین مردم پخش می⁠‌کند چنین تقابلی نادیده می‌⁠گیرد. نمی‌⁠توان سیاستی را متصور شد که سیاستِ حال⁠‌مایه⁠‌ها، تخیلات، و امیال نباشد و بتواند با این سیاست مقابله کند. اقتصاد لیبیدویی و خُردسیاستِ میل یادگارهایی از روزگار نظریه‌های سطح بالا نیستند بلکه بیشتر به‌⁠نظر می‌⁠رسد که شرایط ضروری اندیشیدن به شبکه‌⁠های متداخلِ میل و کین‌⁠توزی⁠‌اند یعنی جایی که فرهنگ، رسانه، و سیاست تلاقی می‌⁠کند.

من فکر می⁠‌کنم یکی از مسائل مبرم در زمان ما این است که سیاستِ مبتذلِ ناله و شکایت را در فرهنگ عامه به‌⁠عنوان دهلیزِ حال‌⁠مایه‌⁠هایی که ما را به فاشیسم می‌⁠رساند بشناسیم و در عین حال محتوای این سیاست را قبول نکنیم.

Ad placeholder

منبع: unemployednegativity

  • جیسون رید استاد فلسفه در دانشگاه ساترن مایند در آمریکا است. او نویسندهٔ‌ کتاب‌های خُردسیاستِ سرمایه: مارکس و پیشاتاریخِ اکنون (SUNY 2003)، سیاست ترافردیّت (Haymarket 2018)، تولید سوبژکتیویته: مارکس و فلسفه (Haymarket 2023)، دو شیفت: اسپینوزا و مارکس دربارهٔ سیاستِ کار (Verso 2024) است.

پانویس:

[۱] In Guattari, Chaosophy: Texts and Interviews 1972–1977 (Semiotext(e), 2008)

[۲] آنها در کتاب ادیپ‌ستیز می‌نویسند: «از همین رو است که مسئلهٔ بنیادین فلسفهٔ سیاسی در زمان ما دقیقاً همان مسئله‌ای است که اسپینوزا به‌روشنی دریافته بود و ویلهلم رایش آن را دوباره کشف کرد: ‘چرا مردم برای بندگی‌شان چنان با استقامت می‌جنگند که گویی برای رهاییمبارزه می‌کنند؟’»

[۳] See Jason Read, “Reading Deleuze and Guattari as Marxist/Spinozists: On Guillaume Sibertin-Blanc’s State and Politics,” Unemployed Negativity (blog), July 6, 2016

[۴]  “Dialectic of the Donald: Or, Not Trump Again,” Unemployed Negativity, May 6, 2017

[۵]  “Fascism, from Fordism to Trumpism,” sometim3s (blog), December 17, 2015

[۶]  Late Fascism (Verso, 2023), 68. See also Richard A. Lee and Jason Read, “Episode 86: Fascism (with Alberto Toscano),” March 3, 2023, in Hotel Bar Sessions, podcast

[۷] ۱۴۴

[۸]  See Read, “Return to Doppelgängerland: Naomi Klein’s Mirror World,” Unemployed Negativity, September 24, 2023

[۹]  Frank Wilhoit, quoted in Henry Grabar, “The Pithiest Critique of Modern Conservatism Keeps Getting Credited to the Wrong Man,” Slate, June 3, 2022

[۱۰] ۱۴۱-۴۲

[۱۱]  In Illuminations, ed. Hannah Arendt, trans. Harry Zohn (Schocken Books, 1969)

[۱۲]  این ویدئو را ببینید:

[۱۳]  Down Girl: The Logic of Misogyny (Oxford University Press, 2018).