نوروز امسال صدای ضجههای مادری در شبکه اینستاگرام طنینانداز شد: او یکتا ناصر، بازیگر فیلمها و سریالهای تلویزیونی است. ۹ سال پیش در نوروز ۱۳۹۴ آزاده نامداری، مجری وقت برنامههای تلویزیونی نیز عکسی را از صورت و چشم کبودش در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد که بهنظر میرسید از سوی همسرش مورد خشونت خانگی قرار گرفته بود.
این دو زن نقاط مشترک بسیاری دارند. هر دو در عرصه تلویزیون شناخته شده بودند و میتوان آنها را سلبریتیهای متعلق به یک نسل توصیف کرد. هر دو با افرادی شناختهشده در حرفه خودشان ازدواج کردند و خبر زندگی مشترک آنها در شبکههای اجتماعی مورد توجه قرار گرفت؛ حتی دستمایهی ساخت برنامههایی هم شد. سرانجام هر دو ادعا کردند که از سوی همسرانشان مورد خشونت قرار گرفتند و هر دو این علنیسازی از خشونت را در شبکههای اجتماعی در معرض عموم گذاشتند.
واکنشهایی که جامعه به روایتهای این دو زن نشان داد یکسان نبود. به نظر میرسد روایت یکتا ناصر با همدلی بیشتری از سوی جامعه مواجه شد، حال آنکه آزاده نامداری بیشتر مورد شماتت و سرزنش قرار گرفت. هر دوی این زنان، شاغل و از نظر اقتصادی مستقل بودند. با این همه، فرودست بودن آنها در نظام تبعیضآمیز جنسیتی، سبب شد نتوانند از مورد خشونت قرار گرفتن مصونیت داشته باشند.
در جوامع مرد سالار، عرف و قوانین نانوشتهی جامعه بر تسلط مردان بر خانواده مهر تایید میزند. از سوی دیگر افکار عمومی نمیپذیرد که اگر زنی مستقل و دارای قدرت اجتماعی و اقتصادی مورد خشونت قرار گرفت در عرصه عمومی از خشونتی که به او اعمال شده حرف بزند. جامعه زنان مورد خشونت قرار گرفته را به سکوت وامیدارد به این بهانه که باید نسبت به خانواده، فرزندان و حتی همسر سابق خود وفاداری نشان دهند.
در عین حال قانون ازدواج بخش اعظم حقوق زنان را از آنها سلب میکند و آن را در اختیار مردان میگذارد. بنابراین زنان بدون حمایت حقوقی و در فقدان حمایتهای اجتماعی از سوی خانواده، فامیل، نزدیکان و یا حتی حمایت ارگانهای مردم نهاد، در عرصهی مقاومت و مبارزه تنها میمانند و برای بقا ناچار به اطاعت روی میآورند. حکومت تمامیتخواه ایران در تلاش برای تقویت ارزشهای خانواده پدرسالار هستهای، که تشکیل و تحکیم و تداوم خانواده را هدفی مقدس معرفی میکند، به تشدید خشونت علیه زنان دامن میزند. بسیاری از افراد در چنین شرایطی شاید حتی تصوری از یک رابطه برابر نداشته باشند که در آن حق طلاق، حق تعیین محل زندگی و حق حضانت بهصورت یکسان بین زوجها تقسیم شود و هر دو نفر در تامین هزینههای زندگی مشارکت داشته باشند.
مجموع این شرایط، امکان مورد تبعیض قرار گرفتن را برای زنان بیشتر میکند و نیز احتمال بروز خشونت علیه آنها را بالا میبرد. بنابراین حتی زنانی که از نظر اجتماعی شناخته شده و از نظر اقتصادی مستقل هستند نمیتوانند تا مدتها از سد قوانین نوشته و نانوشته عرفی و شرعی عبور کنند. آنها در برهههایی از زمان خشونت را تاب میآورند و شاید برای حمایت به خانواده و نزدیکانشان نیز پناه ببرند اما به در بسته بخورند.
این سکه اما روی دیگری هم دارد. با وجود تبعیض جنسیتی نهادینه شده در جامعه ایران، زنان به شکستن هنجارهای خانواده پدرسالار دست میزنند. افزایش خشونتهای ناموسی علیه زنان در سالهای اخیر تنها یکی از دلایلی است که این ادعا را تایید میکند. زنان هرچه بیشتر عصیان میکنند و از دام سنتهای خانواده هستهای پدرسالار رها میشوند؛ از این رو بخشهایی از جامعه که ارزشهای مردسالاری در آن قویتر است واکنش شدیدتری در برابر این آزادیخواهی زنان نشان میدهد.
این واکنش شدیدتر را هم میتوان از سوی حکومت دید که به سرکوب بیشتر زنان و فعالان فمینیست دست میزند و هم از سوی برخی مردان که دست به خشونتهای خانگی و ناموسی علیه زنان میزنند.
در این موقعیت، زنانی که تبعیض و خشونت را تاب نمیآورند و راهی برای مبارزه یافتهاند شاید اگر خود را از چرخه خشونت نیز بیرون بکشند، ممکن است از سوی جامعه مورد شماتت قرار بگیرند؛ جامعهای که به نظر میرسد به اندازه زنان رشد نکرده و به آگاهی دست نیافته است.
برای مثال هر دوی زنان مورد اشاره ـ آزاده نامداری و یکتا ناصر ـ از سوی بخشی از جامعه سرزنش شدند با این بهانه که «مساله خصوصی و خانوادگی را به فضای عمومی کشاندهاند». حال آنکه خوب میدانیم وقتی مساله خشونت علیه زنان در میان باشد تاکید باید بر این باشد که «خصوصی، سیاسی است».
اهمیت شکستن سکوت سلبریتیها در برابر خشونت علیه زنان
حتی وقتی پای خشونت علیه زنان «سلبریتی»ها و افراد مشهور هم در میان باشد، ترجیح جامعه هنوز سکوت است بهویژه وقتی این زن، در موقعیت مادری قرار داشته باشد. بسیاری از افراد از یکتا ناصر و آزاده نامداری انتظار داشتند بر مسائل «خصوصی» زندگی مشترکشان سرپوش بگذارند و آن را عمومی نکنند. اما مساله دقیقا بر سر همین است: آگاهی و حساسیت جامعه باید نسبت به خشونت علیه زنان بالا برود تا آن را «خصوصی» و «اختلاف خانوادگی» تلقی نکند. فراموش نکنیم که بسیاری از قتلهای ناموسی و زنکشیها با عنوان «اختلاف خانوادگی» اطلاعرسانی میشوند!
بنابراین یکی از دلایل گرایش جامعه به سکوت در برابر خشونت علیه زنان عدم حساسیت و فقدان آگاهی نسبت به این مساله است. دلیل دیگر میتواند این باشد که به عرصه عمومی کشاندن بحث خشونت علیه زنان، ممکن است به الگویی برای همه زنان تبدیل شود تا در مقابل خشونت بایستند و جامعه مردسالار را به چالش بکشند. این در دل جامعه مردسالار و حکومت زنستیز هراس میاندازد.
به ویژه اگر چهرههای شناخته شده آغازگر این جریانهای اعتراضی باشند، صدای فریاد آنها در برابر خشونت بهسبب موقعیت شناختهشدهشان بیشتر شنیده خواهد شد. این فرصتی است تا فضای بحث و گفتوگو درباره خشونت علیه زنان گسترده شود. مشهور و پر مخاطب بودن این زنان باعث میشود علیرغم مقاومت جامعه نسبت به شنیدن و حرف زدن از خشونت علیه زنان، صدای زنان از کانال چهرههای شناخته شده شنیده شود و فعالان حقوق زنان مجال دوبارهای پیدا کنند برای توسعه بحث خشونتهای جنسی و جنسیتی. جامعه نیاز دارد که بهصورت مصداقی با تعابیر زن ستیزانه خود مواجه شود و آن را بشناسد و با آن مقابله کند. همچنین با بالا رفتن صدای زنان شناخته شدهای که مورد خشونت قرار گرفتهاند این واقعیت که «خشونت علیه زنان پدیدهای همهگیر، جهانی و گسترده است» بیش از پیش آشکار خواهد شد.
اینجا به خصوص مسئله زنانی که در موقعیت مادری قرار دارند بسیار قابل تامل است. آنها اگرچه ممکن است بهسبب مادر بودن، بیشتر با واکنشهای همدلانه مواجه شوند اما اتفاقا به همین دلیل و به بهانه حفظ آبروی فرزند ممکن است بیشتر هم سرزنش شوند. گویی تنها مادر مسئولیت مراقبت از سلامت روانی کودک را برعهده دارد و باید حتی در صورت مورد خشونت قرار گرفتن سکوت کند تا ترکشهای اعتراض او به فرزند اصابت نکند.
حال آنکه قرار گرفتن مادر در چرخه خشونت و هرچه بیشتر سکوت در برابر خشونت، میتواند برای فرزند هم موقعیت ناامنی ایجاد کند که برای سلامت روان او تهدیدکننده است. به عبارت دیگر، واکنشهای سرزنشآلود جامعه نسبت به مادری که مورد خشونت قرار گرفته و این موقعیت را علنی کرده از سر حساسیت به حقوق کودک نیست بلکه از سر نگاه محافظهکار و تلاش برای حفظ کانون خانواده پدرسالار هستهای است.