دو بامداد جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، دو روز مانده به ۲۲ بهمن، سال‌روز انقلاب، الیاس محمدی، رفتگر شهرداری، با تعدادی دیگر از همکارانش روی پلِ نیایش مشغول رفت و روب زمین و شستشوی دیواره‌‌های روی آن بودند. راننده‌ای طرفدار حکومت، وقتی با ماشین پژوی سیاه رنگش از روی پل رد می‌شد، آنها را دید. از ماشین‌اش پیاده شد و با داد کشیدن سر الیاس او را از روی پل پرتاب کرد پائین. بعد، بی‌اعتنا به اعتراض همکاران الیاس و با تهدید آنها که اگر زیادی داد و قال کنند همین سرنوشت را خواهند داشت، خیلی خونسرد سوار پژوی سیاه‌رنگش شد و رفت.

نسیم خاکسار

راننده نگاه نکرد به پایین ببیند در خیابان زیر پل چند ماشین و کامیون از روی الیاس رد شدند.

ساعاتی بعد از این حادثه، با بررسی دوربین‌های مداربسته روی پل، شماره پلاک خودروی متهم به قتل شناسایی و یک روز بعد، در ظهر روز ۲۱ بهمن، راننده آن دستگیر شد. فرد متهم به قتل جوانی ۲۵ ساله، دارای مدرک لیسانس و از نیروهای بسیج بود.

الیاس را به راحتی کشتند و صدایش را درنیاوردند، چون سه جرم بزرگ داشت.

الیاس محمدی کارگر بود.

الیاس محمدی مهاجر بود.

الیاس محمدی افغانستانی بود.

نام الیاس و خبر قتل‌اش چند روز بعد از مرگ او در یکی دو روزنامه علنی شد. نباید صدایش را در می‌آوردند، راننده از خودی‌های نظام بود. او را به راحتی کشتند؛ مثل خیلی از دخترها و پسرهایی که در خیابان فریاد می‌زدند: زن، زندگی، آزادی. مثل نیکا شاکرمی که در علت مرگش نوشتند، از بالای ساختمانی سقوط کرده بود.

Ad placeholder

الیاس بیست و یک سال داشت. روزها در یک میوه‌فروشی کار می‌کرد و شب‌ها برای شهرداری رفتگری می‌کرد. با دستمزد ناچیزی که از این کار اضافی می‌گرفت به برادرزاده‌های دوقلویش می‌رسید.

شهردار تهران در پاسخ به پرسش خبرنگاران گفته بود بیان جزییات این موضوع در حوزه اختیارات او نیست.

رئیس شورای شهر تهران هم درباره جزییات حادثه اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و آن را به حوادث و تصادف‌هایی نسبت می‌دهد که عمدتا شب‌ها برای پاکبانان یا همین رفتگرهای زحمتکش، اتفاق می‌افتد.

https://www.radiozamaneh.com/804541/?tg_rhash=0ceb6994783a68

خبرنگار یکی از رسانه‌ی وابسته به شهرداری تهران پس از مصاحبه اولیه‌ای که با متهم به قتلِ الیاس داشت یک بار دیگر هم با او به گفت‌وگو نشست. در این گفت‌وگو که فقط چند سطری از آن منتشر شده، راننده می‌گوید با دیدن فرد مقتول و دیگر پاکبان‌های روی پلِ نیایش تصور کرده آن‌ها قصد اهانت به پرچم‌هایی را دارند که کنار اتوبان به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب نصب شده بود و به خبرنگار مربوطه می‌گوید موضوع را اول به پلیس گزارش داده بود اما با این حال از ماشینش پیاده شده و پس از درگیری با مقتول، او را هل داده و از بالای پل پرتاب کرده است به پایین. خبرنگار بعد از ذکر این جزئیات در گزارش خبری‌اش آورده است که عمل قتل از جانب فرد متهم، سهوی بوده است.

یک هفته طول کشید تا خانواده الیاس توانستند جسد او را تحویل بگیرند. پیکر الیاس را در زادگاهش و در گورستانی در روستای “بند بنفش” در استان هرات به خاک سپردند. وقتی او را به خاک می‌سپردند برفی سنگین می‌بارید و چند کلاغ بر دیواری ویران نزدیک به قبر او نشسته بودند و چند کلاغ دیگر نیز قارقارکنان بر فراز جمعیت پرواز می‌کردند؛ وقتی قاری دعوت نشده‌ای بر سر مزار او قرآن می‌خواند. از این برف سنگین و حضور کلاغ‌ها و قاری دعوت نشده، خبری در جایی منتشر نشد، همچنان که از گیجی و گریه‌های برادرزاده‌های دوقلوی الیاس که نمی‌دانستند بهتی را که از مرگ عموی جوان‌شان، بر چهره پدر ماتم‌زده‌شان نشسته چطور برای خودشان معنا کنند. به طور معمول این چیزهای پیش پا افتاده در روزنامه‌ها جایی برای انتشار ندارد.

اوترخت

بیست ششم فوریه دوهزار و بیست و چهار.

Ad placeholder