دیدگاه

به‌تازگی در شصتمین کنفرانس امنیتی مونیخ، مسیح علینژاد پیامی از سپیده قلیان، فعال زندانی محبوس در زندان اوین، قرائت کرد. این پیام کوتاه از «جامعه‌ی بین‌المللی»، «کشورهای دموکراتیک و مجامع بین‌المللی» می‌خواهد که «صدای جامعه‌ی مدنی، حقوق بشری و نهادهای دموکراتیک ایران باشند» و «فشارهای بین‌المللی را به این رژیم خونخوار» افزایش دهند.

یادداشت حاضر قصد نیت‌خوانی نامه‌ی قلیان را ندارد. اما به گمانم، هر متنی، به‌ویژه متنی چنین کوتاه، معنایش را بیش از آن‌که از قصد ذهنی نویسنده بگیرد، از بافت معنایی-سیاسی‌ای می‌گیرد که در آن و برای آن انتشار یافته است. افزون بر این، مسئله صرفاً نقد یک نامه‌ی مشخص از یک زندانی سیاسی نیست؛ نقد یک رویکرد غالب در بین بخش قابل‌توجهی از اپوزیسیون ایرانی است.

«جامعه‌ی بین‌المللی» چیست؟

عبارت «جامعه‌ی بین‌المللی»، به خودی خود و خارج از یک بافت معنایی مشخص، می‌تواند دلالت‌های مختلفی داشته باشد. اگر کاربرد رایج آن در رسانه‌ها را موقتاً تعلیق کنیم، «جامعه‌ی بین‌المللی» در نگاه اول می‌تواند به معنی همه‌ی انسان‌ها دنیا باشد. اما این معنا را رسانه‌ها عمدتاً در مقابل واژه‌ی «افکار عمومی جهانی» به کار می‌برند ــ مفهومی که انبوه جنب‌وجوش، کنش‌ها و باورهای مردمان جهان را به مقوله‌ای بُت‌واره، کمّیت‌پذیر و سنجش‌پذیر فرومی‌کاهد.

در مقابل، «جامعه‌ی بین‌المللی» عمدتاً به اجتماع دولت‌های جهان گفته می‌شود، چرا که در نظم جهانی کنونی، فقط ملت‌هایی که دولت دارند به عنوان «ملت» به رسمیت شناخته می‌شوند و از همین‌روست که به مناسبات بین دولت‌ها نیز «روابط بین‌الملل» گفته می‌شود.

بافت معنایی-سیاسیِ نامه‌ی قلیان را ترکیب‌بندیِ خاصی از «جامعه‌ی بین‌الملل» و «افکار عمومی جهانی» می‌سازد: ترکیب‌بندی‌ای از قوای سیاسی و فکریِ امنیتیِ عمدتاً غربی و غرب‌گرا.

نامه برای «کنفرانس امنیتی مونیخ» نوشته و ارسال شده است. کنفرانس مونیخ چیست؟

این کنفرانس از سال ۱۹۶۳، در بستر منازعات جنگ سرد و هراس از گسترش کمونیسم، به ابتکار اوالد فون کلایست، نظامی آلمانی، آغاز به کار کرد و تا سال‌ها محلی بود برای هم‌فکری سیاستمداران و کارشناسان امنیتی از کشورهای متحد بلوک غرب. با پایان جنگ سرد، پای کشورهای دیگر، به‌ویژه روسیه و جمهوری‌های پساشوروی نیز به این اجلاس باز شد.

به کنفرانس امنیتی مونیخ «داووس امنیتی» هم می‌گویند. اجلاس داووس یا «مجمع جهانی اقتصاد» کنفرانسی سالانه است که سیاستمداران و سرمایه‌داران بزرگ را از سراسر جهان در شهر داووس در کوهپایه‌های آلپ دور هم جمع می‌کند. به این ترتیب، اجلاس داووس هم ترکیب‌بندیِ دیگری از «جامعه‌ی بین‌المللی» (سیاستمداران) و «افکار عمومی جهانی» (سرمایه‌داران و تحلیلگران اقتصادی) است.

در حال حاضر، «داووس امنیتی» فوریه / بهمن هر سال در هتل بایریشر هوف در شهر مونیخ آلمان برگزار می‌شود و سیاستمداران متخصص در امور امنیتی، دفاعی و سیاست خارجی، کارشناسان و تحلیلگران امنیتی و دفاعی و بعضاً چهره‌هایی از اپوزیسیون‌های کشورهای طرف درگیری با «غرب» در آن شرکت می‌کنند.

از ایران پیش‌تر جواد ظریف، وزیر خارجه‌ی سابق جمهوری اسلامی در پنجاهمین دور کنفرانس شرکت کرده بود. اما از سال ۲۰۲۳، مسئولان کنفرانس ناگهان به این نتیجه رسیدند که به خاطر «نقض آشکار حقوق بشر در ایران»، نباید مقام‌های جمهوری اسلامی را به کنفرانس فرا بخوانند و به جای آن، پای دو چهره از اپوزیسیون، رضا پهلوی و مسیح علینژاد را به این کنفرانس باز کردند. پیش از آن نیز با آغاز جنگ اوکراین، روسیه را نیز دیگر به این کنفرانس دعوت نکردند.

به این ترتیب، بیش از دو دهه پس از جنگ سرد، کنفرانس مونیخ دوباره دارد به محفل هم‌فکریِ دولت‌ها و نیروهای سیاسیِ هم‌جبهه‌ی «غرب» (ایالات متحده) بدل می‌شود. به این ترتیب، «جامعه‌ی بین‌المللیِ» بازتاب‌یافته در این کنفرانس شبکه‌ای از سیاستمداران، مقام‌های نظامی و امنیتی، تحلیلگران و فعالان سیاسی‌ای است در فرایند گذار از نظام تک‌قطبیِ کوتاه‌مدتِ پس از جنگ سرد به نظام چندقطبیِ جنگ‌های تمدنی، در جبهه‌ی «غرب» به فرماندهیِ ایالات متحده‌ی آمریکا جای گرفته‌اند.

Ad placeholder

سرنگونی و انقلاب یا بازی در مدار جنگ‌های تمدنی؟

پیش‌تر در نقد نامه‌ی بهاره هدایت، «ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟» نوشته بودم که لیبرالیسم غرب‌گرای هدایت، بیش از آن‌که چشم‌اندازی برای تأسیس سپهر سیاسیِ دموکراتیک و تکثرگرا در ایران پس از حکومت اسلامی باشد، یک پروژه‌ی تمدنیِ غرب‌گرا در بستر منازعاتِ فرایند گذار به نظم جهانی چندقطبی است. این نسخه‌ی لیبرالیسم به جای این‌که جغرافیای ایران و خاورمیانه را از مدار جنگ‌های تمدنی جهانی خارج کند، صرفاً جای ایران را در جبهه‌بندی‌های این جنگ تغییر خواهد داد و ما را به کشوری منزوی و مطرود در آسیا و خاورمیانه بدل خواهد کرد.

به خطاب قرار دادن «جامعه‌ی بین‌المللیِ» بازتاب‌یافته در اجلاس‌هایی مثل داووس یا مونیخ نیز از همین منظر نقد می‌کنم.

گزارش جلسات کنفرانس امنیتی مونیخ در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ نشان می‌دهد که این کنفرانس یکی از میدان‌های مهم مبارزه‌ی گفتمانیِ ایالات متحده برای آغاز حمله‌ی نظامی به عراق بوده است. در فوریه‌ی ۲۰۰۲، یک سال پیش از حمله به عراق، پل وُلفوویتس، معاون وقت وزیر دفاع آمریکا در تلاش برای قانع‌کردن متحدان اروپایی آمریکا چنین می‌گوید:

ما در حال جنگیم. دفاع از خود نیازمند پیشگیری و گاهی پیش‌دستی‌کردن است. ممکن نیست در برابر هر تهدیدی، در هر مکانی و در هر زمانی از خود دفاع کنیم. تنها دفاع [ممکن] در برابر تروریسم کشاندن جنگ به [زمین] دشمن است.

در نشست فوریه‌ی ۲۰۰۳، حدود یکی دو ماه پیش از حمله، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت ایالات متحده و از مهم‌ترین طراحان حمله به عراق، با ارجاع به ادعای دروغین وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق، «جامعه‌ی بین‌المللی» را چنین زیر نوعی اضطرار و فشار گفتمانی قرار داد:

هیچ‌کس طالب جنگ نیست. جنگ هیچ‌وقت اولین گزینه یا گزینه‌ای ساده نبوده است. اما ریسک‌های جنگ را باید با ریسک‌های دست به کاری نزدن در شرایطی که عراق به دنبال سلاح‌های کشتار جمعی است مقایسه کرد…. اگر جامعه‌ی بین‌المللی بار دیگر نشان دهد که فاقد عزم و قاطعیت است، آن‌وقت دیگر هیچ شانسی برای این‌که صدام حسین به اختیار خود خلع شود یا فرار کند و بنابراین، هیچ شانسی برای به دست آمدن نتیجه‌ای صلح‌آمیز وجود نخواهد داشت.

«جامعه‌ی بین‌المللی» و «افکار عمومی»‌ای که بخشی از اپوزیسیون ایرانی در دو سه سال اخیر به آن رجوع کرده است – موقعیت‌هایی مثل همین کنفرانس مونیخ یا حضور مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون در «نشست امنیت بین‌المللی هالیفاکس» در واشنگتن – چنین فضایی است؛ دم‌ودستگاهی امنیتی که جهان را از دریچه منافع و تخیل سیاسیِ جناحی خاص (ایالات متحده) در جنگ‌های گوشه‌وکنار جهان نگاه می‌کنند.

حال، خطاب‌کردن این دم‌ودستگاه برای آن‌که «صدای جامعه‌ی مدنی، حقوق بشری و نهادهای دموکراتیک ایران باشند»، چه معنا و دلالتی دارد جز وابسته‌کردن مبارزات مردمان ایران به منافع و تحولات سیاسی/نظامی/اقتصادی‌ای که خارج از مدار کنترل‌شان است؟

در آغاز نامه‌ی قلیان و پیش از درخواست «جامعه‌ی بین‌المللی» آمده است: «در شرایطی که جامعه‌ی مدنی و اپوزیسیون ایران در بند و تحت فشار اعدام‌ها و سرکوب است، درست در چنین شرایطی لازم است که نیروهای دموکراتیک ایران به هم پیوند بخورند.»

با این‌حال، مشخص نیست چرا خواست پیوند خوردن «نیروهای دموکراتیک ایران» باید در کنفرانس امنیتی مونیخ طرح شود. آیا این پیوند خوردن «نیروهای دموکراتیک» و مبارزات گسترده‌ی مردمان ایران بناست در چارچوب و تحت هدایت منافع استراتژیک جبهه‌ی «غرب» در جنگ‌های تمدنی امروز متحقق شود و فردا روزی هم که ایالات متحده و حکومت اسلامی به سازش رسیدند، پرونده‌ی انقلاب و ائتلاف دموکراتیک بسته شود؟

چرا به‌جای اختصاص وقت و انرژی به تدوین و ارائه‌ی چشم‌اندازی استراتژیک و سیاستی به مردمان ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با حکومتی دموکراتیک و اقتصادی عادلانه، مدام از موضع قربانیان بی‌صدا، از «جامعه‌ی بین‌المللی» گدایی می‌کنیم که صدای ما باشند؟

Ad placeholder

افزون بر این، در شرایطی که «جامعه‌ی بین‌المللی» و به‌ویژه بخشی از آن که در مناسبت‌هایی چون کنفرانس مونیخ و هالیفاکس نمایندگی می‌شوند، در برابر بزرگ‌ترین کشتار جمعی قرن حاضر در نوار غزه در خوش‌بینانه‌ترین حالت بی‌عمل و کُند بوده‌اند و در حالت بدبینانه، هم‌دست ارتش اشغالگر و متجاوز اسرائیل، آیا توسل به سیاستمداران و امنیتی‌کاران غربی باعث نمی‌شود مبارزات مردمان ایران بیش از پیش از صحنه‌ی مبارزات جاریِ زنان، کارگران، تهی‌دستان و اجتماعات بومی ستم‌دیده در منطقه و جهان منزوی و مطرود شود؟

«جامعه‌ی بین‌المللی» و قدرت‌های غربی در چهار ماهی که از نسل‌کشی مردم غزه می‌گذرد، با انبوهی از اعتراضات خیابانی مواجه بوده‌اند. مسئله‌ی فلسطین برای بسیاری از کشورهای دموکراتیک غربی عملاً به بحرانی داخلی هم بدل شده است، اما باز هم سیاستمداران غربی در برابر این حجم عظیم اعتراضات، به حمایت از اسرائیل یا بی‌عملی و انتقادات بی‌پشتوانه از اسرائیل ادامه داده‌اند. چرا سیاستمداران «کشورهای دموکراتیک» که به حرف میلیون‌ها نفر از جمعیت خودشان وقعی نمی‌نهند، باید به حرف یک چهره‌ی اپوزیسیون ایرانی اهمیت بدهند؟

ضعف دیگر این خطاب‌ها نابهنگامی آن‌هاست و این‌که هیچ درکی از تحولات جهانی در آن دیده نمی‌شود. ایالات متحده سال‌هاست سیاست خارجی نومحافظه‌کارانه را که مبتنی بر صدور لیبرال‌دموکراسی به کشورهای غیردموکراتیک بود کنار گذاشته است و بیش‌تر در پی سازش و در شدیدترین حالت پیچاندن گوشِ قدرت‌های مستقر در کشورهایی است که نومحافظه‌کاران زمانی آن‌ها را «محور شرارت» می‌خواندند. از طرف دیگر، «کشورهای دموکراتیک» خود چند سالی است که با بحران موسوم به «عقب‌نشینی دموکراسی» و ظهور نیروهای سیاسی راست افراطی روبرو هستند، و شکل‌های سنتی حکومت قانون و حکمرانی دموکراتیک در مواجهه با انبوهی از بحران‌های اجتماعی در حال اضمحلال است. آیا اپوزیسیون ایرانی گمان می‌کند دَم مسیحایی دارد و می‌تواند این مُرده‌های متحرک را زنده کند؟