زندگی شهری و زنان

شهرهای جهان نظمی مردسالارانه دارند. با رویکردهایی سودمحور و ابزارگرایانه ساخته شده‌اند و به زیستن، محیط زیستن، و کیفیت آن بی‌توجه‌اند؛ همان‌طور که به زنان و به زیست آزادانه‌ی آن‌ها. شهرسازی فمینیستی یک تئوری و جنبش اجتماعی در رابطه با تأثیرات محیط ساخته شده بر زنان است که می‌خواهد معنای زن بودن در فضای شهری را درک کند و مبارزات و فرصت‌هایی که زنان در محیط‌های ساخته شده با آن مواجه می‌شوند را زیر نظر بگیرد. طرفداران شهرسازی فمینیستی منتقد نظام‌های مردسالار و سرمایه‌داری‌اند که معماری و شهرسازی را شکل داده و می‌دهند و شهر را برای زنان ناامن، ناخوشایند و غیرقابل زیست می‌کنند. شهرسازی فمینیستی همچنین به تأثیرات مثبت و منفی محیط ساخته شده بر روابط زنان، بر آزادی‌ها، فرصت‌ها، پویایی و فعالیت‌های روزانه آنان توجه دارد. شهرسازی فمینیستی نیاز به درک و سپس دگرگونی نظام‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی محدودکننده و سرکوب‌کننده زنان را پیش می‌کشد و سعی می‌کند محیطی منصفانه‌تر، فراگیرتر و خوشایندتر برای همگان ساخته شود.
زندگی شهری زنان در ایران با محدودیت‌ها و خشونت‌های بسیاری مواجه‌ همراه است. هرچند جمعیت زنان دانش‌آموخته از مردان بیشتر است و یک سوم پزشکان ایرانی زن هستند و بسیاری به شغل معلمی اشتغال دارند و بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایرانی و کارگران و کارآفرینان زنان هستند، اما محرومیت از زیست شهری و محرومیت از حضور در فضای عمومی و رانده شدن به چهار دیوار تنگ و منزوی خانه، مانع بزرگی برای رشد آزادانه‌ی خیال و اندیشه‌ی آن‌ها و مشارکت سیاسی آن‌ها در ساخت اجتماع است. در مجموعه‌ای از گزارش‌ها، به مکان‌های شهری رفته‌ایم و با زنان گفت‌وگو کرده‌ایم.
در اوج جنبش زن، زندگی، آزادی تصویری منتشر شد از دو دختر بدون حجاب تحمیلی در یک رستوران سنتی. این سرآغاز حرکتی بود برای بازپس‌گیری فضاهای شهری سنتی که باری دیگر با تصویر دنیا راد در یک رستوران هنگام خوردن املت و دیزی خبرساز شد.
در فیلمفارسی معمولاً قهوه‌خانه‌ها و بازار و محله‌های جنوبی شهر با خانه‌های قدیمی محل جولان کلاه‌مخملی‌ها با سبیل کلفت و دستمال یزدی و کلاه شاپو بوده است. بر اساس همین درک، رفتار آزادانه زنان در کوچه و خیابان و خانه و حتی بر پرده سینما را فساد اخلاقی تلقی می‌شد. این درک اما از اساس دگرگون شده است. اکنون در این مدت می‌توان گفت زنان فضای سنتی بازار را پس گرفته‌اند. در تیر سال جاری بود که یک زن در بازار بزرگ تهران رقصید و ویدیوی آن در شبکه‌های مجازی دست به دست شد.

به دلیل مشکلات اقنصادی بسیاری از شهروندان برای استراحت، گردش یا ورزش به پارک‌ها می‌روند. در این مدت پارک‌ها به بزرگ‌ترین مکان‌های حضور زنان از اقشار مختلف جامعه تبدیل شده است. در پارک‌های تهران، زنان بدون حجاب اجباری دوچرخه‌سواری می‌کنند، پینگ‌‌پونگ، تنیس و بدمینتون بازی می‌کنند، سیگار می‌کشند، ساز می‌زنند، آواز می‌خوانند، می‌رقصند و حرف می‌زنند.

 در پارک لاله

پارک لاله در منطقه شش تهران با درختان چنار و اقاقیا و کاج و طراحی منحصربه‌فردش از مکان‌های دیدار دختران و پسران جوان به ویژه دانشجویان است. زمین‌های این پارک تا ۶۰ سال پیش متعلق به ارتش بود و جلالیه نام داشت.   

مینا، وجیهه و راضیه از جمله دختران دانشجویی هستند که در طول هفته، بعد از کلاس به پارک می‌آیند. هر سه بدون حجاب اجباری هستند. هر کدام از آنها، از یک نقطه از ایران به تهران آمده‌اند: اصفهان، کرمانشاه و لرستان. وجیهه می‌گوید:

پارک‌ها، به دو دلیل برای ما خوب است: یکی اینکه در این شرایط بد اقتصادی، بدون هیچ هزینه‌ای می‌توانیم در پارک قرار بگذاریم و حرف بزنیم. یکی دیگر هم اینکه هر بار می‌توان به یک پارک رفت و به دیدارها تنوع داد.

راضیه و سارا هم این موضوع را تأیید می‌کنند. آنها می‌گویند در طول هفته، بسته به زمانی که دارند، به پارک «آب و آتش» در بزرگراه مدرس که پُل طبیعت آن خیلی معروف است می‌روند یا پارک «گفت‌وگو» در خیابان گیشا، نرسیده به برج میلاد و یا اگر آخر هفته‌ای پا بدهد به پارک‌های کوهستانی جمشیدیه، دربند و درکه. راضیه می‌گوید:

این تفریحات سالم و رایگان، همیشه برای ما دخترها با خطر همراه است؛ یعنی باید همیشه از چند سمت منتظر خطر باشیم: یکی اینکه در پارک‌ها، همه‌جور آدمی پیدا می‌شود، از معتاد تا مست و دیوانه و ولگرد تا زنان و  مردان حکومتی که گاهی مشخص نیستند و ناگهان جلوی ما ظاهر می‌شوند. نمی‌دانی کی به کی است. برای همین بهترین کار این است که تنهایی به پارک نرفت؛ چون نه امنیت دارد، نه آرامشی که دنبالش هستیم نصیبمان می‌شود.

سارا تعریف می‌کند یکی از دوستانش برای ورزش به پارک ملت رفته بود و با یکی از مردان میانسالی که آنجا ورزش می‌کردند، سر گفت‌وگو را با او باز کرده بود و آن مرد متاهل بعد از پیشنهاد دادن به دختر و  پاسخ منفی او، موجب آزار و اذیت او می‌شود؛ تاجایی‌که دختر مجبور می‌شود دیگر به پارک ملت نرود و به پارک دیگری برای ورزش برود. سارا می‌گوید:

دوست من شکایت هم کرد، اما راه به جایی نبرد. برای اینکه شما در دادگاه چه چیزی را می‌خواهید ثابت کنید وقتی همه قاضی‌ها مرد هستند و قوانین هم همه ضدِ زن؟

پارک‌های شمال شهر تهران به فضای نیمه‌امنی برای زنان تبدیل شده است. زنان در این فضاهای شهری می‌توانند بدون حجاب تحمیلی دور هم باشند، ساعتی را به گفت‌وگو بگذرانند یا ورزش کنند. اما گاهی با مزاحمت‌هایی هم روبرو می‌شوند. آتش به اختیارها، گاهی اوقات مأموران و در برخی مواقع مردان مزاحم.

سارا به همراه وجیهه و راضیه با موهای رها در یک عصر زمستانی، در میان درخت‌های قدکشیده تا آسمان خاکستری پایتخت گُم می‌شوند و جای‌شان را به احمد و میترا می‌دهند که در طول هفته یکی‌دوبار برای دوچرخه‌سواری به پارک لاله می‌آیند. میترا می‌گوید:

 اگر  بخواهیم تنهایی دوچرخه‌سواری کنیم، این خطر را دارد که به شما گیر بدهند. مواقع بسیاری بوده که من مورد آزاد و اذیت قرار گرفته‌ام. برای همین ترجیح می‌دهم با دوستم یا برادرم یا خانواده یا دوستان دخترم برای دوچرخه‌سواری به پارک بیایم. البته چندسالی است که جایگاه‌هایی هم برای بانوان ساخته‌اند، که به نظرم مسخره است. چراکه قرار نیست هر زنی که به ورزش می‌آید، حتما با یک زن به پارک بیاید. اکثر زنان، با خانواده یا پسران می‌آیند. از این منظر، هیچ راهی نیست که شما در یک پارک به صورت صددرصد احساس امنیت کنید. پارک‌ها، با اینکه فضای خوبی برای ورزش و تفریح هستند، اما متاسفانه خطرات خودش را هم دارد. به‌ویژه هرچه به سمت تاریکی پیش می‌رویم…

پشت سر میترا و احمد، چهار زن جوان و مسن درحالِ قدم‌رو، می‌روند و ورزش می‌کنند. آنها ده سالی است که هر روز از محله جمهوری و رودکی برای قدم‌زدن به پارک لاله می‌آیند. هر چهار زن بدون حجاب هستند. آنها می‌گویند قدم زدن در پارک تنها سرگرمی‌شان است. پوران، زن میانسال چهل و پنج ساله‌ای‌ست که دو دختر متاهل دارد، می‌گوید:

چندبار با مأموران گشت در پارک برخورد داشتم، به ویژه در اعیاد مذهبی که این‌ها دارودسته‌شان را می‌آورند و سروصدا راه می‌اندازند و کسی نیست به آنها چیزی بگوید، اما تا ما مردم یک سازی می‌زنیم و آواز می‌خوانیم و می‌رقصیم، سریع پیدایشان می‌شود و مراسم ما را به هم می‌زنند. توی این یک سال اخیر، دوبار شاهد همین برخورد بودم. همین دو ماه پیش دور حوض وسط پارک، مردم با ساز و  آواز، می‌رقصیدند، که ناگهان چند موتور نیروی انتظامی آمدند بین مردم و همه را فراری دادند. یا دو هفته پیش، جمع کوچکی در حال آواز خواندن بودند که حراست پارک زنگ زد به آگاهی و چند دقیقه بعد یک موتور نیروی انتظامی آمد و مراسم را جمع کرد. از اینجور مزاحمت‌ها زیاد است به ویژه از سوی بسیجی‌ها و لباس‌شخصی‌ها. با این‌حال ما هم کار خودمان را می‌کنیم و کم نمی‌آوریم.

سحر هم بر صحبت‌های پوران تاکید می‌کند که با همه تذکردادن‌ها و گیردادن‌ها، آنها حجابشان را به سر نمی‌کنند؛ چراکه این پارچه، به گفته او نماد سرکوب و بردگی است.  

در پارک ملت

پارک ملت در خیابان ولی‌عصر تهران، بالاتر از نیایش و نرسیده به پارک وی قرار دارد. این پارک را ایرج اعتصام، معمار فقید ایرانی ساخته است.  در این پارک نیز به دلیل دسترسی آسان، اقشار مختلف مردم به ویژه زنان حضور دارند، هم برای قدم‌زدن، هم ورزش و هم تفریح و هم برای دورهمی‌های خانوادگی. بر اساس نظرسنجی روزنامه همشهری،  بوستان ملت نخستین بوستانی است که یک شهروند تهرانی به یک میهمان غیر تهرانی معرفی می‌کند.

گروه‌های مختلف زنان در این پارک در جاهای مختلف مشغول بازی هستند: بدمینتون، تنیس، پینگ‌پونگ، دوچرخه‌سواری، بدن‌سازی و دویدن.   

وضع اقتصادی و معیشتی مردم رو به وخامت گذاشته است. اما انسان به تفریح و گردش هم نیاز دارد. در پارک‌ها می‌توان این نیاز را برآورده کرد. برخلاف سایر فضاهای شهری، در اینجا فعلاً آزادی بیشتری برای زنان وجود دارد. زنان اگر در گروه باشند احساس امنیت بیشتری می‌کنند.

زهره  که چهل سال دارد یکی از این زنان ورزشکار است. او هر هفته چندبار از ونک به پارک ملت می‌آید. می‌گوید:

در خانه که نمی‌توان ورزش‌هایی مثل بدمینتون و تنیس و دوچرخه‌سواری کرد. پس تنها راهش این است که به پارک آمد. لااقل برای ماها که ورزشکار حرفه‌ای نیستیم و برای دل خودمان ورزش می‌کنیم، که بتوانیم ساعتی را خوش بگذرانیم. البته نباید مسائل اقتصادی را فراموش کرد که در این روزها مهم‌ترین مساله است. من طی این هفت سالی که به پارک می‌آیم، دوستانی پیدا کرده‌ام که باهم قرار می‌گذاریم و در طول هفته، چندبار همدیگر را می‌بینیم. معمولا عصرها.

زهره با اشاره به اینکه طبیعت زیبا و گوناگون پارک ملت، موجب می‌شود که آدم در آن به آرامش برسد، می‌گوید:

این یک مزیت است که می‌توان در این مکان چندساعتی به دور از هیاهوی شهر، قدم زد یا ورزش کرد با با دوستی- رفیقی حرف زد. اما همیشه اینطور نیست. در پارک بزرگی مثل ملت، هم مثل پارک‌های دیگر، همیشه سایه ترس بالای سرت است که نکند یکی از ماموران بسیح یا گشت ارشاد به تو گیر بدهد و عصرت را خراب کند. الان من و دوستانم بدون حجاب ورزش می‌کنیم، گاهی با شلوار و یک پیراهن، و گاهی هم با مانتوی باز. همیشه هم بدون روسری. وقتی باهم هستیم، اگر گیر بدهند، ترسش کمتر است. چون جمع هستیم و ترسمان تقسیم می‌شود و می‌توانیم از خودمان دفاع کنیم. اما وقت‌هایی که تنها هستم، ترس و استرس چندین برابر می‌شود. من تجربه مشابهی داشتم در پارک شهر، در مرکز شهر، میدان توپخانه. زمانی که مجرد بودم و در خانه‌ پدری بودم. چندسال پیش. می‌توانم بگویم که هرچه به سمت پایین شهر برویم، امنیت و آرامش در پارک‌ها کمتر می‌شود. در فضاهای شهری در مناطق مرفه تهران ماموران هم کمتر به خودشان اجازه می‌دهند گیر بدهند، مگر اینکه تعدادشان زیاد باشد. چون می‌دانند در این جور جاها حرفشان خریداری ندارد. اما همانطور که گفتم، در پارک‌های پایین شهر، دست آنها بازتر است. شاید دست آتش‌به‌اختیارها هم.

در آن‌سوی زهره و دوستانش، دختران نوجوان دهه هفتادی و هشتادی در حال تولد گرفتن هستند. یکی از آنها که بینی و ابروهایش را پیرسینگ کرده و حلقه‌یی در آنها قرار داده و سیگار می‌کشد، می‌گوید بعد از مدرسه، با دوستانش در پارک قرار می‌گذارد، برای اسکیت، حرف‌زدن، گاهی هم سیگار کشیدن و برای تفریح. زهره می‌گوید:

با همه خطراتش پارک‌ها محیط خوبی است برای معاشرت با هم. بدون هیچ مانع و ممنوعیتی که در خانه یا مدرسه با آن مواجه‌ایم، می‌توانیم خودِ واقعیمان باشیم. دخترها و پسرها با دوچرخه یا با اسکیت یا موتورگازی‌های کوچولو. وقتی هم که یک گروه خوب چند نفره باشیم، کمتر کسی به خودش اجازه می‌دهد به ما گیر بدهد. حتی وقتی با موسیقی، آواز می‌خوانیم و می‌رقصیم. به‌ویژه وقت‌هایی مثل الان که تولد یکی از دوستانمان است در پارک دورهمی می‌گیریم. در این‌جور مواقع ساز می‌آوریم و آواز می‌خوانیم و می‌رقصیم.

در همان حال که دختران، به دور کیک تولد، آواز می‌خوانند و می‌رقصند و می‌خندند، دو زن چادری قدم‌زنان، از کنارشان رد می‌شوند، با یک نگاه غضب‌آلود، بدون این‌که چیزی بگویند.

در پارک گفت‌وگو

پارک‌ها برای برخی زن‌ها دخترها، فضایی است برای گذراندن یک ساعت یا بیش‌تر به صرف یک ناهار، عصرانه یا شام. برخی زن‌ها با خودشان چای و تنقلات می‌آورند، در برخی مواقع با همسر یا پارتنر و گاهی هم خانواده. پارک گفت‌وگو در ضلع شرقی گیشا در بسیاری از ساعت‌های روز زنده و پررفت و آمد است. الهه با همسرش گاهی عصرها، نان و پنیر و چایی می‌آورند و می‌نشنید و یک ساعت خوش را سر می‌کنند. الهه بدون حجاب است و یک شلوار جین پوشیده و یک کاپشن کلاهدار. پشت سرش نمایی از برج میلاد دیده می شود و روبه‌روی او اتومبیل‌ها در بزرگراه چمران به شمال یا جنوب شهر می‌روند. او این ترکیب‌بندی در پارک گفت‌وگو را مثل نمایی از یک فیلم سینمایی می‌داند و می‌گوید:

در شهر بزرگی مثل تهران، در میان این شلوغی‌ها و  گرانی‌ها، بهترین جا برای یک ساعت خوش همین پارک‌ها هستند. همین پارک گفت‌وگو جای خیلی خوبی‌ست، از نظر تنوع درخت‌هایش و مجسمه‌هایش به نظرم یکی از خاص‌ترین پارک‌های تهران است. ما به پارک نهج‌البلاغه، جوانمردان، کوهسار یا آبشار در غرب تهران هم می‌رویم. آنجا هم به دلیل کوهستانی‌بودنش، جای خیلی خوبی است. آدم احساس امنیت و آرامش می‌کند در آن فضا. دیدن مردم به‌ویژه دختران نوجوان و جوانی که بدون حجاب و با تیپ‌های مختلف، بازی می‌کنند، قدم می‌زنند، می‌خندند، حس خوبی است. اما وقت‌هایی هم هست که آن یک ساعت، تلخ می‌شود وقتی یکی از ماموران گشت ارشاد یا یک آتش‌به‌اختیار به خودش اجازه می‌دهد و به یکی از آنها چیزی می‌گوید و بعدش دعوا و جروبحث و  سروصدا و ناراحتی و استرس. این صحنه آدم را آزار می‌دهد. اما نمی‌شود که در خانه ماند. همین حضور ما بدون حجاب، خودش نوعی مبارزه است. همین مبارزه‌ای که با این روزها با رویا حشمتی شکل دیگری پیدا کرده است. وقتی داشت شلاق می‌خورد، زیر لب زمزمه می‌کرد: به نام زن، به نام زندگی/ دریده شد لباس بردگی/ شب سیاه ما سحر شود/ تمام تازیانه‌ها تبر شود…

در آن سوی الهه و همسرش، دسته‌بزرگی از مردان و زنان که اکثرا بدون حجاب بودند با موسیقی درحال ورزش‌کردن هستند. الهه با اشاره به آنها، لبخند می‌زند و با همان حسِ خوبی که دریافت می‌کند، روی گوشی‌اش سرود «زن، زندگی، آزادی» را در گوگل سرچ می‌کند و بعد آن را روی اسپیکر می‌گذارد و همراه با صدای گروه کُر زنان که می‌خواندند، زیر لب زمزمه می‌کند و صدایش تا چند متر آن‌طرف که چند دختر و پسر در حال قدم‌زدن هستند می‌رسد. آنها دست‌های‌شان را به نشانه پیروزی بالا می‌آورند و با لبخند و با موهای رنگیِ افتاده روی شانه و کمر، دور می‌شوند.