انفجارهای ۱۳ دی (۳ ژانویه) کرمان فصلی جدید از آتش و خون در منطقه گشوده است. داعش مسوولیت این انفجارهای در مراسم چهارمین سالگرد مرگ قاسم سلیمانی را به عهده گرفت، اما مقامهای ایران، از ابراهیم رئیسی تا محمد مخبر و محسن رضایی اسرائیل را عامل حمله معرفی کردند و از «انتقام سخت» سخن گفتند.
جمهوری اسلامی برای گرفتن انتقام خیلی صبر نکرد، اما آن را نه از اسرائیل بلکه از کردها و بلوچها گرفت.
۲۶ دی (۱۶ ژانویه) یگان موشکی سپاه پاسداران به اربیل، مرکز اقلیم کردستان، حمله موشکی کرد. همزمان البته چندین موشک بالستیک به سوی ادلب سوری همه شلیک شد. سپاه مدعی شد پایگاه داعش در سوریه و پایگاه موساد در اقلیم کردستان را هدف قرار داده است؛ در عمل البته این اهداف پایگاه تحریرالشام و خانه یک تاجر کرد بودند.
یک روز پس از این حملات موشکی، دو پایگاه گروه «جیش العدل» در خاک پاکستان هدف حملات هوایی ایران قرار گرفتند. پاکستان در پاسخ به این حملات موشکی وپهپادی، در ۲۸ دی (۱۸ ژانویه) ارتش پاکستان مناطقی نزدیک سروان در خاک ایران را مورد حمله موشکی و پهپادی قرار دارد. پاکستانیها گفتهاند که هدف این عملیات، با نام «مرگ بر سرمچار» [«مرگ بر مبارزان چریکی»]، مقر ارتش آزادیبخش بلوچستان بوده است.
آنچه مشخص است هزینه این دو روز ماجرا را در مرزهای شرقی بلوچها پرداختهاند. بلوچها البته نه به مثابه یک کلیت یکدست و یکپارچه.
در مورد پیامدهای آنچه گذشت نیز خبرگزاری فارس حرف اصلی را البته به زبان خودش زده است : «تنش مرزی ایران و پاکستان؛ فرصتی برای پاکسازی تروریستها در منطقه»
مقرر است که رقابت ژئوپلتیکی میان دو دولت در چارچوب نوعی همدستی و هماهنگی ژئوپلتیکی علیه خلق بلوچ مهار و نرمالیزه شود. فرایندی که از جمله نتایج آن بازتولید چرخهای از تنش نظامی میان دولتهای ایران و پاکستان و نا-دولتهای بلوچ و ایجاد منطقه استثنائی امنیتی مرزی است.
این الگویی است که برحسب آن خشونتها کانالیزه میشوند: از مدیترانه تا اقیانوس هند، خاورمیانه صحنه حمله هیبریدی دولتهای استبدادی علیه ملتهای تحت ستم (فلسطینیها، بلوچها، کردها و …) است.
تحولات جغرافیای خاورمیانه ذیل تاریخ بلندی از روابط استعماری قرار میگیرد که شامل شکلگیری دولتهایی مثل اسرائیل، پاکستان و عراق و البته تحکیم و تثبیت تقریبا تمام دولتها به میانجی اشکالی از استعمار داخلی ملیتهایی است که دولتها آنها را بازنمایی نمیکنند.
سرزمینهای تاریخی محل سکونت این ملیتهای بدون دولت که غالبا در فرایند حدگذاری قلمرو و مرزکشی دولت-ملتها از قرن هجدهم دو یا چندپاره شدهاند، میدانهای بالقوه جنگی بوده است.
سه پارگی بلوچستان به طور خاص محصول خطکشی استعماری انگلیسیها در حدفاصل سالهای ۱۸۷۱ و ۱۸۹۳ است: خط گلداسمیت که مرز میان ایران و پاکستان را در زمان ناصرالدین شاه متعین کرد و خط دیورند که مرز میان افغانستان و پاکستان را.
هم در ایران و هم در پاکستان، آرامسازی بلوچستان بخشی مهم از تاریخ تشکیل و تثبیت دولت مرکزی بوده است.
سابقه همکاری نظامی ضدبلوچ ایران و پاکستان دستکم به دهه ۱۹۷۰ برمیگردد، جایی که ارتش پاکستان با همکاری ارتش شاهنشاهی ایران و ایالات متحد آمریکا در سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ شورش در بلوچستان را سرکوب کرد. مشارکت ایران در این عملیات شامل اعزام ۳۰ هلیکوپتر کبری و اعطای دویست میلیون دلار کمک مالی بود.
در خصوص همکاریهای ضدبلوچ جهوری اسلامی ایران و پاکستان نقش چین به عنوان داور و تنظیمگر اعظم به طور خاص برجسته است. طرفه اینکه خود چین در بلوچستان منافع استعماری مستقیم دارد. گوادر، بندری که چین در ساحل جنوب غربی بلوچستان در دریای عرب ساخته است گرهگاه اصلی کریدور اقتصادی چین و پاکستان (CPEC) است. سلب مالکیت و جابهجایی جمعیت فصل مشترک داستان چینی توسعه بندر چابهار در ایران و بندر گودار در پاکستان است.
در چند دهه گذشته سرکوب سیاسی و ایجاد فضای امینی از بلوچستان از جمله عوامل اصلی رشد حرکتهای مسلحانه ملی و مذهبی بوده است. شرایط استعماری در عین حال زمینه تحریک و ابزارسازی برخی از این گروهها را در تنشهای ژئوپلتیک دولتهای رقیب منطقه فراهم آورده است. هند از جانب پاکستان متهم به حمایت مالی از ارتش آزادیبخش بلوچستان است که یک گروه ضد اسلام بنیادگرا است (همان گروهی که مقر آن در خاک ایران مورد حمله قرار گرفته است). از چشم ایران نیز، حامی مالی گروه جهادگرای سنی جیش العدل، عربستان سعودی است.
به طور خلاصه، در فهم معادله ایران-بلوچستان-پاکستان، استعمار و استعمار داخلی کلمات کلیدی هستند. این چارچوب تحلیلی اما میتواند گمراه کننده باشد اگر باعث شود عاملیت و نقش تاریخی خود بلوچها یا شکافهای درونی جامعه بلوچستان را در نظر نگیریم.