«سقراط میگوید سودمند بودن زناشویی در چیست؟ و با یک مثال جواب میدهد: ای گلاوکن تو در خانه خود سگهای شکاری و پرندگان زیادی داری. آیا مراقبت در تخمگیری و جفتگیری آنها کردهای؟ با آنکه آنها اصیل هستند و نه این است که برخی از برخی دیگر بهترند و برتری خود را نشان میدهند و آیا تو از نظر تخمکشی آنها را یکسان میدانی و اگر در کار زادوولد نژاد پرندگان و سگهای شکاری مراقبتی نشوند دچار انحطاط فاحشی خواهند شد… افراد نخبه جنس نر و ماده حتیالمقدور باید بیشتر و افراد پست، کمتر جفت شوند و فرزندان دسته اول پرورش یابند نه فرزندان دسته دوم تا بدین طریق ممتاز بودن گله کاملا حفظ شود و از طرفی رأس این تدابیر باید نزد زمامداران بماند و مجالس جشنی بر پا خواهیم کرد که عروسها و دامادها را دست به دست هم دهیم و تعداد زناشوئیها را هم به تشخیص زمامداران واگذار خواهیم کرد تا با توجه به تلفات جنگ و بیماری، شماره اهالی شهر را به یک میزان نگاه دارند. به این طریق شهر ما تا اندازهای که ممکن است نه بزرگ شود و نه کوچک. باید یک زرنگی به کار برد و یک نوع قرعهکشی هم ترتیب داد که افراد پست با یکدیگر جفتگیری کنند و تعیین جفت خود را هم تقصیر تصادف صرف بدانند نه تقصیر زمامداران. همچنین جوانانی هم که در جنگ یا کارهای دیگر لیاقت مخصوصی از خود نشان دهند اجازه خواهند داشت تا با زنان مراوده بیشتری داشته باشند و حتیالامکان فرزندان بیشتری از اینها به وجود آید. کودکانی را که از پدران و مادران اصیل زادهاند به جایی خاص که برای این منظور آماده شده است خواهند برد و به پرستارانی که در آنجا جدا از دیگران زندگی میکنند، خواهند سپرد. ولی کودکان افراد پست و نوزادانی را که نقصی در بدن دارند به جایی ناشناخته خواهند برد، زیرا جز این چاره نیست.»[1]
این جملات افلاطون را میتوان سنگبنای یوژنیک (Eugenics) یا همان جنبش اصلاح نژادی مدرن دانست. ایدهای که از دههی ۱۸۸۰ آغاز و پس از آن نیز فراز و نشیبهای گوناگونی را تجربه کرده است. یوژنیک یا علم اصلاح نژاد که در فارسی به “بهنژادی” نیز ترجمه گردیده، یک نظریهی ضد اخلاقی و شبه علمی است که مدعی امکان اصلاح نژاد انسانها از راه ژنتیک و قواعد علمی وراثت است.
این نظریه برای حمایت از ایدهی اصلاح نژادی خود از یک کژفهمی و خوانشی تعصبآمیز از آثار چارلز داروین و گرگور مندل بهره میجست. طرفداران این ایده در جستجوی یک جامعهی “بینقص”، به طیف گستردهای از مردم برچسب ناسالم و ناشایست میزدند. این طیف گسترده در واقع شامل معلولان ذهنی و جسمی، اقلیتهای قومی و مذهبی، مردم فقیر و همجنسگرایان میشد.
بهنژادگری در انتهای قرن نوزدهم در انگلیس آغاز و سپس در سایر کشورها از جمله ایالات متحده گسترش پیدا کرد. تا پایان جنگ جهانی اول، در بیشتر کشورهای صنعتی، سازمانهایی که طرفدار این ایده به شمار میرفتند، در راستای اهدافشان فعالیت میکردند.
بریتانیا
برای نخستین بار در سال ۱۸۸۳، فرانسیس گالتون بریتانیایی که از اقوام چارلز داروین بود، واژهی یوژنیک را که برگرفته از واژهی یونانی ایوژنس به معنای نیکزاده و نیکو در تولد بود، در کتاب “جستارهایی در باره توانایی بشر و بهبود آن” به کار برد. در بادی امر این واژه به معنای اقدامات لازم در راستای بهبود کیفیت خون و نژاد انسانی به کار برده شد. به باور گالتون، یوژنیک ابزاری بود که به وسیلهی آن امکان کنترل تکامل نوع بشر و پیشرفت و بهبود آن حاصل میشد. در اندیشهی گالتون بسیاری از خصیصههای بشری همچون هوش، نتیجهی وراثت است. او موفقیت در دنیای پیش رو را تنها منحصر به نژاد برتر میدانست. همچنین در کتابش اعتقادات اغراقآمیزی در مورد نژاد، وراثت، طبقه و جنسیت به چشم میخورد.
پس از گالتون، اندیشههای اصلاح نژادی او در میان بسیاری از دانشمندان و سیاستمداران اروپایی، آمریکایی و کانادایی محبوبیت یافته و دچار تغییر و تحولات فراوان گردید. در اوایل قرن نوزدهم، مرجعیت مطلق علم مدرن و همچنین گسترش افکار ناسیونالیستی به عنوان دو نیروی فزاینده سبب رشد و گسترش یوژنیک گردید. جایگاهی که علم پزشکی نوین به سبب موفقیت در کاهش مرگ و میر بر اثر بیماریهای مسری در دنیا پیدا کرده بود، سبب گردید تا افکار و ایدههای پزشکان و دانشمندان بسیار گستردهتر از پیش مورد پذیرش جامعه و اصحاب قدرت قرار گیرد. نیز ناسیونالیستهای اروپایی، یوژنیک را ابزاری سودمند در راستای اهداف ملیگرایانهی خود قلمداد میکردند. ایدهی کلی یوژنیستها مبتنی بر اصلاح ژنتیکی نسل بشر برای پروردن نسلی بهتر و البته در حد اعلی تکامل بود. هدف نهایی آنان بوجود آوردن نسلی بدون بیماری و نقصهای فیزیکی و روانی معرفی شده بود. این ایده بدون پرده بیان میداشت که تنها افراد سالم و بدون مشکل جسمی یا ذهنی حق زندگی دارند و بدون شک انگشت اتهامشان در بادی امر به علت جرمی غیرارادی به سمت معلولان جسمی و روانی و افرادی که شرایط زندگی عالی نداشتند، نشانه میرفت.
آمریکا
در دههی اول قرن بیستم، بحث اصلاح نژاد در ایالات متحده به طور چشمگیری گسترش یافت و در دهه ۱۹۲۰ به اوج خود رسید؛ به گونهای که از ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۲، سه کنگره بینالمللی یوژنیک در آمریکا برگزار شد.
اصلاح نژادی به سبک آمریکایی دو شکل عمده داشت: اصلاح نژادی مثبت که افراد «برتر» را تشویق میکرد تا بیشتر از افراد متوسط یا پست زادوولد کنند و خانوادههای بزرگتر از حد متوسط داشته باشند. در نتیجه فراوانی صفات «مطلوب» آنها در جامعه افزایش مییابد. این اساساً همان چیزی است که گالتون پیشنهاد کرده بود و الهام بخش موجی گسترده از مسابقات “کودک بهتر” و “خانواده مناسب تر” در سراسر ایالات متحده بود. از سوی دیگر، اصلاح نژادی منفی با هدف جلوگیری از تولید مثل افرادی که «ناشایست» یا «ناتوان» تلقی میشدند صورت پذیرفت. اما سوال اساسی این بود که چگونه میتوان به این هدف جامهی عمل پوشانید؟ اگر فرد «ناشایست» تصمیم میگرفت که برنامههای ابلاغی را دنبال نکند چه؟ برنامههای عقیمسازی اجباری، راهکار اصلی و اولیهای بود که برای این کار در نظر گرفته شد.
تا سال ۱۹۳۰ میلادی، ۳۰ ایالت آمریکا پس از ایندیانا و کالیفرنیا، قانون عقیمسازی اجباری را اجرا کردند (منبع). بین سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۶۳ تنها در کالیفرنیا حدود ۲۰۰۰۰ نفر بر خلاف میلشان عقیم شدند؛ اگرچه برنامه اصلاح نژاد کالیفرنیا رسماً در سال ۱۹۷۹ پایان یافت. این برنامهها توسط مراکزی که به صورت اختصاصی برای پیادهسازی ایدههای یوژنیستها برپا شده بود، اجرا میگردید. همچنین دستگاه تبلیغاتی ایالات متحده از هر ابزاری برای معرفی و حمایت از یوژنیک استفاده میکرد.
آلمان
پروژهی عقیمسازی اجباری آمریکایی، الهامبخش اصلی نازیها در عقیمسازیهای جنایتکارانه آنان بود. درواقع هیتلر به تنهایی مفهوم نژاد برتر آریایی را مطرح نکرد؛ او در سال ۱۹۳۴ در کتاب “نبرد من” مستقیماً به اصلاح نژاد آمریکایی اشاره کرد. هیتلر در همین کتاب، نژادهای غیرآریایی مثل یهودیان و رومانیها را جزو نژادهای پست اعلام کرد.
هیتلر معتقد بود آلمانیها باید هر کاری که ممکن است حتی نسلکشی را انجام دهند تا مطمئن شوند ژن آنها خالص باقی میماند. نازیها در سال ۱۹۳۳، قانون پیشگیری از تولد نوزادان مبتلا به بیماری ارثی را تصویب کردند که منجر به هزاران عقیمسازی اجباری شد. در سال ۱۹۴۰، جنون ایدهی نژاد برتر هیتلر به اوجی وحشتناک رسید زیرا صدها هزار آلمانی دارای ناتوانی ذهنی یا جسمی در اتاقهای گاز یا به وسیلهی تزریقهای مرگبار کشته شدند.
به نظر میرسید که پس از تجربهی جنگهای جهانی، جنبش اصلاح نژادی به همراه بسیاری از ایدهها و جنبشهای دیگر کنار گذاشته شود و نظرات تازهای جایگزین آنان گردد، لیکن نه تنها جنبش یوژنیک به طور کامل در جوامع مختلف کنار گذاشته نشد، بلکه در دوران پس از جنگ در بسیاری از کشورها ادامه یافت و حتی در سراسر جهان شکوفا شد. برخی از کشورها پس از جنگ جهانی دوم برای نخستین بار چنین برنامههایی را اجرا کردند. نرخ عقیمسازی در دانمارک و نروژ پس از پایان اشغال این کشورها توسط نازیها افزایش یافت و بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۷۰ بیش از ۵۵۰۰۰ نفر در فنلاند با عمل جراحی عقیم شدند. عقیمسازی در کانادا تا سال ۱۹۷۱ و در سوئد تا سال ۱۹۷۵ ادامه داشت. همانطور که گفته شد این برنامهها در کالیفرنیا نیز تا سال ۱۹۷۹ ادامه یافتند.
در طرف دیگر کره زمین، ژاپن “قانون حفاظت از نژاد” خود را در سال ۱۹۴۸ اجرا کرد که منجر به عقیم سازی اجباری بیش از ۱۶۵۰۰ نفر بین سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۹۶ گردید.[2] عقیمسازی تا پایان قرن بیستم در بسیاری از کشورها ادامه یافت؛ به همین دلیل است که مورخان از “تداوم” جنبش اصلاح نژادی در سراسر قرن بیستم صحبت میکنند.
پوستاندازی یوژنیک
دهههای پایانی قرن بیستم نیز شاهد ظهور نسخه جدیدی از اصلاح نژادی بود، اصلاح نژادی به اصطلاح “لیبرال”. این امر پیآمد پیشرفتهای نوین در زمینههایی مانند ژنتیک بود که باعث شد برخی از متخصصین در مورد امکان انتخاب ویژگیهای فرزندانشان از طریق تکنیکهای مهندسی ژنتیک توسط والدین گمانهزنی کنند. در نتیجه ایدهی تولد نوزادانی که عموماً «نوزادان طراحی شده» نامیده میشوند گسترش یافت. به عبارت دیگر این ایده که با کمک مهندسی ژنتیک که نتیجهی مستقیم یوژنیک بود بتوان فرزندانی با خصیصههای دلخواه والدین به دنیا آورد محبوبیت پیدا کرد. دلیل اینکه این امر «لیبرال» خوانده میشود – برخلاف اصلاح نژادی «اقتدارگرا» در زمانهای گذشته – این است که ظاهراً بدون اجبار دولتی، قدرت تصمیمگیری درباره ویژگیهای ژنتیکی فرزن به والدین داده شده است. در حالی که اصلاح نژادی قرن نوزده و بیستم برای عملی کردن ایدههایش نیازمند تغییراتی در الگوهای تولید مثل در سطح جامعه بود که این تغییرات از بالا به پایین و از طریق مداخلاتی مانند عقیمسازی اجباری صورت میگرفتند. بهبود ژن انسانی از طریق مهندسی ژنتیک نیازی به چنین اعمال قدرتی نداشت. ایدهآل این دورنمای لیبرال چنین وعدهای بود که در طول یک نسل، حتی والدینی با ویژگیهای «نامطلوب» میتوانند فرزندانی با «ضریب هوشی» فوقالعاده بالا، تواناییهای ورزشی استثنایی یا هر ویژگی دیگری که معتقدند به موفقیت فرزندانشان کمک میکند، به دنیا آورد.
این اهداف لیبرال، آن روی دیگر سکهی یوژنیک است؛ هدف، حذف مطلق معلولان، افراد ناتوان و کسانی که در منظومهی فکری لیبرال، “ناشایست” و “پست” تلقی میشدند از جامعه است.
–––––––––––––––––––––––
پانویسها
[1] دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص ۴۶۰-۴۶۱
[2] Eugenics after 1945, Philippa Levine, 2017.