یکی از اساسی‌ترین ادعاهای نظری کلّی در جامعه‌شناسی پزشکی، به پرسش کشیدنِ تلقی پارادایمِ زیست‌پزشکی از بیماری به عنوان امری صرفاً زیست‌شناختی (بیولوژیک) است. پشتوانه این موضع انتقادی این ایده است که بیماری همزمان هم امری اجتماعی و هم زیستی است و به همین ترتیب، عوامل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مختلفی در تعریف، تشکیل و امتداد آن نقش دارند.

بر این اساس، بیماری دارای ابعاد چندگانه‌ای است و توجیه آن بر اساس عوامل زیست‌شناختی نمی‌تواند دقیق باشد، چرا که ابعاد اجتماعی و روانی آن نیز درخورِ مطالعه است، یعنی بیماری‌هایی که دارای ظاهری اساسا زیستی هستند می‌توانند نتیجه مستقیم و غیرمستقیم عوامل اجتماعی باشند.

واگیرشناسی اجتماعی از درون پارادایم‌های چندبُعدی درباره بیماری و تندرستی سر بر آورده است. پارادایم‌های سنتی در پزشکی، بر مدل‌هایی علی و خطی مبتنی بودند و بر عواملی خاص (ترجیحا عوامل زیستی) در تعیین تندرستی و بیماری تأکید می‌ورزیدند. در مقابل، واگیرشناسی اجتماعی مبتنی بر این ایده است که عوامل متعددی در کنش متقابل با یکدیگر بیماری و تندرستی را شکل می‌دهند.

عواملِ غیرزیستی به صورت‌های مختلف می‌توانند عامل ایجادکننده پاره‌ای از بیماری‌ها باشند. به عنوان مثال پدیده‌هایی انسانی و سیاسی همچون گسترش برخی صنایع در یک منطقه یا جنگ و نبردهای نظامی می‌توانند موجب به وجود آمدن انواع خاصی از بیماری‌ها شوند. این موضوع و مسائل مشابه را می‌توان تحت عنوان «واگیرشناسی اجتماعی» (Social Epidemiology) دسته‌بندی کرد. این پارادایمِ فکری در جامعه‌شناسی پزشکی، بیشتر بر قابل بررسی بودن نقش عوامل اجتماعی در توزیع تندرستی، بیماری و بهزیستی تأکید دارد.

بیماری و لایه‌بندی اجتماعی

واگیرشناسی اجتماعی از درون پارادایم‌های چندبُعدی درباره بیماری و تندرستی سر بر آورده است. پارادایم‌های سنتی در پزشکی، بر مدل‌هایی علی و خطی مبتنی بودند و بر عواملی خاص (ترجیحا عوامل زیستی) در تعیین تندرستی و بیماری تأکید می‌ورزیدند. در مقابل، واگیرشناسی اجتماعی مبتنی بر این ایده است که عوامل متعددی در کنش متقابل با یکدیگر بیماری و تندرستی را شکل می‌دهند. پارادایم زیستی ـ روانی ـ اجتماعی در مقابل پارادایم زیستی در واگیرشناسی مبتنی بر این فرض است که بیماری‌ها، تولیدها و نتیجه‌های کنش متقابل میان عوامل اجتماعی، فردی و عوامل زیست‌شناختی هستند. بر این اساس، احساس درد و بیماری و درکِ از آن هم می‌تواند در میان لایه‌های اجتماعی مردم متفاوت باشد.

 طبقات اجتماعی مختلف، درکِ واحد و یکسانی از بیماری ندارند. به طور کلی مطالعاتِ تجربی در این زمینه نشان داده که طبقات پایین همچون کارگرانی که به کارهای بدنی اشتغال دارند، بیشتر از افراد طبقات بالا از بیمار شدن خود احساس تنفر و ناراحتی می‌کنند و به علائم و نشانه‌های بیماری کمتر توجه می‌کنند. متغیرهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم در پیدایش بیماری و هم در درکِ آن از سوی افراد مؤثر هستند. از آن‌جایی که ادراکِ درد توسط ذهن صورت می‌گیرد، واکنش به آن هم تابعِ محرک‌های سیستم عصبی خواهد بود. اما بیانِ احساسی از درد همزمان تابع متغیرهای فرهنگی و اجتماعی هم هست. ارزش‌های فرهنگی هر گروه و طبقه، نقش مهمی در شناخت از درد و واکنش نسبت به آن ایفا می‌کنند و تفاوتهایی که در انعطاف نسبت درد وجود دارد سبب ایجاد نگرش‌های متفاوتی در ارتباط با درد می‌شود.

زیست‌سیاست

 تلقی‌های زیست‌شناختیِ صِرف از مسئله سلامت و بدن در زیست ـ پزشکی در حالی است که میشل فوکو استدلال کرده که سامانه‌های قدرت مستقیما به بدن و کارکردهای فیزیولوژیکی آن پیوند خورده‌اند. از نظر او امرِ زیست‌شناختی و امرِ تاریخی ـ چنان که در تکامل‌گرایی مطرح است ـ دنباله یکدیگر نیستند؛ بلکه امر زیست‌شناختی و تاریخی با توسعه تکنولوژی‌های مدرن قدرت که زندگی را آماج خود قرار می‌دهند، با پیچیدگی فزاینده‌ای به یکدیگر پیوند می‌خورند.

بنابراین بدن‌ها تاریخِ خود را دارند و در یک پیوستارِ تاریخی و چارچوبِ سیاسی و اجتماعی سازمان‌یافته وجود دارند. به طبع، بیماری و سلامت و حتی تداومِ مادی‌ترین جنبه‌های بدن‌ها هم تحت تأثیر زمینه‌ای است که در آن می‌زیند.

Ad placeholder

طبقه و زیست‌پزشکی

 همه انسان‌ها بر پایه جایگاه و تاریخچه ویژه زندگیشان به طور یکسانی در معرض بیماری قرار ندارند و به طرز برابری هم به خدمات درمانی دسترسی ندارند. افراد در ارتباط با پایگاه اقتصادی و اجتماعی متفاوتی که دارند، از لحاظ سلامت هم از یکدیگر متمایز می‌شوند. در طی قرنِ بیستم علی‌رغم رشد علم و تکنولوژی تساوی انسان‌ها در مقابل بیماری و مرگ همواره افزوده شده است. بر مبنای آمارهای موجود، در میان طبقات پایین جامعه بیماری‌های ناشی از سوء تغذیه، رماتیسم، دستگاه تنفسی و عفونی به وفور مشاهده می‌شود، در حالی که در طبقات بالا آن‌چه که بیشتر به چشم می‌خورد بیماری‌های روانی، خودکشی، الکلیسم، فشار خون، مرض قند و نقرس است.

علاوه بر این، نوع شغل و شرایطِ کاری افراد می‌تواند در بروز برخی مسائل بهداشتی مؤثر باشد. مثلا کارگران و کارمندانی که به علت شرایط شغلی از خوردن غذای گرم و تازه محرومند، بیش از دیگران در معرض عوارض دستگاه گوارش و بخصوص سوء هاضمه هستند. یا کارگران شاغل در مغازه‌ها و فروشگاه‌هایی که عملا مجبور به سر پا ایستادن در تمام مدت روز هستند، بیش از دیگران در معرض ابتلا به برخی بیماری‌های عصبی و روانی هستند. به همین ترتیب در میان مردمِ روستا و دامدار، احتمالِ بروز بیماری‌های مشترک میان انسان و دام بیشتر است.

روانِ بیمار

 بیماری‌های مرتبط با روحیه و روانِ انسان هم در شرایط متفاوت زندگی می‌توانند بروز کنند. زمانِ زیست‌شناختی بدنِ انسان که تابعِ گذر شب و روز، خواب و بیداری و فعل و انفعالاتِ زیستی بدن است، می‌تواند تحت تأثیر آهنگِ انجامِ کار کم و بیش دچار اختلال شود. معمولاً یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که در رابطه با ضرب‌آهنگِ کار مطرح می‌شود از زمانی ناشی می‌شود که به‌گونه‌ای ناراحت‌کننده، اجباری و ملالت‌بار میان محل سکونت و محل کار سپری می‌شود و در محیط شهری می‌تواند ناراحتی‌های جسمی و روانی ناشی از شیوه کار را در شاغلین به وجود آورد. به ویژه مشاغلِ سخت و کارهایی که افراد زمانِ زیادی را با تمامِ توان و نیروی مادی و فکریشان باید در آن کار کنند، مسائل ویژه خود را به وجود می‌آورند. افراد شاغل دراین نوع کارها معمولا در معرضِ اعتیاد به مواد مخدر، الکلیسم و امثال آن هستند.

افزون بر الکل و مواد مخدر، برخی از داروها نیز می‌توانند بر قابلیت رانندگی و کارِ افراد به ویژه در شرایطی که عوامل خطرآفرین زیادی وجود دارد اثربخش باشند. موضوع اصلی این است که در اغلب کشورهای جهان، مصرف‌کنندگانِ این داروها از تأثیراتِ آنها آگاهی لازم را ندارند و کمتر اتفاق افتاده است که مقاماتِ بهداشتی به شکلی پیگیر و مؤثر نحوه آگاهی‌رسانی به مصرف‌کنندگان این داروها را مورد بررسی و اقدام قرار داده باشند. بنابراین می‌توان گفت، بیماری و سلامت در بستری از عوامل مختلف فرهنگ، سیاسی و اجتماعی معنا می‌یابند که ضرورتا فراتر از تلقی زیستی صرف زیست ـ پزشکی قرار می‌گیرد.

از «حکمت» به «فن»

همانطور که خودِ پزشکی مدرن و گسترش حوزه عمل و کنترلِ آن پدیده تازه‌ای در تاریخِ «حکمت» است. به عبارت دیگر، همزمان که جایگاه و نقشِ پزشک در مقامِ یک متخصص صرف در نظام تقسیم کار اجتماعی تثبیت شد، طبابت از الگوهای پیشین فاصله گرفت و طبِ سنتی هم جایگاهش را به علمِ جدید و دقیقه‌ی پزشکی مدرن داد.

میشل فوکو − مرادِ او از گفتمان پزشکی آن معرفتی است که در قرن نوزده ظهور کرد و در برگیرنده مقررات، آیین نامه ها، بازرسی‌های کامل و کنترل بر بیماری و سلامت است. از منظر او چنین معرفتی را می‌توان در چارچوب نهادهای جامعه، به طور مثال زندان ها، تیمارستان و دستگاه نظامی کرد، که خود سهم و نقشی مهم در کنترل کل نظام اجتماعی دارند.

الگویی که امروزه با نامِ پارادایم زیست‌پزشکی شناخته شده است. از طرفی هم نهادِ پزشکی به واسطه نیازِ دولتهای مدرن به منضبط‌سازی و به انقیاد درآوردن و «حکومت‌مندی» در ارتباط با قدرت سیاسی قرار گرفت و از یک گفتمان علمی به یک گفتمان سیاسی تغییر کرد و دولت‌ها را در ساماندهی جمعیتها، تولید سوژه‌ها و بدن‌های رام‌شده و جمعیتهای کنترل‌شده و منضبط یاری کرد. به همین واسطه خودِ گفتمان جدید پزشکی جایگاه والایی در سلسله‌مراتبِ شغلی و صنفی یافت و آمیخته به روندهایی بروکراتیک شد.

به همین دلیل هم است که مطالعه چنین روندی تنها در قرن بیستم و به واسطه تلاش‌های میشل فوکو به شکلی روش‌مند و انتقادی آغاز شد و تداوم یافت. او تلاش کرد تا شرایط امکان یافتنِ ظهور و هژمونیک شدن گفتمان پزشکی را با روش تبارشناسی نشان دهد. مرادِ او از گفتمان پزشکی آن معرفتی است که در قرن نوزده ظهور کرد و در برگیرنده مقررات، آیین نامه ها، بازرسی‌های کامل و کنترل بر بیماری و سلامت است. از منظر او چنین معرفتی را می‌توان در چارچوب نهادهای جامعه، به طور مثال زندان ها، تیمارستان و دستگاه نظامی کرد، که خود سهم و نقشی مهم در کنترل کل نظام اجتماعی دارند.

Ad placeholder

پزشکی‌زدایی

پزشکی‌زدایی با تلاش برای محدود کردنِ محدوده گفتمانی پزشکی و پزشکی‌سازی همه پدیده‌ها در زندگی اجتماعی انسان‌ها آغاز می‌شود. به طبع، مفاهیم و رویکردهایی که در این فرایند دخیل‌اند ماتریسی از گفتمان‌هایی را در بر می‌گیرد که ضرورتا صرف نظر از درستی و نادرستی‌شان، دیدگاهی کلیت‌نگرانه‌تر و متفاوت از پزشکی مدرن جزئی‌نگر به بدن انسان و مسئله بیماری و سلامت آن دارند. در این‌جا بحث بر سرِ این نخواهد بود که تبیینِ کدام یک از گفتمان‌ها صحیح یا «علمی»تر و درست‌تر است؛ بلکه موضوع مناقشه‌ای گفتمانی است که میان دو یا چند گفتمان پیرامون شیوه معنابخشی به بیماری و بدن وجود دارد، یعنی گفتمان‌هایی که منبعث از دو نظامِ دانایی متفاوت و متضادند و هرکدام از یک پدیده زیستی یکسان به شکل‌های مختلفی صحبت می‌کنند و قواعدِ گفتمانی مختلفی را به کار می‌گیرند. گفتمانِ زیست‌پزشکی صرفا یک گفتمانِ علمی صرف درباره مسائلِ روشنِ حرفه پزشکی نیست. بلکه مبتنی بر نوعی درکِ اخلاقی و شناختِ خاص از زندگی، هستی، انسان و بیماری است که تلاش می‌کند سایر درک‌های اخلاقی را از میان بردارد و به عنوان یگانه راهِ مطلوب و مشروعِ سخن گفتن درباره وجوهِ جسمانی انسان خود را غالب کند.

فراتر از «علم»

 پارادایمِ زیست‌پزشکی تلاش دارد تا شیوه‌های فرهنگی مختلف را در نوعِ درک از بیماری‌ها و مسائل عمومی سلامت نادیده بگیرد و این موضوع را به شکلی انحصاری در اختیار دانشِ پزشکی مدرن قرار دهد. به این ترتیب زیست‌پزشکی در نوعِ بازنمایی‌اش از بیماری‌ها و الگوهای «علمی» خاصش تلاش می‌کند که ارزش‌های فرهنگی و عمیقا «طبیعی‌شده» دانشِ گفتمانی خاصش را زیرِ لوای «علمیت» پنهان کند. این گونه است که پدیده‌های زیست‌شناختی در فرایندِ معنابخشی اجتماعی و گفتمانی‌شان، ماهیتی اجتماعی می‌یابند. از چنین منظری، نوع نگاه متخصان پزشکی و انگاره‌های زیستی‌شان تنها یکی از شیوه‌های گفتمانی بیماری تلقی می‌شود و سایرِ نظام‌های معنایی پیرامون بیماری ـ برای مثال طبِ سنتی یا گفتمان‌های آیینی ـ در جامعه خواستارِ عقب‌نشینیِ چنین گفتمانی می‌شوند.

منابع

فکوهی، ناصر (۱۳۹۹)، مرگ‌ها و یادها، تهران: نشر انسان‌شناسی.

فوکو، میشل (۱۳۸۸)، تاریخ جنون، ترجمه فاطمع ولیانی، تهران: انتشارات هرمس.

فوکو، میشل (۱۳۸۹)، تولد زیست ـ سیاست، ترجمه رضا نجف‌زاده، تهران: نشر نی.

فوکو، میشل (۱۳۹۰)، اراده به دانستن، ترجمه افشین جهان‌دیده و نیکو سرخوش، تهران: نشر نی.

فوکو، میشل (۱۳۹۲)، تولد پزشکی بالینی؛ تبارشناسی نگاه پزشکی، ترجمه فاطمه ولیانی، تهران: نشر ماهی.

کچوئیان، حسین (۱۳۸۲)، فوکو و دیرینه‌شناسی دانش، انتشارات دانشگاه تهران.

محسنی، منوچهر (۱۳۹۹)، جامعه‌شناسی پزشکی، تهران: انتشارات طهوری.

مسعودنیا، ابراهیم (۱۳۸۹)، جامعه‌شناسی پزشکی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

Lamon, E. (1965) The Health of Regionville, in; S. w. Bloom. The Doctor and patient, New York; free press paperback.