از هفتم اکتبر به بعد مقاله‌های متعددی درباره جنگ اسرائیل و فلسطین منتشر شد. نقطه مرکزی بسیاری از این متون در محکومیت «خشونت» یا به رسمیت شناختن حق خشونت برای یکی از دو طرف بدون اینکه به توضیح و تعینات اقدام «خشونت‌آمیز» حماس بپردازند، بود. مساله این است که بدون پرداخت انضمامی و مشخص از مفهوم خشونت، تنها با اشاره‌ی مطلق و کلی به آن و «خشن» توصیف کردن آنچه که در هفتم اکتبر از سوی حماس رخ داد نمی‌توان ابعاد این مساله را روشن کرد. این نوشته می‌کوشد در حد توان روایت دیگری از چرایی این «خشونت» را توضیح دهد.

خشونت به عنوان پراکتیس نه درک حسی

دیدگاه

مفهوم خشونت از نگاه علم روانشناسی یکی از ابعاد ادراک حسی انسان است و یک پدیده‌ی سرشتی محسوب می‌شود؛ مانند تمام ابعاد دیگر ادراک حسی (عصبانیت، نفرت، اشتیاق، لذت، نگرانی و…). این درک حسی اما زمانی پیچیده می‌شود که در ناخودگاه فرد یا جمعی از افراد به دلایل مختلفی به خودآگاه می‌آید و فرد/ جمع دست به اعمالی می‌زند که “دیگری” (سیتسم، عرف، جامعه و…) آن را خشونت نام گذاشته است.

بحث اصلی حول مفهوم خشونت اما مربوط است به امر یا عملی که مابه‌ازای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و… دارد، دیگر تنها یک درک حسی نیست که فقط مابه‌ازای انتزاعی داشته باشد بلکه در خودآگاه فرد یا افرادی نفوذ کرده است و موجب تغییر شرایط کنونی و به صورت عینی نیز موجب هزینه‌های جانی، مالی و نسلی می‌شود.

برای اثبات هستی هر خشونت خودآگاهی، بایستی آن را در تمام تعیناتش بررسی کرد. بدیهی است که هر گونه خشونتی سطوح و ابعاد متفاوت و خاص خود را دارد اما برخی تعینات کلی که در انواع متفاوت خشونت‌ها مشترک هستند را می توان مبنای بررسی این مفهوم به مثابه‌ی یک امر خودآگاه قرار داد.

Ad placeholder

منشاء خشونت: تاریخ را فراموش نکن

برای پی‌بردن به منشاء خشونت حماس یا هر یک از جناح‌های مختلف گفتمانی در فلسطین علیه اسراییل به ناچار بایستی به تاریخ ارجاع دهیم.

نگاه رخداد‌گونه به اتفاق‌ها ما را از درک تاریخی دور می‌کند. خلط نظری در تحلیل آنچه که در فلسطین و سرزمین‌های اشغالی رخ می‌دهد دقیقا از همینجا آغاز می‌شود که تحلیل را بر رخداد هفتم اکتبر صورت‌بندی و استوار کنیم. در این وضعیت جنگ دو طرف دارد؛ حماس و اسرائیل که هر یک از آنها نیز به دولت‌ها و جریان‌هایی متصلند. در این وضعیت «دو گانه» ما مجبوریم به اینکه یک طرف بایستیم: یا خشونت حماس را محکوم کنیم یا در کنار آن بایستیم.

برای خواندن آخرین رویدادهای مهم جنگ اسرائیل ــ فلسطین و تحلیل‌ها و نظرها درباره‌ی آن، به صفحه‌ی ویژه‌ی زمانه رجوع کنید:
جنگ اسرائیل ــ غزه: گذشته، حال، آینده

تاریخ اجمالی این سرزمین اما به ما می‌گوید نباید این فاجعه‌ را یک رخداد قائم‌ به ذات در نظر بگیریم و منشاء خشونت حماس را تنها ناشی از گفتمان بنیادگرای اسلامی آن بدانیم، بلکه‌ی در دیالکتیک سوژه و ابژه باید به دنبال پیداکردن سوژه‌ی اولیه‌ی بروز خشونت باشیم که به صورت پیشینی در مقام تز قد علم کرده است و ملزم و منجر به ایجاد آنتی تز برای خودش شده است. با این نگاه است که می‌توان گفت سوژه‌ی خشونت در بنیه‌ی نهاد دولت ــ ملت اسراییل نهفته است؛ دولت ــ ملتی که بر تفسیری به غایت بنیادگرا از دین یهود استوار شده است.

https://www.radiozamaneh.com/787290

واقعیت این است که اسراییل از همان آغاز اعلام تشکیل در سال ١٩٤٨ تا اکنون از هیچ گونه خشونت و سیاست اشغال‌گرایانە‌ای برای نابودی مردمان فلسطین در سطوح مختلف پرهیز نکرده است. ریشه این خشونت را باید ابتدا در تحلیل ذهنیتی دولت اسرائیل دید و سپس نماد/ نمونه‌های عینی آن را نشان داد.

این جمله برای ما آشنا است «مردمان بی‌سرزمین به سرزمین بی‌مردم می‌روند». آغازگر پروپاگاندا ذهنیتی دولت اسرائیل علیه مردمان فلسطین که معنایش ندیدن مردمانی است که پیش از تشکیل دولت ــ ملت اسرائیل در آن جغرافیا زندگی می‌کردند.

احتمالا یکی از بنیادی‌ترین تفاوت‌های دیگر دولت-ملت‌ها با مدل اسراییلی در همین جمله و معنای آن نهفته است. برای مثال صد سال پیش ایده‌ی دولت-ملت در ایران بعد از قاجار و در ترکیه‌ی زمان مصطفی کمال (آتاتورک) بر استحاله‌ هویتی و مسخ هویتی مردمان کرد (در ترکیه) و مردمان بلوچ، کرد، عرب، ترک و … (در ایران) استوار بود. این دو دولت ــ ملت تلاش داشتند دیگری را از مسیر استیلای زبانی در خود استحاله‌ کنند. منظور من از استحاله در اینجا نه استحاله مطلق که نسبی به شکلی است که این ادغام به اندازه‌ای باشد که دیگر «دیگری نباشی» و نه الزاما «من بشوی».

در اسرائیل اما ستم از این درجه فراتر می‌رود. سیستم آپارتاید ساخت زندگی خود را نه بر استحاله دیگری بلکه در تغییر ماهیت و حتی نابودی مطلق دیگری که در اینجا فلسطینی‌ها هستند، بنیان نهاده است.

مجموعه قوانینی که به عنوان قانون اساسی اسرائیل شناخته می‌شوند، می‌توانند تصویری روشن‌تر از منشاء خشونت در جغرافیای فلسطین ــ اسرائیل را نشان دهند. یعنی آن ذهنیت «نابودی دیگری» در قوانین «مشروعیت حقوقی» هم یافته است. این قوانین مردمان فلسطین را بر اساس اینکه در درون سرزمین‌های تحت کنترل اسرائیل، کرانه باختری یا نوار غزه سکونت دارند، طبقه‌بندی و حق دسترسی آنها به منابع را تعیین کرده است.

روشن است که در فرآیند دیالکتیکی جابجایی سوژه و ابژه‌ امکان‌پذیر است اما این نمی‌تواند منکر سرچشمه و منشاء سوژه یا همان تز اولیه باشد. روشن‌تر اینکه در نزاع ایده‌ی اسراییل و ایده‌ی فلسطین این اولی بود که سوژه شد و سپس پدیده‌ی سوژه/ابژه‌ی آنتی تز به وجود آمد که اکنون حماس در راس این نقش قرار گرفته‌ است.

تاریخ اجمالی این سرزمین اما به ما می‌گوید نباید این فاجعه‌ را یک رخداد قائم‌ به ذات در نظر بگیریم و منشاء خشونت حماس را تنها ناشی از گفتمان بنیادگرای اسلامی آن بدانیم، بلکه‌ی در دیالکتیک سوژه و ابژه باید به دنبال پیداکردن سوژه‌ی اولیه‌ی بروز خشونت باشیم که به صورت پیشینی در مقام تز قد علم کرده است و ملزم و منجر به ایجاد آنتی تز برای خودش شده است. با این نگاه است که می‌توان گفت سوژه‌ی خشونت در بنیه‌ی نهاد دولت ــ ملت اسراییل نهفته است؛ دولت ــ ملتی که دست بر قضا آن هم بر تفسیری بنیادگرایانه از دین (تفسیر صهیونیستی از دین یهود) استوار شده است.

Ad placeholder

سوژه_ابژه‌ی خشونت و گفتمان آن

به آغاز این نوشته بازگردیم، بدون تحلیل ابژه‌ و گفتمان خشونت نمی‌توان به‌طور مطلق با خشونت موافق یا مخالف بود وگرنه دچار خلط دوقطبی دیدن موضوعی ذاتا چند ساحتی و ترکیبی می‌شویم. موضوع خشونت و به طور اخص خشونت حماس یک پدیده‌ای چند ساحتی و ترکیبی است و بدیهی است و برای تحلیل آن به یک خوانش چند وجهی نیاز است.

از آنجایی که ابژه‌ی خشونت یعنی کسی یا کسانی که متحمل خشونت می‌شوند مهمترین تعین خشونت هستند، پس در برخی نیازی نیست که به گفتمان و منشاء خشونت ارجاع دهیم تا تکلیفمان را با آن خشونت روشن کنیم و آن را به صورت مطلق محکوم. به عنوان نمونه هنگامی که ابژه‌ی خشونت یک کودک ده ساله است، دیگر لزومی به ارجاع به احکام اخلاقی و فلسفی و جستجوی گفتمان و چرایی خشونت نیست. اما اگر ابژه‌ی خشونت یک دیکتاتور یا یک سیستم نابرابر باشد باید به دیگر تعینات خشونت، مانند منشاء خشونت، روش و سطوح خشونت و گفتمان خشونت و مابه‌ازای آن ارجاع داد. با این توضیح، موضع درباره آن خشونتی که علیه کودکان است، چه فلسطینی باشد چه اسرائیلی محکوم است.

https://www.radiozamaneh.com/787110

اما مروری اجمالی بر تاریخ وقایعی که در سرزمین فلسطین گذشته روشن می‌کند خشونت حماس در هفتم اکتبر یک اقدام واکنشی و نتیجه تداوم آپارتاید اسرائیل است و به صورت کلی‌تر می‌توان گفت که هرگونه اقدام به خشونت از طرف مردمان فلسطین با هر گفتمانی (مترقی یا ارتجاعی) واکنشی است به آپارتاید دولت اسراییل. از همین منظر هم می‌توان گفت این خشونت قابل فهم است اما نه لزوما قابل طرفداری و حمایت مطلق. بروز این گونه خشونت‌های در جوامع تحت ستم با شیوە‌های گوناگون و گفتمان‌های متفاوت، واکنشی طبیعی است. قابل فهم بودن یک موضوع اما لزوما نشانه‌ی تایید و رد آن نیست. برای همین اینجا باید به گفتمان خشونتگر هم پرداخت. برای ما روشن است که حماس یک جریان ارتجاعی حامل گفتمان بنیادگرای اسلامی است. اما راه حل ساده تنها محکوم کردن حماس است در برابر اسرائیل؛ که در برابر این دوگانه فریبنده شاید بهتر باشد در جامعه فلسطینی تحت اشغال سراغ جریان‌های رهایی‌بخش در مقام آلترناتیو رفت. اینکه آیا این جریان‌ها در فضای پلیسی ــ جنگی تحمیل شده چه جایگاهی دارند را هم البته نباید نادیده گرفت.

بنابراین در این موقعیت که وضعیت پدید آمده را می‌توان یک سنتز دیالکتیکی در واکنش به آپارتاید و خشونت چند دهه‌ای اسرائیل دانست، شاید حماس بهترین آنتی‌تز نباشد اما به مثابه‌ی یک امکان عملی موجود نمی‌توان آن را انکار کرد و امیدوار بود ــ هرچند که امیدوار بودن به تغییر شرایط به نفع فلسطینی‌ها یک خوشبینی مفرط است ــ در بلند مدت شرایط به نفع آنها و ستم‌دیدگان تغییر کند. فراموش نکنیم امید به مبارزه علیه ستم تنها خوش‌بینی موجود در این وضعیت است.

Ad placeholder