دیدگاه

کنوت هامسون رمان‌نویس نروژی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ۱۹۲۰ (به خاطر رمان “گرسنگی”) در جریان جنگ دوم جهانی کنار هیتلر ایستاد و تا در توان داشت برای نازی‌ها تبلیغ کرد. این رویکرد او مطلقا نه از ایده‌ی نژادپرستی نشأت می‌گرفت و نه از ایده‌ای فاشیستی. او جنگ اول جهانی و فاصله‌ی سال‌های بین این دو جنگ را زیسته بود و تحلیلش این بود که شر اصلی در تمام این سال‌ها سیاست ضدانسانی دولت‌های انگلیس و امریکا بوده است. بارها نفرت عمیق خود را از انگلیسی‌ها به زبان آورده بود، و امید داشت که هیتلر این کشور را از صفحه‌ی روزگار محو کند.

شهرت هامسون به قدری در کشورش و نیز در اروپا زیاد بود که هیتلر ملاقات با او را در بحبوحه‌ی جنگ پذیرفت، و هرچند این ملاقات جز دقایقی چند نپایید، چراکه تبدیل به مشاجره‌ای ناخوشایند برای هیتلر شد، اما باز هم هامسون به هواداری از هیتلر تا پایان جنگ ادامه داد، و تازه با خروج ارتش نازی از خاک نروژ و مغلوب شدن هیتلر بود که امکان یافت تا به جنایات رژیم نازی پی برد. او در طول شش سال جنگ نمی‌دانست که میلیون‌ها یهودی و سینتی و رما و کمونیست در اردوگاه‌های نازی‌ها به کام مرگ فرستاده شدند، زیرا هیتلر آن‌قدر باهوش بود که بتواند این نسل‌کشی را، اگر نه از چشم دول متفق، که از انظار جهانی پنهان نگه دارد. هامسون بعد از دانستن حقیقت دچار بحران‌های عصبی شدید شد، بحرانی‌هایی که تا پایان عمر او را رها نکرد، و سرانجام در انزوای کامل از جهان رفت.

عصر جدید

دوران کنونی جهان ما به قدری سیاه و خالی از امید است که حتا نمی‌توان این جمله را نوشت که: گتوی غزه، در دهه‌ی دوم قرن بیست و یکم در حکم گتوی ورشوی زمان ماست، زیرا روح دوران ما شباهتی به وحشت اقتدار نازی ندارد. جنگ‌افروزان دوران ما با فرسنگ‌ها فاصله از هیتلر دیگر حتا خود را نیازمند نمی‌بینند که بهانه‌ای در جهت پنهان کردن قتل عامی که رقم می‌زنند، بیاورند. همه چیز به طور علنی و جلوی دیدگان ما اتفاق می‌افتد. نتانیاهو از حیوان‌های انسان‌نما دم می‌زند، امریکا تصمیم آتش‌بس شورای امنیت را وتو می‌کند، و صدراعظم آلمان، اولاف شولتز، علنا در برابر پیشنهاد اسپانیا برای آتش‌بس به لزوم ادامه‌ی جنگ یک‌طرفه‌ی اسرائیل تاکید می‌کند. از سوی دیگر مردم کشورهای متمدن، و البته جمعیت بیش از یک میلیارد مسلمان جهان تقریبا در سکوت کامل نظاره‌گر اجرای بی‌وقفه‌ی هولوکاست توسط رژیم صهیونیستی هستند.

صدایی آنچنان که باید از نویسنده‌های مطرح جهان شنیده نمی‌شود، و کسانی هم که مطالبی نارسا، که نشان از جهل عمیق‌شان نسبت به مسئله‌ی فلسطین دارد، به انتشار می‌رسانند، تنها و تنها در جهت رفع تکلیف کار می‌کنند و به منظور الحاق آن نوشته‌ها به کارنامه‌ی خود برای خوانندگان احتمالی‌شان در آینده. و بعد تنها سکوت.

آیا شرایط فعلی که بازتولیدکننده‌ی اسارت، اقتدار و بیگانه‌سازی است، قادر است امید را برویاند، یا نه: آیا این چیزی که مدام هوس می‌کنیم تلفظش کنیم، چیزی نیست جز یک تصویر ویران؟ 


جهان وارد مرحله‌ی جدیدی در تاریخ شده است چنانکه آدم از خود می‌پرسد مگر بعد از آن دیگر چه ممکن است بیاید که سیاه‌تر از امروز باشد.

یاس آدورنو

اگر نامه‌های رد و بدل شده بین توماس مان و تئودور آدورنوَ را خوانده باشیم، دیده‌ایم که رمان‌نویس چه کوششی می‌کند که دوست فیلسوفش را یک بار هم شده از نومیدی برهاند و کاری کند که او حتا برای یک لحظه کلمه‌ی امید را بر زبان آورد. پس از خواندن هر نامه‌ی توماس مان خواننده پیش خود می‌گوید دیگر این بار آدورنو قانع خواهد شد، اما در تمام طول نامه‌نگاری‌های سالیان آن دو، آدورنو یک بار هم از آنچه می‌داند، عقب‌نشینی نمی‌کند. آدورنو آن‌قدر صداقت دارد که به او اجازه نمی‌دهد برای خوشایند رفیقش از مواضع خود پا پس بگذارد. سرانجام در یکی از این نامه‌ها[1] از امید آن گونه که خود می‌فهمد، سخن می‌گوید:

اگر چیزی از هگل در قلب و روح من باقی مانده باشد، آن پارسایی و روح پرهیزگارانه‌ای است که او در برابر بیان بی واسطه‌ی امر اثباتی داشت. باور کن این براستی یک شکل بدیع پارسایی است. زیرا هرچند انگیزه مخالف، یعنی تمایل به بیان علنی امید با مزاج من سازگارتر است، اما من همیشه این طورحس کرده ام که اگر نتوانیم در برابر امر نفی‌گر ثابت قدم باشیم و عجولانه به امر اثباتی روی بیاوریم، آن وقت ترغیب کننده‌ی مسبب ناراستی و کذب خواهیم بود.

برای آدورنو رسیدن به نقطه‌ی امید از طریق گذرگاه‌های آسان میسر نمی‌شود. در نزد او، ثبات در امر سلبی و نفی‌گر هسته‌ی اندیشه‌ی انتقادی است. نگاه فلسفی او ایجاب می‌کند که نخست به دنبال آن زمینه‌ای برآید که بناست امید از خاکش بروید. از دوستش پرسشی می‌کند که هم امروز آن پرسش به ما هم چشم دوخته است: آیا شرایط فعلی که بازتولیدکننده‌ی اسارت، اقتدار و بیگانه‌سازی است، قادر است امید را برویاند، یا نه: آیا این چیزی که مدام هوس می‌کنیم تلفظش کنیم، چیزی نیست جز یک تصویر ویران؟

ما امروز در شرایطی بس وخیم به سر می‌بریم. تمام شرایط مادی‌ای که نسل‌کشی امروز غزه را رقم زده است، آیا روزنه‌ای جلوی دیدگان‌مان می‌گشاید که بتوانیم امیدی به تغییر شرایط در دل بیاندوزیم؟

البته این درست نیست که بگوییم آدورنو فیلسوفی ناامید بود، هرچند غالبا او را چنین دیدند. چنین دیدند چون نمی‌توانستند آن امیدی را که او از آن سخن می‌گفت، دریابند. برای دریافتن امید به سبک آدورنو تنها یک راه وجود دارد و آن هم این است که درست مثل خود او با روحیه‌ای پارسایانه چشم در امر نفی‌گر بدوزیم و دمی از آن تخطّی نکنیم. اگر تمام آنچه روبه‌روی ماست، تداوم‌بخش توحش است، و این وحشت یک‌پارچه و سراسری تا پنهان‌ترین کنج‌ها خزیده است، اگر یأس تا درون تمام مفاهیم را فتح کرده است، و اگر به قول فیلسوف یهودی کل کاذب است، چگونه می‌توان راستی را از دل این واقعیت بیرون کشید؟ آدورنو به رفیقش می‌گوید: تو چطور می‌توانی گل و گیاهی را که از این خاک مضمحل و مسموم بناست بروید، ببویی؟
اینجا یکی از آن لحظه‌های پر حجمی است که آدورنو به دوست دیگرش، والتر بنیامین، نزدیک می‌شود. به یاد آوریم که آدورنو در “اخلاق صغیر” تنها یک بار و آن هم در پاراگراف آخر از «مسیحا» سخن به میان می‌آورد. و این نکته‌ی مهمی برای بحث ما در این یادداشت است.

امید راستین

هیچ گوشه‌ای از واقعیت امروز جهان حاوی افقی از حقیقت نیست… هنوز! آن افق یا انعکاس تصویر آن در ذهن ما در موقعیت کنونی ممکن نیست، زیرا ما فاقد دانش آن چیزیم. ایده‌ی مسیحا برای آدورنو دقیقا آن دیدگاهی است که همان‌طور که خود می‌گوید: لااقل یک میلیمتر خارج از دسترس امر واقعی قرار داشته باشد، نادانسته‌ای که هنوز بیرون دایره‌ی احتمال است و به همین خاطر نمی‌توان چیزی درباره‌اش حدس زد یا نقش خیالی از آن در ذهن بافت یا درباره‌‌ی چند وچونش پیش‌بینی‌ای کرد. این تنها دیدگاهی است که شاید زاینده‌ی امید باشد. امید راستین از میان خاکستر هیمه‌ی امیدهای کاذب متولد می‌شود.
در این لحظه که این سطرها را می‌نویسم، غزه زیر آتش هوایی، زمینی و دریایی نیروهای شر قرار دارد. تاریکی شهر را تنها بمب‌ها و موشک‌های اسرائیل از هم می‌درد. هیچ‌کس نمی‌تواند تصوری از آنچه اینک در آنجا در حال روی دادن است داشته باشد. حمله‌ی یکی از قوی‌ترین ارتش‌های دنیا به کودکان و زنان بی‌دفاع را جنگ نامیده‌ایم، جهان خواب است و کلمات به زور نفس می‌کشند.
با این همه، اگر بنا نیست دست به خودکشی جمعی بزنیم، چون دردی را دوا نمی‌کند، می‌توان همراه با اندیشه‌ی انتقادی باقی ماند و لحظه‌ای از نگاه کردن به امر منفی وانماند.

بیان نومیدی خود از تمام شئونات زندگی. این تنها فلسفه‌ای است که مسئولیت مقاومت در برابر امیدهای کاذب را در خود جذب می‌کند، تنها فلسفه‌ای که با نفی مداوم واقعیت و با نفی مداوم خود زمینه را برای حضور یافتن امر ناممکن فراهم می‌کند.

پانویس:

[1] Theodor Adorno & Thomas Mann Correspondance, 1943-1955, Polity Press, 2006, p. 97.