دیدگاه

در نوشته‌ای با عنوان «ضد انقلاب را به خاطر می‌آورید؟» نوشته‌ی ایمان گنجی، نویسنده از این صحبت می‌کند که نیروهای حکومتی و اپوزسیون سلطنت‌طلب در خاموش شدن انقلاب ژینا نقش داشته‌اند. نویسنده از این صحبت می‌کند که این قضیه یادآور همکاری رژیم شاه با نیروهای اسلام‌گرا برای سرکوب نیروهای چپ و تقویت اپوزسیون اسلام‌گرا بوده که شاه به خیالش فکر می‌کرد خطر کمتری نسبت به نیروهای چپ دارد.

به نظرم مقایسه این تحولات چندان درست نیست. شاه با ذهنیت جنگ سردی قطعاً از نیروهای اسلام‌گرا حمایت می‌کرد و به نظرم بخش اول نوشته‌های نویسنده در مورد حمایت شاه از طیف اسلام‌گرا درست است. در ذهنیت جنگ سردی تنها یک خطر جدی از نظر دست راستی‌های غربی وجود داشت و آن هم خطر قریب الوقوع کمونیسم بود. بدون اینکه غربی‌ها به این نکته توجه کنند که کمونیسم چقدر امکان رشد در جوامع متفاوت را دارد، این ذهنیت همواره برای غربی‌ها مطرح بود. غربی‌ها و بالاخص جمهوری‌خواههای آمریکایی می‌خواستند ریسک این پدیده را به کمترین مقدار برسانند و از این رو می‌بایست آن را بیش از حد بزرگ جلوه می‌دادند تا نیروهای همسوی خود در کشورهایی که در جبهه‌ی بلوک غرب قرار داشتند و لزومی هم به حاکمیت دموکراتیک در آن کشورها نمی‌دیدند را قانع کنند که خطر کمونیسم را جدی بگیرند و اگر دیر بجنبند دیر یا زود به پشت دیوار آهنین می‌روند.

اتفاقاً مورد شاه ایران هم یکی از همین پدیده‌ها بود. محافظه-کاران غربی در مورد کودتای ۲۸ مرداد هم همین بهانه را علم کردند و فکر می-کردند دولت دموکراتیک دکتر مصدق که دست به ملی‌سازی نفت زده بود و به‌سان یک رژیم ضداستعماری عمل می‌کرد، دیر یا زود به دست کمونیست‌ها می‌افتد و این بهانه را دستاویزی برای پنهان کردن انگیزه‌ی اصلی خودشان کردند که همان غارت منابع جهان سوم بود. شاه هم در ۲۵ سال پس از کودتا همین توهم را بزرگ و بزرگ‌تر کرد و شدیدترین برخوردها را با نیروهای چپ داشت و از نیروهای اسلام‌گرا حمایت می‌کرد؛ آنهم با این خیال خام که خطری از جانب اسلام‌گراها متوجهش نمی‌شود، البته اسلام‌گرایی در آن زمان واقعاً تجربه‌ی حکومت‌کردن نداشت و کسی درکی از تبعاتش نداشت. اما نتیجه غیر از این بود و سرنوگونی‌اش با یک حکومت دینی میسر شد. اما نمی‌توان گفت که اگر شاه هم از اسلام‌گراها حمایت نمی‌کرد، آن‌ها امکان پیروزی را نداشتند. از لحاظ اقتصاد سیاسی روحانیت حدود ۱۵ درصد از اراضی زیر کشت را در اختیار داشتند و رابطه‌ی صدان‌ساله هم با بازار تهران داشتند که همواره بسان پشتیبان اصلی از روحانیون حمایت می‌کردند. روحانیت حتی در انقلاب مشروطه هم بیکار ننشست بود و هم در میان مشروعه‌خواهان و هم در میان مشروطه‌خواهان فعالیت زیادی داشتند و برای همین می‌توان گفت که از بدو تأسیس دولت مدرن در ایران یکی از بازیگران اصلی در عرصه‌ی سیاست بودند و این فقط شاه نبود که از آن‌ها پشتیبانی می‌کرد، بلکه خودشان هم در تحولات بازیگران مهمی بودند و با مقبولیتی که در میان جامعه‌ی شیعی و مذهبی ایران ازشان می‌شد پیش زمینه‌های تسخیر قدرت را داشتند. وجود چهره‌ی کاریزماتیک خمینی به روحانیت فرصتی داد تا بتواند برای تسخیر کلی قدرت رؤیا در سر بپرورانند و دیری هم نشد که توانستند به این آرزوی خود دست یابند.

Ad placeholder

اما واقعیت دنیای امروزی با دوران رژیم شاه تفاوت زیادی دارد. دیگر فضای جنگ سردی در جهان حاکم نیست و کسی هم از خطر کمونیسم نمی‌ترسد. پارامترهای سیاست دنیای امروز ما هم خیلی با دوران انقلاب ۵۷ تفاوت دارد. انقلاب ۵۷ مثل آخرین انقلاب کلاسیک بود که تحت لوای یک رهبر کاریزماتیک توانست ژاندارم خاورمیانه را به زیر بکشد. حتی خطر ترورسیم هم که در سال‌های پس از حملات ۱۱ سپتامبر که بهانه‌ی اصلی آمریکا برای لشکرکشی نظامی و حمله به افغانستان و عراق بود، دیگر رنگ باخته و همین دولت آمریکا دو سال پیش همان افغانستان را به تروریست‌هایی که علیه‌شان اعلام جنگ کرده‌بود، واگذار کرد و با بیشترین سرعت ممکن از باتلاق افغانستان فرار کرد. حتی اگر بهانه‌ی جنگ با تروریسم را هم در نظر بگیریم، جمهوری اسلامی در این مدار نمی‌گنجد، بلکه اتفاقاً حکومتی است که از طرف بوش پسر محور شرارت خوانده می‌شد و دیگر در مدار غربی قرار ندارد. مدار شرقی هم که دیگر برقرار نیست و نه چین و نه روسیه تمایلی به تشکیل جبهه ندارند، سیاست برای هر دوی این کشورها منافع کشورهای خودشان است و فاقد هرگونه ویژگی سرمایه‌گذاری بلندمدت است که شوروی و حتی آمریکای دوران جنگ سرد اینچنین به قضیه نگاه می‌کردند.

پس سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چرا اپوزسیون سلطنت‌طلب امروزه اینچنین بولد شده‌است. شاید یکی از پاسخ‌ها این باشد که برای اینکه ما در دوران مرگ سیاست بسر می‌بریم. تئورسین‌های اقتصادی عصر کنونی هموراه از آزادسازی اقتصادی دم می‌زنند که با این کار می‌توان بازار را خود تنظیم کرد و آن را از هر قیدوبندی رها ساخت. اما نئولیبرالیزاسیون و آزادسازی اقتصادی منجر به رشد فردگرایی و فرد خودآئین اقتصادی هم شده که همه چیز برایش در اقتصاد خلاصه می‌شود. وقتی که فکر و ذکر آدم‌ها اقتصاد و گذران زندگی یا کسب ثروت می‌گردد، نتیجه این می‌شود که هیچگونه کار جمعی و عمل سیاسی که مبتنی بر همکاری و تشکیل یک کارزار جمعی است، صورت نمی‌گیرد و سیاست به محاق می‌رود. همین تئورسین‌های اقتصادی نئولیبرالیسم در ضمن از تخصصی بودن سیاست و واگذاری امور به الیت سیاسی هم همیشه صحبت می‌کردند که با این کار سیاست را از بستر جامعه حذف کنند. نتیجه‌ی فرد خودآئین اقتصادی هم این است که چیزی تحت عنوان جامعه وجود ندارد و تنها افراد و منافع فردی‌شان حاکم است و می‌توان هوشمندی مارگارت تاچر را در شعارش دید.

اما سلطنت‌طلب‌ها هم که یک شبه به دنیا نیامدند. خاندان سلطنت وقتی که از ایران فرار کردند، با خود پول و ثروت بردند و از همان اول هم در تلویزیون‌های موسیقی لس‌انجلسی سرمایه‌گذاری کرده‌بودند و در فضای مرده‌ی ایران که همیشه بوی مرگ می‌داد، تلویزیون‌های لس‌آنجلسی سرگرمی خوشایند برای مردم تهیه می‌کردند و حدود دو دهه قبل هم یک شبکه‌ی تواناتر برای پخش مستندات تاریخی و تحریف تاریخ و گذشته‌ی زرین به نمایش گذاشتند.

جیمسن در وصف ویژگی‌های عصر پست‌مدرنیسم که آن را منطق فرهنگی سرمایه‌داری متأخر می‌داند، دو ویژگی اصلی پاستیش و درجازدن را برای این منطق فرهنگی ذکر می‌کند. یعنی از یک طرف صرفاً در حال تقلید از الگوهای قدیمی هستیم و از طرف دیگر بخاطر اینکه چشم‌اندازی نسبت به آینده نیست هم مدام در حال درجازدن هستیم و نمی‌توانیم به پیش برویم و صرفاً به عقب برمی‌گردیم. در مورد سلطنت‌طلبی هم به عقبی برگشتن با نشان دادن یک گذشته‌ی طلایی به تصویر کشیده می‌شود و آن‌ها نمایندگان خورده‌بورژوازی خوشبختی هستند که می‌توانند ما را هم در رسیدن به این خواست یاری می‌کنند. از سوی دیگر چون در منطق فرهنگی سرمایه‌داری متأخر دیگر بدیلی و جهان‌بینی‌ای وجود ندارد، ما باید از الگوهای قدیمی موجود پیروی کنیم و باید به ایران قبل از انقلاب برگردیم که همه‌چیز گل و بلبل بود و یک مشت دیوانه آن نظم عالی را بر هم زدند و برای همین سلطنت‌

طلبان مدام از پس‌گرفتن ایران حرف می‌زنند، چرا که معتقدند ایران قدیمی باید دوباره به منصه‌ی ظهور برسد و اشغال‌گران غیرایرانی را از کشور بیرون کنیم. پس با این تفاسیر مشخص می‌شود که چگونه سلطنت‌طلب‌ها توانسته‌اند در فضای غیرسیاسی جامعه‌ی ایران که اصلاح‌طلبان حکومتی و اصول‌گرایان با رشد دادن ارزش‌های اقتصادی و خصوصی‌سازی همه‌چیز مروجش بوده‌اند، از مقبولیت برخوردار باشند.

Ad placeholder

با چنین رویکری اینکه نویسنده می‌گوید که حاکمیت بطور ضمنی از اپوزسیون دست راستی سلطنت‌طلب حمایت می‌کند، را نمی‌توان تأیید کرد و موافقت با آن حدی از پذیرش تئوری توطئه می‌طلبد. خیلی از اصلاح‌طلبان حکومتی که پس از انتخابات ۸۸ مجبور به ترک ایران شدند، الان به بخشی از بدنه‌ و نیروی سیاسی سلطنت‌طلبی بدل شده‌اند، اما این مسئله هم با این ادله توجیه می‌شود که اصلاح‌طلب لیبرالی که هم و غمش تمامیت ارضی و آزادسازی بازار با شعار نزدیکی به غرب بود، مشخصاً پس از ترک وطن در پی نیرویی می‌گردد که بیشترین همگرایی را با این قضیه دارد و در این میان چه کسی بهتر از نئولیبرال‌های سلطنت‌طلب است که تمام خواست‌های اصلاح طلبان حکومتی را پوشش می‌دهند. ما نباید از یاد ببریم که همین گفتمان اصلاح‌طلبی تا انتخابات ۹۶ هم از مقبولیت بالایی برخوردار بود و توانسته‌بود در انتخابات‌های غیر رقابتی ایران همیشه برنده‌ی انتخابات شود. حالا هم رده‌هایی از همین گفتمان به سلطنت‌طلب‌ها شیفت پیدا کرده‌است. هیچ‌یک از اصلاح‌طلبان حکومتی در زمانی که می‌توانستند با صندوق رأی درصد بالایی از مقبولیت کسب کنند و سلطنت‌طلبان فعلی که از شکوه و ناسیونالیسم باستانی و اقتدار ژاندارم منطقه دم می‌زنند، در پی آزادی سیاسی نبوده و نیستند و تمام ایده‌شان در لیبرالیسم اقتصادی خلاصه می‌شود. پس طبیعتاً همین اصلاح طلبان مهاجرت‌کرده در پی گروهی هستند که به خواسته‌هایشان نزدیک‌تر است و این گروه‌ها ربط چندانی به حاکمیت فعلی ایران ندارند. آن‌ها رسانه و بدنه‌ی مهاجرت‌کرده‌ی اصلاح‌طلبان را در اختیار دارند، اما حکومت کار خودش را می‌کند.

حکومت اینچنین نیست که از سلطنت‌طلب‌ها نترسد، اتفاقاً از آن‌ها می‌ترسد، همان‌طور که از بخشی از اصلاح‌طلبان هم می‌ترسید و در انتخابات ۸۸ دست به تقلب گسترده زد. می‌ترسد که سلطنت‌طلب‌ها با دول غربی ائتلاف کنند و یا به‌صورت نظامی و یا از طرق دیگر به حکومت بازگردند. حاکمیت در برابر همه‌ی تحولات و بحران‌های داخلی به‌شدت دستپاچه عمل می‌کند و در خیلی از کارها امور را به دست تقدیر می‌سپارد، چگونه می‌خواهیم انتظار داشته‌باشیم چنین سازمان‌یافته از یک مشت سلطنت‌طلب حمایت کند. هوشمندی حاکمیت این است که بدنه‌ی خود را حفظ می‌کند و حماقت شاه برای زندانی‌کردن قاتلان و خودی‌ها برای آرام‌کردن اوضاع را تکرار نمی‌کند و هرجا هم که لازم باشد دست به دامن ناسیونالیسم ایرانی و شیعی می‌شود و برای این کار هم کم بهانه ندارد. حکومت دلیلی ندارد که از سلطنت‌طلب‌ها حمایت ضمنی کند، اما از یک جهت خیالش راحت است که نیروی انقلابی قدرتمندی در داخل و خارج از کشور وجود ندارد. یادمان باشد خیزش ژینا نتوانست به آستانه‌ی انقلاب برسد و همین انسان فردگرا و نبود سازماندهی اتفاقاً نگذاشت که چندان حرکت وسیعی شکل بگیرد. حاکمیت هنوز هم از یک اصل کوچک به نفع معترضان کوتاه نیامده، حالا چگونه می-خواهیم انتظار داشته‌باشیم که حاکمیت از ضدانقلاب سلطنت‌طلبی حمایت کند. تجربه‌ی چهل سال حکومت برای آرام‌کردن اوضاع خیلی به جمهوری اسلامی درس داده و جمهوری اسلامی هم بلد است که چطور حکومتش را حفظ کند.

موقعیت کنونی غم‌انگیزتر از دوران انقلاب ۵۷ است، چرا که دست‌کم روی کاغذ هم نیروی چپ دموکراتیکی در کل کشور وجود ندارد و شاید تنها رد‌ه پایش را بتوان در کردستان پی گرفت که در آنهم مطمئن نیستم. اکثر حرکت‌های اعتراضی سال گذشته در کل ایران فاقد انسجام و سازماندهی بود و همه‌ی آن سازمان‌های کذایی کردی هم نقشی در تحولات نداشتند. تنها مردم به‌ستوه آمده از نابسامانی اقتصادی و سیاسی بودند که دست تنها به خیابان آمده بودند و هر ابتکاری هم که وجود داشت، کاملاً خودجوش و بدون برنامه‌ریزی خاصی و یا پشتیبانی خاصی بود. سال ۵۷ خیلی نیروی منسجم و سازمان‌یافته در شبکه‌ی اعتراضات وجود داشت و هم از طریق شبکه‌ی مساجد و روحانیون و هم گروه‌های سوسیال‌دموکرات ملی و موج چپ‌گرایی گستره در میان جوانان و قشر تحصیل‌کرده، حکومت شاه را بالکل فلج کرده بود و هرچه حقوق کارمندان را هم اضافه می‌کرد، باز هم ریزش در میان لایه‌های حاکمیت و اعتصابات فوق‌العاده زیاد بود. چیزی که آن موقع وجود داشت همبستگی سراسری بود و همین هم مسئله‌ای است که دقیقاً امروزی ردی از آن دیده نمی‌شود.

برای ایجاد یک همبستگی مثبت شرط اصلی وجود رد پاهایی از وجود یک نیروی انقلابی لازم است، نیرویی که تاکنون خبری از آن نیست. در فضای امروزی همه می‌خواهند خود را نشان دهند، در حالی‌که انقلابیون ۵۷ علاقه‌ای به خود نشان دادن نداشتند و به‌شدت کار مخفی و سازمانی انجام می‌دادند. خیلی از فعالین امروزی دن‌کیشوت‌وار می‌خواهند با آسیاب‌های بادی بجنگند، در حالی که نبرد سیاسی و انقلابی فراتر از یک نبرد تن به تن می‌طلبد و لازمه‌ی آن جمع‌گرایی است. اما بدون چنین نیروی جمعی چرا باید حاکمیت از سقوط رژیمش واهمه داشته‌ باشد. جمهوری اسلامی ۴۰ سال است که بر مدار ترس حکومت می‌کند و با رشد فردگرایی و از بین رفتن هرگونه شکلی از سازماندهی الان راحت‌تر می‌تواند خیزش‌ها را سرکوب کند.

حتی در مورد حملات به تجزیه‌طلبی و بحث از تمامیت ارضی پس از ماجرای حمله به لیلا حسین‌زاده، تنها حکومتی‌ها و سلطنت‌طلب‌ها نبودند که به کردها و اقلیت‌ها حمله کردند، بلکه همین به اصطلاح چپ‌ها هم ناسیونالیسم‌شان را پنهان نکردند و با فحاشی به حق تعیین سرنوشت حمله می‌کردند و منکر هرگونه شکلی از ستم ملی بودند و از بیانیه‌ی کذایی که به نام کارگران عسلویه منتشر کردند، این مسئله آشکار می‌شود. اصلاً اتفاقی نبود که چنین بیانه‌ای در گرماگرم پایان‌نامه‌ی لیلا حسین‌زاده نوشته شد و ادبیات حکمتیستی در آن موج می‌زد تا یک بار دیگر با حمله به ناسیونالیسم کردی، ناسیونالیسم ایرانی خودشان را پنهان کنند. البته من واقعاً نمی‌توانم بپذیرم که چنین بیان‌نامه‌ای را کارگران عسلویه نوشته‌ باشند و نوشتن از زبان کارگران، برای چپ‌های محفلیست ایرانی پدیده‌ی جدیدی نیست! جز در مورد لیلا حسین‌زاده هم به‌ندرت در میان چپ ایرانی امروزی می‌بینیم که درک جدی از مسئله‌ی ستم ملی داشته‌ باشند.

حتی اگر فردگرایی و اتمیزه‌شدن هم اینچنین فزاینده نبود، باز هم در نبود نیروی دموکراتیک نمی‌توان انتظار روشنی از آینده داشت، البته نباید از یاد برد که چنین فردگرایی‌ای خودش یکی از پیش‌زمینه‌های نبود نیروی دموکراتیک است، چرا که نیروی دموکراتیک پیش‌فرضش وجود اشکال جمعی از کنش سیاسی است. جمهوری اسلامی و جهانی‌سازی نئولیبرال نقشی اساسی در وجود چنین انسان اقتصادی و فردگرایی داشته‌اند، اما سوالی که اینجا مطرح می‌شود ما برای این حرکت دشمن چه کاری کرده‌ایم و آیا نباید مشکل را هم از خودمان ببینیم. مایی که همیشه عادت کرده‌ایم که نقش دشمن را بزرگ‌تر جلوه دهیم، نباید نقش خودمان را به‌عنوان کسانی که خواهان تغییر رادیکال در ساحت سیاسی و اقتصادی موجود هستیم را جدی بگیریم؟ چرا انتظار داشتیم که اعتراضات خیابانی به قتل حکومتی ژینا امینی به یک تحول رهایی بخش بدل شود و آینده‌ی خوبی را هم برایمان رقم بزند، آن‌هم در حالی‌که فاقد خیلی از پیش‌فرض‌های وجود یک بدیل دموکراتیک در تشکل‌یابی، سازمان‌دهی و تخیل جمعی برای یک آینده‌ی روشن بود؟ در حقیقت خیزش ژینا بزرگترین خیزش در یک دهه‌ی اخیر بود، اما یادمان باشد، این خیزش یک انقلاب نبود و هنوز انقلابی در کار نیست.

Ad placeholder