دیدگاه

موضوع پایان‌نامه‌ی لیلا حسین‌زاده وجود یک جبهه‌ی متحد را یادآور شد، جبهه‌‌‌ای از فعالان رسانه‌ای شاه‌پرست‌ گرفته تا رسانه‌ی امنیتی “تسنیم”، از کسانی که یک‌باره نگران کیفیت علمی پایان‌نامه شدند تا کسانی که خواهان “پاکسازی” اساسی در دانشگاه هستند برای اینکه در مراکز علمی دیگر به موضوع‌هایی مرتبط با تبعیض پرداخته نشود.  کانونی به نام “ایران‌شناسی” در دانشگاه تهران ضمن پرونده‌سازی برای لیلا حسین‌زاده و عده‌ای از استادان اعلام کرده است که علم ایرانی یعنی پرداختن به “ایرانشهر”.

نظم امور−که بر مدار استثمار و تبعیض می‌چرخد− قدرت مستقر و بخش پرسرو صدایی از مخالفان و منتقدان خود را با هم متحد می‌کند. اختلاف اینان بر سر سهم‌بری از بهره‌کشی و غارتگری، و چگونگی تنظیم امور بر مدار تبعیض است، نه اصل آن نظم.

“ایرانشهر”، “انقلاب ملی” و “ملی‌گرایی” از اسامی مستعار نظم امور است. طرفداران رژیم کودتایی و وابسته‌ی شاه “ملی‌گرا” شده‌اند و از آن طرف کسانی که اسلامیت را بر سر ایرانیت می‌کوبیدند و می‌کوبند.

اقتدارگرایی، دو جناح ارتجاعی حاکم و مدعی را به هم پیوند می‌دهد. این پیوند ممکن است در آینده از مبنای مشترک خود به جلوه‌ی آشکار در چکمه‌لیسی متحدانه هم برسد.

رخدادهای دوره‌ی قیام ژینا، پیوندهای پایه‌ای میان دو جناح ارتجاعی را نشان داد. در هراس از “زن، زندگی، آزادی” “مرد، میهن، آبادی” را عَلَم کردند، و هر دو نگران “تجزیه”ی ایران شدند. در حمله به نیروهای کُرد و هر کس که از تبعیض سخن گفت، همصدا گشتند. جناح راست افراطی سلطنت‌طلب در لجن‌پراکنی علیه چهره‌های مبارز زندانی همدست رژیم بود. به ویژه در حمله به فعالان زندانی زن، از هیچ دنائتی فروگذار نکردند.

“زن، زندگی، آزادی” شعاری است علیه تبعیض و علیه اقتدار. به آن وفادار بمانیم و در برابر جبهه‌ی ارتجاع سلطانی-ولایی بایستیم.