در هر فضایی با درزها و سرریزهایی مواجه میشویم. این مسئله به یک میزان دربارهی نظامهای سیاسی، سامانهای فرهنگی، مجموعههای کاری، گروههای اجتماعی، فضاهای فیزیکی، یا هر بستر مادی و غیرمادی اعتبار دارد. جایی را نمیتوان لحاظ کرد که به شیوهای با درز یا درزهایی سرو کار نداشته باشد. درز جای سرریز به درون و بیرون محسوب میشود. در هر گروه اجتماعی جریانهایی وجود دارند که درزها را از کار درمیآورند. در هر دولتـملت سیاسی مرزهایی داریم که با ترددهایی درزهایی ایجاد میشود. در هر خانهای لولهای وجود دارد که چکه میکند. در هر فضای فرهنگی جانوران متمایزی موجودند که از زنجیر اجتماعی بیرون میزنند.
درزها فضای سرریزکردن و سرریزشدناند. اگر سرب پارودی طلاست، درز پارودی سرریز است. هر لباسی هم درزهایی دارد. هر روان پر از درزهاست. لباسها و روانها بهیکمیزان واجد درزهای خودشان هستند. هر درزی درز یک درز است. کم پیش آمده که درزی به درزهایی راه نبرد. میتوان مسئله را دربارهی سرریز هم ارائه داد. هر سرریزی سرریزهای تازهای میزاید. در بعضی حالتها سرریزها آنقدر زیاد میشوند که درزهای تازه ایجاد میشود. با جریانی از تبادل و تبدیل بین درزها و سرریزها مواجه میشویم که از راهش و به یاریاش درزها به درزها و سرریزها و البته سرریزها به سرریزها و درزهای تازه منجر میشوند. میشود این گمانه را به شیوهای بیپایان استمرار داد.
آیا میتوان درزها را دنبال کرد؟ آيا راهی وجود دارد که بتوان مسیر حرکت از درزی به درزی را ترسیم کرد؟ و سرریزها؟
جهانی از درزها و سرریزها را از سر میگذرانیم اما سخت میتوانیم آنها را براستی جدی تلقی کنیم. کجا به چنین جهانی نزدیک میشویم. کجا از آن دور میشویم. ما زادهی کرد و کار درزهاییم. با درزها میمیریم. با درزها و سرریزها زنده میشویم. با سرریزها سر میخوریم و میجهیم. سوار بر سرریزها از درزی به درز دیگر میرویم. و البته که سوار بر بردارهایی که ما را از درزی به درزی میبرند با سرریزهایی رویارو میشویم.
هر جا درزی در کار باشد ریزشی هم در کار است، به بیرون یا به درون. هر جا سرریزی در کار باشد، به هر جهتی، حتما پای درزی هم در میان است. ازین جهت وسوسه میشویم و دوست داریم بهجای درز و سرریز بگوییم سردیز. هر سردیزی یک فضای برخورد، مواجهه، تداخل، و بازی محسوب میشود که درجات گوناگونی از کشش، خمش، فشار، دگردیسی، و اعوجاج ویژهی خود را دارد.
جهات هر درز یا سرریزی حالت بخصوص آن را ایجاد مینماید. البته این جهات به جهات دیگری باز میشوند. در همه سو روان و سیالاند. با دنبالنمودن این جهات میتوان از یک حالت به حالت یا حالتهای دیگری عبور کرد. هر سرریزی جواب سرریز دیگر است. اخبار و گزارشهای سیاسی نمونهای از این دست است. هر سیاستی در گسترش درزها و سرریزهای تازه، بدیل، و بارز دست دارد.
جهات شاخهشاخه میشوند و خطوط درزساز و سرریززای تازهای را از کار درمیآورند. هر شاخه به شاخهای تازه راه میبرد. شاخهها در هم گره میخورند. با زیاد شدن تداخلها در این نوع جنگل مادی یا غیرمادی در هر بستر مفروض به فنرویای اتفاقاتی برمیخوریم که نمیتوان جدی تلقیشان نکرد. اینچنین هر درز و سرریزی از یک حادثه خبر میدهد. جنگل سردیزها جنگل سیاسیاجتماعی را پر و بال میدهد.
حیات هم تنها با حرکت بر انسان نموده شد. زیباشناسی درزها و سرریزها یک زیباشناسی سینماتیک است. میشود اشاره کرد که حیات با جنبوجوشهای متحرک و تحرکزا به وسایل مناسب برای بروز خودش رسیده است. خود حیات موجد زیباشناسی خودش است. میشود اشاره کرد که زیباشناسی حیات یک زیباشناسی درز است.
تجربه هم ترکیب از درزها و سرریزها را در اختیار ما میگذارد. از پروسههای تولید تا فضای سایبری، از حوزهی بازار تا اندیشه، از شبکههای کاری تا کل جامعه بمنزلهی کارخانهی اجتماعی بر همین ترکیب شهادت میدهند. توهم هم نمونهای عالی از زد و خورد درزها و سرریزها است.
اگر جهان چنین پوشیده در درزها و سرریزهاست آیا وسوسه نمیشویم بگوییم که خود جهان یک درز است؟ جهان چه جهتی خواهد داشت اگر یکسره یک سرریز باشد؟ و به کجا سرریز میکند این جهان، به کجا میرود این درز؟
با درزها رویا میبینیم. با ریزشها به خواب میرویم. با امکانهایی که پدید میآورند آزاد یا زندانی میشویم. ما مملو از پدیدههایی اینچنینی هستیم. در درزها و سرریزها چارچوبهایی با جهات متنوع سر و کار داریم.
ایده هم یک درز است. ایده سرریز سرریزهاست. هر ایدهای تداخل سرریزها، ایجاد درزهای جدید، و بازسازی ایدههای دیگر است. جهان پدیداری هم جهان باززایش درزهاست. هر بازنمایی هنری هم یک بازشناسی تماموکمال بازی باززاییهاست. در ارجاعات استراتژیک هم با چنین مواجههای روبرو هستیم.
تحلیل چنین پدیدهای مستلزم قدرتهای تازهایست که جهات دسترسپذیر جدیدی را برای انسان فراهم سازد. برای رسیدن به این دست تحلیل بهتر است که به جای جهات پیشاموجود به دنبال راستاهای جدید امکان باشیم. ما نه تنها باید قدرتهای تحلیلی جدیدی را به کار بگیریم بلکه احساسات تحلیلی جدیدی هم باید ایجاد شوند. احساسهای جدید موجب تحلیلهای جدید میشوند. تحلیلهای تازه به احساسهای تازه منجر میشوند. در تداخل میان جهتهای کمسابقه است که رویاها و عالمهای مادی و غیرمادی گوناگون از همهسو و به هر شیوهای جوانه میزنند. با یورش جنگلهای مفهومی تازه، جذابیت تحلیلی به جنایت تحلیلی استحاله مییابد. از درز به تحلیل، از تحلیل به سرریز.
بررسی تحلیلی هر درز بسته به تعاملهای جمعی تازهایست که سیاست، زیباشناسی، و اخلاق تازهای را ایجاب میکند. در تحلیل درزها و سرریزها، یا برای کاوش در سردیزها، میشود براساس حدس هم عمل کرد. حدس زیرا خود درزها و سرریزها درجهای از ابهام را از خود بروز میدهند و خود همین ابهام سیل ابهامهای تازه را موجب میشود که خودشان درززا و سرریززا هستند.
درزها و سرریزها در شراکتشان نمودار بازیای هزارجهتهاند. حرکت درزها و سرریزها تدریجی یا گامبهگام است. آنها به سبب جنبوجوششان به فضاهایی چنین اشاره دارند. کج و کوژ میشوند. اعوجاجهایی را موجب میشوند. مازادی هم بر جای میماند. با ورود مازادها به مازادها و همآمیزیشان به جهانی و انسانی نزدیک میشویم که کنترل زیادی نمیتوانیم بر آن اعمال کنیم. نمیتوانیم آسان از کنارش رد شویم. ضرورت دارد که با جهات تازه همراه گردیم. درزها و سرریزها آینههایی برای آینهی جهان فراهم میسازند.
این درز ها را حتی در پیکر جانداران هم میتوان یافت.
بردیا / 20 September 2023