این بخش دوم از یک مجموعه ۹ بخشی است که به بازخوانی حکومت یک ساله‌ی فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان اختصاص دارد.

مسئله‌ی رابطه‌ی حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان ابعاد گوناگونی دارد که ما در این نوشتار فقط به برخی از آنها اکتفا می‌کنیم.

بازه‌ی مورد نظر ما دهه‌ی ۱۳۲۰ شمسی تا سال‌های نزدیک به انقلاب ۱۳۵۷ را دربر می‌گیرد. به نظر می‌رسد اوج نزدیکی دو جریان به هم (که اولی در اصل سراسری بود و دیگری محلی) سال ۱۳۳۹ باشد که دو حزب، با حمایت شوروی، در آذربایجان درهم ادغام شدند.

همچنین می‌شود گفت در آن ایام رهبری حزب توده با فاصله گرفتن از کسانی چون خلیل ملکی که گرایش‌های مرکزگرایانه‌تری داشتند، «لنینیسم» فرقه دموکرات در برخورد با موضوع ملیت‌های غیرفارس و حق تعیین سرنوشت ایشان را پذیرفت. اما باید در نظر داشت که حزب توده خصوصا در آغاز شکل‌گیری‌اش گرایش‌های جدی ناسیونالیستی هم داشته است.

ایران‌گرایی سوسیالیستی تقی ارانی

به شیوه‌ی آبراهامیان از دکتر تقی ارانی شروع می‌کنیم که تاریخ حزب توده، پیش از تاسیس رسمی آن در سال ۱۳۲۰، به نوعی با او آغاز می‌شود.

تقی ارانی

تقی ارانی (۱۲۸۱-۱۳۱۸ ش) از مهم‌ترین شخصیت‌های گروه چپ‌گرایان موسوم به پنجاه و سه نفر بود که توسط حکومت رضاشاه برای سال‌های طولانی دستگیر و محبوس شدند.

با اینکه ارانی در آذربایجان و تبریز متولد شده بود، نگاه او به مسئله‌ی هویت آذربایجانی به تعبیر امروزی پان‌ایرانیستی بود. این موضوع قسما بدان بر می‌گردد که بخش مهمی از رشد شخصیتی او در تهران و بعدا خارج از ایران در برلین رخ داد، و نه در میان ترک‌ها یا آذربایجانی‌ها.

ارانی در حین تحصیل در دوره دکترا در برلین، غرق مطالعه کارهای نویسندگان سوسیالیست شد و حلقه‌ای از دانشجویان دیگر ایرانی را که علاقه‌مند به سوسیالیسم بودند، دور خود جمع کرد. او از سال ۱۳۰۹ که به عنوان یک مارکسیست متعهد به ایران بازگشت، تمام هم و غم خود را بر آن گذاشت که مارکسیسم را در ایران معرفی کند و محبوب سازد.

ارانی در فاصله‌ی ۱۳۱۴-۱۳۱۲ او با همکاری ایرج اسکندری و بزرگ علوی، مجله دنیا را منتشر می‌کرد که در آن مباحث مربوط به مبارزات طبقاتی، تاریخی، مادی گرایی و علوم اجتماعی گاهی برای اولین بار به زبان فارسی معرفی می‌شدند. او به همراهی برخی از همفکرانش گروه‌های مخفی برای بحث و گفت‌وگو ترتیب ‌داد که در آنجا آثار کلاسیک سوسیالیستی را مطالعه و احیانا ترجمه می‌کردند. با این حال سوسیالیسم اروپایی هم نتوانست ارانی را از تاثیر دیدگاه‌های ناسیونالیستی و مرکزگرایانه‌ی روشنفکران تهران‌نشین دوره‌ی رضا شاه در مورد مسئله زبان‌ها تغییر دهد. او ضمن گرایش به تجدد، مانند دیگر روشنفکران دوره‌ی رضاشاه فارسی‌محور (Persianist)بود، یعنی «طرفدار حذف کلمات خارجی از فارسی، احیای آرمان‌های زرتشتی و ایجاد یک دولت متمرکز» که در نظر او امپراتوری ساسانی نیز چنین ساختار اداری داشته است. (بنگرید به آبراهامیان، «کمونیسم و قومیت در ایران: حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان»، صص، ۳۰۰-۲۹۷)[1]

ارانی در جوانی در مقاله‌ای با عنوان «آذربایجان: مسئله حیاتی و مماتی برای ایران» حتی از حذف زبان ترکی از استان محل اقامت خود دفاع کرد و ادعا کرد که مردم آذربایجان که در نتیجه تهاجم مغول زبان ایرانی را فراموش کرده‌اند لازم است آن را دوباره فرا بگیرند. مقاله با این مقدمه شروع می‌شود که نشان از تاثیرپذیری او از فضای آنروزهای آلمان دارد و بر اساس آن آذربایجان « از ازمنه قدمه مسکن اقوام آریان نژاد» بوده است، ولی «بدبختانه پس از حمله وحشیان مشرق و تسلط قوم خونخوار مغول که شنایع اعمال آنها از صفحه تاریخ محو نشدنی است، در قسمت عمده آذربایجان اهالی زبان خود را فراموش نموده، نظر به اینکه هلاکوخان مراغه‌ای را پایتخت خود کرده بود، به زبان ترکی متکلم شده‌اند.» با اینحال می‌افزاید چون احساسات ملی در نهاد اهالی آن سامان سرشته شده، تغییر دادن آن «از عهده قدرت قضا و قدر و از حیز امکان مقتدرترین موثرات عالم هم خارج بوده و ایراندوستی در قلب پاک یک آذربایجانی با شیر اندرون شده با جان بدر شود.»

دست به دست شدن بخش‌هایی از آذربایجان ایران و تبریز میان نیروهای روسیه تزاری و عثمانی در اثنای جنگ میان روسیه و عثمانی در جنگ جهانی اول نگرانی اصلی ارانی بوده است. با گلایه می‌نویسد:

وقتی که سربازان وحشی دولت تزاری روسیه آذربایجان را ترک کردند مردم با یک دنیا شادی و مسرت عثمانیها را استقبال نمودند… ولی صاحب منصبان عساکر هم‌مذهب ما [عثمانی] از سربازان بیشتر مردم را اذیت و آزار می‌کردند، تا می‌توانستند از خانه‌ها اسباب بردند و عده زیادی کسبه از عطار و بقال و غیره را برشکست کردند. یک عسکر ترک هرچه که می‌خواست می‌کرد و از هر دکان هرچه می‌خواست می‌برد، ولی در مقابل آذربایجانیها می‌گفتند عیب ندارد هم مذهب و هم دین است باید کمک کرد.

در نظر او، «ملت ترک [ترکیه] تمام خساراتی را که ایرانیها برای کمک کردن همسایه مسلمان خود متحمل شده بودند… فراموش نموده، امروز به جای تشکر… آنها را ترک خطاب می‌کنند.»

مناقشه‌انگیزترین بخش مقاله ولی نتیجه‌گیری آن است که می‌گوید برای جلوگیری از سو استفاده عثمانی باید افراد خیراندیش ایرانی و آذربایجانی فداکاری نموده و «برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن [تنها] زبان فارسی در آذربایجان بکوشند. مخصوصا وزارت معارف باید عده زیادی معلم فارسی بدان نواحی فرستاده در آذربایجان فرستاده، کتب و رسال‌ها و روزنامه جات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد.» او همچنین از خود جوانان آذربایجانی می‌خواهد که «جانفشانی کرده متعهد شوند تا می‌توانند زبان ترکی» (که در نظر ارانی زبان عثمانی‌ها است) تکلم نکرده و به وسیله تبلیغات عاقبت وخیم آنرا (که لابد در نظر ارانی اشغال ایران بدست عثمانی است! ) در مغز هر ایرانی جاگیر کنند.» (بنگرید به ارانی، «آذربایجان: مسئله حیاتی و مماتی برای ایران»)

از سطور متعدد مقاله پیدا است که ارانی که تجربه زیست در ترکیه را بر خلاف اروپای غربی نداشت، به ترکیه عثمانی کاملا به چشم دیگری و رقیب تمدنی ایران نگاه می‌کند و از این منظر به تحلیل ناروا می‌پردازد. عباراتی چون این را باید از این منظر فهمید:

ترکها وقتی که به ایران آمدند وحشی بودند و ایرانیها آنها را به مذهب اسلام درآورده، لباس تمدن را به تن آنها پوشاندند، و تنها ملتی که به این قوم وحشی تمدن آموخت ایرانیها بودند. بنابراین افراد حق شناس ترک باید حقوق ایرانیان را همواره در نظر داشته، و در جاده تمدن آنها را استاد خود بدانند. (ارانی، همان)

البته این قبیل انتقدها که ترکهای عثمانی با اطلاق کلمه «عجم» (البته به نظر ما عمدتا ناخواسته) موجب تحقیر ایرانی‌ها می‌شدند درست است. اما هیچ‌کدام از اینها توجیهی در مورد حساسیت ارانی و روشنفکران تهرانی چون او در مورد نفوذ هویت ترکی در آذربایجان و ایران ویا عبارتی از آن دست در مورد ترکیه که مثالش رفت نمی‌شود. البته می‌شود حدس زد اطلاع بسیاری روشنفکران عثمانی زمان ارانی در مورد ایران هم خیلی بیشتر و بهتر از اطلاعات و شیوه‌ی داوری ارانی در مورد ترکیه نبوده است. همزمان، برغم این نوع کلمات تند و تیز، ارانی نهایتا نوشت: «شرط وطن دوستی هریک از افراد ایرانی و ترک اینست که برای استحکام مراسم مودت میان این دو ملت کوشیده و به اجنبیان [استعمارگران] مجال [سو] استفاده ندهند.»

تقی ارانی در سال ۱۳۱۸ شش سال پیش از حکومت یک ساله‌ی فرقه‌ی دموکرات بر آذربایجان و دو سال پیش از تاسیس رسمی حزب توده در مهر ۱۳۲۰ درگذشت و از این قبیل سخنانش موضع حزب توده در مورد ‌هویت‌های غیرفارسی قابل استنتاج نیست. همزمان، چنانکه آبراهامیان نیز توضیح می‌دهد هیچ مدرکی در دست نیست که او برغم گرایش‌های سوسیالیستی کتاب حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اثر لنین را خوانده باشد که تاثیر زیادی در نگاه فرقه و نگاه دو سه دهه‌ی بعدی حزب توده به مسئله قومیت‌ها/ملیت‌های غیرفارسی‌زبان در ایران خواهد داشت.

ارتباط حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان پس از ارانی

برگردیم به موضوع فرقه‌ی دموکرات و نسبتش با کلیت حزب توده. چنانکه شیرازی توضیح می‌دهد، فرقه‌ی دموکرات آذربایجان با یک کودتا علیه حزب توده به وجود آمد، یعنی با انحلال شعبه‌ی ایالتی آن حزب در فرقه در ظرف تنها چند روز پس از ۱۲ شهریور ۱۳۲۴.

شعبه‌ی ایالتی حزب توده در آذربایجان که همزمان با بقیه‌ی حزب توده در مهرماه ۱۳۲۰ تشکیل شده بود، پیش از انحلال دارای نزدیک ۶۶ هزار عضو بود. در زمینه‌ی موضع رسمی حزب توده راجع به مسئله‌ی ملی و قومی و نیز مسئله‌ی رسمیت و کاربرد زبان ترکی آذربایجانی در مدارس و ادارت و محاکم، اختلافاتی میان سطح رهبری این حزب در یک طرف در تهران و کادرها و اعضای حزب در آذربایجان وجود داشت: «در حالی که اکثریت اعضای رهبری توجه چندانی به رسمی شدن زبان ترکی در آذربایجان نمی‌کرد و گرایش چندانی به تشکیل انجمن‌های ایالتی و خودمختاری آذربایجان نداشت، درخواست همه‌ی این موارد در میان کادرها و اعضای حزب در آذربایجان عمومیت داشت.» (اصغر شیرازی، ایرانیت، ملیت، قومیت، جلد دوم، ص. ۲۰۵)

همچنین ایرج اسکندری، دبیر اول وقت حزب توده، در کتاب خاطرات سیاسی‌ می‌نویسد کسانی که در ابتدای امر دور پیشه‌وری برای تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان جمع شده بودند (بی‌ریا، شبستری، جاوید و کاویان و غیره)، «همان‌هایی بودند که کمیسیون تصفیه‌ی حزبی راجع به صلاحیت آنها در عضویت حزب نظر منفی داشت.» مشخصا شبستری، مدیر مسئول روزنامه‌ی آذربایجان (بعدا ارگان رسمی فرقه)، در کنفرانس ایالتی حزب توده به علت اتخاذ مواضع تند ناسیونالیستی از حزب اخراج شده بود. این واقعیت که اکثریت بزرگ رهبران حزب توده آنزمان آذربایجانی نبودند ویا مانند تقی ارانی تحصیلات خود را در دانشگاه‌های اروپای غربی گذرانده بودند، نیز عاملی است که می‌توانست در پیدایش اختلاف میان آنها موثر باشد. (شیرازی، ص. ۲۰۶)

در عمل با فشارهای شوروی حزب توده ناچار شد نه تنها به انحلال شعبه‌ی ایالتی خود در آذربایجان تن بدهد، بلکه مراتب حمایت خود را از فرقه و سیاست‌هایش در آذربایجان ابراز بدارد. شیرازی به نقل از خاطرات اسکندری می‌آورد که کمیته‌ی مرکزی حزب توده ایران به تبعیت از نظر کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به نماینده‌ی خود در آذربایجان (شخصی به نام قیامی) دستور داد که از فرقه‌ی دموکرات آذربایجان حمایت نماید. «متعاقب این تصمیم بود که ۶۵۷۰۰ نفر از اعضای شعبه‌ی ایالتی حزب توده یک‌باره به فرقه ملحق شدند…علاوه بر این ۷۰۰۰۰۰ ریال موجودی صندوق حزب توده‌ی ایران و قریب یک میلیون ریال اثاث متعلق به حزب و کلیه‌ی اماکنی که در اجاره‌ی حزب توده بود به کمیته موقت تحویل گردید.» (شیرازی ص. ۲۰۶، به نقل از خاطرات سیاسی اسکندری)

در ایام حکومت ملی فرقه هم حزب توده از مهم‌ترین حامیان آن بود. حمایت مثلا با انتشار مقاله‌ای به قلم پیشه‌وری در روزنامه‌ی رهبر (نشریه ارگان مرکزی حزب توده با سردبیری ایرج اسکندری) به تاریخ ۴ مهر ۱۳۲۵ خودش را نشان داد که در آن پیشه‌وری از گذشت «یک سال پرافتخار» حکومت ملی آذربایجان و از بین بردن فئودالیسم، و رسمیت بخشیدن به زبان ترکی به عنوان برخی از مهم‌ترین دستاوردهای خود سخن گفته بود.

کارتایید اصلاحات فرقه از سوی حزب توده به گفته‌ی شیرازی به درجه‌ای رسید که توده خواهان اجرای آنها در سراسر ایران شد. در سرمقاله‌‌ی شماره‌ی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۵ رهبر، کمابیش مصادف با ایامی که فرقه مجسمه‌ رضاشاه را از باغ گلستان تبریز پایین کشید و بجایش مجسمه‌ی ستارخان نصب ‌کرد، در ارگان حزب توده می‌خوانیم: «فقط با تعمیم آزادی و اصلاحات اساسی آذربایجان در سراسر ایران مشکلات کشور حل خواهد گردید.» شیرازی توضیح می‌دهد حمایت حزب توده از فرقه همچنین موجب پشتیبانی آن حزب از قوام شد که (البته به دروغ) قول داده بود که چنانکه نخست‌وزیر بشود بلافاصله مسئله‌ی آذربایجان را با نمایندگان مردم آذربایجان حل خواهد کرد. (شیرازی، صص. ۲۰۸-۲۰۷)

البته حزب توده به عنوان یک حزب سراسری ایران با جدایی‌طلبی مخالف بود و هرگونه اتهام تجزیه‌طلبی به فرقه را نیز رد می‌کرد. «مسئله‌ی اصلی» برای حزب توده حل مسئله‌ی آذربایجان و کردستان در چارچوب کلیت ایران بود. به تعبیر شیرازی حمایت حزب توده از فرقه دموکرات و حدک بی‌مرز نبود. مشخصا حزب توده به عنوان یک حزب سرتاسری ایران در کاربرد برخی واژگان تردید داشت. نویسندگان حزب توده ترجیح می‌دادند که اهالی آذربایجان را «مردم» یا «خلق» (معادل people) بنامند نه «ملت» (nation). همچنین گرچه حزب توده تدریس به زبان ترکی در آذربایجان و کردی در کردستان را می‌پذیرفت، از تعطیلی آموزش زبان فارسی و منع استفاده از آن در آموزش که مورد حمایت برخی تندروهای هوادار فرقه و حدک بود حمایت نمی‌کرد. شیرازی می‌نویسد: «حزب توده نیز هیچ‌گاه از موضع سرتاسری و ایران‌محوری خود دست برنداشت.» (ص. ۲۱۰)

ادغام فرقه دموکرات و حزب توده در سال ۱۳۳۹

آبراهامیان هم می‌نویسد حزب توده و فرقه دموکرات دو روی یک سکه نبودند و اینکه آنها پایگاه‌های اجتماعی، اختلاف نظرات متفاوت و در بعضی مواقع «سیاست‌های متضاد» داشتند: «اولی توسط روشنفکران ایرانی که از طریق مارکسیسم اروپای غربی به کمونیسم رو آورده بودند، و سازماندهی شده بودند. دومی توسط میهن پرستان آذری شکل گرفته بود که از طریق لنینیسم حزب بلشویک در قفقاز به همان مقصد رسیده بودند. گروه اول مارکسیست بودند که به جامعه غالب [ یا اکثریت] و ساکن تهران تعلق داشتند و تمایل داشتند که جامعه را از طریق مبارزه طبقاتی ببینند، درگیری‌های زبانی را نادیده و نارضایتی‌های منطقه‌ای استانها علیه پایتخت را چشم‌پوشی کنند. گروه دوم که در نهضت خیابانی و قیام جنگلی جنگیده بودند و برنامه‌های نژادی روسیه تزاری را دیده بودند تمایل نداشتند که از مبارزه طبقاتی به نفع درگیری‌های قومیتی جلوگیری کنند.» (آبراهامیان، «کمونیسم و قومیت در ایران: حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان») خلاصه اینکه در نظر آبراهامیان، حزب توده «یک حزب طبقاتی بود که مبتنی بر روشنفکران ملی و پرولتاریا بود»، حال آنکه فرقه دموکرات «یک سازمان قومیتی بود که منحصراً مورد توجه مردم آذربایجان بود».[2]

آبراهامیان توضیح می‌دهد که این اختلافات دو طرف را برای چهارده سال پس از فروپاشی حکومت ملی فرقه تقسیم کرد. در این دوران فرقه چهارده ساله دموکرات همچنان بر مطالبات هویت‌طلبانه‌ی خود متمرکز ماند و حزب توده نیز ارتدوکسی مارکسیستی خود را حفظ کرد، هرچند که هر از گاهی طرف شکایت‌های هویت‌طلبانه را می‌گرفت. سرانجام رهبران ایندو حزب طرفدار اتحاد جماهیر شوروی احساس کردند که در معرض تهدید کمونیست‌های ضد شوروی هستند و وقتش است که اختلافات خود را کنار گذاشته و در یک سازمان متحد شوند. در مراسمی به تاریخ ۲۸ تیر تا ۷ مرداد ۱۳۳۹، با عنوان «کنگره‌ی وحدت»، هردو حزب رای دادند که در یکدیگر ادغام شوند و بطور مشترک یک کمیته مرکزی جدید تشکیل دهند. برخی از مقامات ارشد حزب توده که مخالف این ادغام بود هم استعفا دادند یا برکنار شدند. در «کنگره‌ی وحدت» دو حزب، یک برنامه مشترک را که شامل اصول اساسی دو طرف بود، تصویب کردند که تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ دوام یافت و بر اساس آن:

حزب توده ایران تنها حزب طبقه کارگر ایران است… ایران یک کشور چند ملیتی است. با این حال، بسیاری از عوامل به همبستگی مردم ساکن در ایران کمک می‌کنند: تاریخ مشترک آنها برای قرن ها؛ سهم مشترک آنها در ایجاد فرهنگ غنی؛ و مبارزه مشترک آنها علیه امپریالیسم. از آنجا که حزب توده خواهان وحدت همه مردمی است که در ایران زندگی می‌کنند و معتقد است که این وحدت فقط بر پایه برابری و حق ملت‌ها برای تعیین سرنوشت قابل تامین است، حقوق ملی، اجتماعی و فرهنگی تمام ملل ساکن در ایران را صراحتا به رسمیت می‌شناسد. (به نقل از «مرامنامه» حزب توده)

به این ترتیب حزب توده لنینیسم فرقه را و فرقه دموکرات مارکسیسم حزب توده را پذیرفت. (آبراهامیان، «کمونیسم و قومیت در ایران»، صص. ۳۱۶-۳۱۵ نسخه‌ی انگلیسی)

روایت شیرازی از این ادغام قدری متفاوت است. او می‌نویسد که رضا رادمنش، از رهبران ارشد حزب توده که به سبب انتقادهایش از فرقه تنزل مقام یافت، معتقد بود که فرقه دموکرات تجزیه‌طلب است و «برخی از جملات دکلاراتیو مندرجه در اساسنامه فرقه که حاکی از حصول خودمختاری برای آذربایجان در کادر ایران است، نمی‌تواند تاثیر این سیاست سپاراتیستی [جدایی‌طلبانه] را محو کند.» (شیرازی، ج.۲، ص. ۲۱۱)

ادغام همچنین همراه بود با کنار گذاشته شدن عناصر قومگرا‌تر از کمیته مرکزی فرقه. بر این اساس قاسم چشم‌آذر، صدر فرقه در تبعید در آنزمان، که معتقد بود «آذربایجان در حال حاضر کشوری است در اسارت ایران» برکنار شد و غلا‌م‌یحیی دانشیان جای او را گرفت. با اینحال این امر هم مانع از میان رفتن اختلافات نشد. با اینحال دانشیان هم آذربایجان‌گرا بود. در توضیح شیرازی، به سبب نفوذ دانشیان بود که رضا رادمنش را از سمت دبیر اولی حزب برداشتند و به اخراج قاسمی و فروتن از حزب رای دادند و در آستانه‌ی انقلاب نورالدین کیانوری را به جای ایرج اسکندری نشاندند. (شیرازی، ص. ۱۶۷-۱۶۶)[3]

اختلاف موضع در مورد فرقه‌ی دموکرات در درون حزب توده به نوبه‌ی خود، خودش را در شکل «انشعاب خلیل ملکی و یارانش» از حزب توده هم نشان داد. (بنگرید به شیرازی، ج.۲، ص. ۲۱۱)

ادامه دارد

––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها


[1]چنانکه اشاره شد این مقاله‌ی توسط پژوهشگر آذربایجانی یونس لیثی دریلو با عنوان «کمونیسم و قومیت در ایران: حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان» به فارسی ترجمه شده و در زمانه منتشر شده است. مشخصات انگلیسی:

Ervand Abrahamian, “Communism and Communalism in Iran: The Tudah and the Firqah-I Dimukrat”, International Journal of Middle East Studies, Vol. 1, No. 4 (Oct., 1970), pp. 291-316.

ارجاع به شماره صفحات مربوط به نسخه‌ی انگلیسی است.

[2] آبراهامیان در کتاب معروف ایران بین دو انقلاب نیز ریشه‌ی فرقه را بر خلاف حزب توده، به حزب کمونیست ایران برمی‌گرداند و می‌نویسد: «در حالی که بنیانگذران حزب توده در اندیشه جذب فعالان جوان و اعضای حزب کمونیست ایران بودند، نمی‌خواستند مطیع رهبران کهنه‌کار آن سازمان شوند. بنیانگذاران حزب توده اغلب جوان، تهرانی و فارسی زبان [بودند] ولی رهبران حزب کمونیست ایران آذربایجانی و آذری‌زبان بودند. در حالی که بنیانگذاران حزب توده را روشنفکرانی با تحصیلات دانشگاهی که به واسطه جنبشهای چپ اروپای غربی به مارکسیسم گرویده بودند تشکیل می‌دادند، رهبران حزب کمونیست، فعالان روشنفکر خودآموخته‌ای بودند که از طریق لنینیسم حزب بلشویک روسیه مارکسیست شده بودند. بنیانگذاران حزب توده، به عنوان مارکسیست‌های تحصیل کرده اروپا، سیاست را تنها از دیدگاه طبقاتی [و اینترناسیونال] می‌‌دیدند، ولی رهبران حزب کمونیست که قتل عام قومی مردم قفقاز و قیام‌های محلی خیابانی و کوچک‌خان را تجربه کرده بودند، جامعه را از دیدگاه فرقه‌ای و طبقاتی تحلیل می‌کردند. این تفاوت‌ها در سال‌های ۱۳۲۰-۱۳۲۲ آشکار نبود، ولی در سال‌های بعدی نمایان شد.» بنگرید به آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه ی گل محمدی و فتاحی، نشر نی، ۱۳۸۴، ص. ۳۴۹.

[3] قاسمی و فروتن بعدا حزب کار ایران (توفان) را تشکیل دادند. برخی منابع روایت متفاوتی از دلایل جدایی ایشان از حزب توده همزمان با روی کار آمدن خروشچوف در شوروی بجای استالین می‌دهند. منبع اصلی شیرازی در این بخش مصاحبه‌ی بابک امیرخسروی با اندیشه‌ی پویا (ش. ۳۰، آبان ۱۳۹۴) است.

بخش یکم

Ad placeholder