هوای عید داریم اما حس و حال عید نه!
این روزها شنیدن این جمله یا جملاتی از این دست اصلا عجیب نیست. ظاهر و باطن شهری مثل تهران که هر سال روزهای آخر اسفند به جنب و جوش معمول شب عید میافتاد، با همیشه متفاوت است؛ حتی با روزهای آخر اسفند سه سال پیش، در آغاز سال همهگیری کرونا.
آدمها، مغازهها، کوچهها و خیابانها و حتی گفتوگوهای دوستانه، کمتر نشانی از روزهای آخر سال دارند.
امسال برای نوروز فقط سفره هفتسین میچینم به رسم ایرانی بودن ولی از شیرینی و آجیل و جشن سال نو و حتی خرید عید صرف نظر کردهام. عیدی که بوی داغ و خون بدهد، شیرینی و شادی ندارد.
این جملهها را معصومه میگوید. او معلم ادبیات فارسی است و به شاگردانش هم گفته امسال به کسی تبریک نمیگوید؛ هر چند برای زندگی همه آرزوی تغییر و تحول دارد.
او تنها زندگی میکند اما تنها کسی نیست که امسال قصد دارد از برنامههای معمول عید مثل خرید و سفر صرفنظر کند.
از بین دوستان و آشنایانش، هستند کسانی که با او همفکر باشند.
او میگوید که در سفره هفتسین امسال در کنار عکس پدرش که او را دو سال پیش بهخاطر کرونا از دست داده، عکسی از محمد حسینی و محمدمهدی کرمی هم میگذارد:
من خودم را سوگوار میدانم. شش ماه سخت پشت سر گذاشتهایم. سختترین روزها و شبهایی را که بشود تصور کرد. مگر میشود نوروز امسال مثل سالهای گذشته باشد؟
اعتراض نوروزی به سبک سکوت
ابراز سوگواری عمومی را بیشتر در گفتوگوهای دوستانه و در جمعهای کوچک یا در فضای مجازی میشود دید اما چیزی که در فضای عمومی تهران به چشم میآید، شهری در خود فرورفته است متفاوت با شهر ملتهب و خروشان ماههای گذشته. از شهرهای دیگر هم آنچه به گوش میرسد، خبر از حال خوب عیدانه نمیدهد.
درباره این چهره متفاوت روزهای آخر سال شهرها، تعابیر مختلفی شنیده میشود.
حامد این سکوت را شکل و قالب دیگری از اعتراض میبیند و آن را با سکوت بعد از بازی فوتبال ایران مقابل ولز مقایسه میکند:
بعد از برد ایران در جام جهانی شادی نکردیم. خود من در دل خوشحال بودم اما یکجور خوشحالی همراه با بغضی سنگین.
او حالا و در شب عید هم حالی مشابه را تجربه میکند:
ابراز همبستگی گاهی هم اینطوری در سکوت و با خلوت کردن شهر اتفاق میافتد. ما ایرانیها هر روز راههای تازهای را برای بودنمان و نشان دادن اعتراضمان پیدا میکنیم.»
دور از طراوت شبهای عید
حال و هوای متفاوت این اسفند، تنها به اعتراضات و تلخی حوادث ماههای گذشته مربوط نمیشود. انگار همهچیز دست به دست هم داده تا نوروز متفاوت ۱۴۰۲ بیشتر به چشم بیاید. در خیابانهای شهر تهران، شلوغی و راهبندان معمول اسفند ماه دیده میشود اما از طراوت و شور و شوق معمول شب عید خبری نیست. بخشی از این ناخوشاحوالی به فضای پرتنش ماههای گذشته برمیگردد و بخشی هم به وضعیت کار و اقتصاد مردم.
مغازههایی مثل شیرینی و آجیلفروشی یا لباس و کفشفروشیها که بهطور معمول روی فروش دو ماه آخر سال حساب ویژه باز میکنند، به شکل محسوسی نسبت به سالهای گذشته کسب و کارشان کمرونق شده است.
حتی مراکزی که بورس فروش کالای مشخصی هستند، مثلاً راسته کفش مردانه در محدوده میدان فردوسی یا مانتوفروشیهای میدان هفتتیر هم نسبت به روزهای معمول سال چندان پررفتوآمدتر نیستند.
ساناز و شریک او در یک تولیدی و فروشگاه مانتو، تلاش کردهاند پوشاکی تولید کنند که به خواسته این روزهای زنان نزدیک باشد:
خیلی فکر کردیم تا بالاخره به طراحی کت و شلوارهایی نو رسیدیم؛ چیزی بین کت و مانتو. از نتیجه کاری که تولید شده راضی هستیم اما فروش قابل توجهی نداشتیم.
او معتقد است فروش پایین لباس و مانتو بیشتر به شرایط اقتصادی ربط دارد و هزینه تولید یک دست مانتو و شلوار با کیفیت مناسب را بالاتر از توان خرید بسیاری از مشتریهای قدیمیاش میداند:
خانوادههایی با درآمد متوسط که همیشه مشتریهای اصلی ما بودهاند اگر قبلاً با نصف درآمدشان میتوانستند برای تمام اعضای خانواده لباس عید بخرند، الان باید کل حقوقشان را بدهند و حتی چیزی هم رویش بگذارند. خب طبیعی است که این کار را نکنند.
حذف اسکناس تانخورده از لای کتاب
غیر از خرید لباس نو، برای خیلی از بزرگترها خریدن عیدی هم غیرممکن شده است. بزرگترهایی که هم دوست دارند دل بچهها را با یک عیدی کوچک شاد کنند و هم از اینکه روز اول عید و در برخورد با نوهها یا بچههای خواهر و برادر دستشان خالی باشد، خجالت میکشند.
مارال یک خواهرزاده دارد و یک برادرزاده. او هر سال برای این دختر و پسر ۱۰-۱۲ ساله کتاب داستان میخریده:
از اولین سال تولد بچهها یکی از لذتهایم این بوده که در بخش کودک «شهر کتاب» بچرخم و برایشان کتابهای مناسب سنشان پیدا کنم.
مارال امسال هم همین کار را کرده اما از نتیجه راضی نیست:
امسال برای هر کدام فقط یک کتاب گرفتم. کمتر از همیشه. نزدیک ۳۰۰ هزار تومان پول دادم. باورم نمیشود! هر هدیه کوچک دیگری هم که بخواهم بگیرم همین میشود.
او در مقایسه فضای شهر کتاب با سالهای پیش میگوید که کتاب و سیدی موسیقی و کالاهایی از این دست، همیشه هدیههایی مناسب و ارزشمند اما به نسبت ارزانی بودند که حالا دیگر نیستند.
مارال میگوید انتظار داشته شهر کتاب مثل سالهای پیش شلوغ باشد اما از خلوتی آنجا هم تعجب کرده:
پرنده پر نمیزد. با خودم میگویم شاید اتفاقی بوده و ساعت خلوت رفتهام اما یادم نمیآید کتابفروشی را در هیچ هفته آخر سالی این اندازه بیرونق دیده باشم.
رسیدیم به رفوی کفش و لباس برای عید
کتابفروشیها تنها فروشگاههایی نیستند که نسبت به سالهای پیش خلوت و خالی از مشتری ماندهاند. محدودههایی از شهر که همیشه به ارزان بودن جنسها معروف بودهاند و خانوادههایی با توان مالی محدود هم میتوانستند آنجا به خرید شب عید برسند، رونق سالهای گذشته را ندارند.
محمد ساکن خیابان گرگان است. خیابانی که معروف است همهچیز در آن پیدا میشود و میتوانی هرچه را میخواهی با قیمت مناسب بخری. او اما میگوید حتی اینجا هم حال و هوای سالهای پیش را ندارد:
این خیابان پر است از مغازههای کوچک تولیدی لباس. با چندتایی از این همسایهها سلام و علیک دارم و میدانم ماه بدی را گذراندهاند. حتی حرف از فروش مغازه و تعطیل کردن کاسبی میزنند.
آنچه محمد به چشم دیده، شلوغ بودن مغازههای تعمیر کفش و لباس است:
خود من معمولاً سالی یکی دو جفت کفش میخریدم. حالا برای اولین بار کفی کفشم را تعمیر کردهام و برای سال نو هم همین کفش تعمیری را میپوشم.
محمد بچه ندارد و بخشی از دغدغه معمول خانوادهها را تجربه نمیکند. او میگوید:
من ویراستار هستم و تنها زندگی میکنم. درآمد محدودی دارم اما هزینههایم دست خودم است. با این حال این روزها مدیریت کردن دخل و خرجم خیلی سخت شده. نمیدانم دوستانم که باید هزینههای یک خانواده را مدیریت کنند چطور زندگی میکنند.
او قشر متوسط را تولیدکننده و مصرفکننده فرهنگ میداند و میگوید:
قشر متوسط به معنی واقعی کلمه دارد نابود میشود. این یعنی نابودی فرهنگ که در این جامعه زخمی و خسته است و کسی نگرانش نیست.
سال نو در آرایشگاه
آرایشگاههای زنانه و مردانه همیشه در روزهای پایانی سال شلوغ و پر رفتوآمد بودهاند.
عادت دیرین ایرانیها بوده که برای سال نو به آرایشگاه بروند و موها را مرتب کنند.
البته این سالها انواع خدمات آرایشی و پیرایشی بسته به مد سال، به هزینههای بسیاری از زنان و مردان اضافه شده است. حالا شاید بشود گفت با وجود هزینه بالای آرایشگاه رفتن، شاغلان این حرفه کمتر مشتری از دست دادهاند. با این حال ساسان که یک آرایشگاه کوچک محلی با مشتریهای ثابت دارد، میگوید حال بد عمومی مردم و شرایط اقتصادی، روی کار او هم تأثیر گذاشته است:
یکی از مشتریهایم یک آقای ۵۰ ساله است. او سالهاست هر ماه برای مرتب کردن موهایش اینجا میآید. حالا دو ماه است موهایش را خودش با موزر از ته میزند. آدمی نیست که از روی خساست پول خرج نکند. دیده فعلاً نمیتواند پول اصلاح بدهد.
بیشتر آرایشگاههای زنانه اما امسال هم شلوغ هستند و مشتری دارند منتها نه مثل سالهای قبل.
یکی از آرایشگرها میگوید روزهای آخر اسفند سال قبل از شدت فشار کار از هوش رفته و او را به درمانگاه رساندهاند. امسال اگرچه مشتری دارد اما شلوغی آرایشگاهش مثل قبل نیست.
یکی از شاگردان او مدرک دکتری تاریخ دارد و سر کار میرود و نیاز مالی ندارد. چند ماه پیش دوره آرایشگری گذرانده تا در این وضع اقتصادی اگر کسی نتوانست پول آرایشگاه بدهد، موهایش را کوتاه کند.
او میگوید:
آرایشگر خبره و کاربلدی نیستم اما سعی کردم چند مدل ساده و کاربردی را یاد بگیرم. شاید کسانی باشند که نتوانند هزینه کوتاه کردن مو بدهند و من بتوانم در این شرایط کاری برایشان انجام بدهم. در واقع دنبال راهی برای کمک بودم و عقلم به این کار رسید.
زندگی با سفرههای کوچک
وقتی درباره کوچک شدن سفره مردم حرف میزنیم یعنی کسانی که برای ادامه زندگی، شیوه زیستن خود را تغییر دادهاند و سعی میکنند هر طور شده، روزشان را بگذرانند؛ حتی اگر سعی کنند این تغییر را در فضای عمومی نشان ندهند.
کسانی مثل رانندههای تاکسی و اسنپ که هر روز با دهها نفر همراه میشوند، این تغییرات را بیشتر احساس میکنند.
فرهاد که مدتی است شغل تمام وقتش شده کار کردن در اسنپ، با هر بار گشت زدن در شهر اتفاقات عجیبی را تجربه میکند.
او غروب آخرین چهارشنبه سال، یک ساعت و ۱۷ دقیقه در راه بوده تا مسیری نه چندان طولانی را طی کند. خسته است اما عصبانی یا پرخاشگر نیست. خودش را یکی مثل بقیه میداند، با مشکلاتی کم و بیش مشابه. او میگوید:
«در مسیر که میآمدیم، یک حاجیفیروز دیدیم که رپ اعتراضی میخواند. دو پسر نوازنده دیدیم که گیتار میزدند و آهنگ “بارون اومد و یادم داد” می خواندند. خانمی که مسافرم بود دو بار گریه کرد. یک بار با دیدن حاجی فیروز رَپر و یک بار با شنیدن آن ترانه.»
فرهاد تنها کسی نیست که معتقد است این روزها هوا خوب است اما حال مردم خوب نیست:
از عید فقط شلوغی خیابانهایش برایمان مانده است. انگار هیچ چیز مثل قبل نیست.