دهه ۱۳۳۰ در ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم دههای پرفراز و فرود بود. سلطنت در ابتدای آن به نظر از دست رفته میرسید. جنبش ملی شدن نفت در کنار حزب توده ایران عرصه را بر سلطنتطلبان به شدت تنگ کرده بود. شاه هر روز ناامیدتر از پیش در انتظار معجزتی بود که البته نشانههای آن نه از آسمان که بالاخره از لانگلی و لندن آمد. با کودتای ۲۸ مرداد هر چند که خطر فوری برطرف شده بود، اما نخست وزیر کودتا شخصیتی قوی داشت و خود را تاجبخش میدانست که این خود مانع احساس امنیت در شاه برگشته به کاخ سعدآباد میشد. شاه در میانه دهه ۱۳۳۰ و با قلع و قمع حزب توده و بی اثر کردن ملی گرایان و به فرستادن دکتر مصدق به تبعید احمدآباد، نفس راحتی کشید و با خیال راحت نخست وزیر کودتا را با سمت پرطمطراق اما پوچ سفیرالسفرایی به سوئیس فرستاد تا خود بتواند همراه با همسر زیبایش از مهمانیهای مدل بختیاری در کاخ لذت ببرد. نخست وزیری علاء و اقبال آغاز دوران خودکامگی بود که ناگهان نقشههای پادشاه جوانبخت بر هم خورد.
به علت سوءمدیریت بسیار و فساد ریشه دار، بحران اقتصادی بسیار زودتر از آنچه تصور میشد گریبان کشور را گرفت. علاوه بر این کودتا در کشور عراق، تخریب رابطه با اتحاد شوروی، تغییرات رادیکال در کشورهای سابقا مستعمره و از همه مهمتر خاطرهٴ حاضرِ جنبش ملی و کارگری، حداقل در میان قشر تحصیلکرده، دوباره ذهن او را پریشان کرد. شاه کشتیبانی بود که باید “سیاست دیگری” را در پیش میگرفت. این بار سیاست دیگر را آمریکاییها برایش درنظر گرفتند: آمدن یک نخست وزیر صددرصد آمریکایی با طرحهای پیشرو تا بتوان از جنبشهای اجتماعی پیشی گرفت و آنها را آچمز کرد: اصلاحات ارضی!
این طرح را کندی و مشاورانش در حزب دمکرات پیشنهاد کرده بودند و پس از به قدرت رسیدن نیز در صدد اجرای آن در کشورهای سابقا مستعمره یا نیمه مستعمره برآمدند. آنها معتقد بودند که انقلابهای دهقانی به خاطر شرایط متغیر جهانی و گشوده شدن افق سوسیالیسم نه تنها ممکن که قریب الوقوع است و در کشورهایی با سابقه جنبشهای اجتماعی فعال این خطر بیشتر است. یکی از کشورهای خاص خاورمیانه از نگاه آمریکاییها ایران بود که ساختار نیمه فئودالی-نیمه سرمایه دارانه آن به شدت متزلزل میآمد. آنها تقریبا به زور علی امینی را به شاه تحمیل کردند.
اما شاه که میخواست این اصلاحات را به نام خود تمام کند و رهبری جریان تقسیم اراضی را در دست بگیرد، به دنبال متحدانی در دستگاه بوروکراسی میگشت که با آنکه گرایش آمریکایی آنها مشخص بود و آمریکاییها هراسی از آنان نداشتند، اما به خود او وفادار باشند و چون امینی و ارسنجانی از رجال استخوان دار به حساب نیایند. “کانون مترقی” چنین امکانی را به شاه داد. شاه در این کانون دستیارانی جویای نام یافت که بیش از آنکه خاستگاه فئودالی قدیم داشته باشند تباری بوروکراتیک و سنی کمتر داشتند و راحتتر از رجال قدیم “بله قربان” میگفتند. اعضای این کانون پس از انتخاب از سوی شاه “حزب ایران نوین” را در سال ۱۳۴۲ تشکیل دادند و دولت محلل علم، کابینه را به آنها تحویل داد.
اکثریت تشکیلدهندگان حزب جدید تکنوکراتهای تحصیل کرده در غرب بودند که هیچ پرنسیپ سیاسی خاصی نداشتند؛ آنها قدرت را میشناختند و توسعه اقتدارگرا را. توسعه شبیه به کره جنوبی را در دستور کار داشتند و میخواستند طبق الگوی این نوع توسعه دستگاهی امنیتی برایشان سرکوب کند و هر گونه مقاومت طبقاتی، قومی، جغرافیایی و جنسیتی را در هم بشکنند تا بتوانند گسترش سرمایه دارانه را در پیش بگیرند. در طی سالهایی که آنها سکان توسعه سرمایه دارانه ایران را در دست داشتند، ساواک برای آنها راه باز میکرد، میکشت و شکنجه میداد تا آنها بدون هرگونه مخالفت سازماندهی شده (چه در عرصه اندیشه و چه میدان عمل سیاسی) بتوانند پیش بروند و مسیر ادغام ایران را در سرمایه داری جهانی هموار کنند.
در یک کلام حزب ایران نوین و بعدها خلف آن رستاخیز در تلاش بودند که حزبی وفادار به شخص شاه باشند که همراه و همگام با سیاستهای امنیتی ایالات متحده روند توسعه را به سبک سرمایه دارانه و البته اقتدارگرایانه پیش ببرد. از همین رو هویدا، شاخصترین چهره این حزب و نخست وزیر ۱۳ ساله، نزدیکترین روابط را با پرویز ثابتی، رییس بدنام اداره سوم ساواک (امنیت داخلی) داشت و به اصطلاح رفیق گرمایه و گلستان هم بودند. اینکه یک روشنفکر فرانسویمآبِ مگره خوان، رییس مخوف امنیت داخلی ساواک را برای دوستی و همقدمی برمی گزیند، یک حقیقت تلخ را در خود مستتر دارد: ترکیب توسعه و اقتدارگرایی در رویکرد این حزب که بسیاری مورخان از توجه به آن بازماندهاند.
احیای نام ” ایران نوین”
اما آنچه امروز حزب ایران نوین را دوباره در مرکز توجه گذاشته است، نه پخش مستندهای تبلیغی از شکوه و ترقی در آن دوران، که تاسیس حزبی با همین نام در آمریکا و اروپای غربی است. شبکه فرشگرد، که بعضا از میان دانشجویان لیبرال دانشگاههای تهران، برخاسته پس از فراز و فرودهای بسیار حزب ایران نوین را تاسیس کرده است و اکنون خود مدعی رهبری جنبش اعتراضی هستند. بازگشت این نام و تلاش برای تکرار اما در بستر خاص امروز چه معنایی میتواند داشته باشد؟
- اولین معنای آن، خارج کردن نخبگان قدیمی از اطراف RP (نامی که مجری جلسه در کنفرانس واشنگتن رضا پهلوی را با آن میخواند) است، یعنی همان کاری که حزب ایران نوین اصلی در سال ۱۳۴۲ انجام داد. یعنی با تشویق و حمایت از توسعه آمرانه، نخبگان فئودال-انگلیسی اطراف شاه را تاراند و به جایش بورکراتهای آمریکایی را نشاند.
- این گروه جدید نیز خود را به عنوان آلترناتیو آینده ایران میبینند و میخواهند با اتکا به همان شیوه توسعه شلخته (hasty modernization) در دهه ۱۳۴۰ تصویری “تونلِ زمانی” و نوستالژیک برای این شیوه توسعه بتراشند و برای آن طرفدارانی بیابند. سپس با کمک این رتوریک قدرتمند میخواهند نخبگان قدیمی در حاشیه “آرپی” را بتارانند و اندیشههای تهاجمی خود را در رتوریک سلطنتطلبی حک کرده و نخبگان قدیمی که باور دارند با دیگر گروههای سیاسی باید تعامل داشت را از اطراف “شاهزاده” دور کنند. آنها دیگر دنبال تعامل و تفاهم با دیگری نیستند، بلکه تلاش میکنند سلطنتطلبی را با کمک رسانههای جریان اصلی به عنوان بدیل نهایی نشان دهند و به همین دلیل هرگونه همکاری با دیگر گروهها را موجب ضعف “شاهزاده” تلقی میکنند.
- آنها آمدهاند تا ترویج راست جدید را در دستور کار سلطنتطلبی بگذارند. سلطنتطلبان همیشه از نظر اقتصاد-سیاسی در طیف راست دستگاه مختصات اقتصاد سیاسی اپوزیسیون قرار میگرفتند، اما منش اصلی آنها راست میانه بود. اما ایران نوینیها که خود را وامدار توسعه آمرانه دهه ۱۳۴۰ و ۵۰ میدانند، میخواهند به سرعت قواعد بازار را بر جامعه ایران حاکم کنند و طبقه جدیدی از صاحبان منافع را شکل دهند تا این قشر بتواند مدافع سلطنت پهلوی باشد. آنها نمیخواهند شیوههای کجدار و مریز طیف لیبرال-سوسیال اطرافیان قدیمی شاهزاده را پی بگیرند. از نظر آنها توسعه بازار نیاز به جسارت دارد و باید بنیادگرایانه به آن وفادار ماند!
- آنها آمدهاند تا مخالفان سلطنت را با شیوههای تهاجمی از پیش پای پروژه ایرانشهری خود بردارند. اینکه افرادی از خانواده سلطنتی سابق شعار مرگ بر سه فاسد، ملا چپی مجاهد را نشر میدهد، اتفاقی نیست؛ اینکه مسئول اداره سوم ساواک به محافل عمومی بازگشته است و با افتخار به دوربین خیره شده است را نباید به اتفاق تقلیل داد؛ اینکه ترکیبات مبتذلی چون ارتجاع سرخ و سیاه و اتحاد نامیمون این دو ارتجاع در مخالفت با دولت پهلوی، به ادبیات سلطنتطلبان و شبکههای طرفدار آنها بازگشته است را فقط نباید به شلختگی همیشگی آنها در زبانبازی نسبت داد. هیچ کدام از اینها اتفاقی نیست بلکه پس از پدیدار شدن فرشگردی-ایران نوینیها بازنشر شده است. آنها با علم کردن چهرهها و ادبیات ساواک پیشین تلاش میکنند که چپ را در کنار خمینیستها قرار دهند تا در جنبش نوین گذر از آنها و سپس سرکوبشان راحتتر انجام گیرد. در حقیقت با ساختن “مستند هویدا” و حمایت از پرویز ثابتی، -چهره مخوف ساواک در دهه ۱۳۵۰- آنها خواهان تکرار توسعه آمرانه در آن سالها هستند که نیروهای چپ را به عنوان دشمن اصلی خود معرفی و با آنها بی رحمانه مبارزه میکرد.
در یک کلام میتوان گفت که بازگشت حزب ایران نوین به صحنه سیاسی ایران و با دوپینگ تبلیغاتی شبکههای پرمخاطب، تکرار همان آماجها و اهداف راستگرایانه، آمرانه و ضدچپ است که همچنان اعتقادی به مشارکت فرودستان، بی صدایان، حاشیه نشینان سیاست و اقتصاد ندارد. این تازه آمدگان، مردم ایران را به شکل رعایایی میبینند که باید از بند آزاد شده و با کمک منویات شاهانه به دروازههای تمدن بزرگ سوق داده شوند و حتی گاه برای این دوره انتقالی یک بازه دهساله نیز قائل میشوند.
مارکس روزگاری به استادش هگل خُرده گرفته بود که چرا در هنگام اشاره به تکرار پدیدهها این نکته را ذکر نکرده بود که پدیدهها یکبار به صورت تراژیک و بار دیگر به شکل کمدی ظاهر میشوند. به نظر میرسد این بار نیز استنتاج شهودی مارکس به کمک توضیح وضعیت بیاید و ما را به شناختی روشن از موقعیت برساند.
پس از پیروزی انقلاب چین و سپس انقلاب کوبا و سلسله قیامهایی که در کشورهای آمریکای لاتین سر گرفت و همچنین جنبشهای آزادیبخش در کشورهای جهان سوم که پایه اصلیش دهقانان فقیر بودند دستگاه سیاسی غرب و آمریکا به این نتیجه رسیدند که برای جلوگیری از چنین قیامهایی که اساسا با بسیج و سازماندهی دهقانان فقیر انجام میشد باید در کشورهای جهان سوم رفرمهایی صورت بگیرد.
انقلاب ارضی آمریکایی شاه به خاطر چه در ایران بوقوع پیوست؟
در سال ۱۹۶۰ دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به پیروزی رسیدند و در ژانویه ۱۹۶۱ جان. اف. کندی به کاخ سفید راه یافت. کندی و اعضای دولتش معتقد بودند که تنها راه حفظ دولتهای طرفدار غرب در جهانسوم، اجرای یک برنامه اصلاحات است که در آن اصلاحات ارضی اهمیت ویژهای دارد. هدف از طرح رفرمها جلوگیری از انقلابها بود. این سیاست، در قالب یک طرح بنام اتحاد برای پیشرفت از جانب آمریکا به این کشورها پیشنهاد میشد. محمدرضا پهلوی هم که زمینه اجرای این طرح را توسط علی امینی نخستوزیر خود میدید در یک سفر ۴۰ روزه به آمریکا خود تعهد اجرای آن را بعهده گرفت.
حامد حامدی / 26 February 2023
با درود به آقای حامدی
ممنون از کامنت و نظر شما. تکمله خوبی است. فقط فراموش نفرمایید که سفر شاه به آمریکا در حقیقت برای خالی کردن زیر پای امینی بود و نشان دادن خود به عنوان یک پادشاه ترقی خواه
مهرنوش / 27 February 2023