در آن لحظه که اهمیت خود، احساسات، حواس، رنج، ترس، اضطراب و وحشتمان را بپذیریم، دیگر بازگشت به زندگی پیشین ممکن نخواهد بود.[1]

جنبش ژینا هنرمندانه است، عزاداری عمومی برای زندگی او، یک عزاداری به تمام معنا عمومی برای زندگی همه‌ی ماست و عمومیت یافتنش آن را به جشنی بدل کرده برای پیروزی تخیل، هنر و اراده به‌ زیستن. بادکنک‌های رنگارنگ به هوا می‌روند و شعارها را به آسمان می‌برند، رد دست‌های خونین دانشجویان بر دیوارهای دانشگاه‌ها نقش می‌بندند و سکوت اساتید را محکوم می‌کنند، بدن‌ها می‌رقصند، حوض‌ها خونین‌ می‌شوند، دیوارها، بیلبوردهای تبلیغاتی، پل‌های عابر پیاده، قاب عکس‌ها، مدارس، تلفن‌ها و تن‌ها تغییر کارکرد می‌دهند. هر کنش روزمره‌ای هنر است، هر وعده‌ی غذایی مبارزه است، بدن‌ها عرصه‌ی جنگ‌اند – بدن‌های گلوله‌باران شده، اجساد، خاکسپاری‌ها، مرگ‌ها، ضربه‌ها، خون‌ها و اشک‌ها همگی نیرویی پیش برنده دارند. این یک عزای عمومی برای همه‌ی آن‌چه است که از دست رفته و یک جشن همگانی برای بازیابی تخیل کلکتیو. ترکیبی از روایت‌گری، هنر و لذت در کار است که رویکردی پیروزمندانه برای جنبش به ارمغان می‌آورد.[2]

خشونت نیرویش را از دست داده است. دیگر نه در تخیل کار می‌کند و توهم قدرتِ همیشه حاضر را پیش می‌کشد و نه تهدید و ترس ناشی از حضور فیزیکی نیروی پلیس کارساز است. روسری‌ها می‌افتند و زنان از پذیرش سامان موجود خودداری می‌کنند، آن را به هم می‌زنند و تخیلی تازه از اجتماع اطرافشان پدید می‌آورند: اجتماعی که خیابان‌ها و فضاهای عمومی‌اش به همه‌ی مردم تعلق دارد و محلی برای ابراز خود، و محقق کردن خود است. در مواجهه با نابرابری‌ها، دیگر اعتراضی در کار نیست: فرض نابرابری به کلی کنار رفته است و ما در نقطه‌ای از برابری ایستاده‌ایم و حرکت از همین ‌جاست که آغاز می‌شود. این حرکت به سوی تخیل زیسته، هم‌زمان با یکی کردن هنر و زندگی اتفاق می‌افتد، با بر هم زدن تمام کارکردهایی که از پیش برای این دو تعریف شده است و با برهم زدن فضا و مکان از پیش داده شده، با نابه‌جایی و در هم شکستن کارکردهای عادی شده‌ی خیابان، میدان، دیوار، دانشگاه و اشیا شهری. گسستی در تجربه‌ی عادی ایجاد شده است، پناه گرفتن در هنجارها و نادیده گرفتن و ناشنیده گرفتن از هر زمان دیگر دشوارتر است. زنان معترض امروز تاریخی از نادیده‌گرفته شدن را با الویت دادن به احساسات، رنج‌ها و دغدغه‌هایشان می‌شکنند، آن ‌را، و در نتیجه خود را به رسمیت می‌شناسد و در نتیجه، آن‌چه که طلب می‌کنند را پیشاپیش اجرا می‌کنند، آن‌ها زندگی روزمره را زندگی می‌کنند و فرایند پیروزی را می‌پیمایند. پیروزی، این واژه‌ی فرایندی، در طول مسیر بارها رخ داده است و رخ می‌دهد و باید با شادمانی آن را در آغوش کشید و به کمک نیرویش به سوی پیروزی‌ها، و شکست‌های بعدی رفت.

جمعیت متکثری در جنبش ژینا با چشم‌های باز در حال خیال‌پردازی است؛ در حال تجسد بخشیدن به «اگر چنان‌چه‌»ها و زنده کردن «آن‌چه که هست اما هنوز نه…». جمعیتی متعلق به سرزمینی که هنوز نیست، سرزمینی که باید باشد.

شروع از برابری

«قدرت تخیل زیسته، می‌تواند جهان پیرامون‌مان را دگرگون کند». [3]

در اسفندماه سال ۱۳۷۲ یک پزشک کودکان با فریادهای «مرگ بر استبداد، زنده باد آزادی، زنده باد ایران» بنزین به دست به میدان تجریش رفت، روسری‌اش را از سر برداشت و خود را به آتش کشید. هما دارابی را سه سال پیش از مرگش، به خاطر «عدم رعایت حجاب شرعی» از استادی دانشگاه برکنار کرده بودند و بعد هم مطبش را تعطیل و کاملا خانه‌نشینش کرده بودند.[4] برای زنی که از سال‌ها پیش از انقلاب در مبارزات و اعتراضات نقش داشت، مشاهده‌ی حاصل آن، یعنی از دست رفتن دستاوردهای سال‌ها تلاش و خانه‌نشینی و حذف از اجتماع باید به‌قدر چنین مرگی هولناک و سوزان بوده باشد. سوختن هما دارابی، جیغ‌های بلند و شعله‌ور شدنش، حذف خاموش و تدریجی یک انسان و بیرون رانده شدنش از اجتماع را در یک لحظه داغ و روشن می‌کند. حالا بعد از گذشت سی سال از سوختن هما، این روسری اش است که به آتش انداخته می شود.

راهی که هما، زنان پیش از او و پس از او طی کرده‌اند با همه‌ی ناهمواری‌هایش پیوسته در حال ساخته‌شدن و طی‌شدن است، راهی با حضور پررنگ دختران خیابان انقلاب که مثل هما حقیقتی را روشن کردند؛ هرچند که برخلاف او، نه برای اعتراض به چیزی، بلکه برای زیستن آن چیز به خیابان‌ها آمدند. حرکت دختران خیابان انقلاب پیشاپیش پیروز شده بود: آن‌ها آن‌چه را که برایش می‌جنگیدند، بلافاصله در چنگ خود ‌یافتند، در همان لحظه‌ی نبرد پیروز بودند، فضا را تسخیر کرده بودند و حضور داشتند ــ مانند کاری که رزا پارک کرد: او به قسمت‌بندی تبعیض‌آمیز صندلی‌های اتوبوس اعتراض نمی‌کرد، او از کسی درخواست نمی‌کرد که این تبعیض را رفع کند، او آن تبعیض را نفی کرد و برابری را در لحظه و با نشستن روی آن صندلی‌ای که برایش ممنوع شده زندگی کرد؛ چرا که نابرابری، همان‌طور که رانسیر به ما می‌گوید، تنها یک فرض است. امروز زنان ایران نایستاده‌اند تا حق آزادی انتخاب در پوشش را درخواست کنند، آن‌ها حق آزادی پوشش را پیشاپیش برای خود قائل‌اند و از آن استفاده می‌کنند. آن‌ها راهی برای رسیدن به برابری پیش نمی‌گیرند، بلکه از نقطه‌ی برابری به راه می‌افتند.[5] آن‌ها به جست‌وجوی پیروزی نمی‌روند، خواسته‌ای طلب نمی‌کنند، آن‌ها خواسته‌هایشان را زندگی می‌کنند و پیروزی‌شان را جشن می‌گیرند. به سیاق ویدا موحد، که در روز دوشنبه هفتم آبان ۱۳۹۷، در آن‌چه که می‌توانیم جشن اختتامیه‌ی کنش دختران خیابان انقلاب نام دهیم، کنشش را تکرار کرد؛ او این‌ بار با لباسی قرمز رنگ بر تن و بادکنک‌های رنگارنگ به دست روی گنبد فیروزه‌ای میدان انقلاب تهران رفت و برای جمعیت دست‌ تکان داد.

ما با یک جشن مواجه‌ایم: تن زنده‌ی یک زن درست بالای گنبدی فیروزه‌ای با بیست و دو آب‌نما به نشانه‌ی روز بیست و دوم بهمن، سال‌روز پیروزی انقلاب اسلامی ایستاده است. از تصاویر و ویدئوها این‌طور بر می‌آید که سامان حاکم بر میدان انقلاب کاملا بر هم خورده است: آمد و شد، که کارکرد عادی میدان است، مختل شده است. جمعیت از حرکت باز ایستاده‌ و تقلای مامور پلیس را تماشا می‌کند که سعی می‌کند از گنبد بالا برود اما مدام سر می‌خورد. کارکردهای عادی اجتماع و سامان حاکم بر فضای عمومی شکافته‌اند: جایگاه زن در خیابان پوشیدن حجاب اسلامی و کار عادی او تحرک، رفتن، آمدن، چیزی خریدن یا کار کردن است، کار میدان این است که نمادی از انقلاب اسلامی را به معرض نمایش بگذارد و هم‌زمان جریان آمد و شد ماشین‌ها را نظم بدهد، کار پلیس مراقبت و حفظ همه‌ی این جایگاه‌ها و اطمینان از تملک فضا در دست قدرت مسلط است. وقتی ویدا موحد بالای میدان می‌ایستد، همه‌ی این جایگاه‌ها یک به یک فرو می‌ریزند: زنی دست از کارکرد عادی‌اش کشیده و هویت‌اش را از «زن مسلمان ایرانی» به انسانی سیاسی و دارای گفتار تغییر داده، میدان به محلی برای ایستادن و اعتراض تبدیل شده است، همین‌طور پلیس از نیرویی برای ایجاد وحشت به مضحکه‌ی مردمی که تقلای بی‌نتیجه‌اش برای بالا رفتن از گنبد را تماشا می‌کنند. افراد حاضر در میدان در لحظه‌ای از نابه‌جایی و تغییر کارکرد فضا و زمان قرار دارند و ما به این ترتیب، با هنر مواجه‌ایم. به این معنا، هنر دقیقا تا جایی هنر است که «نا-هنر، یا چیزی غیر از هنر، نیز باشد.» و این تناقض، نوید رهایی می‌دهد: قرار است علاوه بر نفی تفکیک میان انسانیت‌های متفاوت، تفکیک هنر و زندگی را هم از بین ببرد و آن‌ها را به یکی تبدیل کند. این جشن حالا چنین ادامه می‌یابد: زنان دست در دست هم دور آتشی جمع می‌شوند، می‌رقصند و روسری‌هایشان را در آتش می‌اندازند و هلهله‌ی شادی سر می‌دهند. این‌جا رقص‌ها، آوازها و هنرها نیستند که به شکلی از زندگی بدل می‌شوند بلکه حالا زندگی شکل هنر گرفته است.[6]

صبحانه خوردن زنی بدون روسری در جوادیه‌ی تهران، ناهار خوردن دانشجویان بدون تفکیک جنسیتی، قدم‌زدن در شهر با پوششی جز پوشش معین و مورد پسند رژیم سلطه، خرید میوه و نان بدون روسری، همه‌ و همه‌ی لحظات روزمره آثار هنر هستند بدون آن‌که اشیاء مشخص هنری باشند. چرا که هنر را با توجه با شیوه‌ی تولید، پیام یا مکان و زمانش هنر نمی‌توان هنر نام داد، بلکه هنر را بر اساس آن‌چه که نفی می‌کند، بر اساس وقفه‌ای که ایجاد می‌کند، بر اساس بر هم ریختن فضا و مکان و برابری‌ورزیدنش است که می‌توان هنر شناسایی کرد. اعتراض‌های بی‌وقفه و روزمره‌ی جنبش کنونی گاها فرم‌های‌ مشابهی از اعتراض را به یاد می‌آورند که کنش‌گری هنری یا هنرگری[7] خوانده می‌شود. این شیوه‌ی اعتراضی، نه مانند هنر سیاسی به دنبال تبلیغ یا انتقاد از یک ایدئولوژی خاص است و نه اساسا به صرف انتقاد از سامان موجود بسنده می‌کند. کنش‌گری هنری یا هنرگری یا اساساً هنر، مطابق تعریفی که قبل‌تر از آن ارائه دادیم، در پی تغییر سامان موجود به میانجی هنر است. وقتی دختران خیابان انقلاب یکی پس از دیگری به بلندی‌های شهر می‌روند و اعتراضشان را به حجاب اجباری بدون بیان کلمه‌ای حرف ابراز می‌کنند، وقتی زنانی در میدان نارمک تهران بدون حجاب روبه‌روی ماموران پلیس بست می‌نشینند، وقتی زنانی بدون حجاب با نیروی پلیس درگیر می‌شوند، از جلویشان عبور می‌کنند و نادیده‌شان می‌گیرند، وقتی دانشجویان دانشگاه هنر جمع می‌شوند و سرود زن زندگی آزادی می‌خوانند، هدفشان اجرای نوعی نمایش یا پرفورمنس نیست، هدف آن‌ها خلق اثری هنری یا شاید حتی تکثیر شدن هم نیست. شاید بشود هدف آن‌ها را با این جمله از اردم گوندوز بهتر درک کرد: «چه می‌توانی با فقط بدنت بگویی؟»[8] ؛ چرا که گاهی صرف ظاهر شدن یک تن در جایی می‌تواند معنادارتر از گفتن، نوشتن یا فریاد زدن باشد.

حضور در قلمرو ممکنات

«جنگ علیه تخیل تنها جنگی است که سرمایه‌دارها واقعا توانسته‌اند در آن پیروز شوند»[9]

شفاف کردن این نکته ضروری است که منظور از تخیل‌ورزی، ساخت فانتزی از محو شدن بیکاری، بی‌خانمانی، بیماری و دیگر نابه‌سامانی‌ها نیست. نقش تخیل این نیست که مساله‌ای را حل کند یا راهی برای حل آن نشان دهد و محتوای آن مورد نظر ما نیست. اهمیت تخیل بیش‌تر در کارکرد آن است، در این‌که ما را نسبت به آن‌چه که پیش‌پا افتاده و در نتیجه معمولاً نادیده، ناشنیده یا نامنتظره بوده است بیدار کند، و این ظرفیت را به‌وجود آورد که چشم‌اندازی به آن‌چه در جامعه‌ی ناکارآمدمان باید یا می‌تواند باشد پیدا کنیم و درباره‌ی خیابان‌هایی که در آن‌ها قدم می‌زنیم، درباره‌ي محیط زندگی‌مان، دغدغه‌ها، نیازها، تفاوت‌ها و شباهت‌هایمان گفت‌وگو کنیم. به کمک تخیل، می‌توانیم زنجیرهای خود-محوری را پاره کنیم و با مرکز-زدایی از خود، امکان فهم دیگران و شناخت چشم‌اندازهای گوناگون و ساخت معانی بین‌الاذهانی را پیدا ‌کنیم؛ امکان فهم این‌که واقعیت، یک فرایند است و به چشم‌انداز ما بستگی دارد و ساخت آن کاری است بی‌پایان که بی‌وقفه ادامه دارد و ما و چشم‌اندازهایمان در آن نقش داریم.[10]

در مواجهه با دختران خیابان انقلاب با هنری طرف می‌شویم که می‌تواند موجب رهایی تخیل‌مان شود. اما آن‌طور که گرین باور داشت، هر نوع مواجهه‌ای با هنر راه را برای رهایی تخیل باز نمی‌کند. در همان ویدئو که از ویدا موحد در میدان انقلاب برداشته شده، یک زن که به نظر میانسال می‌آید شروع می‌کند به تکان دادن سطل پلاستیکی خالی‌ای که در دست دارد، احتمالا برای همراهی با تکان‌های دست ویدا موحد؛ و درست چند قدم آن‌طرف‌تر از او، صدای زنی به گوش می‌خورد که می‌گوید «هیچ فرقی نمی‌کنه». همین روزها هم هستند کسانی که مستاصل به تکرار سلطه چنگ می‌اندازند و از تخیل جهانی تازه سرباز می‌زنند. امروز در حالی‌که ما به پیش‌روی مفتخر و رقصانیم برخی شکستی تازه در سر می‌پرورند: یکی همراه این لحظه‌ می‌شود و دیگری از آن رو برمی‌گرداند. یکی از پیروزی‌ مداوم و جمعی پاس‌داری می‌کند و دیگری به سرعت در جست‌وجوی پرچم‌های کهنه می‌دود. چه چیز این دو مواجهه را تا این حد متفاوت می‌کند؟ چرا برای یکی مواجهه با این صحنه، این هنر، پیروزی است و برای یکی دیگر رهایی تخیل واقع نمی‌شود؟

این سوال‌ها را می‌توان تا حدی با میل به پیش‌بینی توضیح داد: میل به پیش‌بینی می‌تواند به راحتی جای تخیل کردن را بگیرد. به جای آن‌که خیال کنیم چه می‌خواهیم در خیابان‌ها، در محیط اطراف و در جامعه‌ ببینیم، درگیر این می‌شویم که چه خواهیم دید. «ایده‌های ممکنات در پیش‌بینی پذیری به دام افتاده‌اند. اما تخیل با غیرقابل پیش‌بینی‌ها، با نامنتظره‌ها سر و کله می‌زند.» [11] با وجود رسانه‌هایی که با تمام قوا تلاش می‌کنند مخاطبانشان آن‌چه که آن‌ها می‌خواهند را در چارچوب‌هایی که آن‌ها می‌خواهند ببینند، دور از انتظار نیست که میل به پیش‌بینی چنان قوت بگیرد که حتی وقتی پیروزی اتفاق می‌افتد، آن را انکار کنیم و از پذیرشش طفره رویم. آن‌طور که گربر یادآوری می‌کرد: «بزرگ‌ترین مشکل بر سر راه اقدامات عملی[12] این است که نمی‌دانیم چطور پیروزی را تاب بیاوریم» [13] و پیروزی اتفاق افتاده است. کافی است آن را به رسمیت بشناسیم: تخیل‌ورزی جمعی، اهمیت دادن به خود در عین مرکز‌زدایی از آن و همدلی، حرکت به سوی بدیل‌ها، زیستن هنرمندانه و تخیلی که از دیوار بدیهیاتی که سال‌ها آموزش ایدئولوژیک آجربه‌آجر بنا کرده است فراتر می‌رود: هر کدام این‌ها به تنهایی شایسته‌ی عنوان پیروزی است.

شاید قدم اولی که برای تغییر در اجتماع باید برداشت پذیرش این نکته است که اولا، هیچ پیروزی یک‌باره‌ای به دست نخواهد آمد و هر راه موثری به سوی یک انقلاب راهی پر از ناهمواری، شکست، و البته و مهم‌تر از همه، پیروزی است. پس لازم است وجود پیش‌بینی نشدنی بودن مسیرمان را بپذیریم و بدین منظور، می‌بایست لااقل برای مدتی، از آن‌چه زیاده شناسا و پیش‌پا افتاده است فاصله بگیریم؛ یعنی برای مدتی در قلمرو ممکنات حاضر شویم. لازم است برای مدتی هم که شده به آن‌چه که هست و آن‌چه که می‌شود یا نمی‌شود که باشد پشت کنیم و حواسمان را معطوف به آن‌چه کنیم که می‌خواهیم یا باید باشد. این کاری است که مواجهه با هنرها می‌تواند ما را برای آن آماده کند. ما با کنش‌هایی مواجه‌ایم که هم‌زمان با اجرا شدنشان صحنه‌ را می‌سازند و از آن‌ خود می‌کنند؛ پرفورمنس‌های متکثری که تماشاگرانش به شاهدان صرف یک اثر هنری تقلیل نیافته‌اند و به تماشای چیزی ننشسته‌اند تا بعدا درک و دریافتشان از آن را به بحث بگذارند. مرز میان تماشاگران و کنش‌گران محو شده است و صحنه به همه تعلق یافته است: همه‌ی معترضان در پرفورمنسی که در حال شکل‌گیری است مشارکت دارند و به طور فیزیکی آن را تجربه می‌کنند. حضور فیزیکی آن‌ها و درک و پاسخشان، آن‌ها را به هم-کنش‌گرانی تبدیل می‌کند که پرفورمنس را در لحظه خلق می‌کند و به بازی می‌آورند. کنش آن‌ها می‌تواند جمع شدن، خندیدن، هو کردن مامور پلیس یا دست زدن و تشویق اجراگران باشد؛ می‌تواند نقاشی دیواری، شعارنویسی، نوشتن متن، نقد، قابل مشاهده کردن رد خون بر دیوارهای کلاس درس، خلق تصاویر دیجیتالی، توییت کردن و غیره و غیره باشد. قوانین پرفورمنس، همانند بازی، در همان لحظه خلق می‌شود و تفاوتی میان تماشاگران و کنش‌گران وجود ندارد و همه چیز در حین وقوعش ایجاد می‌شود. هیچ پیامی مصادره نمی شود. هیچ کارکردی وجود ندارد. چنین هنری، روتین‌های پیش‌پاافتاده را بر هم می‌زند و تقسیم‌بندی‌های سیاسی امر محسوس را نقض می‌کند. این‌جا شکلی از زندگی به هنر بدل شده و به جای توضیح و توصیف تحت سلطه بودن افراد، بر توانایی افراد تحت سلطه در رهایی از انقیاد تاکید می‌کند و این را با اجرای تحت سلطه نبودن زندگی می‌کند. [14]

جمع‌بند

آن‌چه که این نوشته به آن پرداخت، شکل و شیوه‌ی هنرمندانه‌ی جنبش ژینا بود. در بخش اول بحث شد که جنبش‌ ژینا جنبشی هنرمندانه است چون کارکردهای عادی حاکم بر فضا و زمان را بر هم می‌زند و هنر و زندگی را یکی می‌کند. در بخش دوم، به مواجهه و برخورد با این اعتراض اشاره شد، به این‌که آن مواجهه‌ای که با هنر می‌کنیم، آن معیارهای کمال فنی و دانستن درباره‌ی هنر، این‌جا به کار ما نمی آید و ما به تجربه‌ای آگاهانه، به وارد شدن به اگرچنانچه‌هایی که هنر پیش‌ پایمان می‌گذارد نیاز داریم. جنبش ژینا انقلاب هنر است از این جهت که زمان و مکان تازه‌ای بنا می‌کند و تجربه را از عادی بودن جدا می‌کند. شاید روزی آن‌ها که به پاسخ‌های آشنا چنگ انداخته‌اند، آن‌ها که پرچم‌های خاک گرفته‌ی استبدادهای مرده را از گنجه بیرون کشیده‌اند و آن‌ها که به رقص‌ها نه می‌گویند هم به این جشن بزرگ ممکنات بپیوندند و از آن‌چه که رسانه‌ها اصرار به عادی‌سازی آن دارند فاصله بگیرند. طلب یک زندگی قابل زیستن و مبارزه برای آن با عادت نکردن و با غیر عادی کردن همه چیز، با مانع شمردن همه چیز و با عبور از دیوار پاسخ‌ها و ورود به دنیای پرسش‌ها شروع می‌شود و ادامه‌ی راه آن با پذیرش پیروزی‌های به دست آمده و انباشتن آن‌ها روی هم؛ پیروزی هرگز یک نقطه‌ی مشخص نیست بلکه یک فرایند همواره در حال ساخت و یک راه پر دست‌انداز است که  قدم برداشتن در آن بدون پذیرش خاصیت پیش‌بینی‌ناپذیر بودنش غیرممکن می‌شود.

جنبش ژینا، ادامه‌ی اعتراض دختران خیابان انقلاب، ادامه‌ی اعتراضات زنان پیش از آن‌ها و نتیجه‌ی منطقی شرایطی است که به «مردم» سهم و صلاحیت «مردم» بودن را نمی‌دهد و به حساب‌شان نمی‌آورد. پیروزی ولی در یادآوری همین نکته است که کنش‌ها نامیرا و پیش‌بینی ناپذیرند، هر لحظه و از هر جایی ممکن است شروع شوند، و هرچند سرنوشت آن‌ها از پیش معلوم نیست اما همواره یادآوری می‌کنند: جهان دیگری ممکن است. 

پانویس‌ها:

[1] (Dorlin 2017)

[2] (Graeber, Revolution in Reverse 2011, 314)

[3] (Graeber and Shukaitis, Consituent Imagination 2007, 9)

[4] (Darabi 1999)

[5] (رانسیر, استاد نادان ۱۴۰۰)

[6] (رانسیر, استتیک و ناخرسندی‌هایش ۱۳۹۳)

[7] artivism

[8]   در طول اعتراضات سیاسی سال ۱۳۹۲/۲۰۱۳ در ترکیه، وقتی دولت ادامه‌ی تجمعات در میدان تکسیم را ممنوع اعلام کرد و رسانه‌ها از پوشش خبری اعتراضات خودداری کردند، اردم گوندوز به پارک گزی رفت و هشت ساعت تمام بی‌حرکت روبه‌روی مجسمه آتاتورک ایستاد. این حرکت خاموش او همراهی‌های آنلاین و آفلاین بسیاری را از سراسر ترکیه جذب کرد و «انسان ایستاده» به حرکتی تبدیل شد که به شیوه‌های مختلف ادامه پیدا کرد.

[9] (Graeber, Revolution in Reverse 2011, 113)

[10] (Greene, Releasing the Imagination 1995)

[11] (Greene, Releasing the Imagination 1995, 124)

[12] direct action movement

[13] (Graeber, Revolution in Reverse 2011, 11)

[14] (رانسیر, استتیک و ناخرسندی‌هایش ۱۳۹۳)