۵۰ سال از بروز پدیده خمینی و خمینیسم میگذارد. به این مناسبت چند گفتوگو انجام دادهایم. گفتوگویی که پیش رو دارید، با رضا کاظمزاده انجام شده است. آقای کاظمزاده روانشناس است و در این گفتوگو به بررسی شخصیت آیتالله سید روحالله موسوی خمینی از دیدگاهی روانشناسانه میپردازد.
بابک مینا: تا چه حد میتوانیم بگوییم رفتار سیاسی سیاستمدارن و رهبران سیاسی ناشی از شخصیت روانیشان است؟
رضا کاظمزاده: هر عملی که انسان به تمایل خود انجام دهد و در انجام آن از حداقل آزادی نیز برخوردار باشد، به شکل مستقیم یا غیر مستقیم، از آنچه در روانشناسی “شخصیت” نامیده میشود تأثیر میپذیرد. سیاستورزی نیز بهسان یک فعالیت بشری، چه به شکل حرفهای و چه موقت یا داوطلبانهاش، از این قاعده مستثنا نیست. با این حال پذیرش حکم بالا به این معنا نیست که میتوان رابطهای مستقیم و یا مهمتر از آن علّی میان شخصیت فرد و نحوه سیاستورزیاش برقرار نمود. واقعیتِ امر بسیار پیچیدهتر است. شخصیت فرد و نحوه رویکردش به سیاست نه تنها متقابلاً بر یکدیگر تأثیر میگذارند بلکه متن و کادری که در آن فرد به فعالیت سیاسی مشغول است (شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی به همراه سابقه تاریخی و غیره) از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. رئیس جمهور کشور و جامعهای مانند آمریکا بودن مسلماً با رئیسجمهور مثلاً سوریه یا ایران بودن بسیار متفاوت است. حتی در درون یک جامعه مثل آمریکا هم، بنا به اینکه در دوره جنگ جهانی دوم یا مثلاً رشد اقتصادی در دو دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی رئیسجمهور باشید، از شرایط و موقعیت متفاوتی برخوردار خواهید بود.
سیاست از یکسو با منطق و حسابگری عقلانی سر و کار دارد و از سوی دیگر با امیال خودآگاه یا ناخودآگاه کسب و اعمال قدرت، فرماندهی بر دیگران، کسب شهرت و غیره. کسب قدرت که یکی از مؤلفههای مهم و همینطور از اهداف درجه اول سیاستورزی به شمار میآید، عالم سیاست را به ترکیبی از حسابگری و خردگرایی با نیروهای غیر عقلانی، عاطفی و پنهانی مربوط به لایههای زیرین روان و شخصیت آدمی تبدیل کرده است. این بخش سوبژکتیو، عاطفی و ناخودآگاه سیاست است که بهطور مستقیم با لایههای گوناگون شخصیت یک سیاستمدار در ارتباط قرار میگیرد. البته همانطور که پیشتر نیز گفتم موقعیت تاریخی-اجتماعی حد و حدود چنین تأثیری را تا حد بسیاری تعیین میکند.
بر این اساس تحلیل شما از شخصیت و اثرات شخصیت خمینی در سیاستش چیست؟
به نظر من در شخصیت خمینی آنچه بیش از هر چیز دیگر موجبات موفقیت سیاسی او را فراهم آورد، ترکیب و تعادلی بود که موفق شده بود میان منش اقتدارگرا و فناتیکاش با حد بالایی از عملگرایی و بهرهبرداری از فرصتها بهوجود آورد. شخصیت خمینی یکی از نمونههای روشن و برجسته «شخصیت اقتدارطلب» است که پس از جنگ جهانی دوم بسیار مورد مطالعه محققان علوم اجتماعی و بهویژه روانشناسان قرار گرفت. مشخصات اصلی چنین شخصیتی به شرح زیر است: پیروی بیچون و چرا از ارزشهای قراردادی که در مورد خمینی به شکل پیروی از دین اسلام تجلی یافته بود؛ از یکسو اطاعت مطلق از آنکه یا آنچه مرجع اصلی و نهایی قدرت تصور میشود (خدا و پیامبرش در نگاه خمینی) و از سوی دیگر میل شدید به اینکه سایرین نیز به همان شدت از خود او (به مثابه یگانه نماینده و جایگزین مشروع آن مرجع اصلی) اطاعت و پیروی کنند؛ خشونت نسبت به تمامی افرادی که خارج از گروه واقعی یا تصوری او قرار گرفتهاند که در کلام خمینی و بنا به شرایط نام های گوناگون «مستکبران»، «طاغوت»، «منافقان»، «مفسدان فی الارض» و غیره به خود می گرفت؛ مخالفت با هر گونه کند و کاو یا خلافیت فردی یا جمعی (با تکرار خستگیناپذیر مفاهیم معینی همچون «وحدت کلمه» و تبلیغ دائمی فرهنگ اطاعت)؛ گرایش افراطی به جزماندیشی در قالب تعداد محدودی کلیشه ذهنی و متقارن («مستضعفان» در برابر «مستکبران»، «شیطان بزرگ» در برابر «الله» یا «امت مسلمان» و غیره)؛ عطش سیریناپذیز به قدرت؛ وجود گرایشهای ویرانگر که حکایت از منشی بیرحم دارد؛ بهرهبرداری مداوم از مکانیسم فرافکنی که باعث میشود تا فرد به طور دائم دیگران را مسبب تمامی بدبختیها و مشکلات خود و جهان بهشمار آورد.
رضا کاظمزاده: در شخصیت خمینی آنچه بیش از هر چیز دیگر موجبات موفقیت سیاسی او را فراهم آورد، ترکیب و تعادلی بود که موفق شده بود میان منش اقتدارگرا و فناتیکاش با حد بالایی از عملگرایی و بهرهبرداری از فرصتها بهوجود آورد. شخصیت خمینی یکی از نمونههای روشن و برجسته «شخصیت اقتدارطلب» است.
با این وجود شخصیت اقتدارگرای خمینی اگر با ویژگی عملگرایی و زیرکی غریزی وی برای کسب قدرت توأم نبود، مطمئناً هرگز نمیتوانست در قامت یکتا پیشوای معنوی و همزمان سیاسی یک ملت ظاهر شود. این ویژگی دوم را روانشناسان اجتماعی که در مورد شخصیتهای سیاسی گوناگون مطالعه کردهاند «شخصیت دسیسهچین» مینامند. از خصوصیات مهم این شخصیت که میتوان آن را با کمی دقت در زندگی خمینی نیز تشخیص داد، یکی ناتوانی از برقراری رابطه عاطفی با دیگران است که خود را در نوعی «سردی» در شخصیت این افراد به نمایش میگذارد. به کلام روانکاوی اینگونه افراد از نیروگذاری روانی و عاطفی بر دیگران عاجز هستند. با این حال این عجز و ناتوانی میتواند در کادر فعالیت اجتماعی و بهویژه سیاسی به سلاحی قدرتمند و مخوف تبدیل گردد. ناتوانی در نیروگذاری عاطفی-روانی بر دیگری موجب میگردد تا این افراد بتوانند به سادگی و بدون احساس تردید از سایر انسانها به مثابه ابزاری برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند.
دنیای این افراد اغلب به دو گروه بزرگ تقسیم میشود: «خودیها» و «غیرخودیها». از نظر ایشان تمامی غیرخودیها خطرناک و بالقوه یا بالفعل دشمناند. این خصوصیت به شخصیت این افراد رنگ و رویی از کاراکتر پارانویایی میدهد. از سوی دیگر «خودیها» نیز تنها از آن جایی خودی هستند که بگذارند و بپذیرند که از آنها استفاده ابزاری شود. بدین ترتیب معیار خودی بودن میشود فرمانبرداری محض. شخصیت دسیسهچین، انعطافپذیر و حسابگر است و برای دستیابی به خواستههایش خود را با شرایط گوناگون تطبیق داده حتی اگر لازم باشد، روی تمامی اعتقاداتش پا میگذارد.
در کنار خشونت و بیرحمی که در شخصیت خمینی سراغ داریم، وقتی به خاطرات اطرافیان و خصوصاً شعرهای او نگاه میکنیم جنبههایی لطیف در شخصیت او میبینیم. این دوگانه خشونت ـ لطافت یادآور شخصیت خودشیفته در روانکاویست. آیا میتوانیم بگوییم خمینی خودشیفته بود؟
اگر منظور از خودشیفتگی، اعتفاد عمیق و خلالناپذیر به خود به مثابه سنجش خوب از بد، درست از نادرست و یا در واژگان خمینی «حق از باطل» باشد، میتوان او را شخصیتی خودشیفته دانست. با این وجود خودشیفتگی افراطی ارتباط فرد را با واقعیت دچار اختلالات جدی میکند و اغلب با ایجاد دافعه در اطرافیان موجبات ناکامی فرد را فراهم میآورد، در حالیکه همانطور که پیشتر اشاره کردم، خمینی، بهویژه در استفاده کاربردی و درست از شرایط، در عین حال از نوعی واقعبینی غریزی برخوردار بود. از این زاویه خودشیفتگی خمینی را میبایست بیشتر در کادر تعصب و فناتیسم او فهمید و جستوجو کرد. انسانهای متعصب که به شکلی وسواسگونه از برخی ایدهها و کلیشههای مشخص و اغلب بسیار ساده پیروی میکنند، از نوعی شکنندگی روحی در برقراری ارتباط با انسان های دیگر رنج میبرند و از عشقورزی و گاه حتی از ابراز محبت ساده به دیگران عاجزند. در دستگاه روانی این افراد، دنیای ایدهها جایگزین دنیای انسانها میشود و بخشی از این احساس عاطفی معطلمانده به جای آن که در ارتباط با دیگران خرج شود، بر روی انگارههای انتزاعی سرمایهگذاری میشود. شور و حالی که در اشعار منتسب به خمینی دیده میشود، اگر چنین انتسابی صحت داشته باشد، از این مکانیزم که روانکاوی آن را «جابجایی» مینامد بهره میبرد. با این حال این فقر عاطفی نه تنها بر «واقعبینی» این افراد تأثیر نمیگذارد، بلکه شرایط بهرهبرداری ابزاری از دیگران برای دستیابی به اهدافشان را آسانتر میکند.
ادامه گفتو گو در صفحه بعد: خمینی و گفتمان گسست و بحران در جامعه ایران
در جریان انقلاب ایران و در طی ده سال اول حیات جمهوری اسلامی شیفتگی تودهای نسبت به خمینی وجود دارد. دلایل این شیفتگی تودهای از منظر روانشناسی اجتماعی چیست؟
نکات مهمی در این گفتگو اشاره شده است ولی برای شناخت بیشتر و تحلیل شخصیتی دقیق تر، باید با این سوژه یعنی آقای خمینی، فارغ از غلو سازیها یا تنفر یا تقدسی که رنگ و بوی سیاسی و مذهبی دارد، یک تماس نزدیک هم داشت. نادرپور، شاعر ایرانی، آقای خمینی را در سالهای ۳۰ ملاقات میکند و در مصاحبهای بعد از ۴۰ سال از آنروز، از لحن روستایی خمینی اظهار تعجب میکرد، زیرا در آن ملاقات خمینی بسیار سلیس و درست فارسی حرف میزد، شاید آن لحن دهاتی را برای عوام، منبری و رهنمونی میدانست که ناشی از تقیه و تزویر او باید دانست. افراد مختلفی از اندرونی بیت خمینی از شوخ طبعی او سخن میرانند و گویا یکی از دلایل اعتماد و علاقه خمینی به هاشمی این بود که رفسنجانی میتوانست او را با نکات طنز آلود بخنداند و با احترامی پدرانه و بزرگوارانه شوخی و صحبت کند. البته همیشه خمینیهای کوچک دور قاب چین هستند که خمینیهای بزرگ را بوجود میاورند.
جمهوریخواه / 02 June 2013
آقاي كاظم زاده بفرمايند كاريزماي يك رهبر سياسي-ديني از كجا ناشي ميشود؟ عاملي كه در شخصيت آيت الله خميني در حد بالا وجود داشت.
دريا / 03 June 2013
بررسی شخصیت خمینی و روانشناسی او یکی از ضرورتهای رسیدن به یک شناخت جامع از علت قیام مردم در زیر بیرق او است. این مقاله میتواند آغازی باشد برای بررسی عمیق تر و دقیق تر شخصیت های اقتدار گرا و نقش آنها در استفاده از دیگران برای رسیدن به آرزوهای آشکار و نهان خویش. من فکر میکنم واژه ” شخصیت اقتدار گرا” کاملا شخصیت های مورد نظر را نمیپوشاند و در زبان فارسی من هنوز مترادف مناسبی برای Pschyopath پیدا نکرده ام. در فرهنگ روانشناسی شخصیت های فاقد احساس همدردی و عاطفه رااینگونه نام میبرند . امیدوارم دوستان اگر مترادف مناسبی میشناسند بنویسند. من فکر میکنم میتوان به این واژه ها فکر کرد: بد نهاد، خبیث، بد ذات و …
بسیار مصاحبه خوبی است و امیدوارم که ادامه پیدا کند
سپنتا / 26 June 2013
دراین نوشته ها فراموش میشود که خودشان گفتنند کردم …در پاریس چیزهایی گفتند که دنیا دوست داشت .در ایران همان را انجام داد که درکتابش نوشته بود .
بهنام / 28 June 2015