بر اساس بیانیه‌های رسمی، میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی قبل از فروپاشی، در سن ۹۲ سالگی در مسکو درگذشت.

خبرگزاری‌های دولتی روسیه گزارش دادند که گورباچف ​​که حکومت پرآشوبش با اصطلاحات پرسترویکا و گلاسنوست همراه بود، پس از یک بیماری طولانی روز سه‌شنبه ۳۰ اوت/ ۹ شهریور درگذشت.

گورباچف به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، قراردادهای کاهش تسلیحات اتمی و موشکی را با ایالات متحده منعقد کرد و با قدرت‌های غربی برای فروریختن دیوار آهنینی که اروپا را از جنگ جهانی دوم به دو نیم تقسیم کرده بود همراه شد و اتحاد مجدد آلمان را تسهیل کرد.

هنگامی که اعتراضات دموکراسی‌خواهان در سال ۱۹۸۹ سراسر کشورهای بلوک شوروی در اروپای شرقی کمونیستی را فرا گرفت، او از توسل به زور خودداری کرد – برخلاف رهبران قبلی کرملین که تانک‌هایشان را برای سرکوب قیام‌ها در مجارستان در سال ۱۹۵۶ و چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ فرستاده بودند.

اما این اعتراضات به تلاش برای خودمختاری در ۱۵ جمهوری اتحاد جماهیر شوروی هم دامن زد که طی دو سال بعد به شکلی آشفته شوروی را از هم پاشید. گورباچف ​​برای جلوگیری از این فروپاشی تلاش کرد ولی دیگر کار از کار گذشته بود.

گورباچف ​​در ۲ مارس ۱۹۳۱ در پریولنوئه، روستایی در منطقه استاوروپل در قفقاز شمالی به دنیا آمد و در خانواده‌ای بزرگ شد که بسیاری از وحشت‌های دوران اولیه استالین را تجربه کرده یا شاهد آن بوده است: طوفانی از کوچ اجباری کشاورزان و قحطی که همراه با پاکسازی های سیاسی معروف به ترور بزرگ، میلیون‌ها نفر را در غرب روسیه و اوکراین در هم نوردید.

او در سال ۱۹۷۴، ​به عنوان عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه انتخاب شد. در سال ۱۹۸۵، به عنوان جانشین جوان برای رهبری اتحاد جماهیر شوروی انتخاب شد. سه رهبر پیشین و سالخورده در سه سال متوالی مرده بودند: لئونید برژنف، یوری آندروپوف و کنستانتین چرننکو. گورباچف همواره از تمام رهبران پیشین شوروی تمجید می‌کرد اما او به ویژه به آندروپوف، رئیس سابق KGB که به سرکوب قیام مجارستان در سال ۱۹۵۶ کمک کرد، نزدیک بود. هرچند بعدتر تلاش کرد از زیر سایه آندروپوف خارج شود و خود را به عنوان رهبر اصلاحات شوروی معرفی کند.

او هنگامی که در سال ۱۹۸۵ دبیر کل حزب کمونیست شوروی شد ۵۴ ساله بود و تصمیم داشت با اصلاحات سیاسی و اقتصادی محدود، نظام حکمرانی شوروی را احیا کند، اما اصلاحات او از کنترل خارج شد.

سیاست «گلاسنوست» او امکان انتقاد از حزب کمونیست و دولت مستقر را فراهم کرد، اما همچنین ناسیونالیست‌هایی را جسور کرد که شروع به فشار برای استقلال در جمهوری‌های حوزه بالتیک همچون لتونی، لیتوانی، استونی و جاهای دیگر کردند.

بسیاری از روس‌ها هرگز گورباچف ​​را به خاطر تلاطمی که اصلاحات او به راه انداخت نبخشیدند. آن‌ها بی‌ثباتی اقتصادی بعد از فروپاشی و کاهش استانداردهای زندگی خود را بهایی بسیار بالا برای دموکراسی‌ای می‌دانند که هیچ‌گاه هم به واقع حاصل نشد.

شاید این تعبیر روسلان گرینبرگ، اقتصاددان لیبرال روس پس از عیادت از گورباچف بیمار در ماه گذشته خلاصه تصوری باشد که بخشی از روس‌ّ‌ها از او داشتند: «او به همه ما آزادی داد اما ما نمی‌دانستیم با آن چه کنیم.»

در دسامبر ۱۹۹۱، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و سال‌ها پس از آن او سعی کرد هموطنان خود را متقاعد کند که نه به دنبال فروپاشی شوروی بود و نه حتی مقصر وقوع آن. او در جایی گفته بود که فروپاشی شوروی را یک درام، یک تراژدی بزرگ و نامحتمل می‌دانست.

 او اصرار داشت که برنامه و هدفش اصلاح اتحاد جماهیر شوروی و امپراتوری آن بود، نه تخریب آن. در واقع، او استدلال می‌کرد که تنها یک برنامه گسترده تجدید سیاسی و اقتصادی می‌توانست نظام شوروی را نجات دهد. به همین دلیل بود که او پرسترویکا و گلاسنوست را معرفی کرد. او معتقد بود که این ابتکارات اگر از درون تضعیف نمی‌شدند – به ویژه توسط بوریس یلتسین، دبیر اول حزب کمونیست روسیه که برای اصلاحات رادیکال‌تر فشار آورده بود، می‌توانست کارساز باشد.

یلتسین در نظام جدید پس از فروپاشی شوروی نخستین رئیس‌جمهوری بزرگترین قطعه از کیک چند لایه اتحاد جماهیر شوروی یعنی روسیه شد. گورباچف ​در دوران ریاست‌جمهوری یلتسین منتقد برنامه‌های اقتصادی او بود و می‌گفت او دقیقاً برای اجتناب از «شوک‌درمانی» رو به اصلاحات میانه‌روانه آورده بود.

در واقع، گورباچف ​​در تلاش بود به مفهوم «سوسیالیسم با چهره انسانی» بازگردد که اصلاح‌طلبان کمونیست چکسلواکی همچون الکساندر دوبچک در سال ۱۹۶۸ آن را معرفی کردند و سپس با یورش تانک‌های شوروی سرکوب شدند.

زمانی که گوریاچف به ایده چهره انسانی کمونیسم رسید دیگر دیر شده بود و اکثر مخالفان شوروی و نفوذش هر گونه امیدی برای شکل ملایم‌تری از حکومت کمونیستی را کنار گذاشته بودند و برای آزادی کامل تلاش می‌کردند. در سال ۱۹۸۹ در لهستان، جنبش مستقل سندیکایی به رهبری لخ والسا، به عنوان پیروز قاطع در انتخابات نیمه‌آزاد این کشور ظاهر شد و رژیم کمونیستی را سرنگون کرد. اعتراضات در آلمان شرقی منجر به فروپاشی دیوار برلین شد و انقلاب مخملی در چکسلواکی، واسلاو هاول، نمایشنامه‌نویس منتقد را به قدرت رساند.

گورباچف در آن زمان هیچ اقدامی برای مقابله سخت با این تحولات نکرد و تانک‌های شوروی در پادگان‌ها باقی ماندند. این سلسله رویدادها همراه با خروج نیروهای شوروی از افغانستان و ادامه تلاش برای اصلاحات در داخل اتحاد جماهیر شوروی باعث محبوبیت او در غرب شد.

در اواخر سال ۱۹۸۴، مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا، با گورباچف در مقام رهبر آینده شوروی ملاقات کرد و گفت: «من آقای گورباچف ​​را دوست دارم. ما می‌توانیم با هم تجارت کنیم.» گورباچف جایزه صلح نوبل را در سال ۱۹۹۰ برنده شد، آن هم به دلیل نقشش در کمک به پایان دادن به جنگ سرد. اما به رغم این فرش قرمز گسترده در غرب، سال‌ها بعد بسیاری از هموطنان گورباچف به دلیل فروریختن ابهت عظیمی که پشت نام اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت از او متنفر بودند.

گورباچف ​​با نگاهی به دوران کوتاه رهبری‌اش معترف بود که در نحوه اجرای اصلاحات و نه لزوم اجرای آن، اشتباه کرده است. او سال‌ها بعد یک لطیفه محبوب دوران رهبری‌اش در میان مردم مخالفِ خاموش را چنین بازگو کرد: پس از انتظار بی پایان در یک صف بزرگ در یک مشروب فروشی، مردی ناامید و مستاصل اعلام می‌کند که برای کشتن گورباچف ​​به کرملین می‌رود. همه او را تشویق می‌کنند. اما او به سرعت و سرافکنده بازمی گردد و می‌گوید صف کسانی که می‌خواهند گورباچف ​​را بکشند طولانی‌تر از صف خرید مشروب بود.