داستان فرهاد (نام مستعار) همآغازِ داستان بسیاری از پناهجویانیست که به امید آیندهای بهتر از جبر، تبعیض، بیکاری و عسرت میگریزند تا به سرزمینی بهتر برسند. پایان داستان او اما بسیار متفاوت، ناراحتکننده و همراه با تجربهای سخت و دردآور است.
فرهاد همراه با هشت پناهجوی دیگر راهی ترکیه شد. پیش از آنکه دستگیر شود، با دوستانش تصمیم گرفتند تا گذرنامههایشان را جایی مطمئن پنهان کنند اما هم نتوانستند جایی پیدا کنند هم ترسیدند این کار برایشان دردسر ساز شود.
فرهاد و همسفران او، سیام مرداد سال گذشته، هنگامی کە میخواستند با کشتی به صورت قاچاق از استانبول بە ایتالیا بروند، دستگیر و گرفتار پلیس ترکیه شدند. پلیس آنها را دیپورت کرد اما نه به ایران! به سوریه. آنها چون شنیده بودند اگر بگویند اهل سوریهاند، دیپورت نمیشوند، پاسپورتهایشان را رو نکردند و این آغاز یک ماجرای دراماتیکتر برایشان بود.
آنها به نیروهای ارتش آزاد سوریه (مخالفان اسد) تحویل داده شدند اما پیش از آن فهمیده بودند تصمیمشان اشتباه بوده. برای همین گذرنامههایشان را رو کرده و گفتند که ایرانی هستند منتها دیگر کار از کار گذشته بود. آن ۹ نفر بیش از چهار ماه در بندِ ارتشِ آزاد بودند و سرانجام در دی ماه گذشته، به ایران بازگردانده شدند.
به گفته بستگانشان آنقدر شکنجه شدهاند که هنوز بر جسمشان آثار ضرب وشتم دیده میشود. به محض ورود به خاک ایران، آنان از هر گونه ارتباط رسانهای شدیدا منع شدند.
فرهاد و همراهانش با اینکه ماجرایی سخت را پشت سر گذاشتهاند، خوشاقبال بودهاند که هنوز نفس میکشند چون بر اساس آمار کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، در سال ۲۰۲۱، چهار هزار و ۴۰۴ مهاجر هنگام عبور از دریا، تنها در نزدیکی یکی از سواحل و برای رسیدن به اسپانیا، جان خود را از دست دادهاند.
آمار «جانباختگان امید»، مهاجرانی که برای زندگی بهتر بر کشتی قاچاقچیان انسان سوار میشوند، در کشورهایی چون یونان و ترکیه چندان دقیق نیست چون در این کشورها، با وجود شمار بالای پناهجویان، نظارت دقیقی بر روی نهادهای رسمی مرتبط با آنان، از جمله پلیس وجود ندارد.
آمده بودم دنیا را بگردم
ماجرای ارسلان اما داستانی با پایان متفاوت است. او ۲۴ سال پیش به کشور آذربایجان پناهنده شد. ارسلان، کُرد و سنی مذهب است و پس از طی کردن مسیری طولانی، اواخر دهه ۷۰ توانست خود را به باکو برساند و پس از چند تجربه کاری ناموفق، اکنون در زمینه توریسم در این کشور فعالیت میکند.
ارسلان میگوید:
«اوضاع اقتصادی آذربایجان پستی و بلندیهای زیادی را پشت سر گذاشته اما خوشبختانه ما توانستیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم.»
او میگوید که سه مغازه خریده و پس از سرمایهگذاری در یک شغل جدید، متأسفانه آن سه مغازه را از دست داده است:
«داییام در کار صادرات بود و چند سال زودتر از من آمده بود به باکو. برای همین من پشتوانه داشتم. حتی چند سال بعد با او فامیلتر هم شدم. با دختر داییام ازدواج کردم و الان هم دو تا پسر دارم که یکیشان دانشجوست.
او تأسف میخورد که هنگام برگزاری تور برای ایرانیانی که به دیدن باکو میروند، پسرش نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند چون حتی یک کلمه هم فارسی بلد نیست.
فرزندان ارسلان از حقوق تحصیلی برخوردارند اما تنها جایی که میتوانند بروند، نخجوان است.
ارسلان میگوید در حالی که میخواسته دنیا را بگردد، ۲۴ سال است از آذربایجان خارج نشده:
«آمده بودم که تمام دنیا را بگردم اما نمیدانستم قرار است در کشوری کوچک گیر بیفتم.»
بیتکلیفیِ کشدار
به نظر آذین اما مهمترین مسأله در کشوری که او برای طی کردن دوره پناهجویی انتخاب کرده، بیتکلیفیست.
آذین یک مادر مجرد است با دو فرزند که از شش سال پیش ناچار بوده آنها را به تنهایی حمایت کند.
در سایت رسمی کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه به آزادی شغل در چارچوب قانون تأکید شده است:
«به عنوان یک متقاضی حمایت بینالمللی در ترکیه، شما حق کار در ترکیه دارید. انواع مختلفی از مجوزهای کار وجود دارد که میتوانید برای آنها درخواست دهید اما رایجترین آنها برای استخدام دستمزدی و خود اشتغالی است.»
آذین اما اعتقاد دارد واقعیت، چیزی جدا و متفاوت از گزارشهاییست که از سوی دولتهایی چون ترکیه ارائه میشود:
«یک زن با دو فرزند چهطور میتواند این دو نوع کار را پیدا کند وقتی برای شهروندان ترکیه نیز به اندازه کافی کار نیست؟»
در سایتهای رسمی و رسانههای ترکیه تأکید میشود کار قانونی مزایای زیادی دارد و کار غیررسمی و همچنین مشاغل غیررسمی در ترکیه خلاف قانون است. گفته میشود در صورت داشتن مجوز کار یا کسب و کار رسمی در این کشور، فرد میتواند از حقوق خود بهرهمند شود و به تأمین اجتماعی و بیمه دسترسی داشته باشد. یعنی از حقوقی مشابه با اتباع ترکیه و از حداقل دستمزد برخوردار شود.
به گفته آذین اما این به هیچوجه درست نیست که پناهجویان در کاریابی و برخورداری از حقوق، با اتباع ترکیه برابرند.
او خود به کار بدون مجوز مشغول و امیدوار است بتواند از این راه معیشت خانواده را تأمین کند.
آذین میگوید:
«مدام این سوالها را از خودم میپرسم: آیا درآمدی که از راه کار سیاه به دست میآورم، کفایت میکند؟ آیا کارفرما حق وحقوقم را کامل پرداخت میکند؟ مأمور تفتیش اگر سر برسد چه کنم؟»
به نظر او اما بزرگترین کابوس، بازگشتن به کشورش است:
«کوه آرزوهای فرو ریخته تبدیل به آواری سنگین میشود که دیگر نمیگذارد نفس بکشیم. چون برای یک پناهنده دیپورت شدن بازگشتن به قلب خطر است.»
به نظر آذین یدک کشیدن نام پناهجو به مشکلاتی چون بلاتکلیفی و بیکاری دامن میزند. او معتقد است:
«این عنوان، عنوان قشنگی نیست. بچههای من بر خلاف تبلیغاتی که از سوی دولت ترکیه میشود، نمیتوانند از حقوق برابر برخوردار باشند. ما یک خانواده خاورمیانهای مضطرب هستیم و همیشه نگران تغییر وضعیت.»
پناهجویانی که رها میشوند
محمدرضا مترجمیست که مستقیما با پناهجویان در ارتباط است. به نظر او بزرگترین بدقولی دولت ترکیه در قبال پناهجویان، بیتعهدی نسبت به بیمه است.
او به زمانه میگوید:
«متأسفانه دولت تنها یک سال پناهجویان را زیر پوشش بیمه قرار میدهد. پس از آن بیمهها قطع و پناهجویان به امان خدا رها میشوند.»
آذین هم بر همین نکته تأکید میکند:
«این مشکلی بزرگ است اما به جز مشکل بیمه که ما داریم، نگاه کادر درمان هم به پناهجویان تغییر کرده و حتی برای خود من اتفاق افتاده که چند بار پس از مراجعه، دکتر تا متوجه شد من پناهجو هستم، بر خلاف اخلاق حرفهای پزشکی رفتارش عوض شد و بعد از یک معاینه سرسری، مرخصم کرد.»
به نظر محمدرضا این دید وجود دارد که برخی پزشکان با پناهجویان بیمار به شکل معمول رفتار نمیکنند اما چیزی که بیشتر از هر چیز دیگر اهمیت دارد، این استکه کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه فعالیتهای کلان ندارد و عملا از زیر فعالیتها و حمایتهایی که برای دولت بار مالی دارد، شانه خالی میکند.
از بیکاری به تنگ آمدم
علی ۴۵ سال دارد. از وقتی عزمش را جزم کرد تا در یک کشور اروپایی زندگی کند پنج سال میگذرد. او به آلمان رفت و در همان جا درخواست پناهندگی کرد. مدتی با دو پسرش که ۱۳ و هشت ساله بودند در هایم (پناهگاه) زندگی کرد و سپس توانست با سرمایه شخصیاش زمینی برای خودش بخرد و با کمکهزینهای که دولت به او و خانوادهاش میدهد، اجاره خانه و هزینههای جاری را بپردازد. او حالا قصد دارد خانهاش را در زمینی که خریده بسازد:
«بعد از سه سال دیگر داشت حالم از خودم به هم میخورد. دولت حقوق ماهانه میداد و ما هم خرج میکردیم اما دیگر حوصلهام سر رفت. البته من چند آسپیلدونگ (دوره آموزشی) را پشت سر گذاشتم و متأسفانه نتوانستم از پس آزمونهایش برآیم. سرانجام تصمیم گرفتم به یک کار خدماتی تن بدهم تا بیکاری باعث آزار روحیام نشود. جالب است که در دو ماه ۱۲ کیلو وزن کم کردم.»
علی، آلمان را یک کشور مترقی در زمینه پذیرش پناهجویان معرفی میکند و میگوید:
«چند کشور اروپایی هستند که پناهجویان میپذیرند؛ به چند دلیل: از جمله اینکه به نیروی کار ارزان نیازمندند، جمعیتشان در معرض کم شدن است و از طرفی ژست صلحطلبیشان با حمایت از پناهجویان تقویت میشود.»
خیلی از مهاجرانی که از سمت خاورمیانه و اروپای شرقی به قلب اروپا میرسند، از مجارستان عبور میکنند اما مجارستان نیز همچون چند کشور دیگر به صورتی کاملا غیرانسانی با پناهجویان برخورد میکند. این رفتار گاهی در کشورهایی چون ترکیه که یک کانال مهم برای رسیدن به اروپا به شمار میآید، به گونهای سیاستورزانه نمایان میشود.
فرهاد به یکی از بستگانش گفته بود ما فکر میکردیم میتوانیم مشمول عنوان پناهنده مشروط باشیم چون کُرد هستیم و جزو اقلیتهای قومی و زبانی اما دولت ترکیه احتمالا ما را به ارتش آزاد تحویل داد تا به منافعی پنهانی دست پیدا کند؛ با اینکه میدانست ما ایرانی هستیم.
بر اساس تعریفی که در سایت TRT (تلویزیون رسمی ترکیه) آمده است:
«پناهنده مشروط به فرد خارجی اطلاق میشود که در نتیجه حوادث رخ داده در کشورهای غیر اروپایی و به دلیل نژاد، دین، تابعیت، انتساب به گروه اجتماعی خاص یا به دلیل اندیشه سیاسیای که دارد، با ترسی کاملا موجه از مورد ظلم و ستم قرار گرفتن مجبور به ادامه زندگی در خارج از کشور خود بوده و نتواند از امکانات و حفاظت کشور متبوع خود بهرهمند شود … افرادی که عنوان پناهنده مشروط دریافت میکنند، میتوانند تا زمان اسکان در یک کشور ثالث به اقامت در ترکیه ادامه دهند.»
این عنوان اما ضمانت اجرایی ندارد. خیلی از افرادی که در کشور ترکیه با عنوان پناهنده مشروط زندگی میکنند، نگران هستند که دولت ترکیه تصمیم بگیرد آنها را به کشورشان بازگرداند یا مثل دولت بریتانیا با پنبه سر ببرد!
فروردین ماه امسال خبری منتشر شد مبنی بر اینکه دولت بریتانیا اعلام کرده است در جهت سیاستهای مبارزه با قاچاق انسان و شمار رو به افزایش مهاجران غیرقانونی به این کشور، با امضای قراردادی با رواندا، پناهجویان مجردی را که غیرقانونی با قایقهای کوچک خود را از طریق کانال مانش به این کشور میرسانند، به روندا منتقل کند.
این اقدام در آستانه انجام بود که با حکم دادگاه حقوق بشر اروپا در حال حاضر متوقف شده است.
روایتهای پناهجویان باز این پرسش همیشگی را به ذهن میآورد که چه وضعیتیست در وطن که برخی آدمهای آزاد را وادار میکند برای فرار از آن به سرنوشتی نامعلوم پناه ببرند؟ سرنوشتی که برای برخی چون فرهاد به اسارتی پنج ماهه میانجامد و بازگشت به کشوری که از آن گریختهاند.