دو اَبَرچالش جهانِ امروزین اینهایند: یکی «بحرانِ زیستمحیطی» است، دیگری «نابرابریِ اجتماعی». بسیاری بر این باورند که این دو ابرچالش در بن و بنیاد به هم مرتبط هستند و زینرو راهکاری فراگیر باید برای هردو پیش نهاد. برای همین، برای یک نمونه، در برنامهی «نیو دیلِ سبز» که کارشناسان و سیاستمدارانی از حزبِ دمکرات در ایالاتِ متحده پیشنهاد کردند نابرابریِ اقتصادی و تغییراتِ اقلیمی در ارتباط با هم لحاظ شده و بر «نابرابریِ سیستمی» انگشت گذاشته شده که همهنگام هم اجتماعی است هم زیستمحیطی. همچنین، برای نمونهای دیگر، در گزارشی که سوسیالیستها و دمکراتها در پارلمانِ اروپا ارائه کردهاند بر «برابریِ پایا» تأکید شده و اذعان شده که نابرابری نهفقط مسئلهای اجتماعی بلکه در عینِ حال مسئلهای زیستمحیطی است و مسائلِ زیستمحیطی نیز در عینِ حال مسائلی اجتماعی هستند (این گزارش را در اینجا ببینید).
کتابِ “اقتصادِ جدیدِ محیط زیست: پایایی و عدالت”
در همین چارچوب، در کتابِ اقتصادِ جدیدِ محیط زیست: پایایی و عدالت که در انتشاراتِ پالتی منتشر شده نیز نویسنده رهیافتی اجتماعی-زیستمحیطی را برگرفته و این دو اَبَرچالش — یعنی مسائلِ زیستمحیطی و مسائلِ مربوط به نابرابری — را در ارتباط با هم بررسیده است. در این کتاب هدفِ اصلیِ نویسنده این بوده که نشان دهد چگونه نابرابریِ اقتصادی-اجتماعی به ویرانیِ محیط زیست راه میبَرَد و، بهطورمتقابل، اوضاعِ محیط زیست و گرفتاریهایی چون تغییراتِ اقلیمی بر پویایش یا داینامیکِ اجتماعی اثر میگذارد و زمینه را برای نابرابریِ اجتماعی فراهم میکند. به دیگر سخن، نویسنده میخواهد آن تأثیری دوسویه را به بوتهی بررسی و واکاوی بگیرد که مسائلِ اجتماعی و مسائلِ زیستمحیطی بر همدیگر دارند.
در نگاهی کلی این اثر را باید رهیافتی در حوزهی اقتصادِ محیط زیست دانست. امروزه بحثها در اقتصادِ محیطِ زیست در طیفی گفتمانی در جریان است که در یک سوی آن اقتصاد یا بهتر است بگوییم فیزیک جای دارد و در دیگرسو اخلاق، و رهیافتها در این پهنه گاهی به این سو میگراید و گاهی به آن دیگرسو. به عبارتِ دیگر، در اقتصادِ محیطِ زیست در یک سو واقعیتهای طبیعی را باید لحاظ کرد و در سوی دیگر هنجارها و بایدهایی که از بحثِ عدالت و پاسداری از محیطِ زیست برمیآید. چنین وضعیتی که در اقتصادِ محیطِ زیست هست در این کتاب نیز بازتاب یافته است.
نویسنده سه دوره را در اقتصادِ محیطِ زیست از هم سوا میکند.
- در دورهی نخست پرسشِ محوری این بود که چگونه منابعِ طبیعیِ محدود و کمیاب را میتوان بهطورمناسبی مدیریت کرد.
- در دورهی دوم پرسشِ محوری این بود که چگونه الگوهای تولید و مصرف را تغییر دهیم تا کمتر به طبیعت آسیب بزنیم.
- و سرانجام در دورهی سوم، یعنی دورانِ کنونی، مسئلهی «پایایی» در کانونِ بحثها جای گرفته و پرسشِ محوری این بوده که چگونه میتوان بقا و سلامتِ زیستسپهر را در کنارِ رفاهِ انسان تضمین کرد.
در این اثر اما نویسنده گرچه انگارهی پایایی را در کانونِ بحثهایش میگذارد اما نمیخواهد خود را به اندیشهها و نگرشها در دورانِ معاصر محدود کند بلکه رهیافتی تکثرگرا دارد و حتا از نگرشهای اقتصادی در دورانی که هنوز تغییراتِ اقلیمی ناشناخته بود بهره میبَرَد. از این گذشته، آنچه رهیافتِ نویسنده در این کتاب را متمایز میکند این است که او اقتصادِ محیطِ زیست (دورههای اول و دوم) و اقتصادِ زیستبوم (دورهی سوم) را در کنارِ همدیگر و در چارچوبِ بحثِ عدالت بررسی میکند و این کار را ناگزیر میداند. بدینسان نویسنده درحقیقت معتقد است که کمکم داریم پا به دورهی چهارمی در اقتصادِ محیطِ زیست میگذاریم و این کاری است که باید بشود. او در این کتاب میخواهد این مرحلهی چهارم در اقتصادِ محیطِ زیست را به خوانندگان معرفی کند.
در یک سو، میدانیم که مسائلِ زیستمحیطی امروزه مسائلی جمعی و نگرانیهایی در سطحِ جهانی هستند. در سوی دیگر اما انسانها از نظرِ اجتماعی کنشگرانی گونهگون هستند که هریک بهناچار در اوضاعِ زیستیِ خاصی عمل میکند. برای همین اگر بخواهیم رابطهی دوسویه میان این دو پهنه را نشان دهیم لازم است نگاهی سیستمی و فراگیر داشته باشیم. در این کتاب نیز نویسنده میخواهد سیستمهای اجتماعی و طبیعی را شرح دهد و علتها و عواملِ اجتماعی و سیاسی را برجسته گرداند تا نشان دهد که چه کسانی در اوضاع دست دارند و از اوضاع بهره میبَرَند و، در مقابل، بارِ پیآمدها بر دوشِ چه کسانی است.
کتاب بر دو بخشِ اصلی تقسیم شده است. در نخستین بخش نویسنده میکوشد چارچوبی اجتماعی-بومشناختی تعیین کند و آن چارچوب را در بخشِ دوم برای چالشهایی در دنیای واقعی در دورانِ معاصر به کار میبندد. تنوعِ زیستی و بومسازگانها (اکوسیستمها)، آلودگی و پسماند، انرژی و تغییراتِ اقلیمی، بهزیستی و رفاه در ارتباط با محیطِ زیست، و پایایی در شهرها ازجمله موضوعاتی است که هریک در یک فصل بحث و بررسی شده است. در کنار بحثها در زمینهی اقتصادِ محیطِ زیست، در جایجای کتاب بحثهای گوناگونی از پهنههای فلسفه و علوم سیاسی و تاریخ به میان میآید، که این ویژگی بهنوبهی خود کتاب را اثری خواندنی و لذتبخش گردانده است.
از پیشگفتارِ کتاب
“پرسیدنی ست که آیا بشر در حالِ شکوفایی است یا محکوم به نابودی؟ امروزه در دهههای آغازین در سدهی بیستویکم دربارهی سرنوشتِ بشر بر روی سیارهی زمین دو دیدگاه وجود دارد که با هم یکسره متفاوت هستند. در نخستین دیدگاه بر قابلیتهای انسان تأکید میشود و بر اینکه انسان سررشتهی کارها را در دست دارد: انسانها که روزگاری مخلوقاتی پرترس و هراس بودند و در طبیعتِ خشن و بیرحم تقریباً هیچ مزیتِ طبیعی نداشتند توانستند فقط در حدودِ چند هزار سال — و بیش از همه در دو سدهی اخیر — پادشاهِ طبیعت و اربابِ زیستسپهر و فرمانروای حیات شوند. سفرِ انسانها در هر گوشه و کنار جهان بهسمت موفقیت و پیشرفت، سفری که از قدرتِ همکاریِ اجتماعی مایه میگیرد، واقعاً چشمگیر و مایهی شگفتی است.
افزون بر این، کامیابیِ جمعیِ ما انسانها به ما امکان داده حیاتِ زیستی و اجتماعیمان را بهتر گردانیم: انسانها بلندقدتر و نیرومندتر و تندرستتر و باهوشتر و آزادتر و محتملاً شادتر شدهاند. اگر بخواهیم فقط یک نمونهی شگفتیانگیز از پیشرفتِ تصاعدیِ انسان آنهم فقط در طیِ پنجاه سالِ گذشته بیاوریم، باید یادآور شویم که بهبودِ سلامتِ انسان در این مدت از هفت میلیون سال از عمر بشر بر روی زمین بیشتر بوده است. اگر از این نظرگاه بنگریم باید به آیندهی بشر خوشبین باشیم، اگر نگوییم سراپا در ذوق و شادی غوطهور شویم. اگر نوآوری و انگیزه بهدرستی به هم بیامیزند هیچ مانعی گذرناپذیر بر سرِ راهِ هوشِ انسان نخواهد بود.
دیدگاهِ دیگر اما سخت غمانگیز است. بر طبقِ این دیدگاه، انسان بسیار بیکفایت و مایهی افسوس است: در طیِ فقط یک سده و حتا عمدتاً از سال ۱۹۵۰ بدینسو انسانها زیستبومِ خودشان، یعنی سیارهی زمین را که مناسبترین سیاره برای سکونتِ انسان بوده، را سخت ویران کردهاند و بهزیستی و بهروزیِ خودشان و نوادگانشان را برای دستاوردهایی کوتهبینانه به خطر انداختهاند. اگر بخواهیم فقط یک نمونه بیاوریم که نشان دهد با چه سرعتی انسان دارد زیستسپهر را به نابودی میکشاند، خوب است اشاره کنیم که میزانِ دی اکسید کربنی که درنتیجهی فعالیتهای انسان انتشار یافته و تغییراتِ اقلیمی را به بار آورده فقط در پنجاه سالِ گذشته هفتاد درصد از میزانی است که از سالِ ۱۷۵۰ ثبت شده است. گویا انسانِ خردمندِ مدرن، انسانی که میداند که میداند، دارد در مسابقهی بزرگی که میان آز و هوشش به راه افتاده بازنده میشود.”