در جمهوری اسلامی، مشهور است که «رهبر انقلاب» فراجناحی است، به هیچ جریان سیاسی تعلق ندارد و شأن‌اش اساساً فراتر از عضویت در یک جریان سیاسی است. روح‌الله خمینی که آشکارا از سوی هر دو جناح محافظه‌کاران و اصلاح‌طلبان چنین تفسیر می‌شود: ورای جریان‌های سیاسی. علی خامنه‌ای را هم حامیان‌اش چنین می‌خوانند و اصلاح‌طلبان منتقدش می‌گویند خطای او حمایت از یک جریان سیاسی از جایگاه فراجناحی رهبری است و در واقع، اصل قضیه را زیر سؤال نمی‌برند.

چنین ادعاهایی صحت ندارد. روح‌الله خمینی در رأس سرکوب نیروهای متعدد حاضر در انقلاب ۱۳۵۷ به نفع جناح و جریان سیاسی مورد حمایتش بود و علی خامنه‌ای همین راه را برای تصفیه‌ در میان خودی‌های برجای‌مانده پس از تصفیه خون‌بار خمینی ادامه داد.

پس چرا می‌گویند رهبران “فراجناحی” هستند؟ دلیل چنین ادعایی چیست؟

برای اینکه به آنها جایگاه متعالی بدهند، آنها را بر فراز تمام اراده‌های سیاسی جامعه قرار دهند، و بگویند: مفسر کثرت اراده‌های سیاسی جامعه، این شخص است؛ و تنها با اتکا به این شخص می‌توان به «وحدت» رسید. وحدت اینجا به معنای سرپوش گذاشتن بر اختلاف‌ها به نفع مسلط کردن یک اراده سیاسی است؛ کلیدواژه‌ی «حذف» و «طرد» است، و نه حفظ اختلاف‌ها و تفاوت‌ها و تلاش برای سیاست‌ورزی به معنای کنش جمعی رهایی‌بخش ــ حال هرچقدر هم که کله‌های سخنگوی این اراده‌های سیاسی ادعای دیگری داشته باشند.

فراجناحی‌ها زیاد می‌شوند

شمار کسانی که حالا ادعای فراجناحی‌بودن و تفسیر اراده مردم را دارند، رو به افزایش است. فقط علی خامنه‌ای نیست که از جایگاهی به اصطلاح فراجناحی و فراسیاسی ما را به وحدت می‌خواند. رضا پهلوی، پسر شاه برکنارشده در انقلاب ضداستبدادی ۵۷ نیز چنین ادعایی دارد. به جز او، حتی مصطفی تاج‌زاده هم به عنوان نماد اصلاح‌طلبان خواهان “تغییر” می‌گوید ورای جناح‌بندی‌های سیاسی با همه متحد خواهد بود. شورای گذار نیز چنین ادعایی دارد اگر چه نه شخصی حقیقی که حقوقی است. ابراهیم رئیسی، عضو هیأت مرگ در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و رئیس جمهوری فعلی هم گفته که دولت‌اش فراجناحی است.

ادعای همه‌شان خنده‌دار است. حول شاهزاده سابق را نیروهای ناسیونالیست و راست افراطی، راست میانه، و شماری جمهوری‌خواه و چپ سابق گرفته اند. او نه تنها هیچ جذابیتی برای نیروهای واقعی جمهوری‌خواه و چپ ندارد، با تأکید ناسیونالیستی‌اش بر «میهن»، اقلیت‌ها را نیز با خود نخواهد داشت. اینکه می‌گوید “همه‌ی ایرانی‌ها فارغ از قومیت و نژاد و دین در حال سرکوب شدن هستند” و به تفاوت در شدت اشاره نمی‌کند، معادل شعار راست افراطی در آمریکاست: «جان همگان مهم است»؛ که در پاسخ به شعار مبارزان و کنشگران عدالت اجتماعی، «جان سیاهان مهم است»، شکل گرفت. رضا پهلوی با کارنامه پدربزرگ و پدرش در سرکوب اقلیت‌های ملی در ایران دورنمایی بهتر از این نمی‌تواند داشته باشد.

در مورد بقیه هم خیلی کوتاه می‌توان اشاره کرد: تاج‌زاده نیروی راست‌گرای اصلاح‌طلب است؛ شورای گذار، نماینده نیروهای راست میانه که با شاهزاده سابق همراهند؛ و ابراهیم رئیسی، نماینده راست‌گرایان محافظه‌کار.

رهبر و شاهزاده اما در این میان فیگورهای ویژه‌تری هستند. آنها هر دو خود را ورای تاریخ قرار می‌دهند، به خود حق خطاب قراردادن تمام افراد درون ملت ــ آن طور که خود تخیل می‌کنند ــ را می‌دهند، و به همین دلیل دچار تناقض پوپولیستی همیشگی هستند.

تناقض پوپولیستی چیست؟ رهبر به اصطلاح فراجناحی همزمان خط فارق مشخصی بین دوست و دشمن می‌کشد و در عین حال، همگان را خطاب قرار می‌دهد.

هر دو، رهبر ۸۳ ساله و ولیعهد سابق ۶۱ ساله، می‌گویند آدم‌ها بر دو دسته اند: یا علیه ما [دشمن‌مانَ] و یا با ما ــ هرچند این «ما» می‌تواند شامل کسانی باشد که با آنها مخالفند، اما مورد لطف آنها واقع می‌شوند و می‌گویند بیایید به خاطر “اعتلای” کشور با هم متحد شویم. در هر دو سویه، آنها هستند که خود را در والاترین نقطه سلسله‌مراتب قدرت احساس می‌کنند و از موضع متعالی با بقیه ما سخن می‌گویند.

رهبر جمهوری اسلامی در آخرین سخنان‌اش می‌گوید: نظام صلح‌طلب است اما چون اصولی دارد دشمن‌ها اتوماتیک تولید می‌شوند. “مثلا ما مخالف منکرات یا وابستگی به غرب هستیم. کسانی که موافق منکرات و وابستگی به غرب هستند، دشمن می‌شوند”. اگرچه هم‌او قبلا به مردم گفته بود حتی اگر مخالف “شخص من” هستید، در رأی‌گیری شرکت کنید.

ولیعهد سابق در آخرین سخنانش در پاسخ به سوالی درباره تعیین تکلیف با کسانی که هنوز به اشتباه بودن انقلاب ۵۷ باور ندارند، می‌گوید: “دو دسته آدم داریم؛ آنها که در کار ما اخلال ایجاد می‌کنند و آنها که هم‌هدف با ما هستند”. در میان هم‌هدف‌ها ــ یعنی خودی‌ها ــ اختلاف ایراد ندارد و شاهزاده دستش را به سوی همه دراز کرده است؛ حتی مخالفان با خود او.

فراجناحی‌بودن: قدرت‌طلبی علیه فرودستان

فراجناحی‌بودن، یا تلاش برای قراردادن خود ورای همه‌ی اراده‌های سیاسی جهت مسلط کردن اراده سیاسی خود، یک هدف مشخص دیگر دارد: انکار طبقاتی-سیاسی بودن مبارزه اجتماعی:

  • طبقاتی بودن مبارزه در شورش‌های اخیر ایران مشخص است. طبقه‌های فرودست و کارگران و معلمان در خیابان‌ها هستند و به سازماندهی خودآیین خودشان دست زده اند.
  • سیاسی بودن مبارزه اما تنها به معنای علیه حکومت بودن نیست. سیاست در سخنان رهبران فراجناحی جایی ندارد. آنها سیاست را به مدیریت تقلیل می‌دهند. رهبر جمهوری اسلامی می‌گوید مدیران باید بهتر باشند تا مشکلات برطرف شود. شاهزاده سابق می‌گوید مدیران لایق و شایسته‌ای را دم دست دارد که پس از تغییر حکومت می‌توانند مشکلات را برطرف کنند.

سیاست به معنای کنش رهایی‌بخش جمعی علیه همه‌ی انواع تبعیض و استثمار است: طبقاتی، جنسیتی، نژادی/ قومیتی؛ کنشی در راستای برابری و آزادی در عین حفظ تفاوت‌ها.

هیچ کدام از رهبران فراجناحی سیاست به چنین معنایی را نمی‌خواهند. آنها می‌خواهند فراسوی تمام نیروهای مبارز بایستند و همه را در کل‌ای همگون یکپارچه کنند. ساختن کل همگون بدون زدودن تفاوت‌ها و سرپوش‌گذاشتن بر اختلاف‌های واقعی ممکن نیست.

بنابراین، مثل همیشه، باید از راه سوم در برابر دوگانه ولایت / سلطنت دفاع کرد. این دوگانه، همان‌طور که گفتار رهبران‌شان نشان می‌دهد، دو روی یک سکه‌اند. ما برای دستیابی به دموکراسی و آزادی نیاز به پدران‌ای نداریم که بالای سرمان بایستند و دست لطف‌شان را بر سرمان بکشند. ما به جای این پدرسالاری‌های عمامه‌پوش و کراوات‌پوش، نیاز به سازوکارهای دموکراتیک واقعی برای وساطت بین اختلاف‌ها و تضادهای واقعی اجتماعی به نفع برابری ریشه‌ای و اعطای خودآیینی داریم.