موج دیگری از اعتراضها در ایران پس از آزادسازی قیمت کالاهای اساسی آغاز شده است. این اعتراضها از پنجشنبه شب ۱۵ اردیبهشت در استان خوزستان و شهر اهواز شروع شد. شورش مردمی علیه نابرابری به صورت پراکنده در شهرهای خوزستان ادامه پیدا کرد. پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت ویدیوهایی از حمله به چند فروشگاه بزرگ در تهران، کرج و قزوین منتشر شد و همان روز اعتراضها در دستکم پنج استان خوزستان، لرستان، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و تهران شکل گرفت. نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی همچون گذشته به سرکوب خشن اعتراضها دست زده اند. تاکنون دستکم نام و عکس پنج شهروند جانباخته در شورش علیه نابرابری منتشر شده است. از شمار زخمیها و بازداشتشدگان اطلاع دقیقی در دست نیست. «زمانه» در رابطه با اعتراضهای اخیر با شماری از تحلیلگران، کنشگران و صاحبنظران گفتوگو کرده است. گفتوگوی زیر با عباس شهرابی، مترجم و تحلیلگر سیاسی است.
▪️ آیا اعتراضات یک هفته گذشته در شهرهای خوزستان به مناطق دیگر کشور هم گسترش خواهد یافت؟ آیا در آستانه موج دیگری از خیزش تودهای و سراسری مردم ایران هستیم؟
عباس شهرابی: همین حالا موج اعتراض به شهرهای زیادی رسیده است. داشتن تصویری کلی از پراکندگی شورش لازم است: ظاهراً اعتراضات از پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت از خفاجیه (سوسنگرد) شروع شد، از آنجا به بهبهان، اندیمشک، دزفول، ایذه، هندیجان، معشور (ماهشهر)، مسجد سلیمان، اهواز و فلاحیه (شادگان) در خوزستان رسید و بعد در همان هفته نخست، طیفی از شهرهای نوار غربی ایران را درگیر کرد: سرپل ذهاب و کرمانشاه در استان کرمانشاه، شهرکرد و جونقان و چلیچه در چارمحال و بختیاری، دورود و خرمآباد و بروجرد در لرستان، سوقه و دهدشت در کهگیلویه و بویراحمد. از پایان هفته اول، یعنی از جمعه ۲۳ اردیبهشت، اعتراضها به مناطق دیگر ایران هم رسید: اردبیل، رشت، ایرانشهر در سیستان و بلوچستان، نیشابور و قوچان در خراسان، بروجن و سورشجان و هفشجان و باباحیدر و پرنجان در چارمحال و بختیاری و شهرک کاروان (رضویه) و محلهی نارمک در تهران. البته، مشخص است که همچنان سهم نواره غربی کشور به مراتب بیشتر است.
با اینهمه، از زمینهای مشترک (تولید مستمر فقر) رویدادهای متعددی میتواند برخیزد (البته اگر فقر و گرانی در تهران را با فقر و گرانی در چارمحال و بختیاری یا خوزستان اساساً پدیدهای «مشترک» بگیریم) و شورش تنها یکی از آنهاست. همزمان با اوجگیری اعتراضات، ویدیویی منتشر شد از خودکشی کریم محمدی و سیروس حسینپور، دو کارگر نانوا در نورآباد ممسنی و گویا در همان هفته چهار نفر در آن شهر به خاطر فقر خودکشی کردهاند. در همین سالهای اخیر هم گزارشهای خودکشی و فرزندکشی به خاطر فقر کم نبوده است. رویداد دیگر هجوم به فروشگاه برای خرید پیشپیش مواد غذایی است. و دیگری، که البته این میتواند جزیی یا شکلی از رویداد شورش هم باشد، هجوم مردم به فروشگاههای بزرگ یا انبارها برای مصادره محصولات غذایی است. تمام رویدادهای شورش، خودتخریبی، هجوم برای خرید و هجوم برای مصادره را در این مدت، به درجات مختلف، شاهد بودهایم.
در مورد وسیعتر شدن شورش در حال حاضر بدگمانم. متأسفانه دستگاه سرکوب بهوضوح همچنان قدرتمند است و با توحشی فزاینده عمل میکند. هجوم به خانهها برای بازداشت و حتی قتل معترضان یادآور فجیعترین اعمال قدرتهای اشغالگر استعماری است. در فضای مجازی در روزهای اخیر تلاشهایی پراکنده صورت گرفته تا برای عدم گسترش اعتراضها به تهران تحلیلهای به اصطلاح ساختاری و اقتصادی-سیاسی ارائه شود. این تحلیلها جدای از اینکه از دقیقه پیشبینیناپذیر و رخدادگون سیاست غافلند، در عین حال، به یکی از تعالیمِ شورشهای پس از دی ۹۶ نیز توجهی ندارند – اینکه جمهوری اسلامی، پیش و بیش از هر چیز، یک ماشین جنگ داخلیِ تمامعیار است که با افزارهای خشونت پیش میرود و اتکایش به افزار خشونت و حکومت بر مبنای ترس روز به روز بیشتر هم میشود.
نکته دیگری هم هست که تلاشهای معطوف به پیشبینی از آن غافلند، هرچند این حرف شاید توجیه طفره از پیشبینی به نظر بیاید، اما به هر حال بحث از شرط امکان پیشبینی اهمیت دارد: گرامشی جایی نوشته که پیشبینی مستلزم وجود یک اراده سیاسی جمعی است که مصمم است آن پیشبینی را محقق کند. شرط امکان مادیِ پیشبینی وجودِ نیروی سیاسیای است که با گروههای اجتماعی نمایندگیشوندهاش در پیوندی ارگانیک باشد و قسمی جریانِ طبیعیِ اطلاعات میان جامعه هدف و آن نیروی سیاسی وجود داشته باشد. در غیاب چنین نیرویی (حال این بحث به کنار که اصلاً پدیداییِ چنین نیرویی با حد بالایی از مرکزیت و تمرکز دیگر ممکن است یا نه)، پیشبینیها صرفاً گمانهزنیهای فردی در لعاب مفاهیماند، گمانهزنیهایی بیبنیاد و فاقد شرایط امکان مادی که بسته به بخت و اقبالِ پیشبین شاید درست از آب دربیایند، شاید غلط. صرف وقوع شورشهای چهار سال اخیر در مناطقی که بسیار از حوزهی عمل نیروهای سیاسی و روشنفکری دور بودهاند – چه در شهرهای کوچک و پیرامونی و چه حتی در شهر بزرگی مثل تهران در محلههای کمتر «فرهنگی» و دور از مرکز شهر – نشان میدهد که اراده و دانش روشنفکران و فعالان سیاسی (اعم از چپ و راست) چقدر از نبض تحولات دور بوده است (پیشبینیهایی که برخی پژوهشگران از سالها پیش دربارهی «شورشهای نان» میکردند بسیار ارزشمند اما بیش از حد کلّی و هشدارگونه بودند و بیش از آنکه به معنا و امکانات سیاسیِ این شورشها بنگرند نسبت به اثرات آنها بر بافت اجتماعی و مدنی هشدار میدادند). هرچه مبارزه میان تودهی مردم و نظام سیاسی بیواسطهتر و نقش میانجیگرانه روشنفکران و فعالان در این مبارزه کمرنگتر شده است، قوای شناختی و مادیِ لازم برای پیشبینی نیز تا حد زیادی از دست روشنفکران و فعالان خارج و در میان جماعتهای محلّیای که مستقیم در اعتراضات سالهای اخیر درگیر بودهاند توزیع شده است. این به معنی بیاهمیتیِ مطلق روشنفکران و فعالان نیست. اما اهمیت و نقش آنها بیشتر مؤخر بر کنشهای تودهای بوده و خواهد بود؛ در حد رسانهایکردنِ این کنشها پس از وقوعشان و تلاش برای افزایش شمار چشمها و گوشهایی که از این شورشها مطلع میشوند.
▪️چه پیوندها و گسستها یا چه شباهتها و تفاوتهای مفهومی میان اعتراضات کارگری (که شعارها و فعالان مشخصی دارد و از جایگاه عینی متعین رخ میدهد) با خیزشهای تودهای بیسر میتوان برقرار کرد؟
همانطور که در سوال آمده، جنبش کارگری و شورشهای تودهای به لحاظ اصولی با هم فرق دارند: در یک طرف وابستگی به مطالبات و مکانها و مواضعی مشخص، و در طرف دیگر قسمی فراگیری و عدمتعیّن و سیالیت. اما یک خط پیوند به نظرم میآید، آن هم اینکه در سالهای اخیر، جنبش کارگری و جنبشهای همبستهاش – جنبش معلمان یا جنبش بازنشستگان و جنبش صنفی دانشجویان – اولاً فضای عمومی جامعه را در حالت جنبشی و گداخته نگه داشتهاند، ثانیاً مسائل طبقاتی را در رسانهها مرئیتر کردهاند. اما تفاوت بالا میتواند جدّی باشد، بهویژه وقتی از منظر ماهیت جمهوری اسلامی به آن بنگریم.
جمهوری اسلامی را از یک وجه میتوان دستگاهی فاشیستی دانست، از آن رو که از لحظه استقرارش هر آنچه را در جریان انقلاب ۱۳۵۷ به صورت نهادهای مدنی و مردمیِ ازپایین ظهور کرده بود نابوده کرده و بافت مدنیِ جامعه را از هم گسیخته تا به جایش تودهای از افرادِ واجد التزام عملی به تشیّع بنشاند که در موقعیتهای لازم و عمدتاً برای مصارف نمایشی، میتوان درصدی از آنها را به فرمان حاکم بسیج کرد. در پیوند با این وجه فاشیستی و به لحاظ طبقاتی، جمهوری اسلامی دستگاهی صنعتزداست چرا که محرکِ انباشتش نه رشد صنعتی، بلکه تکیه بر سرمایهی پولیِ متکی بر تولید نفت و تولید تورم بوده است. این وجه صنعتزدایی، به لحاظ سیاسی، از آن رو با وجه فاشیستی نظام پیوند دارد که هم طبقهی کارگر صنعتی را به نیرویی سازمانزدودهتر و به لحاظ سیاسی کماثر بدل کرده و هم با تولید تورم و در نتیجه تولید فقر، زندگیِ فردی و جمعی را از توانها و بالقوگیهایش تهی کرده است.
با تودهایشدن جامعه به مدد دستگاه فاشیستی حاکمیت، خیابان و شهر به عنوان مکان تودهها در مقابلِ کارخانه به عنوان مکان طبقهی کارگر اهمیتی ویژه مییابد و به موضوع اصلیِ کنترل و نظارت حاکم بدل میشود. واقعیتی که شورشهای سالهای اخیر دوباره روشن کرد خیابان به عنوان آوردگاه اصلیِ مبارزهی سیاسی بود. مسئله این نیست که پیش از این شورشها، کارگران یا معلمان در خیابان اعتراض نمیکردند. مسئله کیفیت حضور در خیابان است. شورشیان شهری، چه در آغاز دهه ۷۰ و چه از دی ۹۶ به بعد، حضوری «قهرآمیز» در خیابانها داشتهاند، حضوری که بارها و بارها خود را به صورت پاککردن شهر از جلوههای ایدئولوژیک حاکمیت نشان داده است، حضوری همخوان با ماهیت جنگیِ حاکمیت.
در مجموع، به واسطهی صنعتزداییِ فزاینده و ضعف استراتژیک طبقهی کارگر صنعتی در ایران (البته کارگران نفتی به لحاظ استراتژیک موقعیت مهمی دارند اما نسبتاً کمشمار و تحت کنترل قابلتوجهند)، به واسطه اهمیت خیابان در سازوکار کنترلیِ جمهوری اسلامی و به واسطهی روز به روز عیانتر شدن ذات جنگی حاکمیت، جنبش کارگری در حاشیه و در واقع در نسبتش با شورشهای خیابانی است که میتواند در دگرگونی سیاسی آینده نقش بازی کند.
▪️ به نظر شما افق شورها و خیزشهای تودهای که از دی ماه ۱۳۹۶ در چند نوبت شاهد آن بودیم چیست؟
این شورشها توأمان افق زمانیِ پشت سر و پیش رو را روشن کردهاند. از یک طرف، شورشها بر ماهیتِ سالها در حجاب رفته جمهوری اسلامی پرتویی دوباره انداختند. بالاتر به ماهیت جمهوری اسلامی به مثابه ماشین جنگ داخلی اشاره کردم. سالهاست که هم در ادبیات روزنامهنگارانه هم در ادبیات دانشگاهی، گرایشی پدید آمده که سعی میکند جمهوری اسلامی و استمرارش را بر مبنای نوعی نهادسازیِ به لحاظ اجتماعی و جغرافیایی ریشهدار و فراگیر بفهمد. کتاب انقلاب اجتماعی: سیاست و دولت رفاه در ایران شاید برجستهترین نمونهی این تلاشها باشد. با اینهمه، شروع خیزشها از شهرهای کوچکی که به نظر میآمد موضوع نهادسازیها و به اصطلاح خدمترسانیهای رفاهیِ جمهوری اسلامی باشند، این تصور را زیر سوال برد. همچنین، سرکوب شدید و خونبار خیزشها و همصداییِ نسبیِ جناحهای سیاسی مختلف در قبال آنها بار دیگر پرده از هسته خشونتبنیاد جمهوری اسلامی برداشت. شوک ناشی از سرنگونیِ عامدانه هواپیمای اوکراینی این دریافت و احساس را عمومیتر و عمیقتر کرد.
چشمانداز دیگری که این خیزشها روشن کرده است – و این شاید خبر بدی باشد برای فعالان سیاسیای که در دهههای اخیر روی دگرگونی به مدد نیروهای به اصطلاح «مدنی» سرمایهگذاری کرده بودند – این است که محور و مکانِ سازمانیابیِ اعتراضات از «جامعه مدنی» به «جماعتهای محلی» منتقل شده است. عمده اعتراضها در شهرهای کوچک یا در محلات دورتر از مراکز «فرهنگی» شهرهای بزرگ (مثلاً خیابانهای فرعی تهرانپارس و نظامآباد و پیروزی در قیاس با خیابان انقلاب) رخ میدهند. این مکانها امکانهای بسیاری برای تعاملات چهرهبهچهره و تماسهای نزدیک دارند. قصدم رمانتیککردن مناسبات جماعتی نیست. اما به هر حال، اینکه رادیکالترین صورتهای مبارزهی سیاسی در سالهای اخیر عمدتاً در چنین بسترهایی جریان داشتهاند بسیاری از پیشفرضهای اپوزیسیون سنتی را از بین برده است (مثل فرضگرفتن نیروهای مدرن شهری، اعم از طبقه متوسط و طبقهی کارگر، و در مجموع «جامعه مدنی» به عنوان اهرم اصلی دگرگونی سیاسی).
این مسئله گره میخورد با دو بعد دیگر اعتراضات: مسئله ملّی و مسئله محیط زیست. زبانهای عربی و کوردی و لری بیش از پیش در اعتراضات به گوش میرسند. همچنین، مناطقی که بیشترین درگیری را در اعتراضات داشتهاند بیش از مناطق دیگر خاک و آبشان موضوع دستکاری و استثمار زیستمحیطیِ طبقهی حاکم بوده است. بحث محیط زیست با مسئله حق تعیین سرنوشت جماعتها عمیقاً گره خورده است، چرا که استثمار طبیعت از سوی طبقهی حاکم در واقع دستکاری و سرکوب شیوههای زیست محلیِ سازگار با طبیعت است. در مجموع، فکر میکنم که شورشهای سالهای اخیر منظومهای سهوجهی را پیش رویمان گذاشته است: مسائل طبقاتی، حق تعیین سرنوشت جماعتهای محلی (اعم از جماعتهای ملّی/زبانی و محلات شهری) و مسئله طبیعت. بدون ملاحظه اینها آینده دموکراتیکی در کار نخواهد بود
▪️ پس از آنکه اعتراضات اخیر در خوزستان را به نام «شورش گرسنگان» خواندند، برخی از فعالان سیاسی خارج از کشور اطلاق صفت «گرسنه» را تحقیرآمیز خواندند و به آن اعتراض کردند. نظر شما در این مورد چیست؟ و اساساً به نظر شما اعتراضات اخیر را به چه نامی میتوان خواند؟
وقتی اپوزیسیون راست لفظ «گرسنه» را تحقیرآمیز میخواند بیشتر از جهتگیریِ طبقاتیِ خودش خبر میدهد، که البته پیش از این هم عیان بوده است. نکته جالب اینکه این تفکیک میان «نان» و «آزادی» خیلی یادآور سخنرانی خمینی در مدرسهی فیضیه، به تاریخ دهم اسفند ۵۷:
«دلخوش نباشید که مسکن فقط میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی میکنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم؛ شما را به مقام انسانیت میرسانیم.»
یا
«هیچ من نمیتوانم تصور کنم و هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود…. این منطق منطق باطلی است که شاید مغرضها انداخته باشند در دهان مردم که بگویند ما خون دادهایم که مثلاً کشاورزیمان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمیدهد که کشاورزیاش چه بشود. برای اسلام است که انسان میتواند جانش را بدهد.»
جای «انسانیت» و «اسلام» بگذارید «آزادی»، هیچ تفاوتی با مواضع اپوزیسیون راست در این رابطه نخواهید دید. اصولاً چنین تفکیک میان نان و امور متعال (آزادی، کرامت، انسانیت، معنویت و…) از تاکتیکهای گفتمانیِ حامیان اقتدار حاکمیت و پول، از خمینی تا اپوزیسیون راست امروز، بوده است تا «آزادی» و «کرامت» را از بار معناییِ طبقاتی-اجتماعیشان خالی کنند، این امور را از دامنهی مبارزهی طبقاتی-اجتماعی بیرون بگذارند و مبارزهی اجتماعی را به چانهزنی فقرا برای جلب لطف حاکم تقلیل بدهند.
با اینهمه، نامهای بهتری از «شورش گرسنگان» میتوان به این جنبش داد. «گرسنگی» یک وجه از فقری است که جمهوری اسلامی از لحظه استقرارش مدام تولید کرده است. منظورم از تولید فقر در اینجا تهیکردن زندگی از انرژیهای حیاتی فردی و جمعی است، که فقط نمیتوان به فقر اقتصادی تقلیلش داد. دستگاه تولید فقر جمهوری اسلامی، در پیوندی نزدیک با وجه فاشیستیاش، از خلال نگهداشتن زندگیِ مادیِ جمعیتی فزاینده در پایینترین سطوح بازتولید فیزیکی (و در عین حال ساخت اندک جمعیتی برخوردار)، ستیز با صورتهای متکثر همزیستیِ جمعی و بازتولید جمعی، محدود و ممنوعکردن شکلهای متنوع و فراگیرِ شادیِ جمعی در خیابان و مکیدن نیروی حیاتی طبیعت و به طور خاص ناممکنکردن زندگیِ جماعتهایی که بود و باش آنها به کیفیت خاک و آب و هوا بستگی دارد عمل کرده است. این وجه فقرآفرین جمهوری اسلامی نیز از قضا در چهار سال اخیر، از طریق جنبشهای طبقاتی و زیستمحیطی، روشن و روشنتر شده است. بر این اساس، شاید اگر بخواهیم این جنبشها و شورشها را از منظری سلبی بنگریم – یعنی از منظر کمبودها و نقصانهایی که سبب شورش شدهاند – «شورش فقیران» نام بهتر و جامعتری باشد. و اگر از چشماندازی ایجابی بنگریم – یعنی از منظر افقِ پیش رو و مطالبهی تام این شورش و جنبشها – چرا به آنها «شورش زندگی» نگوییم؟ شورش زندگی علیه دستگاهی که میکوشد زندگی را کمینهتر و کممایهتر کند.
ممنون از این مصاحبه به جا و آموزنده. تاکید آقای شهرابی بر “صنعت زدایی” از اقتصاد و سرمایه پولی ناشی ازنفت به عنوان میانجی اصلی انباشت سرمایه بسیار مهم است و ایکاش بسط بیشتری می یافت. به ویژه که در سالیان اخیر تاکید نا به جا بر “نئولیبرالیسم” در گفتارهای چپ ایران به اغتشاش فکری و خطاهای سیاسی زیادی دامن زده است. اما استفاده ایشان از اصطلاح حق تعیین سرنوشت برای جماعتهای محلی برای مخاطب گیج کننده است. به ویژه اینکه ایشان در پایان مصاحبه از “مسئله ملی” هم نام میبرند که بر اغتشاش بحث می افزایند. به نظرم این تا حدی به دلیل رواج تئوری هایی نظیر “اینترسکشنالیتی” و فردگرایی روش شناختی منتج از آن است. تقسیم کردن مردم به “جماعت” های جنسیتی و قومیتی و فرهنگی و سپس تلاش برای “پیوند” زدن همه با هم و به جنبش کارگری. اگر باید بر حق تعیین سرنوشت تاکید کرد که باید، چرا مردم را فرقه فرقه کنیم. حق تعیین سرنوشت یک حق طبیغی و نه موضوعه است و تحقق آن به معنای گذر “اتنوس” به “دموس” است و نه برعکس. قدرت پیشبینی علاوه بر نیرو گرفتن از مردم مبارزو ارتباط اندامین با آنها، به در نظر گرفتن پیامد های احتمالی گفتار ها و کلماتی به کار می بریم هم نیازمند است. نه کلمه مستضعف همان کارگر است و نه قوم و جماعت همان مردم و ملت.دفاع از مبارزه مشترک مردمان ایران برای شرافت ونان و آزادیشان فی نفسه حقانیت و ضرورت دارد و باور کنید در این راه هیچ نیازی به زورچپان کردن مردمان ایران به انواع قالبهای ملی نیست. موفق باشید.
b.f / 18 May 2022