اکبر گنجی − تجربهی تغییر رژیمهای دیکتاتوری ما را با دو مدل متفاوت و متعارض روبرو میسازد:
مدل اول، تجربهی یونان، اسپانیا و پرتغال در دههی ۱۹۷۰ میلادی (و تا حدود کمتری ترکیه با حدود یک دهه تاخیر)، بعضی از کشورهای آمریکای لاتین در اواسط و اواخر دهه ۱۹۸۰ از جمله شیلی، برزیل، آرژانتین و.. و نیزافریقای جنوبی و بعضی ازکشورهای اروپای شرقی در اواخر دهه ۱۹۸۰ و دهه ۱۹۹۰ است.
مدل دوم، تجربهی قرن بیست و یکم (۲۰۱۳- ۲۰۰۲) در افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مالی است.
البته مدل انقلاب هم وجود دارد، که خود انقلاب ۱۳۵۷ ایران، شاخص آن است. اما رسم شده است که از “تغییر رژیم” که سخن گویند، نظر به تغییری بدون قیام مردمی باشد. گروهی از جامعهشناسان و متفکران (توکویل، کارل پوپر، هانا آرنت، آنتونی گیدنز، و…) انقلابهای کل گرایانه را (یعنی انقلابهایی از نوع فرانسه، روسیه، چین، کوبا و ایران را) دموکراسی آفرین و رعایت کنندهی حقوق بشر به شمار نمیآورند.
پوشیده نیست که مدل دوم در میان اپوزیسیون مقیم خارج طرفدارانی دارد. در میان طیف طرفدار مدل دوم، کمتر در مورد مدل اول سخن گفته میشود. اگر این مدعا صادق باشد، این گرایش را چگونه میتوان تبیین کرد؟
یکم- فرض کنیم که هدف اپوزیسیون سرنگونی جمهوری اسلامی است. فعال سیاسی عاقل براساس دارایی هایش برنامه ریزی میکند. اصلاح طلبان با چهرههای شاخصی چون موسوی، کروبی، خاتمی، نوری، خوئینیها و… پایگاه اجتماعی خود را در داخل ایران جست و جو میکنند. آنان حتی اگر میخواستند، نمیتوانستند جمهوری اسلامی را سرنگون سازند، برای این که فاقد امکانات و سازمان براندازی رژیم بوده و هستند. درسهای تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و منازعات سیاسی یک دهه بعد از آن و نیز تجربهی یک دهه سیاست تغییر رژیم در منطقه خاورمیانه را دارند و با جمع بندی این تجربهها باور دارند که هزینهی انسانی، کینه و نفرت عمیقی که کشتار سیاسی بر جای میگذارد، و نیز هزینه تخریب زیربناهای اقتصادی کشور در این روش تغییر نظام سیاسی آنقدر عظیم است که نه توجیه اخلاقی و سیاسی دارد و نه ارثیه آن (لااقل برای مدتی طولانی) جایی برای رشد نهادها و نیروهای دمکرات باقی میگذارد. با توجه به این واقعیت ستبر، و دلایل دیگر- از جمله توجه به پیامدهای زیانبار “انقلابهای کل گرایانهی کلاسیک” یا دلبستگی به بخشی از خاطرههای جمعی دورهی پس از انقلاب (بخصوص هشت سال جنگ) و تجربهی زندگی مشترک و همبستگی گروهی در عمر ۳۴ ساله جمهوری اسلامی- اصلاح طلب اند، نه برانداز. به دنبال اصلاح نظام براساس پایگاه اجتماعی شان هستند. پیامدهای تجربههای مدل دوم نیز آنان را در اعتقاد خود راسخ تر کرده است.
عبدالله نوری در گفت و گوی با هفتهی آسمان ۲۷/۸/۹۱ گفته است که اصلاح طلبان مخالف سوریهای کردن ایران هستند. در ۱۵/۱۲/۹۱ نیز در دیدار با خانوادهی مهندس موسوی گفت:
“مسلما آقایان موسوی و کروبی همان طور که بارها گفتهاند و تاکید کردهاند، از این که ایران از سوی قدرتهای جهانی مورد انواع تهدیدها و تحریمها قرار گیرد نگران هستند. آنها از هرگونه حرکت براندازانه و یا تجزیه طلبانه رنج میبرند و نیروهای دلسوز کشور را به مرزبندی با چنین حرکاتی دعوت میکنند و همچنین مطلقا با سیاستهای تهاجمی، افراطی، مقابله جویانه و مداخله گرانهی قدرتهای جهانی و کشورهای منطقه در امور ایران مخالف هستند”.
اما بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور نگاهش معطوف به داخل نیست، برای این که ارتباط فعالی با داخل ندارد و به همین دلیل فاقد پایگاه اجتماعی داخلی است. مخاطب این افراد و گروه ها، معمولا نیروهای خارجی هستند. اگر به گفتار و رفتار این بخش از اپوزیسیون نگریسته میشود، مشاهده میشود که کار آنها غلو در بیان پدیدههایی منفی ایران است تا اجرای پروژههایی چون افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مالی را در ایران امکان پذیر سازند. از جمله میگویند: حکومت ایران به طور مشخصی در حال ساختن بمب اتمی است و همین فردا است که با سلاح خود صلح و ثبات جهانی را به خطر افکند (البته در بیانیههای سیاسی نوشتهاند که جمهوری اسلامی صلح و امنیت جهانی را به خطر انداخته است).
به تعبیر دیگر، از این نظر این دسته بدون اقدامات عملی دولتهای خارجی نمیتوان به قدرت دست یافت.
دوم- فرهنگ سیاسی انقلابی ما، گفت و گو و سازش با رژیم استبدادی را “ننگ” به شمار میآورد. در حالی که اساس مدل اول، گفت و گو و سازش با زمامدارانی خودکامه بود. گفت و گوی مخالفان با جانشینانان فرانکو در اسپانیا، اپوزیسیون با پینوشه در شیلی، ماندلا با دکلرک در افریقای جنوبی، لخ والسا با یاروزلسکی در لهستان موید این مدعاست. همهی این گفت و گوها و سازش ها، مصادیق “بازی برد- برد” بودند. امتیازهای زیادی- از جمله عدم مجازات- به زمامداران خودکامه (به عنوان مثال پینوشه) داده شد تا انتخابات آزاد برگزار شود و گذار مسالمت آمیز به دموکراسی صورت گیرد. این هم نوعی تغییر رژیم بود؛ اما تغییری که مجموعهی مهمی از مخالفان و بخش مهمی از رژیمهای موجود بر سر آن توافق کردند و با هم سوار قطار تغییر سیاسی شدند. مذاکرات مخالفان با دیکتاتورهای حاکم به برگزاری انتخابات آزاد و پیروزی مخالفان منتهی شد. در گام بعد، قانون اساسی به سود دموکراسی و حقوق بشر اصلاح گردید. حتی در بعضی از این کشورها در دورههای بعد از مرحلهی اول گذار به دمکراسی همان احزاب حاکم دورهی دیکتاتوری یا نسخههای بازسازی شدهی آنها از طریق انتخابات آزاد در مراحلی مجددا به قدرت رسیدند.
در حالی که “فرهنگ سیاسی” همچنان مسلط ما، گفت و گو و سازش با دیکتاتور را “خیانت” و “ننگ” قلمداد میکند. زمامدار خودکامهی جنایتکار را فقط و فقط باید سرنگون کرد. اما به دلیل فقدان توانایی سرنگونی رژیم، کمک دولتهای خارجی موجه میشود. موجه سازی به نحو زیر صورت گرفته و میگیرد:
الف- امکان سرنگونی رژیم از داخل وجود ندارد، چرا که مردم فاقد توانایی براندازی رژیماند.
ب- باید دولتهای خارجی را برای سرنگونی رژیم و کمک به اپوزیسیون متقاعد کرد. تحریمهای اقتصادی فلج کننده کمک موثری به این امر میکند، اما تحریمها به تنهایی برای سرنگونی رژیم کافی نیست.
پ- با جاسوسی و اطلاعات دروغ باید به دولتهای غربی قبولاند که رژیم در حال ساختن بمب اتمی است. چون این مدعا تنها موضوعی است که حملهی نظامی به ایران را امکان پذیر میسازد (رجوع شود به “برتری اخلاقی اپوزیسیون بر جمهوری اسلامی“).
ت- تهاجم نظامی دولتهای خارجی به ایران، “تجاوز” به شمار نمیرود.
ث- همکاری با نیروی مهاجم به ایران، “خیانت” به شمار نمیرود.
ج- برخی مناطق مرزی ایران باید “منطقهی پرواز ممنوع” اعلام شود.
چ- تجزیهی ایران نه تنها بد نیست، که مفید و ضروری است (رجوع شود به “ایران ستیزی و آمریکاستیزی“).
این یعنی تن دادن و تجویز “بازی باخت- باخت“. پرسش این است: چرا تجویز حملهی نظامی و همکاری با متجاوزان و تجزیهی ایران “خیانت” و “ننگ” نیست، اما گفت و گوی با زمامداران خودکامه عملی ننگین و خیانت بار است؟ آیا ماندلا، لخ والسا، واسلاو هاول، مخالفان پینوشه، مخالفان رژیم فرانکو؛ همگی خائنانی بودند که مرتکب اعمال ننگین گردیدند؟ یا دموکراتهایی بودند که گذار به دموکراسی را محقق کردند؟
سوم- وقتی زمامداران و طرفدارانشان در موقعیت مرگ و زندگی قرار داده میشوند، تنها راه ممکن، جنگیدن تا آخرین لحظه به امید زنده ماندن خواهد شد. افغانستان، عراق، لیبی و سوریه شاهد این مدعاست. رژیم تا وقتی “اراده” و “توان” سرکوب داشته باشد، به حیات خود ادامه خواهد داد. اتحاد و یکپارچگی نیروی سرکوب، در بقای رژیم استبدادی نقش کلیدی بازی میکند. مقاومت طولانی مدت پائینیها ممکن است ارادهی بالاییها را بشکند، اما، اولاً: هزینهی این امر زیاد است. ثانیاً: طول مدت آن قابل پیش بینی نیست.
یک احتمال، بن بست دو سالهی سوریه با پیامدهای زیر است:
جامعهای با یک میلیون پناهنده به کشورهای همسایه، دو و نیم میلیون آواره در داخل کشور، ۷۰ هزار کشته، نابودی نظام خدمات درمانی، کاملاً ویران شده، مخالفانی که به گزارش نهادهای حقوق بشری (شورای حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشر) مانند رژیم مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده اند، اعزام گروههای تروریست از سراسر جهان به آن کشور و رشد آنان، و کشوری که عملاً به سه بخش در دست کردها، سنیها و علوی تقسیم شده است.
تجربههای مدل اول منتهی به نظامهای دموکراتیک شد، در حالی که تجربههای مدل دوم، تاکنون نتوانستهاند به نظامهای دموکراتیک منتهی شوند. خون ریزیهای گسترده همه روزه ادامه داشته و هیچ کورسوی امیدی وجود ندارد.
چهارم- هر کس که به دنبال سرنگونی رژیم از راههای انقلابی است باید به صراحت تکلیف خود را با این پرسش روشن سازد که آیا از سوریهای شدن ایران و مدلهای نوع دوم استقبال میکند یا حداقل چنین وضعی را “هزینهای گریز ناپذیر” میداند؟ تونی بلر- نخست وزیر سابق بریتانیا- در ۱۰/۱۲/۹۱ در گفت و گوی با بی بی سی ضمن اعلان ناخشنودی از وضعیت کنونی عراق و ابراز همدردی با قربانیان، دربارهی تصمیم به حملهی به عراق- متکی بر اطلاعات سراسر دروغ- میگوید:
“در نهایت نخست وزیر را انتخاب میکنند که دربارهی چنین مسائلی تصمیم بگیرد. پرسش اینجاست اگر تصمیمی متضاد میگرفتم چه اتفاقی میافتاد؟ متاسفانه گاهی در سیاست این مسائل با ادعا و فریب و دروغ و از این قبیل گره میخورد. در نهایت گاهی فرد به این نتیجه میرسد که هر تصمیمی تبعاتی دشوار خواهد داشت و گزینهی خوبی وجود ندارد. این مورد هم از این دست است. فقط فکر کنید اگر صدام را خلع قدرت نمیکردیم چه میشد. با انقلابهایی که در کشورهای عربی در حال حاضر جریان است، صدامی که احتمالا ۲۰ بار از بشار اسد بدتر است الان با سرکوبی که علیه مخالفان خود به راه میانداخت چه شرایطی به بار میآورد؟ به تبعات برسر قدرت ماندن این حکومت فکر کنید”.
سیاستمداری که پاسخی قابل قبول به تاریخ و وجدان خود ندارد (اگر بتوان فرض کرد که تونی بلر بهرهای از وجدان داشته باشد) با سفسطه و با توسل به وقایعی که هشت سال بعد از حمله به عراق رخ داده (بهار عرب) و هیچ کس هم قادر به پیش بینی آن نبوده است تغییر رژیم از طریق لشکر کشی را توجیه میکند و از خود نمیپرسد چرا همین منطق در جریان قیام کردها و شیعیان پس از شکست صدام در جنگ کویت (۱۹۹۱) مورد توجه اش قرار نگرفت؟!
بلر از گره خوردن حملهی به عراق با فریب و دروغ سخن گفته است. نول ابزرواتور فرانسه در همین زمینه با کالین پاول- وزیر امورخارجهی وقت آمریکا- گفت و گو کرده است. او به دستور جرج بوش برای سخنرانی سریع در شورای امنیت سازمان ملل اشاره کرده و می گوید:
“از وقتی من دریافتم بسیاری از اطلاعاتی که به من در مورد جنگ عراق داده شده غلط بوده، مدام از خود میپرسیدم که برای ترک آنجا چه باید میکردم؟ در دفاع از خودم باید بگویم که من سه روز بیشتر فرصت آنالیز و تحلیل اطلاعات داده شده برای آماده کردن سخنرانیام در سازمان ملل را نداشتم…دفتر دیک چینی اصرار داشت که من بر رابطهی صدام حسین و القاعده و پیوندهای این دو تأکید کنم…موضوع سلاحهای شیمیائی و بیولوژیک، یک دروغ عمدی از سوی من نبود…سازمان سیا من را به اشتباه انداخت”.
هانس بلیکس- رئیس بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل در عراق- اخیراً خواستار آن شده است که اشتباه عراق دربارهی ایران تکرار نشود. اما سیاستمداران گوششان شنوای این سخنان نیست. بلر سوریه و ایران را هم در همان موقعیت دیده و از ضرورت تصمیم گیری در این خصوص سخن میگوید:
“در حال حاضر که جهان با مشکلات مشابهی در خصوص ایران و سوریه روبروست درک پیچیدگیهای کامل این تصمیم گیری حیاتی است. به نوعی در حال حاضر تلاش من این است مردم متوجهی پیچیدگی و دشواری این تصمیم گیری شوند. اگر این موضوع را نفهمیم نمیتوانیم دربارهی رشته مشکلات مشابهی که در چند سال آینده پیش خواهد آمد تصمیم درستی بگیریم. چنین مشکلی را امروز در سوریه داریم و در آینده در ایران. مسئله این است که چگونه میتوان جهانی امن تر به وجود بیاوریم”.
بلر به صراحت میگوید که پس از سوریه نوبت ایران است، اما اعتراف میکند که جنگی طولانی در پیش است و بریتانیا نمیتواند از درگیر شدن در آن پرهیز کند:
“ما در میانهی این درگیری هستیم که یک نسل طول خواهد کشید و دشوار و سخت خواهد بود. اما فکر میکنم اگر تصور کنیم میتوانیم از این درگیری بیرون بمانیم اشتباهی بزرگ مرتکب شده ایم چون خواه نا خواه از تبعاتش متاثر خواهیم شد”.
دولتهای منطقه و دولتهای غربی تاکنون صدها میلیون دلار به مخالفان کمک کردهاند (فقط دولت آمریکا به تنهایی تاکنون ۴۹۵ میلیون دلار به مخالفان کمک کرده است). سلاحهای خریداری شدهی از آمریکا به وسیلهی عربستان سعودی و قطر در اختیار مخالفان قرار گرفته و میگیرد. حتی گفته شده است که: “مخالفان مسلح سوریه توسط کارشناسان آمریکایی آموزش میبینند“. وزیر امورخارجهی بریتانیا هم گفته است که کشورش: “خودروهای زرهی و جلیقههای ضد گلوله را در اختیار مخالفان مسلح دولت بشار اسد، رئیسجمهوری سوریه قرار خواهد داد”.
پروژهی “کلنگی کردن کل منطقه“، رفته رفته پیامدهای سراسر زیانبار خود را نشان داده است. بلر میگوید که این جنگ “یک نسل طول خواهد کشید و دشوار و سخت خواهد بود”. اگر قرار است پس از یک دهه کشتار و ویرانی و به قول بلر بعد از یک نسل ویرانی بنشینیم و حتی قادر نباشیم کودکی را هم در مورد صحت استراتژی اتخاذ شده در عراق قانع کنیم، اگر قرار است پس از یک دهه جنگ در افغانستان با طالبان مذاکره کرد و آنان را به قدرت راه داد (به سخنان ۲۰/۱۲/۹۱ حامد کرزی و پاسخ فرماندهی ناتو و سفارت آمریکا در افغانستان بنگرید)، اگر…، چرا بدون توسل به جنگ و کشتار و تجزیه کشورها نباید با رژیمهای دیکتاتوری مذاکره کرد و راه گذر غیر خشونت آمیز به وضعیت دمکراتیک تر را برگزید؟ پرسش مهم این است: چرا باید منطقه را کلنگی کرد؟ آیا کلنگی کردن منطقه موجب دموکراتیزه کردن منطقه و بهبود وضعیت حقوق بشر خواهد شد؟ اگر نمیشود- که نشده است- و اگر قرار یک شاهد یک نسل خون ریزیهای گسترده و جنایات هولناک باشیم، چه گروهها و دولتهایی از آن سود خواهند برد؟
پنجم- زمامداران خودکامه نمیخواهند با مخالفان مذاکره کرده و قدرت را با آنها تقسیم کنند. منطق آیت الله خامنه ای، منطق حذف کلیهی اصلاح طلبان از نظام و سرکوب جامعهی مدنی به گونهای است که مخالفان و منتقدان فضایی برای تنفس نداشته باشند. اما مخالفان در رژیمهای استبدادی از طریق سازمان یابی مردم را قدرتمند ساخته و به نوعی میان جامعه و دولت توازن قوا ایجاد میکنند تا رژیم مجبور به مذاکرهی با آنان شود. چرا دیکتاتوری چون آیت الله خامنهای باید با مخالفان فاقد قدرت مذاکره کنند؟ دموکراسی خواهان وقتی میتوانند خودکامگان را به پای میز مذاکره بکشانند که قدرت اجتماعی خود را نشان دهند. ماندلا پس از ۲۷ سال زندان موفق به مذاکرهی با رژیم آپارتاید دکلرک شد. مخالفان پینوشه نیز پس از دو دهه مبارزه و سرکوب و قدرتمندسازی خود توانستند با او مذاکره کنند.
این مدعا که زمامداران جمهوری اسلامی از فرانکو، پینوشه، یاروزلسکی، رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و رژیمهای توتالیتر اروپای شرقی سابق سرکوبگرترند، با شواهد و قرائن تاریخی و تجربی تأیید نمیگردد و اذعان به این مسئله به هیچ وجه تطهیر رژیم نیست. جنایت، جنایت است و جایی میرسد که حد و اندازه آن، در برابر نفس وجود آن، دیگر برای قضاوت اخلاقی چندان مطرح نیست.
نکته این است که در تمامی جوامع مذکور، گذار به دموکراسی به روشهای مسالمت آمیز صورت گرفت. مخالفان به دنبال نابودی کشور و مردم خود نبودند، به دنبال گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر بودند. عقلانیت عملی به معنای تناسب وسایل و روشها با اهداف است. اگر هدف گذار به دموکراسی است، برخی روشها و وسایل نه تنها ما را به آن نمیرساند، بلکه به کلی نابود میسازد. هدف نابودی ایران و ایرانیان از طریق سوریهای کردن آن نیست، هدف عبور از استبداد دینی جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک- که سکولار خواهد بود- برای ایران و ایرانیان است.
حتي دوزاري احمدي نژاد و مشايي افتاده که مردم از آخوند بازي خسته شده اند و بهاروکوروش و 2500 سال گويان شده اند. ! مردم ايران از حکومت ديکتاتور مذهبي خسته شده اند. اخيرا در کنسرتهاي خواننده هاي ايراني در عراق و دبي و ترکيه و آذربايجان ، دهها هزار نفر ازمردم ايران شرکت داشته اند. .
laleh / 30 March 2013