زمانه- وقنی چریک‌ها در ۱۹ بهمن به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند، شما دانش آموز و ساکن این شهر بودید. می‌توانید از حال و هوای آن روز و فضای فرهنگی و شرایط اجتماعی سیاهکل در آن دوران بگویید؟

پروین شهبازی

حدوداً ۱۵ ساله بودم و دانش‌آموز دبیرستان دخترانه شهرَم. حال و هوای شهر طبیعی و زندگی در جریان بود. حمله به پاسگاه در غروب یک دوشنبه بازار اتفاق افتاد. من خاطراتم را در این مورد جای دیگری نوشته‌ام که در دسترس است. (ن. ک. به در کوچه باغ‌های سیاهکل)

در مورد شرایط اجتماعی سیاهکل، قبل از هرچیز باید بگویم این شهر حدود ۱۵۰ سال پیش در کوهپایه ارتفاعات دیلمان ایجاد شد و مرکز فئودال‌نشین روستاهای گیل و دیلمان بود. و همین‌طور محل داد و ستد میان روستاییانی بود که از اطراف می‌آمدند برای فروش محصولاتشان و خرید نیازهایشان. 

نکته دیگر در مورد شهرستان سیاهکل، اینکه بنا به سرشماری نفوس و مسکن سال ۱۳۴۵-۱۳۵۵، دو هزار نفر جمعیت داشت، با احتساب روستاها و آبادی‌های تابعه البته این جمعیت به حدود ۲۵۰۰۰ نفر می‌رسید.  طبق معیارهای تقسیمات کشوری، مناطق و  آبادی‌هایی با کمتر از ۵ هزار نفر جمعیت ش روستا محسوب می‌شدند. اما سیاهکل از سال ۱۳۰۸ شهرداری داشت، و از این بابت از استثنا بود. شهرداری سیاهکل سومین شهرداری استان گیلان و در ردیف ۱۶ شهرداری نخست کشور بود. به نظر من، علت این امر نفوذ مالکان این شهر در دستگاهای اداری کشور و دخالت به نفع ایجاد امکانات شهری برای سیاهکل بود. 

به‌دلیل تمرکز و سکونت وجود مالکان بزرگ و خرده مالکان نوعی فضا و فرهنگ شهرنشینی ایجاد شده بود. در سیاهکل از سال ۱۲۹۸ مدرسه وجود داشت، ابتدا مدرسه پسرانه مشیر و بعد مدرسه دخترانه. بیمارستان ده تختخوابی و سینما از جمله امکانات شهری موجود قبل از ۱۳۴۹ بودند. چند کارخانه برنجکوبی و دو کارخانه چای هم تاسیس شده بود. 

 به خاطر این فرهنگ شهرنشینی و امکانات و منابع مالی مالکان ساکن سیاهکل، فرایند مدرنیسم در این منطقه با تنش کمتری همراه بود. نسل جوان و فرزندان همین مالکان می‌توانستند برای تحصیل به خارج بروند. 

برخی از این مالکین تحت تاثیر ایده‌های مترقی انقلاب اکتبر، حزب توده و جبهه ملی بودند. رضا رادمنش، دبیر اول حزب توده ایران از ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۹، یک مالک لاهیجانی بود که بستگانش ساکن سیاهکل بودند. پس از اصلاحات ارضی، مالکانی که مترقی‌تر بودند پول حاصل از فروشن زمین به کشاورزان را در صنعت سرمایه گذاری کردند و کارخانه چای و برنجکوبی تاسیس کردند.

همگام با این فرهنگ شهرنشینی و به دلیل تاثیرات انقلاب سفید و وجود مدارس و نهادهای دیگر، نوعی سکولاریسم نیز، به شکلی نه خودآگاه، در شهر ریشه دوانده بود. مذهب به مسأله‌ای شخصی بدل شده بود و اجرای مراسم مذهبی محدود به مسجد و امامزاده شهر بود. در مدارس و ادارات دولتی هیچ گونه علامت و یا نماد دینی دیده نمی‌شد. همین مسأله در مورد نام‌ها، نوع لباس پوشیدن و رفتار اجتماعی مردم صدق می‌کرد. رفتن بدون چادر یا روسری به مدرسه و ادارات بسیارعادی بود.

با ورود سپاه دانش امکان تحصیل چند کلاس ابتدایی در روستاها به‌وجود آمده بود. برخی از آنان برای ادامه تحصیل به سیاهکل می‌آمدند. سپاه بهداشت و سپاه ترویج و آبادانی هم تاثیرات مثبتی در جهت بهبود شرایط زندگی روستاییان ایجاد کرده بود. در مجموع نوعی امید به زندگی به‌ویژه برای روستاییانی که در جریان اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند، به‌وجود آمده بود. اما بخشی از آنها، به اصلاح «خوش‌نشین‌ها»، سهمی نبردند و صاحب زمین نشدند. زنان آنها به عنوان  برزگر زن در کارهای مزارع و چای در ازای گرفتن بخش کوچکی از محصول کار می کردند. بعدها آنها برای کار به شهر کوچ کردند و حاشیه‌نشینی شکل گرفت.

در  این شرایط اجتماعی و فرهگی بود که حمله چریک‌ها به پاسگاه سیاهکل برای درهم شکستن استبداد سیاسی رخ داد.

واکنش‌‌ مردم سیاهکل در حمایت از چریکها یا قوای دولتی را به نظرم باید در فضای دوگانه نیازمندی‌های واقعی مردم بر اساس تئوری بقا و جایگاه آرمانی مبارزه با ظلم در حافظه تاریخی-فرهنگی ایرانیان فهمید.

زمانه- با توجه فضای اجتماعی‌ای که ترسیم کردید، مشخصاً‌ تاثیرات انقلاب سفید و  تغییر مناسبات اجتماعی و شرایط کلی ایران، واکنش گروه‌های مختلف اجتماعی در سیاهکل نسبت به اقدام چریک‌ها چه بود؟ روستاییان که گفته می‌شود به حکومت در کنترل اوضاع پس از حمله کمک کردند، چه قدر با انگیزه‌های سیاسی چریک‌ها همدل بودند؟

واکنش‌های اقشار اجتماعی و به‌طور کلی نگاه‌شان به شاه یک‌دست نبود. بخشی از فئودال‌ها و مالکین به دلیل اصلاحات ارضی دل خوشی از شاه نداشتند. کشاورزان درست به همین دلیل و البته به خاطر امنیتی که حاکم شده بود، شرایط  زندگی خود را بهتر از گذشته ارزیابی می کردند. با این حال، فرزندان همین کشاورزان روستایی با آمدن به شهر و دیدن تفاوت طبقاتی ، رویکرد دیگری به مسایل اجتماعی داشتند.

واکنش اولیه ابهام بود. حمله به پاسگاه بیشتر یک حادثه تلقی می شد. اما با ورود مبالغه‌آمیز ارتش و اشغال نظامی شهر، احساس ناامنی بر مردم چیره شد. ورود افراد ناشناس با لباس شخصی و شروع دستگیری ها به نگرانی‌ها افزود. 

به طور کلی، واکنش‌‌های بعدی مردم سیاهکل در حمایت از چریکها یا قوای دولتی را به نظرم باید در فضای دوگانه نیازمندی‌های واقعی مردم بر اساس تئوری بقا و جایگاه آرمانی مبارزه با ظلم در حافظه تاریخی-فرهنگی ایرانیان فهمید. این را با ارجاع به «هرم سلسله‌مراتب نیازهای مازلو» بهتر میتوان درک کرد. این نظریه به طور کلی می‌گوید که نیازهای انسان، واکنش او را در شرایط خاص تعیین می‌کنند.  بر اساس هرم مازلو، نیاز به امنیت برای بقا، پس از نیازمندیهای زیستی (خوراک، پوشاک و مسکن) و گاهی هم‌طراز با ان قرار می‌گیرد. در زندگی روزمره و در شرایط ناامنی و خطر، اصل بر بقاست. در کشوری که دیکتاتوری وجود دارد، اصل بقا حکم می‌‌کند که وارد سیاست نشوی و با قدرت درگیر نشوی و خود و خانواده‌ات را حفظ کنی. 

اما حرکت فداییان در آن‌زمان علیه جو خققان، سکوت و سرکوب حاکم بود. مفاهیمی چون آزادی و مشارکت سیاسی برای مردم معمولی اما دراولویت نیازهای زندگی قرار نداشت.، به ویژه نزد میان‌سالان و سالخورده‌ترها. اما برای جوانان تحصیل کرده آزادی و عدالت اجتماعی به عنوان یک نیاز و ضرورت در حال شکل‌گیری بود. 

پس از اصلاحات ارضی بسیاری از کشاورزان صاحب زمین های آباد شده خودشان در ازای پرداخت وام بانکی شدند. هرچند زندگی محقری داشتند، اما کم و بیش راضی بودند. از طرف دیگر، مردم بنا بر تجربه آموخته بودند که برای حفظ بقا –علی‌رغم نارضایتی— نباید با قدرت حاکم درگیر شوند. درنظام دیکتاتوری شاه، امر سیاسی مترادف با  ترس، عدم امنیت، سرکوب، زندان یا مرگ – یا اگر شانس می‌آوردی فرار و تبعید—بود. 

مبارزه مسلحانه بر اساس رد تئوری بقا شکل گرفته بود. از اینرو در تقابل با اصل برسازنده هستی مردم قرار می‌گرفت. همیشه تعداد اندکی وجود دارند که می‌توانند در عمل بر رد تئوری بقا صحه بگذارند. در مقابل، تجربه اکثریت مردم حکم می‌کرد، برای حفظ شرایط موجود، دورمسايل سیاسی را خط بکشند. این بدین معنا نبود که نارضایتی و امید و آرزوی بهبود زندگی وجود نداشت.

در سیاهکل، همان کشاورزانی که بعد از اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند، از فقدان عدالت اجتماعی و قضایی رنج می‌بردند. این را از آوازهایی که هنگام کار می‌خوانند می‌شد فهمید. مشخصاً از ژاندارمری که محل رسیدگی به شکایات مردم بود، نارضایتی وجود داشت. احساس عمومی این بود که نفوذ بزرگان و مالکان در روند دادخواهی مؤثر است. رشوه‌خواری در ژامدارمری امر پوشیده‌ای نبود. قصد تعمیم ندارم، چون افراد سالم هم در آن سیستم  بودند. 

علی‌رغم نارضایتی‌ها اصل بقا ایجاب می‌کرد که خود مردم وارد میدان سیاسی نشوند. اینجاست که مفهوم مهدویت در فرهنگ ایرانی و اسلامی وارد صحنه می‌شود: انتظار کسی که خواهد امد تا آنها را از ظلم برهاند. در خوانش مذهبی این همان فرهنگ مبارزه امام حسین با یاران اندکش علیه ظلم در گذشته و انتظار کشیدن نجات‌بخشی به نام مهدی در آینده است.  نمونه سکولار آن را در قصه‌های شاهنامه و در اسظوره‌هایی مثل کاوه اهنگر، بابک و ارش می‌شود دید، یا در شعر فروغ فرخزاد آنجا که می‌گوید:‌« کسی می‌آید که مثل هیچکس نیست… و نان را قسمت می‌کند.»

در واقع، مفهوم ذهنی و انتزاعی «منجی» تضاد میان اصل بقا و آرزوی بهبود زندگی، یا دوگانگی میان آرمان‌های نهفته و ترس از کنش جمعی برای تغییر را به نوعی تعادل و سنتز می‌رساند. 

این دوگانگی و سنتز انتزاعی خود را به اشکال متفاوتی در روانشناسی اجتماعی مردم نشان می‌داد. ‌ تجلی آن مثلاً‌ در شب‌نشینی‌ها و هم‌نشینی در قهوه‌خانه‌ها قابل مشاهده بود.

روز بعد از حمله به پاسگاه فضا خیلی امنیتی شده بود. هلی‌کوپترها سران نظامی را به شهر می اوردند. دستگیری‌ها هم  شروع شده بود. در مسجد یک گروهان مستقر شده بود. در این فضای امنیتی و رعب‌آور در قهوه‌خانه‌‌ها  گاه سخن از این بود که کسانی علیه ظلم بلند شده‌اند. این زمزمه با احتیاط و همراه با تحسین و ستایش و گاه مبالغه قهرمانی‌های چریک‌هها شنیده می‌شد. اسطوره‌پردازی همراه با تقدیس شهادت وجود داشت، به ویژه در نزد جوانان.

مفهوم ذهنی و انتزاعی منجی تضاد میان اصل بقا و آرزوی بهبود زندگی، یا دوگانگی میان آرمان‌های نهفته و ترس از کنش جمعی برای تغییر را به نوعی تعادل و سنتز می‌رساند.

ابن را هم اضافه کنم که در نوع واکنش به چریک‌ها، تفاوت نسلی عامل مهمی بود. مسن‌ترها، سالخورده‌تر  با توجه به نوع نیاز و تجربه‌هایشان بیشتر در پی حفظ وضع موجود بودند. و واکنش‌شان حتی اگر ناراضی بودند، بیشتر سکوت، بیطرفی یا همراهی ضمنی با حکومت بود. آنها این نگرانی را داشتند که شرایط بدتر شود و وضعیت به «عقب» برگرد. در مورد جوانان اما رؤیای بهبود اوضاع و امید برای آینده بهتر می‌توانست از رانه بقا پیشی بگیرد. و در نتیجه همدلی آنها با چریک‌ها بیشتر بود. 

در آن سالهاِ‌، سبک زندگی فدایی برای بسیاری از جوانان وسوسه‌انگیز می‌نمود. این جمله «ماهی سیاه کوچولو» روی زبان‌ها بود که : «مهم نیست که چقدر زندگی می‌کنی مهم آن است که زندگی‌ات چه تاثیری بر دیگران دارد.» همین شکاف نسلی بعدتر در جریان انقلاب ۵۷ هم مشهود بود.  

زمانه- این فرهنگ الاهیاتی انتظار و شهادت که یکی از نسخه‌های آن مهدویت در شیعه است، چقدر در مورد خود فداییان صدق می‌کرد؟ 

طبیعی است که بی‌تأثیر نبود، اما خوانش من از رد تئوری بقا این است که چریک‌ها خود را منجی شکست فضای «در انتظار منجی» بودن می‌دانستند، با فدا کردن  جانشان… بدین ترتیب که: ما هرچند اندک هستیم، همچون «موتور کوچک»، اما با قیام خود دیگران را به حرکت در می‌آوریم. 

به نظر من فداییان با عمل خود می خواستند فضا و نسبت میان دو نیاز را بشکنند: بقا فردی و آرزوی تغییر. می‌خواستند به مردم بگویند برای تغییر سرنوشت نباید منتظر معجزه بود : برخیز و خود اسطوره شو. تا حدی هم موفق بودند، به ویژه در نسل جوان.

هشت سال بعد، ۱۹ بهمن ۵۷ اولین سالگرد جنبش سیاهکل در ورزشگاه تازه افتتاح شده تختی روی تپه‌ای در مسیر آبشار لونک برگزار شد. همزمان هفته نمایشگاه عکس از فداییان در دبیرستان مشیر بر پا بود، همراه با پخش سرودهای انقلابی. چند زندانی تازه آزاد شده فدایی هم برای سخنرانی دعوت شده بودند. آن‌روز سیاهکل شاهد بزرگترین راهپیمایی تاریخ شهر برای حمایت از فداییان بود. موج عظیم زن و مرد، اکثرا جوان، دوشادوش هم از شیب خیابان به طرف ورزشگاه، در مسیر «لونک»  سرازیر شدند. شهر کوچک سیاهکل از طنین فریاد «ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم» به خود میلرزید. جنبش دانشجوی در آن سالها به شدت تحت‌تاثیر فداییان بود. هر چند به مرور زمان گرایشهای دیگر این غلبه فکری را شکست.

ساختمانی که ژاندامری سیاهکل در سال ۱۳۴۹ بود

زمانه- شما از تاثیر حرکت چریک‌ها با اشاره به قهوه‌خانه‌ها گفتید که فضای مردانه‌ای دارند؛ واکنش زنها و تاثیر این واقعه بر آنها چه بود؟ خود شما چه تاثیری گرفتید؟

نگاه مادرانه وجود داشت و این دلشوره، نگرانی و همبستگی که «حیف نیست بچه‌های به این رعنایی بمیرند؟ برای کی؟ چرا برای مردمی بمیری که صبح می‌گویند مرگ بر شاه شب درود بر شاه؟»

برای ما جوانترها در ابتداهمه چیز مبهم بود. حکومت واژه «خرابکار» را جا انداخته بود؛ برخی از معلم‌های ما از لاهیجان می‌آمدند و روایت های دیگر را آوردند که اینها خرابکار نیستند، چریکند. با توجه به حضور حیدرخان و برادرش قره‌خان در حافظه تاریخی به چریک «یاغی» هم می‌گفتند.

چریک‌ها خود را منجیِ شکست فضای در انتظار منجی بودن می‌دانستند، با فدا کردن جانشان… به نظر من فداییان با عمل خود می خواستند فضا و نسبت میان دو نیاز را بشکنند: بقا فردی و آرزوی تغییر. می‌خواستند به مردم بگویند برای تغییر سرنوشت نباید منتظر معجزه بود.

 در همان سالها من کتاب «در آمریکای لاتین چه می گذرد» را خواندم و با مفاهیم مبارزه چریکی رفته رفته آشنا شدم. البته چند سال بعد با مطالعات بیشتر دیگر به استفاده از روش مسلحانه برای تغییر پایدار باور نداشتم. 

زمینه‌ساز حساسیت من به مسأله عدالت اجتماعی داستانهای مادرم بود از زندانی شدن شوهرش، حمله قزاق‌ها به خانه‌شان و ظلم‌هایی که دیده بود.

جنبش سیاهکل باعث گسترش و تعمیق این حساسیت و  هویت بود. پیامی که من از جنبش سیاهکل گرفتم دو مفهوم بود: برای بهبود زندگی خود و دیگران در شرایط آزادی و  برابری  باید تلاش کرد. در همه این سالها هویت سیاهکلی– با توجه به هویت جنبشی آن – به من قدرت و توانمندی ویژه‌ای می‌داد که بتوانم در برابر مشکلات مقاومت کنم. سیاهکلی بودن برای من مترادف با «فاعلیت » است.  هرجا که در برابر هجوم مشکلات احساس ضعف می‌کنم، هویت سیاهکلی من به دادم میرسد تا از رنجها پلی به سوی توانمندی بسازم. 

در این خصوص، باید به نقش زنان در خانه‌های چریکی اشاره کنم. آنها منادی یک هویت جدیدی برای زنان بودند که در آن نقش زن به مسائل خانه و امور خانواده محدود نمی‌شد. یک هویت شورشی علیه تمام فیگورهای اقتدار مثل شاه، پدر، مدیر و … شکل گرفته بود . تاثیر این هویت جدید رهایی‌بخش را من در دختران روستایی که به شهر می‌آمدند، می‌دیدم و حس می‌کردم. 

این را هم بگویم من سالها محل تولدم را در ایران مخفی نگاه می‌داشتم‌؛ چون برای دگر‌اندیشی مثل من می‌توانست مسئله‌ساز شود. هر کس می‌پرسید می‌گفتم اهل دهی از اطراف لاهیجانم. و یا متولد روستایمان «فشتال» هستم؛ روستایی که خیلی دوستش دارم  و وابستگی های فامیلی زیاد در آنجا دارم. اما محل تولدم نبود. وقتی پس از مهاجرت به هلند و گرفتن شناسنامه به زبان هلندی،‌ فرصت این پیش آمد که محل تولدم را دوباره به سیاهکل تغییر دهم، انگار دوباره متولد شدم. 

زمانه- سوال آخر را می‌‌خواهم در مورد تاریخ درهم تنیده سوسیالیسم و مناطق شمالی ایران بپرسم. از ماجرای جمهوری شورایی سوسیالیستی گیلان (۱۲۹۹) تا  قیام آمل (۱۳۶۰)، نمودهای این پیوند را به وضوح می‌شود ردیابی کرد. نظر شما در این مورد چیست؟

من می‌توانم مشخصاً در مورد سیاهکل بگویم. همان طور که اشاره کردم یک ویژگی مشخص این شهر جاافتادگی سکولاریسم در زندگی روزمره بود. تاثیرات حزب توده نیز در ترویج افکار سوسیالیستی وجود داشت. و همین‌طور سابقه قیام جنگل و میرزا کوچک خان.

در مورد مناطق شمالی کشور سه ویژگی مهم هست که می‌تواند پاسخی به سوال شما باشد: اول اینکه با توجه موقعیت جغرافیایی این منطقه، از جمله نزدیکی دریا، و لطف طبیعت بارورش، مردم در این منطقه گرسنه نمی‌مانند. 

دوم اینکه شمال کشور دروازه اروپا بود. نقش همسایگان  در رشد فرهنگی یک منظقه خیلی مهم است. کشورهای همسایه در دیگر نقاط کشور فرهنگ اسلامی داشتند.

ویژگی سوم، نقش برجسته زن در تولید مناطق شمالی است. بار تولید محصولات کشاورزی در شمال مثل برنج‌کاری و چای‌کاری و ابریشم‌کشی بر دوش زنان است. حضور بارز زنان در جامعه طبعاً‌ با کاهش تعصبات زن‌ستیزانه همراه است. این ویژگی‌ها از جمله دلایلی هستند که باعث شده‌‌اند مناطق شمالی به لحاظ تاریخی بیشتر پذیرای افکار و ایده‌های مترقی باشند.