جستوجوی هویت در برخورد با تاریخ از گفتمانهای مهم در سالهای دهه ۱۳۵۰ در ایران بود. محمود کیانوش، نویسنده، شاعر، روزنامهنگار و مترجم فقید در آن ایام به ثمر نشست. روشنکفری با هویتهای متکثر و نامهای مستعار متعدد و زمینههای مختلف فعالیت ادبی و اجتماعی. کیانوش نه تنها آثاری ماندگار در زمینه ادبیات کودکان از خود به جای گذاشت که با یک قلم سالم و استوار داستانهایی خواندنی هم از خود باقی گذاشته است. در این مقاله بر داستاننویسی او تمرکز کردهایم. مهمترین درونمایه داستانهای متأخر او در دوران پختگی، ناتوانی از ارتباط در جامعه در حال توسعهای است که از روی انسانها میگذرد و آنها را پشت سر جا میگذارد. این تم در برخی داستانهای او در خارج از ایران هم تکرار میشود. برای مثال در داستان «درویش لندنی».
محمود کیانوش در سال ۱۳۱۳ در مشهد در خانوادهای مذهبی متولد شد. پس از گذراندن دانشسرای مقدماتی معلم شد. سپس رشته زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران گذراند. معلم و مدتی کارمند وزارت اقتصاد بود.
از سالهای ۱۳۰۰ شمسی به بعد کارمندان که از معدود تحصیلکردگان و باسوادان شهری بودند، مهمترین مخاطب نشریات و کتابها شدند. آنها فقط به کار اداری بسنده نمیکردند، خود روزنامه درمیآوردند و حتی حزب درست میکردند و کتاب مینوشتند؛ برخی از آنها هم به نویسندگان بزرگی بدل شدند. کیانوش وقتی به ثمر نشست که کارمندان در زندگی اجتماعی و سیاسی ایران نقش تعیینکنندهای به عهده گرفته بودند.
او کار ادبی خود را با چاپ داستانهایی در نیروی سوم هفتگی جلال آل احمد شروع کرد. سردبیری شمارههایی از مجله صدف (۱۳۳۷) و دورههایی از مجله سخن را بر عهده داشت. به نام مستعار «م. شباهنگ» و «م. ک» نیز مینوشت.
کیانوش در مصاحبهای درباره آن دوره با نگاهی از بیرون، چنانکه گویی از شخص دیگری غیر از خودش صحبت میکند مینویسد:
“آن محمود کیانوش در کلاس چهارم متوسطه (کلاس اول دانشسرای مقدماتی)، داستانهای کوتاهش با نام مستعار «م. شباهنگ» در «نیروی سوم هفتگی»، به سردبیری جلال آل احمد چاپ میشد، و جلال آل احمد که داستانهای «م. شباهنگ» را در ردیف داستانهای کوتاه خودش در «نیروی سوم هفتگی» چاپ میکرد، خبر نداشت که نویسندۀ آنها یک دانشآموز کلاس چهارم متوسطه است.”
خالق نامهای مستعار
کیانوش نیز مانند فرناندو پسوا خالق نامهای مستعار است. مثل این است که او، این معلم شهرستانی، هم خودش است و هم آن دیگری. در ادامه همان گفتوگوی پیش، از تولد نخستین نامهای مستعار گفته است:
«آن محمود کیانوش از دانشسرای مقدماتی که در آمد و در روستای “مراد آباد”، در فاصلۀ دو سه فرسنگی تهران معلم شد، شعرهای نو منثور به شیوهای که امروز به شیوۀ “شاملویی” معروف است، مینوشت و با نام مستعار “م. ک” برای مجلۀ “خوشه”، که صفحههای شعر آن را احمد شاملو، نادر نادرپور، محمد زهری، و سیاوش کسرایی تهیه میکردند، میفرستاد و در آن مجله چاپ میشد. بعد هم که احمد شاملو به مجلۀ “بامشاد” رفت، محمود کیانوش، به جای فرستادن شعرهایش به وسیلۀ پست، شخصاً به دیدار احمد شاملو رفت، و احمد شاملو که در آن زمان سی ساله بود، با تعجب به محمود کیانوش چیزی گفت به این مضمون: «من گمان میکردم که «”م. ک” باید شاعری سی و چند ساله باشد!» از آنجا دوستی آنها شروع شد و تا زمانی که آخرین شمارۀ مجلۀ “آشنا” به سردبیری احمد شاملو منتشر میشد، دوستی آنها ادامه یافت.»
و بلا آمد و شفا آمد
داستان بلند اسطورهای مرد گرفتار ( ۱۳۴۳) را با نثری سنگین درباره سرنوشت «آدم» نوشت. در داستانهای به هم پیوسته غصهای و قصهای (۱۳۴۴) به خاطرات دوران کودکی پرداخت. سپس مجموعه داستان در آنجا هیچکس نبود (۱۳۴۵) را نوشت. مجموعه داستان آینههای سیاه (۱۳۴۹) حاوی داستانهای روستایی و پوچگرانه اوست. مجموعه و بلا آمد و شفا آمد (۱۳۵۶)، از بالای پله چهلم (۱۳۵۶) آخرین آثاری است که تا قبل از انقلاب بهمن ۵۷ از او منتشر شده است: داستانهایی درباره بحران هویت لایهای از کارمندان دلزده و درگیر با خود که از زندگی توقع بیشتری از آسایش و رفاه داشتند و به فراست دریافته بودند که آنچه پایدار مینماید رو به تغییر است:
«همین چند روز پیش بود که یکی از آنها با اشاره به من فهماند که آدم احمق و توخالی و پرمدعایی هستم و اگر بخواهم از موهبت زندگی برخوردار بمانم، بهتر است که در ارزشهای وجود خودم شک کنم و هرچه را که آنها گفتند بپذیرم و از هر راهی که آنها رفتند، بروم و هیچوقت هم موقع صحبت کردن کلمه من را بر زبان نیاورم.»
در و بلا آمد و شفا آمد هم مانند برخی از داستانهای آن ایام، زندگی آدمها مجموعه نامفهومی از ترس و اضطراب و تنهایی است: آدمهای نسبتا مرفه اما سرخورده سالهای مصرفزدگی و رشد سرمایهداری وابسته ایران در زمان پهلوی دوم که خود را وابسته به محیط فاسد میدیدند و همچنان هم به همان ترتیب است هرچند به گونهای دیگر. کیانوش از دریچه چشم شخصیت داستانش مینویسد:
«البته او دلش میخواست که همه تحسینش کنند و آقای دنیا باشد، ولی کیست که چنین آرزویی نداشته باشد؟ تقریبا همه این را میخواهند، ولی همه آنهایی که این را میخواهند همت و قدرت و شجاعتش را ندارند، و بعضیها هم که همه این مایهها را دارند، موقعیتشان طوری نیست که راه بهتر را انتخاب کنند، یعنی موسی بشوند یا اسپارتاکوس یا گاریبالی…»
میل به گفتوگو برای تعلیم و تعلم
رمان حرف و سکوت را در همان سال انقلاب منتشر کرد که دیده نشد و بعد هم که ورق برگشت و حکومت دیگری بر سر کار آمد غواص و ماهی ( ۱۳۶۸) ، برف و خون – با نام مستعار دیگونده آلابانتزا – و مجموعه داستان در طاس لغزنده (۱۳۸۰ ) را منتشر کرد. کیانوش به عنوان شاعر کودکان شهرت دارد و چند مجموعه شعر نیز برای بزرگسالان سروده است. در مصاحبه با سیروس علینژاد میگوید:
«زبان نثر برای توضیح است، برای گفتوگوست، برای تعلیم است. یک نفر برای دیگری آنچه را که او نمیداند میگوید، یا آنچه را او می داند واضحتر، عمیقتر و اصولیتر بیان میکند.»
این سخن نمایانگر درک و دریافت کیانوش از داستاننویسی هم هست: میل به گفتوگو برای تعلیم و تعلم.
کیانوش از سال ۱۳۵۴ مقیم بریتانیا شد و اشعاری از شاعران ایرانی را به زبان انگلیسی منتشر کرد. در همان ایام او با ترجمه استادانهای از مالون میمیرد، ساموئل بکت را به ایرانیان شناساند. در مقدمه این کتاب مینویسد بعد از آنکه ترجمه را به پایان رساند، در نیمه شبی کنار پنجره ایستاد، سیگاری گیراند و متاثر از رمان بکت در کار هستی تأمل کرد. در بخشی از این رمان با کلماتی که از ذهن محمود کیانوش تراوش کرده میخوانیم:
«عاقبت با همهی این حرفها به زودی خواهم مرد. شاید ماه دیگر. آنوقت یا ماه آوریل خواهد بود یا ماه مه. چون هنوز اولهای سال است، من این را از هزار نشانهی کوچک میفهمم. شاید اشتباه میکنم، شاید تا روز یحیای تعمید دهنده، یا حتی چهارده ژوئیه، روز جشن آزادی، زنده بمانم. البته من آرزوی تجلی را از حد خودم دور نمیدانم، حالا صحبت عروج به کنار. اما خیال نمیکنم ، خیال نمیکنم در گفتن اینکه امسال در غیاب من این شادمانیها خواهد شد، در اشتباه باشم. این احساس من است، چند روز است که این احساس را داشتهام، و به آن اعتقاد هم دارم.»
درویش لندنی
داستان «درویش لندنی» را محمود کیانوش در سالهای اقامت در بریتانیا نوشته است. روایتی از آشنایی نویسنده با یک پیرمرد خیابانگرد که نظیر او در همه جای شهر لندن پیدا میشود. کیانوش مینویسد:
«در موجودیتش دوگانگیای داشت که او را در نظرمن از همردیفهایش متمایز میکرد. این دوگانگی او که برق طلا در لجن فقر را به ذهن من میآورد، مرا برای نزدیک شدن به دنیای او سخت کنجکاو کرده بود.»
حاصل این کنجکاوی جز سرخوردگی نیست. مثل این این است که دیواری بین راوی مهاجر اما نیکوکار داستان با پیرمرد خیابانگرد لندنی کشیده شده که ربطی هم به زبان ندارد، بلکه حاصل دو شیوه زندگی متفاوت است. یکی خواهان امنیت و رفاه و آن دیگری خواهان آزادی است. یک «گرگ خیابان». سویهها و گوشههایی از این تم را میتوان در ادبیات عرفانی ایران هم بازیافت. در سهگانه مالونه میمیرد، مولوی و نامناپذیر بکت هم شخصیت اصلی خیابانگردی است که از فقدان رابطه رنج میبرد و در همان حال اعتقادش به کارآیی زبان را از دست داده است. بکت در مالونه میمیرد مینویسد:
«حرف زدن اکتشاف است. غلط – همانطور که میشد انتظارش را داشت. آدم هیچ چیزی را کشف نمیکند، فقط گمان میکند که چیزی را کشف کرده است که از خود بگریزد اما در همان حال فقط واژهها را لگدمال میکند.»
تلاش کیانوش در داستاننویسی این است که کشف کند، و با واژههای صیقلیافته با خواننده وارد گفتوگو شود. طبعاً حاصل این تلاش داستانهایی است مسطح اما خوشخوان.
داستان «درویش لندنی» نخستین بار بیست و یکسال قبل در فصلنامه کاکتوس (به کوشش مجید روشنگر، عباس صفاری و حسین نوشآذر، ۱۳۷۹/۲۰۰۰) در کالیفرنیا منتشر شده است. برای آشنایی بیشتر با قلم و فکر محمود کیانوش میتوانید این داستان را در زمانه بخوانید.
بیشتر بخوانید: